بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گفت: آرى. زبير پاهاى خود را برهنه كرد و وضو ساخت و چون به نماز ايستاد، ناگهان ابن جرموز بر او حمله كرد و او را كشت و سرش و شمشير و انگشترش را برداشت و بر جسدش اندكى خاك ريخت و پيش احنف برگشت و به او خبر داد.احنف گفت: به خدا سوگند نمىدانم خوب كردهاى يا بد. اينك پيش على (عليه السلام) برو و به او خبر بده. او پيش على (عليه السلام) آمد و به كسى كه اجازه مىگرفت گفت: به على بگو عمرو بن جرموز بر در است و سر و شمشير زبير همراه اوست. آن شخص او را به حضور على در آورد. در بسيارى از روايات آمده است كه ابن جرموز سر زبير را نياورد و فقط شمشيرش را همراه داشت. على (عليه السلام) به او گفت: تو او را كشتهاى گفت: آرى. فرمود: به خدا سوگند پسر صفيه ترسو و فرومايه نبود، ولى مرگ و سرنوشت شوم او را چنين كرد. و سپس فرمود: شمشيرش را بده و ابن جرموز آنرا به على (عليه السلام) داد و او آن را به حركت در آورد و گفت: اين شمشيرى است كه چه بسيار از چهره پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اندوه زدوده است.ابن جرموز گفت: اى امير المومنين جايزه من چه مىشود فرمود: همانا من شنيدم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «كشنده و قاتل پسر صفيه را به آتش مژده بده». ابن جرموز نوميد بيرون آمد و اين ابيات را سرود: «سر زبير را پيش على بردم و بدان وسيله از او پاداش مىخواستم. او به آتش روز حساب مژده داد، چه بد مژدهيى براى صاحب تحفه گفتم اگر رضايت تو نمىبود كشتن زبير كار ياوهيى بود. اگر به آن خشنودى، خشنود باش و گرنه مرا بر عهده تو پيمانى است و سوگند به خداوند كسانى كه براى حج محرمند يا از احرام بيرون آمدهاند و سوگند به خداوند جماعت و الفت و دوستى، كه پيش من كشتن زبير و ضرطه بزى در ذو الحجفه يكى و برابر است.» عمرو بن جرموز همراه خوارج نهروان بر على (عليه السلام) خروج كرد و در آن جنگ كشته شد.