بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
لايق اين كتاب است مىآوريم و اين كتاب را به حرمت امير المؤمنين على (عليه السلام) از هر گونه سخن زشت و سبك منزه ساختهايم.عمر بن عبد العزيز شنيد مردى، ديگرى را با كنيه ابو العمرين صدا مىزند. گفت: اگر عقلى مىداشت يكى هم او را كفايت مىكرد.يكى از پسران عجل بن لجيم اسبى را براى مسابقه فرستاد، اسب برنده شد. گفتند نامى روى اين اسب بگذار كه شناخته شود، برخاست يكى از چشمهاى اسب را كور كرد و گفت: اينك او را اعور- يك چشم- نام نهادم و شاعرى ضمن نكوهش او اين موضوع را در شعر هم گنجانده و گفته است: «بنى عجل مرا به درد پدرشان متهم كردهاند و كدام يك از بندگان خدا خرفتتر از عجل است، مگر پدر ايشان يك چشم اسب خود را كور نكرد و موجب آن شد كه در جهل او مثلها زده شود.» ابو كعب افسانهسرا ضمن افسانههاى خود گفت: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است در جگر حمزه چيزى است كه مىدانيد، اينك دعا كنيد كه خداوند از جگر حمزه به ما روزى فرمايد بار ديگر در افسانهسرايى خود گفت: نام گرگى كه يوسف را خورده است، چنين و چنان بوده است. گفتند: يوسف را گرگ نخورده است. گفت: بسيار خوب اين نام كه گفتم نام همان گرگى است كه يوسف را نخورده است.يكى از افراد احمق بنى عجل حسان بن غضبان است كه ساكن كوفه بوده است. او نيمى از خانه پدرش را به ارث برد و مىگفت مىخواهم اين نيمه خودم را بفروشم تا با پول آن نيمه ديگر را بخرم و تمام خانه از من بشود يكى از افراد احمق قريش، بكّار بن عبد الملك بن مروان است. باز شكارى او پريد و رفت او به سالار شرطه دمشق گفت: دروازههاى شهر را ببند كه باز بيرون نرود ديگر از افراد احمق قريش، معاوية بن مروان بن حكم است. روزى كنار دروازه دمشق بر در دكان آسيابانى منتظر آمدن برادر خود عبد الملك بن مروان بود، خر آسيابان بر گرد سنگ آسياب مىگرديد و بر گردنش زنگولهاى بود، معاوية بن مروان به آسيابان گفت: چرا بر گردن اين خر زنگوله بستهاى گفت: وقتى چرت مىزنم يا خسته هستم اگر صداى زنگوله را نشنوم، مىفهمم كه خر بر جاى خود ايستاده است و حركت نمىكند، فرياد مىكشم و او حركت مىكند. معاويه گفت: اگر خر بر جاى خود بايستد و