بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بهانه فراهم مكن- يعنى دستور عمر به ابو طلحه انحصارى كه گردن مخالف را بزند-، على (عليه السلام) برخاست و از مجلس بيرون رفت و فرمود: «اين نامه هم به زودى به سر خواهد رسيد». عمار گفت: اى عبد الرحمان، على را رها كردى و حال آنكه او از كسانى است كه به حق حكم مىكنند و در هر حالى به حق برمىگردند. مقداد هم گفت: به خدا سوگند هرگز اين چنين كه بر سر اين خاندان پس از رحلت پيامبرشان آمده است نديدهام. اى واى كه جاى بسى شگفتى از قريش است همانا مردى را رها كرد كه درباره او چه بگويم، من هيچكس را نمىدانم كه از او در قضاوت عادلتر باشد و داناتر و پرهيزگارتر.اى كاش براى اين كار يارانى مىداشتم عبد الرحمان گفت: اى مقداد از خدا بترس كه بيم دارم در فتنه بيفتى.على (عليه السلام) مىفرمود: من آنچه را در نفسهاى ايشان است مىدانم. مردم به قريش مىنگرند و قريش هم مصلحت خويش را در نظر مىگيرد و مىگويد: اگر بنى هاشم كار خلافت را عهدهدار شوند هرگز از ميان ايشان بيرون نخواهد رفت.و تا هنگامى كه خلافت بر عهده ديگران باشد در خانوادههاى مختلف قريش دست به دست مىشود.[ابو جعفر طبرى] مىگويد: همان روز كه با عثمان بيعت شد، طلحه از راه رسيد. ساعتى درنگ كرد و سپس با عثمان بيعت كرد.طبرى روايت ديگرى هم نقل كرده و سخن را در آن به درازا كشانيده است و خطبهها و سخنان هر يك از افراد شورى را آورده است. از جمله مىگويد على (عليه السلام) در آن روز چنين فرمود: «سپاس پروردگارى را كه از ميان ما محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را به پيامبرى برگزيد و او را براى رسالت خويش پيش ما فرستاد. ما خاندان نبوت و معدن حكمت و امان مردم زمين و مايه رستگارى طالبانيم. ما را حقى است كه اگر به ما داده شود آنرا مىگيريم و اگر ندهند بر پشت شتران سوار مىشويم، هر چند مدت شبروى دراز باشد. اگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين مورد با ما عهدى فرموده بود عهدش را اجراء مىكرديم و اگر سخنى به ما گفته بود تا پاى جان و آنگاه كه بميريم بر سر آن مجادله مىكرديم.هيچكس هرگز پيش از من به پذيرش دعوت حق و رعايت پيوند خويشاوندى پيشى نگرفته است و قوت و توانى جز به خداى بلند مرتبه بزرگ نيست. اكنون