بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
همين كار خيرى هستى كه انجام دادى.ضحاك مىگويد: چون پيش معاويه برگشتم و اين داستان را برايش گفتم شگفت كرد و گفت: تو در اين سفر چيزهاى عجيب ديدهاى.نسبت شناسان متذكر شدهاند كه قيس، پدر ضحاك، در دوره جاهلى از فروش نطفه دامهاى نر زندگى مىكرده است.آوردهاند كه عقيل بن ابى طالب، كه خدايش رحمت كناد، به حضور امير المومنين على (عليه السلام) آمد و او را در حالى كه در صحن مسجد كوفه نشسته بود يافت و گفت: اى امير المومنين، سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد- و چشم عقيل نابينا شده بود. على (عليه السلام) به او پاسخ داد و فرمود: اى ابو يزيد بر تو سلام باد و سپس به پسر خود حسن (عليه السلام) توجه كرد و فرمود: برخيز و عموى خود را پياده كن و بنشان و او چنان كرد. على (عليه السلام) باز روى به حسن (عليه السلام) كرده و فرمود: برو براى عموى خود پيراهنى و ردايى و ازارى و كفشى نو بخر. او رفت و فراهم فرمود. فرداى آن روز عقيل با آن جامههاى نو به حضور على (عليه السلام) آمد [و همچنان به عنوان امارت بر على (عليه السلام) سلام داد] و گفت: سلام بر تو باد اى امير المومنين و على (عليه السلام) پاسخ داد كه سلام بر تو اى ابو يزيد. سپس عقيل گفت: نمىبينم كه از دنيا به بهرهيى رسيده باشى و نفس من از خلافت تو بدانگونه كه تو خود نفس خويش را راضى كردهاى راضى و خشنود نيست. على (عليه السلام) فرمود: اى ابو يزيد، هنگامى كه سهم و حقوق من را بپردازند آنرا به تو خواهم پرداخت.عقيل پس از آنكه از حضور امير المومنين (عليه السلام) رفت نزد معاويه آمد. براى آمدن او به حضور معاويه دستور داده شد صندليهايى بچينند و معاويه همنشينان خود را بر آنها نشاند و چون عقيل وارد شد، دستور داد صد هزار درهم به او بدهند كه پذيرفت. روز ديگرى هم غير از آن روز پس از رحلت امير المومنين على (عليه السلام) و بيعت [تسليم خلافت امام] حسن (عليه السلام) به معاويه، عقيل پيش معاويه آمد و همنشينان معاويه بر گرد او بودند. معاويه گفت: اى ابو يزيد از چگونگى لشكرگاه من و لشكرگاه برادرت كه هر دو را ديدهاى به من خبر بده. عقيل گفت: هم اكنون به تو مىگويم. به خدا سوگند، آنگاه كه بر لشكرگاه برادرم گذشتم ديدم شبى چون شب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و روزى چون روز آن حضرت دارند، با اين تفاوت كه فقط رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ميان آنان نيست، من كسى جز نمازگزار نديدم و آوايى جز بانگ تلاوت قرآن نشنيدم. و چون به لشكرگاه