سلمان مردى از ايران زمين از رام هرمز است و هم گفتهاند از اصفهان است، از دهكدهاى به نام جىّ. سلمان در شمار بردگان آزاد كرده و وابسته به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. كنيهاش ابو عبد الله بوده است و هر گاه از او مىپرسيدند: تو پسر كيستى مىگفت: من سلمان پسر اسلام و از آدمى زادگانم.روايت شده است كه سلمان از آغاز تا هنگامى كه به حضور پيامبر رسيده و از وابستگان آن حضرت قرار گرفته است، بيش از ده ارباب داشته و دست به دست گرديده است.ابو عمر بن عبد البر در كتاب الاستيعاب روايت مىكند كه سلمان چيزى را به عنوان صدقه به حضور پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آورد و گفت: اين صدقه براى تو و يارانت است.پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن را نپذيرفت و فرمود: صدقه بر ما حلال نيست. سلمان آن را برداشت و برد، فرداى آن روز چيز ديگرى نظير آن آورد و گفت: اين هديه است. پيامبر به ياران خود فرمود: بخوريد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سلمان را از ارباب او كه يهودى بود در قبال پرداخت مقدارى پول و اينكه سلمان براى آنان مقدارى خرما بن بكارد و چندان كار كند كه به ميوه برسد خريد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تمام آن خرمابنها را به دست خويش كاشت جز يك خرما بن كه آن را عمر بن خطاب نشاند. همه نهالها به سرعت به ميوه رسيد جز همان نهال، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پرسيد اين نهال را چه كسى نشانده است گفته شد عمر بن خطاب. پيامبر آن را بيرون كشيد و دوباره به دست خويش آن را كاشت و آن هم به ميوه رسيد.ابن عبد البر مىگويد: سلمان هنگامى كه حاكم مدائن بود از برگ خرما حصير و سبد مىبافت و مىفروخت و از در آمد آن مىخورد و مىگفت: خوش نمىدارم جز از كاركرد دست خويش نان بخورم. او حصير بافى را در مدينه آموخته بود.نخستين جنگى كه در آن شركت كرد، جنگ خندق بود و همو بود كه به كندن خندق اشاره كرد، و چون ابو سفيان و يارانش آن را ديدند گفتند اين چارهانديشىيى است كه عرب تا كنون آن را به كار نبرده است. ابن عبد البر مىگويد: گاهى رواياتى ديده