بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
منصور گريست و گفت: ايكاش آفريده نمىشدم، اى واى بر تو، من چگونه بايد براى خويش چارهسازى كنم گفت: براى مردم بزرگانى هستند كه در كارهاى دينى خود به ايشان مراجعه مىكنند و به سخن ايشان راضى مىشوند، آنان را نزديكان خود گردان تا تو را هدايت كنند و در كار خود با آنان رايزنى كن تا تو را در كار خير استوار بدارند.منصور گفت: به آنان پيام دادم كه بيايند ولى از من گريختند. گفت: آرى، بيم آن دارند كه مبادا تو ايشان را به راه و روش خود كشانى. اينك در دربار خويش را بگشاى و دسترسى به خودت را آسان گردان و بر ستمديده با مهر بنگر و ستمگر را سركوب كن، و غنايم و زكات و صدقات را از آنچه روا و پاكيزه است، بگير و با حق و عدالت ميان مستحقان تقسيم كن. من ضمانت مىكنم كه آن فرزانگان و بزرگان خود به حضورت آيند و براى صلاح كار امت تو را يارى دهند و سعادتمند كنند.در اين هنگام مؤذنان آمدند و سلام دادند و بانگ نماز برداشتند. منصور برخاست و نماز گزارد و بر جاى خود بازگشت و به جستجوى آن مرد بر آمدند، او را نيافتند.ابن قتيبة همچنان در همان كتاب مىافزايد كه عمرو بن عبيد به منصور گفت: خداوند تمام نعمت اين جهانى را به تو ارزانى فرموده است و با پرداخت اندكى از آن خويشتن را خريدارى كن و شبى را فراياد آور كه فرداى آن روز رستاخيز را براى تو آشكار مىسازد- يعنى شب مرگ. منصور خاموش ماند. ربيع به عمرو بن عبيد گفت: كافى است كه امير مؤمنان را اندوهگين ساختى. عمرو بن عبيد به منصور گفت: اين شخص- ربيع وزير- بيست سال با تو مصاحبت كرده است و وظيفه خود ندانسته است كه يك روز براى تو خير خواهى كند و اندرزت دهد، و در بيرون درگاه تو، به چيزى از احكام كتاب خدا و سنت پيامبرش رفتار نكرده است. منصور گفت: چه كنم همانا به تو گفتهام كه اين انگشترى من در دست تو باشد، تو و يارانت بياييد و مرا كفايت كنيد. عمرو گفت: تو براى ما دادگرى خود را ارزانى دار تا ما هم به يارى تو جانبازى كنيم، بر درگاه تو ستمهاى بسيارى است، داد ستمديدگان را بده تا بدانيم كه راست گويى.ابن قتيبه در همان كتاب مىافزايد: عربى صحرا نشين برخاست و به سليمان بن عبد الملك سخنى مانند سخن عمرو بن عبيد گفت. گويد آن اعرابى گفت: اى امير مؤمنان من با تو سخنى مىگويم كه اندكى درشت است اگر آن را ناخوش مىدارى تحمل كن كه در پى آن چيزى است كه آن را دوست مىدارى. سليمان گفت: بگو. گفت: من براى