بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گفت: براى آنكه صد هزار درهم به چنگ آورم. اسد گفت: هم اكنون فرمان مىدهيم كه صد هزار درهم را به تو بدهند و بدين گونه تو را به آنچه دوست مىدارى رسانده ايم و آن دوست خود را هم بر حكومتش باقى گذاشتهايم. آن مرد گفت: خداى كار امير را قرين صلاح دارد، خواسته مرا آن چنان كه بايد بر نياوردى. اسد گفت: براى چه، من آنچه را كه آرزو داشتى به تو دادم. گفت: پس اميرى و محبت امر و نهى كردن كجا مىرود. اسد گفت: تو را حاكم ابيورد قرار مىدهم و پولى را هم كه براى تو فرمان دادم، در اختيارت مىگذارم و اگر هم تو را از حكومت ابيورد بر كنار سازم، از محاسبه معاف خواهم داشت. گفت: به چه سبب مرا بر كنار سازى كه بر كنارى يا به سبب ناتوانى است يا به سبب خيانت و من از آن دو برى هستم، اسد گفت: تا هنگامى كه خراسان در اختيار ما باشد تو امير ابيورد خواهى بود. و آن شخص تا هنگامى كه اسد از حكومت خراسان بر كنار شد، همچنان حاكم ابيورد بود.مدائنى مىگويد: مردى پيش نصر بن سيار آمد و قرابت خود را با او متذكر شد نصر پرسيد: قرابت تو چيست گفت: فلان بانو، من و تو را زاييده است. نصر گفت: قرابتى با رخنه و گسسته است، آن مرد گفت: در اين صورت چون مشك فرسوده و پارهاى است كه اگر آن را رقعه زنند از آن استفاده مىشود. نصر گفت: نيازت چيست گفت: صد ماده شتر باردار و صد ماده بز همراه بزغالههايش. نصر گفت: صد بز آماده است، آن را بگير، اما در مورد ماده شترها فرمان مىدهيم بهاى آن را به تو بپردازند.شعبى مىگويد: در مجلس زياد بن ابيه حضور داشتم، مردى هم حضور داشت كه گفت: اى امير مرا بر تو حرمتى است، اجازه مىدهى بگويم گفت: بگو. آن مرد به زياد گفت: تو را در حالى كه پسر بچهاى بودى و دو زلف داشتى در طائف ديدم كه گروهى از پسر بچهها تو را احاطه كرده بودند و تو يكى از آنان را با لگد و ديگرى را با سر از خود مىراندى و ديگرى را با دندانهايت گاز مىگرفتى، آنها گاهى از تو كناره مىگرفتند و گاه فرصت پيدا مىكردند و تو را مىزدند، تا آنكه شمارشان بيشتر شد و از تو نيرومندتر شدند. من خود را رساندم و در حالى كه سلامت بودى از ميان ايشان بيرون كشيدم و حال آنكه آنان همگى زخمى بودند. زياد پرسيد: راست مىگويى تو همان مردى گفت: آرى من همانم. زياد گفت: نياز تو چيست گفت: اينكه از گدايى بى نياز شوم. زياد به غلام خود گفت: اى غلام هر سيمينه و زرينهاى كه پيش توست به او بده و چون نگريست در آن روز پنجاه و چهار هزار درهم گرفته بود كه آن مرد همه را گرفت و