بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
عمرو عاص همراهشان بود بر در خانه عبد الله بن جعفر ايستادند و به آواز گوش دادند.عبد الله كه وجود آن دو را احساس كرده بود در را گشود و معاويه را سوگند داد كه وارد خانه شود. معاويه وارد شد و بر سرير عبد الله نشست، عبد الله براى او دعا كرد و خوراكى اندك براى او آورد و معاويه خورد. چون انس گرفتند، عبد الله گفت: اى امير المؤمنين آيا به كنيزكان خودت اجازه مىفرمايى كه ترانه خود را بخوانند كه تو با آمدن خود آن را قطع كردى. گفت: آرى حتما بخوانند. كنيزكان صداى خود را بلند كردند و معاويه نخست اندك اندك جنبشى داشت تا آنكه ناگاه با پاى خود روى سرير ضرب شديدى گرفت. عمرو عاص گفت: اى مرد برخيز كه اين مردى كه براى نكوهش و اظهار شگفتى از وضع او آمدى از تو نكو حالتر است. معاويه گفت: آرام باش كه بزرگوار همواره خوش است.
نامه (40)
و از نامه آن حضرت به يكى از كارگزارانش در اين نامه كه چنين آغاز مىشود: «اما بعد فقد بلغنى عنك امرء ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك و عصيت امامك»، «اما بعد، خبر انجام دادن كارى از تو به من رسيده است كه اگر آن را انجام داده باشى، خداى خود را به خشم آوردهاى و امام خود را نافرمانى كردهاى». ابن ابى الحديد ضمن شرح اين نامه يكى دو لطيفه نقل كرده است كه ترجمه آن موجب مسرت است. مردى ران شترى را براى عمر هديه آورد، از او پذيرفت. پس از چند روز آن مرد براى رسيدگى به دعواى خود با خصم خويش به حضور عمر آمد و ضمن سخن مىگفت اى امير المؤمنين ميان من و او چنان حكم كن و موضوع را برش بده كه ران شتر را مىبرند. عمر عليه او حكم كرد و سپس برخاست و براى مردم سخنرانى كرد و گرفتن هدايا را بر قاضيان و واليان حرام كرد.مردى به مغيره چراغى بلورين هديه داد و ديگرى به او استرى هديه داد. پس از آن ميان آن دو تن در كارى خصومتى پيش آمد كه داورى پيش مغيره آوردند. آن كس