بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
داراست و هر جمال و كمالى كه موجب محبّت و علاقه مى شود، در حد بى نهايت در او وجود دارد.از آنجا كه در ابتدا معرفتهاى ما از طريق امور مادى به دست مى آيد، در آغاز آفرينش و شروع زندگى و نيز درگذر آن، به امور دنيوى بيشتر تعلق داريم. گرچه انسان هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهايشان رنگ دنيايى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونه اى هستيم كه در ابتدا امور مادى و لذايذ دنيوى، توجه ما را جلب مى كند و براى كنار نهادن اين روحيه و توجه به امور معنوى و ارزش هاى الهى، بايد به وسايطى چنگ زنيم كه ارتباط ما را با خدا تقويت مى كنند.پس دوستى و محبّت ما به ديگران، بايد براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنيوى را نبايد به گونه اى مدّنظر قرار داد كه از انگيزه و هدف اصلى خود غافل بمانيم. از اينرو بايد رابطه خود را با اولياى خدا تقويت كنيم، تا به محبّت الهى دست يابيم، زيرا بين محبّت خدا و محبّت به اولياى خدا نوعى رابطه است كه هر كدام تقويت شود در ديگرى اثر مى گذارد، و ايجاد شكاف و جدايى بين آنها امكان ناپذير است، بلكه همواره بينشان پيوند ناگسستنى برقرار است، لذا در يكديگر تأثير متقابل دارند. يعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولياى خدا نيز فزونى مى گيرد و نيز اگر محبّت انسان به اولياى خدا زياد شد، محبّتش به خدا نيز بيشتر خواهد شد.براى تقريب به ذهن به مثال زير توجّه كنيد:محبّت به خدا نظير درخت و ريشه آن است و محبّت به اولياى خدا، نظير شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع كنيد، به جهت عدم تنفس به تدريج درخت خشك مى شود و از سوى ديگر اگر ريشه درخت را بزنيد، شاخه و برگهاى آن نيز خشك مى شود. از طرف ديگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از