جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 7

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شماست چرا دوست مى‏داريد مردم بر آن آگاه شوند و اگر مخالف با سريرت شماست كه هلاك شده‏ايد.

عمر بن عبد العزيز هم همچون عمر بن خطاب جامه مى‏پوشيد ولى پيش از خلافت خويش جامه‏هاى به راستى گران قيمت مى‏پوشيد و مى‏گفت: بيم آن دارم كه آنچه خداوند از جامه بهره من مى‏فرمايد، در قبال آنچه مى‏خواهم بپوشم اندك باشد و هيچ جامه نوى نمى‏پوشم مگر همين كه مردم آن را مى‏بينند چنين مى‏پندارم كه كهنه و فرسوده است. ولى همين كه به خلافت رسيد همه آن جامه‏ها را كنار گذاشت.

سعيد بن سويد مى‏گويد: عمر بن عبد العزيز با ما نماز جمعه گزارد و سپس نشست در حالى كه پيراهنى بر تن داشت كه گريبانش هم از جلو و هم از پشت پينه داشت. مردى به او گفت: اى امير المؤمنين خداوند كه به تو ارزانى فرموده است، كاش جامه خوب مى‏پوشيدى عمر بن عبد العزيز لختى سر به زير افكند و سپس سر برداشت و گفت: بهترين اقتصاد و ميانه روى، اقتصادى است كه در توانگرى انجام شود و بهترين عفو، عفوى است كه به هنگام قدرت صورت پذيرد.

عاصم بن معدله مى‏گويد: عمر بن عبد العزيز را پيش از آن كه خليفه شود مى‏ديدم و از خوبى رنگ چهره و لباس و سر و وضع او شگفت مى‏كردم، پس از اينكه خليفه شد پيش او رفتم، ديدم سياه و سوخته شده است آن چنان كه پوستش به استخوان چسبيده و گويى ميان پوست و استخوان هيچ گوشتى وجود نداشت، شب كلاهى سپيد كه پنبه‏هايش جمع شده بود و نشان مى‏داد شسته شده است بر سر و جامه‏هاى كهنه كه رنگ و رويش رفته بود بر تن داشت، روى گليمى خشن كه بر زمين پهن شده بود و زير آن هم عبايى از پشمهاى خشن گسترده شده بود، نشسته بود. مردى هم در حضورش بود و سخن مى‏گفت، آن مرد صدايش را بلند كرد، عمر بن عبد العزيز گفت: كمى صدايت را كوتاه كن، بلندى صداى انسان همان قدر كه همنشين او بشنود كافى است.

عبيد بن يعقوب روايت مى‏كند كه عمر بن عبد العزيز معمولا پارچه پشمينه و مويينه خشن مى‏پوشيد، چراغ او هم عبارت از سه قطعه نى بود كه روى آن گل ماليده بودند.

/ 407