رب عالم قد قتله جهله، و علمه معه لا ينفعه. «چه بسيار دانشمندى كه نادانى او بكشدش و دانش او با او بود و او را سودى نبخشد.» اين موضوع بسيار اتفاق افتاده است، آن چنان كه براى عبد الله بن مقفع اتفاق افتاده است و حال آنكه فضل و حكمت او مشهورتر از آن است كه گفته شود و اگر او را كتابى جز اليتيمه نمىبود براى او بسنده بود.
گرفتارى ابن مقفع
ابن مقفع با خليل بن احمد معاشرت داشت و هر يك از ديگرى حرف شنوى داشت. از خليل در باره ابن مقفع پرسيدند، گفت: علم او را بيش از عقل او يافتم و همچنين بود. ابن مقفع با همه حكمت خويش گستاخ بود و همين گستاخى او را از پاى در آورد. او امان نامهاى براى عبد الله بن على عموى منصور نوشت كه به خط خود ابن مقفع بود و ضمن آن نوشته بود: «هر گاه امير المؤمنين منصور نسبت به عموى خود عبد الله مكر ورزد يا چيزى در نهان بر خلاف آشكار انجام دهد، يا در اجراى يكى از شرطهاى اين امان نامه درنگ كند، همه زنانش مطلقه و همه مركوبهايش بازداشت و همه بردگان و كنيزكانش آزاد خواهند شد و مسلمانان از بيعت او رها و آزاد خواهند بود.» چون منصور بر اين امان نامه آگاه شد، بر او گران آمد و پرسيد: چنين امان نامهاى را براى او كه نوشته است گفتند: عبد الله بن مقفع دبير دو عموى تو عيسى و سليمان پسران على، و در بصره نوشته است. منصور به كارگزار خود در بصره كه سفيان بن معاويه بود نامه نوشت و فرمان داد ابن مقفع را بكشد.و گفته شده است، منصور گفت: آيا كسى هست كه ابن مقفع را از من كفايت كند و ابو الخصيب اين سخن را براى سفيان بن معاويه مهلبى كه در آن هنگام امير بصره بود نوشت. سفيان بر ابن مقفع خشمگين بود كه ابن مقفع همواره او را بازى مىداد و ريشخند مىزد. روزى سفيان از سخن ابن مقفع خشم برآورد و بر او تهمتى زد. ابن مقفع كه خود