جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 1

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همين كار خيرى هستى كه انجام دادى.

ضحاك مى‏گويد: چون پيش معاويه برگشتم و اين داستان را برايش گفتم شگفت كرد و گفت: تو در اين سفر چيزهاى عجيب ديده‏اى.

نسبت شناسان متذكر شده‏اند كه قيس، پدر ضحاك، در دوره جاهلى از فروش نطفه دامهاى نر زندگى مى‏كرده است.

آورده‏اند كه عقيل بن ابى طالب، كه خدايش رحمت كناد، به حضور امير المومنين على (عليه السلام) آمد و او را در حالى كه در صحن مسجد كوفه نشسته بود يافت و گفت: اى امير المومنين، سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد- و چشم عقيل نابينا شده بود. على (عليه السلام) به او پاسخ داد و فرمود: اى ابو يزيد بر تو سلام باد و سپس به پسر خود حسن (عليه السلام) توجه كرد و فرمود: برخيز و عموى خود را پياده كن و بنشان و او چنان كرد. على (عليه السلام) باز روى به حسن (عليه السلام) كرده و فرمود: برو براى عموى خود پيراهنى و ردايى و ازارى و كفشى نو بخر. او رفت و فراهم فرمود. فرداى آن روز عقيل با آن جامه‏هاى نو به حضور على (عليه السلام) آمد [و همچنان به عنوان امارت بر على (عليه السلام) سلام داد] و گفت: سلام بر تو باد اى امير المومنين و على (عليه السلام) پاسخ داد كه سلام بر تو اى ابو يزيد. سپس عقيل گفت: نمى‏بينم كه از دنيا به بهره‏يى رسيده باشى و نفس من از خلافت تو بدانگونه كه تو خود نفس خويش را راضى كرده‏اى راضى و خشنود نيست. على (عليه السلام) فرمود: اى ابو يزيد، هنگامى كه سهم و حقوق من را بپردازند آنرا به تو خواهم پرداخت.

عقيل پس از آنكه از حضور امير المومنين (عليه السلام) رفت نزد معاويه آمد. براى آمدن او به حضور معاويه دستور داده شد صندليهايى بچينند و معاويه همنشينان خود را بر آنها نشاند و چون عقيل وارد شد، دستور داد صد هزار درهم به او بدهند كه پذيرفت. روز ديگرى هم غير از آن روز پس از رحلت امير المومنين على (عليه السلام) و بيعت [تسليم خلافت امام‏] حسن (عليه السلام) به معاويه، عقيل پيش معاويه آمد و همنشينان معاويه بر گرد او بودند. معاويه گفت: اى ابو يزيد از چگونگى لشكرگاه من و لشكرگاه برادرت كه هر دو را ديده‏اى به من خبر بده. عقيل گفت: هم اكنون به تو مى‏گويم. به خدا سوگند، آنگاه كه بر لشكرگاه برادرم گذشتم ديدم شبى چون شب رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و روزى چون روز آن حضرت دارند، با اين تفاوت كه فقط رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ميان آنان نيست، من كسى جز نمازگزار نديدم و آوايى جز بانگ تلاوت قرآن نشنيدم. و چون به لشكرگاه‏

/ 434