بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سرورى و شرف به او نمىرسيده است، اطلاق اينگونه كلمات، عادى است، هر چند افرادى كه پيش از او به خلافت رسيدهاند پرهيزگار و عادل باشند و بيعت با آنان بيعت صحيح بوده باشد. مگر نمىبينى ممكن است در شهرى دو فقيه باشند كه يكى از ديگرى به مراتب داناتر باشد و حاكم شهر، آن يكى را كه داراى علم كمترى است قاضى شهر قرار دهد و در اين حال آن كه داناتر است، افسرده مىشود و گاه لب به شكايت مىگشايد و اين موضوع دليل بر آن نيست كه قاضى را مورد طعن و تفسيق قرار داده باشد يا حكم به ناصالح بودن و عدم شايستگى او كرده باشد، بلكه شكايت از كنار گذاشتن كسى است كه شايستهتر و سزاوارتر بوده است و اين موضوعى است كه در طبع آدمى سرشته است و چيزى فطرى و غريزى است. و ياران معتزلى ما چون نسبت به اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حسن ظن دارند و هر كارى را كه از ايشان سرزده است بر وجه صواب و صحت حمل مىكنند، مىگويند آنان مصلحت اسلام را در نظر گرفتند و از بروز فتنهيى ترسيدند كه نه تنها ممكن بود اصل خلافت را متزلزل كند، بلكه امكان داشت كه اصل دين و نبوت را نيز متزلزل سازد، و به همين منظور از آن كس كه افضل و اشرف و سزاوارتر بود عدول كردند و عقد خلافت را براى شخص فاضل ديگرى منعقد ساختند، و به اين سبب است كه اينگونه كلمات را كه از شخصى صادر شده است كه در مورد او اعتقاد به جلالت و منزلتى نزديك به منزلت پيامبر دارند تأويل كرده و مىگويند اين كلمات براى بيان افسردگى است كه چرا مردم از آنكه سزاوارتر و شايستهتر بوده است عدول كردهاند.و اين موضوع نزديك و نظير چيزى است كه شيعيان و اماميه در تفسير اين آيه كه خداوند مىفرمايد: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» بيان كرده و گفتهاند: منظور از عصيان در اين آيه «ترك اولى» است و امر خداوند در مورد نخوردن از ميوه آن درخت، امر مستحبى بوده و نه وجوبى و چون آدم (عليه السلام) آنرا انجام داده است ترك اولى كرده است و به همين اعتبار از او به عاصى نام برده شده است. همچنين كلمه «غوى» را به معنى گمراهى و ضلالت تعبير نمىكنند، بلكه به معنى ناكامى و نااميدى مىگيرند، و