شهيد بهشتي الگوي مسؤولان به روايت استاد مسيح مهاجري
اشاره:
به مناسبت هفتم تيرماه، سالگرد حادثه جانسوز شهادت «72 شهيد بزرگوار نظام اسلامي» به محضر جناب حجةالاسلام والمسلمين مسيح مهاجري، از چهرههاي برجسته فرهنگي كشور و شهداي زنده «7 تير» رسيديم. مطالب ذيل پاسخهاي ارزشمند ايشان به سؤالات ماهنامه «فرهنگ كوثر» است كه با درود بر روح شهيدان (به ويژه شهداي هفتم تير 1360) در دو بخش به خوانندگان گرامي تقديم ميشود.«واحد مصاحبه» كوثر: در آغاز از خاطرات خود راجع به هفتم تير و شهيدان برزگوار حزب جمهوري اسلامي مطالبي بفرمائيد.مهاجري: بسم اللّه الرحمن الرحيم. پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 در عين حال كه پايان رژيم شاهنشاهي در ايران بود، آغاز درگيري گروهها و جريانهاي قدرت طلب با همديگر و با مردم براي كسب قدرت و مسلط شدن براوضاع و تصاحب انقلاب هم بود. منافقين، مليگراها، چپهاي وابسته به شوروي سابق و غربگراها گروهها و جريانهايي بودند كه در صدد تصاحب انقلاب بودند. خوشبختانه اين مجموعه، مردم را باخودشان نداشتند. مردم با امام بودند. به همين جهت، اين گروهها زير چتر اولين رئيس جمهور، يعني بني صدر كه جدا از رئيس جمهور شدن بناي مخالفت با امام را گذاشته بود، قرار گرفتند. منافقين در اين مجموعه، فعالتر بودند و براي تصاحب انقلاب، به اقدامات خشني از قبيل ترور و انفجار متوسل شدند. اوج اين اقدامات انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي در تهران بود كه در اين واقعه دلخراش، آيت اللّه بهشتي، رئيس ديوان عالي كشور و دبيركل حزب جمهوري اسلامي و 72 نفر از مسؤولين به شهادت رسيدند كه «4 وزير» و «27 نماينده مجلس» و چند معاون وزير و چند نفر از اعضاء شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي در ميان آنها بودند و عدهاي هم مجروح شدند.اكثر شهداي هفتم تير، انسانهايي با برجتسگيهاي اخلاقي و معنوي و اجتماعي زيادي بودند. بسياري از آنها سوابق مبارزاتي زيادي عليه رژيم ستم شاهي و درميان مردم جايگاه ويژهاي داشتند. عموماً افراد خدمتگزاري بودند و تمام وقت و نيرويشان را صرف حل مشكلات مردم ميكردند كه برجستهترين آنها شهيد مظلوم آيت اللّه بهشتي بودند. كوثر: از آغاز آشنايي با شهيد مظلوم بهشتي براي ما بگوييد.مهاجري: بنده با ايشان در سال 1349 هنگامي كه از آلمان برگشتند، آشنا شدم. ايشان چند نفر را در حوزه علميه قم براي يك كارعلمي انتخاب كردند كه يكي از آنها بنده بودم. اين كار علمي تا سال 1357 يعني پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت و بعد از پيروزي انقلاب هم بنده به خواست ايشان به تهران آمدم و در خدمت انقلاب و نظام قرار گرفتم و تا هفتم تير 1360 كه روز شهادت آقاي بهشتي است، در كنار ايشان بودم. كوثر: ويژگيهاي شخصي شهيد مظلوم چه بود و اين شخصيت براي نسل امروز، چه پيامي دارد؟مهاجري: بهشتي برجستهترين فرد مجموعه شهداي فاجعه هفتمتير بود، خيلي چيزها داشت كه ميتوان آنها را الگو قرار داد و بنده هم نميتوانم همه را بگويم چون يك نفر همه چيز را نميتواند بگويد. به دليل جامعيت آقاي بهشتي لازم است افراد مختلف گوشههاي مختلف زندگي ايشان را بگويند تا جامع و كامل باشد. من تنها چند مورد را ميگويم.نظم اولين ويژگي شهيد بهشتي است. نظم پولادين آقاي بهشتي بايد الگوي همه ماباشد. ايشان آدم بسيار منظمي بودند و نظم ايشان زبان زد همه آشنايان و همكاران خودشان بود. بياد ندارم هيچ وقت ايشان سروقت به جلسات نيامده باشند. از همكاران ايشان در شوراي انقلاب، همكاران ايشان در حزب جمهوري اسلامي، همكاران ايشان در ديوان عالي كشور، همكاران ايشان در مجلس خبرگان قانون اساسي بپرسيد، آنها همه همين را خواهند گفت. نظم ايشان همه جا آشكار بود و هيچ وقت خلاف نظمي در زندگي ايشان وجود نداشت. آن قدر اين نظم قوي بود كه گاهي بعضيها را كه نميتوانستند خودشان را با نظم ايشان همراه بكنند، آنها گله ميكردند كه اين قدر هم خوب نيست آدم منظم باشد. ولي ايشان ميگفتند اين نظم است كه كارهاي ما را سامان ميدهد و اي كاش همه ما اين نظم را داشتيم، كه اگر داشتيم وضعيت ما بسيار بهتر از اين بود كه الان هست.«واقع گرايي» ديگر مشخصه شهيد بهشتي بود. ايشان يك انسان واقعي بود. به صورت خيلي جدي و واقعي زندگي ميكرد. شايد اين جمله كه آقاي بهشتي واقعي زندگي ميكرد خيلي مفهوم نباشد، اين يعني چه؟ من اين جمله را با استمداد از يك حديث از حضرت امير عليهالسلام توضيح مي دهم. حضرت ميفرمايد: «لايقيم امر اللّه سبحانه الامن لا يصانع و لايضارع و لا يتبع المطامع» (حمكت 110، نهج البلاغه)يعني حدود الهي را، از احكام خدا و حكومت اسلامي را فقط كساني ميتوانند اجرا كنند كه داراي سه خصوصيت باشند.يك: اهل مصانعه نباشند. يعني ظاهر سازي نكنند.دو: اهل مضارعه نباشند يعني با مسائل، به شيوه انفعالي برخورد نكنند، قوي باشند. برخوردشان با دشمن تهاجمي باشد. سوم اينكه اهل هواي نفس و دنبال دنيا رفتن نباشند. اينها سه خصوصيت است كه خيلي مهم است و واقعاً اين حديث، سخن عميقي است و جاي مطالعه دقيق و به كار بستن دارد؛ اما من بيشتر روي آن نكته اول ميخواهم تكيه كنم. «من لايصانع» يعني اهل ظاهر سازي نباشد. اگر كسي ظاهر ساز باشد اهل واقع نيست، زندگي واقعي ندارد. ظاهر ميسازد و با آن ظاهر زندگي ميكند ولي خودش يك چيز ديگري است. مردم ظاهر او را ميبينند، واقع او را نميبينند.و اين بسيار چيزبدي است. براي مثال يك كسي كه شخصيتش در يك حد معمولي باشد ولي به كمك ماشين آخرين مدل به كمك محافظ و مراقب و پس فنگ و پيش فنگهايي كه براي خودش درست ميكند، در راه رفتنها و اين طرف و آن طرف رفتنها به وسيله اتاقهاي بزرگ و ميزهاي آن چناني و تجمل و امثال اينها خودش را بخواهد بزرگتر از آنچه هست، نشان بدهد كه متأسفانه الان گيريبان خيلي از ماهارا گرفته است. فلان آقا مسؤول كه ميشود و داخل اتاق مينشيند، اول چيزي كه براي خودش درست ميكند، مبل آنچناني، ميز آنچناني، تجمل و... اينكه در اتاق من بسته باشد، يك منشي داشته باشم.
تلفن كه ميزنند منشي بردارد و بگويد آقا كار دارند، جلسه دارند و اگر كسي وقت ملاقات ميخواهد، بگويد هفته آينده! حالا ايشان كاري دارد، امروزهم ميتواند. همين الان هم ميتواند ملاقات بكند ولي براي اينكه جلوه بدهند كه اين آقا خيلي مهم است ميگويد وقتش پر است، سرش شلوغ است، كارش خيلي زياد است، ميگويند امروز نه، فردا هم نه، اين هفته هم نه، هفته آينده تلفن بزنيد تا ببينيم آيا ميشود براي شما يك وقتي جور كنيم يانه! فرياد مردم هم از اين چيزها خيلي بلند است كه متأسفانه الان وجود دارد! كسي كه اينگونه زندگي بكند، اين اهل «مصانعه» است. واقعي زندگي نميكند، در رؤيا و خيال زندگي ميكند. شهيد بهشتي اين طور نبود. امير مؤمنان عليهالسلام جمله ديگري دارند كه توضيح خوبي براي همين حديثاست.
حضرت خطاب به مردم ميفرمايند: «لا تخالطوني بالمصانعه و لا تكلموني كما تكلم به الجبابره» يعني با من به مصانعه حرف نزنيد. يعني با من همانجوري رفتار بكنيد كه هستم، يك جوري با من حرف نزنيد، يك جوري مرا احترام نكنيد كه براي جباران تاريخ، گردن كشها و طاغوتها كرنش ميكنند. من هم مثل شما مردم عادي هستم، شما هم مثل من هستيد. باهم يك رنگ باشيم. البته خود مردم هم خيلي در اين قضايا نقش دارند. يعني اگر مردم ميدان ندهند به بعضي مسؤولان كه اين طور عمل بكنند، آنها ميفهمند كه نبايد به اين شيوه عمل بكنند. خدا در قرآن به پيامبر خطاب ميكند و ميفرمايد: «قل انّما انا بشرمثلكم يوحي اليّ» اي پيغمبر به مردم بگو من هم مثل شما بشر هستم با اين تفاوت كه به من وحي ميشود. غير از اين امتياز وحي كه مال پيامبر است، پيغمبر هم مثل مردم است. مثل مردم راه ميرود مثل مردم صحبت ميكند. بدن دارد، جسم دارد، حوائج دارد. معلوم است كه پيغمبر هم مثل ساير مردم است، با اين حال چرا خدا از پيامبر ميخواهد كه به مردم بگويد من هم مثل شما هستم؟ يكي از دلايل آن همين است كه مردم براي پيغمبر حساب جدايي به اين معاني باز نكنند. البته شأن پيغمبر به دلايل ديگر جداست كه حساب ديگري است، اما از اين ابعاد همين است. يعني حكومت، ما را از مردم جدا نكند. فكر نكنيم كه حاكم شديم، كسي شديم.
نه حاكم يعني خادم. رئيس القوم خادمهم، آقاي بهشتي اين طور زندگي كرد. در طول اين مدتي كه به هرحال حكومتي و قدرتي دست ايشان بود. رئيس قوه قضائيه و رئيس شوراي انقلاب بود، اما هيچ تفاوتي با گذشتهاش نداشت. همانطور بود كه قبلاً هم بود و اگر دستور ام ام و ضرورت نبود، همان يك نفر راننده و يك نفر پاسدار را هم با خودش برنميداشت. تازه وجود همان دو نفر همراه هم سبب نميشد كه ايشان خيال كند حالا كه جداي از مردم است، و با مردم نبايد مخالطه داشته باشد و نبايد به صورت عادي با مردم زندگي كند. هرگز اين طور نبود. در سخن گفتن هم همان طور كه امير مؤمنان عليهالسلام فرمود «ولا تكلموني كما تكلم به الجبابره» خيلي عادي با مردم صحبت ميكرد و مردم عادي حرفشان را با او ميزدند. اين طور نبود كه اگر يك آقاي معمولي با او صحبت ميكند، بلرزد يا بترسد، نه او آن قدر محبّت ميكرد كه طرف هر طوري دلش ميخواست با او حرف ميزد. شهيد خيلي عادي با مردم برخورد ميكرد.كوثر: برخوردهاي شهيد بهشتي با جريانهاي منحرف چگونه و با چه روحيهاي بود؟مهاجري: اساساً رفتارها وي گوياي اعتماد به نفس شهيد بود كه ما امام را براي كارهاي بزرگتري ميخواهيم، ما براي خودمان نبايد از امام مايه بگذاريمميتوان ويژگي ديگر اين شخصيت بزرگ دانست. شهيد بهشتي در حد بسيار اعلا از اعتماد به نفس برخوردار بود و قسمت دوّم همان حديث اميرمؤمنان عليهالسلام كه ميفرمود «نبايد برخورد انفعالي كرد»، به همين بُعد شخصيتي بر ميگردد. الان شما ميبينيد كه در برابر مظاهر تمدن غرب، ماهواره، و خيليچيزهاي ديگر بعضي از اين آقايان خيلي «منفعلانه» برخورد ميكنند. تا ميگوييد ماهواره، فوراً ميگويند با ماهواره هيچ كاري نميشود كرد. دستها را بالا ميبرند و تسليم ميشوند! اينها برخوردي نيست كه يك انسان قوي، داراي فكر و انديشهاي اسلامي بايد در مواجهه با مسايل از خود نشان دهد. بايد تهاجمي برخورد كرد، همان برخوردي كه امام ميكردند. امام برخوردشان با همه چيز برخورد تهاجمي بود و اين اعتماد به نفس ميخواهد.
اگر اعتماد به نفس باشد انسان برخورد قوي تهاجمي ميكند و اگر اعتماد به نفس نباشد در واقع برخورد «منفعلانه» ميكند. نمونه خيلي جالبي براي شما بگويم كه از خاطرات بسيار آموزنده خودم از شهيد بهشتي است. اين خاطرهاي كه ميخواهم عرض كنم، چيزي است كه الان متأسفانه خلاف آن را ميبينيم. بعضي از آقايان مسؤولان يك كاري ميكنند كه اگر بعداً انتقادي به آنها بشود، در روزنامهاي يا جايي به آنها گفته ميشود اين كار درست نبود، فوراً متوسل به برزگان ميشوند و ميگويند آقا من براي اين كار از رهبر انقلاب اجازه گرفتم. آقا من براي اين كار از رئيس جمهور اجازه گرفتم.
از بزرگان ميخواهند كه حمايتشان بكنند. اين حرفها و اين كارها اين سئوال را به وجود ميآورد كه خوب آقا شما اين كار را بر اساس اينكه حق بود كرديد يا ناحق بود؟ اگر حق بود و شما انجام داديد، خوب بياييد و بگوييد براساس حق اين كار را كردم، اين هم دليلش. و اگر ناحق بود، بياييد بگوييد آقا اشتباه كردم. اينكه بياييد به رهبر انقلاب، رئيس جمهور، رئيس مجلس يا ديگران متوسل بشويد چه چيزي را ميفهماند؟ اين نشان ميدهد كه شما اعتماد به نفس نداريد. اما خاطرهاي كه گفتم از شهيد بهشتي نقل ميكنم اين است كه، بنده يك روز در اوج مظلوميّت شهيد بهشتي به ايشان گفتم آقا شما به امام بگوييد فقط يك جمله در حمايت از شما بگويند. همه اين مشكلات حل ميشود. اين در خواست مربوط است به تبليغات سوئي كه بني صدر و منافقين عليه خط اماميها و در رأس آنها آقاي بهشتي به راه انداخته بود. در آن ماجرا آقاي بهشتي در اوج مظلوميت بود. آقاي بهشتي در جواب من، دستشان را روي شانهام گذاشتند و با اطمينان خاطر گفتند: «آقاي مهاجري، ما امام را براي كارهاي بزرگتري ميخواهيم، ما براي خودمان نبايد از امام مايه بگذاريم، ما اگر كارمان درست است اين را ادامه بدهيم و با درستي كارمان به مردم ثابت كنيم كه راهمان درست است و از اين جملات هم به خودمان هراسي راه ندهيم و نلرزيم. اگر هم درست نيست كه خوب كار درست انجام بدهيم. چرا از امام مايه بگذاريم؟ امام، متعلق به انقلاب است و انقلاب ايشان را براي كارهاي مهمتر و بزرگتري لازم دارد.خوب اين اعتماد به نفس شهيد بهشتي است كه براي يك مسؤول بسيار سرمايه با ارزشي است. مسؤولان ما بايد اين گونه باشند. كار را بر اساس تفكر صحيح انجام بدهند. كه اگر انتقادي هم شد، بتوانند جواب بدهند و بگويند اين كار ما درست بود و به اين دليل انتقادتان وارد نيست، نه اينكه انتقاد ميشود، فعلاً بيايند بگويند آقا من مجوز داشتم! اين از يك طرف نشانه عدم اعتماد به نفس است و از طرف ديگر از سرمايههاي بزرگ كه براي كارهاي بزرگ به آنها نياز هست، خرج كردن است. توصيه من اين است كه مسؤولان ما، مردم ما، جوانهاي ما و همه ما از شهيد بهشتي در اين ايام سالگرد ايشان اعتماد به نفس را بياموزيم و واقعاً متكي به خود و متكي به حق باشيم، اگر به كار خودمان تكيه توصيه من اين است كه مسؤولان ما، مردم ما، جوانهاي ما و همه ما از شهيد بهشتي در اين ايام سالگرد ايشان اعتماد به نفس را بياموزيم.كنيم، آنگاه كاري خواهيم كرد كه بتوانيم از آن دفاع هم بكنيم.مورد بعدي براي الگو گرفتن از شهيد بهشتي، تواضع ايشان است. شهيد بهشتي ضمن اينكه صلابت در برخودر داشت، انسان بسيار متواضعي هم بود درست برخلاف آنچه دشمنان در بارهاش ميگفتند. خيلي خوش برخورد و در برابر همه متواضع بود. يادم هست آن روزها كه رئيس شوراي انقلاب و خيلي هم پر مشغله بود، بعد از جلساتي كه هفتهاي يكبار در حزب جمهوري اسلامي برگزار ميشد، بعضي از بچههاي كم سن و سال ميآمدند كه ايشان را ببينند و ايشان با كمال خوشروئي آنها را ميپذيرفتند. من يادم هست كه يكي از بستگان خودمان كه آن وقتها حدود شايد ده دوازده سالش بود و چند سال بعد در جنگ در سن هفده هجده سالگي شهيد شد، اين نوجوان در سن ده، دوازده سالگي خيلي دوست داشت كه بيايد آقاي بهشتي را ببيند، عاشق آقاي بهشتي بود.
گاهي تنها و گاهي با بچههاي هم سن و سالش ميآمد. گاهي صبر ميكرد جلسه كه تمام ميشد، به من متوسل ميشد و ميگفت من ميخواهم آقاي بهشتي را ببينم. منهم به آقاي بهشتي ميگفتم آقا بچههايي هستند كه آمدهاند و ميخواهند شما را ببينند. ايشان در عين حال كه مشغول كار بودند ميگفتند: بيايند عيب ندارد. ميآمدند آقاي بهشتي را ميديدند و ميبوسيدند و آقاي بهشتي هم با آنها با صميميت سخن ميگفت.يكبار يادم هست به آقاي بهشتي گفت آقا اجازه ميدهيد من يك عكس با شما بگيرم؟ عليرغم كار و گرفتاري كه ايشان داشت گفت اشكال ندارد. آن نوجوان يك دوستي داشت او را صدا زد و آمد و يك عكس يادگاري با آقاي بهشتي انداختند. چنين روحيهاي داشت. در نهايت تواضع بود. كساني كه با آقاي بهشتي آشنا هستند اين را ميدانند كه فرقي هم نميكرد آشنا و غير آشنا، بزرگ و كوچك، پيرو جوان، از هر قشري، در هر سني و در هر مشغلي كه بودند آقاي بهشتي نسبت به آنها تواضع داشتند. نهايت تواضع را هم داشتند.يكي ديگر از خصوصيات شهيد بهشتي، ميدان دادن به ديگران در همه زمينههاي اجتماعي و بحث و فكر و مناظره بود كه بسيار چيز جالبي بود. ايشان هيچ وقت به خودشان به دليل اينكه انساني جامع و داراي ويژگيهاي عالي هستند، مغرور نبودند كه حالا بنشيند توي جلسه. وقتي شاگرد ايشان ميآمد يا شاگرد ايشان يا يك آدم عامي يك حرفي دارد، به او بگويد آقا تو حرف نزن و فقط گوش كن! اينطور نبود. حرف همه را ميشنيد. بارها اتفاق افتاد بنده خودم حرفهايي داشتم يا ديگراني بودند كه مطالبي داشتند، از همان اول ايشان ميفهميد كه نظر درستي نيست ولي صبر ميكرد نظر را گوش ميكرد، تمام كه ميشد آن وقت با حوصله، با متانت، با ادب جواب ميداد و طرف قبول ميكرد. آن اظهار نظر كننده هركس بود، به خاطر اين همه كرامت نفس كه آقاي بهشتي نشان ميداد و حوصله و صبر در مقابل حرفي كه از اول مثلاً براي خود آقاي بهشتي مشخص بود كه حرف درستي نيست آن طرف خيلي خجالت زده ميشد و خيلي فريفته آقاي بهشتي ميشد. عاشق ايشان ميشد كه ايشان داراي يك چنين روحيه والا و سعه صدري است. خوب اين خيلي كم است. اين خصوصيات، خيلي كم است. كم حوصله هستيم، خيلي زود به دنده طرفداري از حرف خودمان ميافتيم و ميدان به ديگري نميدهيم كه حرفش را تمام بكند، سعه صدر نشان نميدهيم. اين را هم بايد الگو بگيريم از آقاي بهشتي كه سعه صدر نشان بدهيم و ميدان بدهيم به ديگران حرفشان را بزنند و بعد ما با متانت حرف خودمان را در مقابل بزنيم.موارد زياد هست ولي من به همينها اكتفا ميكنم. ان شاء اللّه ديگراني كه چيزهاي بهتر و زيادتري دارند احتكار نكنند. مطالب خودشان را بگويند، اينها لازم است ويژگيهاي بزرگان بايد براي الگو گرفتن در جامعه منتشر بشود