جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 7

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

را دشنام مى‏دهد، كسى شكايت خود را طرح و گزارش مى‏كند و من آن را رسيدگى و مالش را به او بر مى‏گردانم.

وهيب بن ورد مى‏گويد: مروانيان بر در خانه عمر بن عبد العزيز جمع شدند و به يكى از پسرانش گفتند: به پدرت بگو اجازه ورود به ما بدهد و اگر اجازه نداد، پيامى از ما به او برسان. عمر بن عبد العزيز به آنان اجازه ورود نداد و گفت: بگو پيام خود را بگويند. آنان گفتند: به پدرت بگو خليفگان پيش از تو قدر و منزلت ما را مى‏شناختند و به ما عطا مى‏كردند. و حال آنكه پدرت ما را از آنچه كه در اختيار اوست محروم ساخته است. او پيش پدر برگشت و پيام ايشان را رساند، عمر بن عبد العزيز گفت: پيش آنان برو و بگو «من اگر عصيان پروردگارم كنم از عذاب روز بزرگ سخت مى‏ترسم.» سعيد بن عمار از قول اسماء دختر عبيد نقل مى‏كند كه مى‏گفته است: عنبسة بن سعيد بن عاص پيش عمر بن عبد العزيز آمد و گفت: اى امير المؤمنين، خليفگان پيش از تو عطاهايى به ما مى‏دادند كه تو آن را از ما باز داشته‏اى و من عائله‏مندم و آب و زمينى دارم، اجازه فرماى به آنجا روم و هزينه نان خورهاى خود را به دست آورم. عمر گفت: آرى، محبوب‏ترين شما در نظر ما كسى است كه هزينه خود را از ما كفايت كند. عنبسه بيرون رفت همين كه نزديك در رسيد عمر بن عبد العزيز او را صدا كرد كه اى ابو خالد، ابو خالد برگشت، عمر به او گفت: از مرگ بسيار ياد كن كه اگر در فقر و گرفتارى باشى، زندگى را بر تو آسان مى‏دارد و اگر در فراخى و آسايش باشى، آن را بر تو اعتدال مى‏بخشد.

عمر بن على بن مقدم مى‏گويد: پسرك سليمان بن عبد الملك به مزاحم گفت: مرا با امير المؤمنين كارى است، مزاحم براى او اجازه گرفت و او را به حضور عمر بن عبد العزيز برد. پسرك گفت: اى امير المؤمنين، چرا زمين مرا گرفته‏اى گفت: پناه به خدا كه من زمينى را كه بر طبق مقررات اسلامى از آن كسى باشد بگيرم. پسرك گفت: اين قباله من است و آن را از آستين خود بيرون آورد و عمر آن را خواند و گفت: اصل اين زمين از چه كسى بوده است گفت: از مسلمانان. عمر بن عبد العزيز گفت: پس در اين صورت مسلمانان بر آن سزاوارترند. پسرك گفت: قباله‏ام را پس بده. عمر گفت: اگر اين قباله را پيش من نياورده بودى آن را مطالبه نمى‏كردم اما اينك كه آن را پيش من آورده‏اى،

/ 407