بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فقط سرش را تكان دهد زنگوله صدا خواهد داد و از كجا مىفهمى كه او بر جاى خود ايستاده است، گفت: اين خر من عقلى مانند عقل امير ندارد از جمله قبائل مشهور به حماقت، قبيله ازد است. گويند چون يزيد بن مهلب بر مروانيان خروج كرد، مسلمة بن عبد الملك براى يزيد بن مهلب نوشت: تو صاحب حكومت و فرمانروايى نيستى، صاحب آن شخصى اندوهگين و مصيبت رسيده و خون خواه است و تو مرد مشهورى هستى ولى مصيبت ديده و خون خواه نيستى. مردى از قبيله ازد برخاست و به يزيد گفت: پسرت مخلد را روانه كن تا كشته شود و مصيبت زده و خونخواه شوى معاويه مردى از قبيله كلب را به حكومت گماشت، آن مرد روزى خطبه خواند و ضمن خطبه از مجوسيان نام برد و گفت: خدايشان لعنت كناد، آنان با مادران خود ازدواج مىكنند، به خدا سوگند اگر به من ده هزار درهم بدهند با مادرم ازدواج نمىكنم، چون اين خبر به معاويه رسيد، گفت: خداوند او را زشت بدارد، يعنى اگر بيش از ده هزار درهم به او بدهند، آن كار را انجام مىدهد و او را از حكومت عزل كرد.شترى از هبنّقه- اين مرد ضرب المثل حماقت است- گم شد. نام اصلى هبنّقه، يزيد بن شروان است، او ندا مىداد هر كس شتر را بياورد دو شتر به او خواهم داد. گفتند: به چه سبب در قبال يك شتر دو شتر مىپردازى گفت: براى شيرينى پيدا شدن. از عربى صحرا نشين خرى دزديدند. به او گفتند: خرت را دزديدند گفت: آرى و خدا را حمد مىكنم. گفتند: براى چه حمد خدا را به جاى مىآورى گفت: براى اينكه خودم سوارش نبودم در مسابقه اسب سوارى همين كه اسبى كه از همه جلو افتاده بود، ظاهر شد يكى از تماشاچيان شروع به گفتن تكبير كرد و از شادى به جست و خيز پرداخت. مردى كه كنارش بود از او پرسيد اى جوانمرد آيا اين اسب پيشتاز از توست گفت: نه، لگامش از من است. يكى از افراد جاهل و احمق عرب كلاب بن صعصعة است، برادرانش براى خريدن اسبى بيرون رفتند، او هم با ايشان رفت و در حالى كه گوسالهاى را از پى مىكشيد بازگشت. پرسيدند: اين چيست گفت: اسبى است كه خريدهام، گفتند: اين گاو است، اى احمق مگر شاخهايش را نمىبينى. او به خانهاش رفت و شاخهاى گوساله را بريد و با آن برگشت و گفت همان گونه كه مىخواستيد او را به اسب تبديل كردم. به فرزندانش، فرزندان سوار كار گاو مىگفتند.