بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
يزيد بن مفرغ حميرى و هجو او از عبيد الله و عباد پسران زياد را كه زياد مدعى پدرى آنان بود، آورده و گفته است مىگويند اشعارى هم كه به عبد الرحمان بن حكم منسوب است از يزيد بن مفرغ است. آن گاه مىنويسد: ابن كلبى روايت كرده است كه زياد مدعى پدرى عبّاد شد و او را به خود ملحق ساخت، همان گونه كه معاويه هم زياد را به خود ملحق ساخت و هر دو مورد هم ادعايى بيش نبود. گويد: چون به زياد اجازه گزاردن حج داده شد و آماده مىشد كه حركت كند و خويشاوندان خويشى خود را بر او عرضه مىداشتند، عباد كه پينه دوز بود آمد و خود را به زياد نزديك ساخت و با او به گفتگو پرداخت. زياد گفت: واى بر تو، تو كيستى گفت: من پسر تو هستم. گفت: اى واى بر تو كدام پسرم. عباد گفت: تو با مادرم فلان زن كه از فلان عشيره بود زنا كردى و مادرم مرا زاييد و من ميان بنى قيس بن ثعلبه و برده زرخريد ايشان بودم و هم اكنون هم برده ايشانم.زياد گفت: به خدا سوگند راست مىگويى و من مىدانم چه مىگويى و كسى فرستاد كه او را از بنى قيس خريد و آزاد كرد و زياد مدعى پدرى او شد و او را به خود ملحق ساخت و به سبب او از افراد قبيله قيس بن ثعلبه دلجويى مىكرد و به آنان صله مىپرداخت. كار عباد چندان بالا گرفت كه معاويه پس از مرگ زياد، او را حاكم سيستان كرد و برادرش عبيد الله بن زياد را به ولايت بصره گماشت. عباد، ستيره دختر انيف بن زياد كلبى را كه به روزگار خود سالار قبيله كلب بود به همسرى گرفت و شاعرى خطاب به انيف اشعار زير را سروده است: «اين پيام را به ابو تركان برسان كه آيا خواب بودى يا گوشت كر و سنگين است كه دخترى پاكيزه نسب را كه نياكانش از خاندان عليم و معدن كرم و بزرگوارى هستند به همسرى برده بنى قيس در آوردى، مگر عباد و تبارش را نمىشناختى.» حسن بصرى مىگفته است: سه چيز در معاويه بود كه اگر فقط يكى از آن سه را هم مرتكب شده بود، كار درمانده كنندهاى بود. نخست اينكه همراه سفلگان بر اين امت شورش كرد و حكومت را به زور در ربود. دو ديگر پيوستن زياد را به خويشتن آن هم بر خلاف سخن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است: فرزند از بستر است و براى زنا كار سنگ.و سوم كشتن حجر بن عدى واى بر او از كشتن حجر و ياران حجر.