از نامه آن حضرت به معاويه است كه در آغاز بيعت مردم با او براى خلافت به او نوشته است و واقدى آن را در كتاب جمل آورده است. در اين نامه كه چنين آغاز مىشود: «اما بعد، فقد علمت اعذارى فيكم» «اما بعد، همانا تو خود معذور بودن مرا در مورد خودتان مىدانى.» ابن ابى الحديد چنين آورده است: اين نامه اگر چه براى معاويه است ولى در واقع خطاب به همه افراد بنى اميه است، يعنى به خوبى مىدانى كه اگر به روزگار حكومت عثمان شما را سرزنش و نكوهش مىكردم حق با من بود و معذور بودم، و در عين حال از بديهاى شما نسبت به خود گذشت كردم و از انتقام جويى روى برگرداندم تا سرانجام آن كار كه از آن گريزى نبود يعنى كشته شدن عثمان صورت گرفت و در مدينه آن وقايع اتفاق افتاد. على (عليه السلام) سپس سخن خود را بريده و فرموده است: حديث مفصل و سخن دراز است و گذشته گذشته است و زمان ديگرى فرا رسيده است، اينك با من بيعت كن و پيش من بيا. معاويه نيامد و بيعت هم نكرد، چگونه ممكن بوده است بيعت كند و حال آنكه از آن هنگام كه عمر او را والى شام ساخت، چشم به حكومت دوخته بود. او داراى همتى بلند و خواهان رسيدن به كارهاى گران بود و چگونه امكان داشته است از على پيروى كند و حال آنكه كسانى كه او را به جنگ با على (عليه السلام) تحريض مىكردند شمارشان به ريگها مىرسيد و اگر هيچ تحريض كنندهاى براى جنگ با على (عليه السلام) جز وليد بن عقبه نداشت، كفايت مىكرد. او اشعار وليد را گوش مىداد كه چنين مىسرود: «به خدا سوگند اگر امروز بگذرد و خون خواهان عثمان قيام نكنند، هند مادر تو