به هر حال اگر بخواهيم يك جمع بندى از مطالب جلسه قبل و اين جلسه داشته باشيم نتيجه اين است كه:در ابتداى انقلاب، عامل شناخت و تفكر كم تر نقش داشت و عمده عاملى كه باعث مى شد مردم به دنبال امام حركت كنند و انقلاب را به وجود آورده و آن را حفظ كنند احساسات و عواطف دينى آنها بود، و البته اين هنر بزرگ امام بود كه توانست اين احساسات را جهت دهى و رهبرى كرده و از آن بهره بردارى مناسب را بنمايد، اما ادامه حركت انقلاب در گرو كارهاى فكرى و فرهنگى هر چه بيشتر است.امروز اين تصور اشتباه است كه فكر كنيم همچنان مى توانيم با تكيه بر احساسات دينى مردم و سينه زدن و حسين حسين گفتن، انقلاب را حفظ كرده و كارها را به پيش ببريم. اصولاً آن امام بود كه با عظمت روحى و شخصيت عرفانى و ملكوتى كه داشت، مى توانست آن گونه بر دل ها حكومت كند و احساسات و عواطف مردم را به دنبال خود بكشاند و چنين چيزى، اگر هم بخواهيم، براى ما ميسر نيست. ما بايد به دنبال اين باشيم كه اسلام را بهتر بشناسيم و بشناسانيم. خيلى از افراد كه امروز در فكر و عملشان انحرافات و اشتباهاتى دارند واقعاً قصد و غرضى در كارشان نيست و ضعف هايشان ناشى از عدم شناخت است. اينها افرادى هستند كه در دوران دانشگاهشان اگر خيلى مسلمان بوده اند نهايت اين بوده كه يك نمازى مى خوانده و روزه اى مى گرفته اند، اما فرصتى براى اين كه مبانى اسلام را بررسى كنند و بشناسند، نداشته اند و بعد هم كه در مسير كارهاى اجرايى و مديريتى كشور افتاده اند، به كارهاى خودشان هم نمىرسند تا چه رسد به اين كه بخواهند در مبانى اسلام تحقيق كنند. اكنون بايد فكرى كرد كه اينها اسلام را بهتر بشناسند و اين، جاى تعارف هم ندارد. نبايد تصور كنيم كه اين آموزش ها فقط براى دانش آموزان دبيرستان يا دانشجويان سال اول و دوم دانشگاه است، بلكه سطوح مختلف جامعه ما به آن نياز مبرم دارند. البته به وزير و معاون وزير نمىشود گفت سر كلاس بيا و درس بخوان، ولى مىشود كارى كرد كه غيرمستقيم به گوش آنها برسد و به طريقى با اين بحث ها آشنا شوند. گذشته از كسانى كه در حال حاضر مسؤوليت سياست گذارى و امور اجرايى كشور را در دست دارند، بايد به فكر افرادى باشيم كه در آينده اين پست ها را اشغال خواهند كرد؛ يعنى همين دانش آموزان و دانشجويانى كه امروز در مدارس و دانشگاه ها هستند. براى مديران و مسؤولان آينده بايد از همين امروز به فكر باشيم و برنامه ريزى كنيم. بد نيست در اين جا به مناسبت، نمونه اى را ذكر كنم:از رييس جمهور يك كشور بزرگ اسلامى، كه جمعيت آن از ما بيشتر است پرسيده بودند چطور شد كه شما اين طور به دامان امريكا افتاديد؟ گفته بود امريكا دو هزار نفر از شخصيت ها و نخبگان كشور ما را در دوره هاى مختلف بورسيه كرده و از بين اين بورسيه ها، در هر دوره سياسى، هميشه چهل نفرشان مسؤولين رده بالاى كشور هستند و اين بورسيه همچنان ادامه دارد. شما از كشورى كه دو هزار نفر از عالى ترين رده هاى سياست گذارى آن در دامان امريكا پرورش يافته اند چه توقعى داريد؟امريكا اين سياست را پنجاه سال پيش طراحى كرده و امروز ثمره اش را مىگيرد. من و شما اگر بخواهيم پنجاه سال آينده در اين كشور اسلام حاكم باشد، بايد از امروز برنامه ريزى كنيم و روى نيروهاى مديريتى آينده، كار فكرى و فرهنگى انجام دهيم. اين كه بنشينيم تا بلايى نازل شود و بعد تازه به فكر چاره بيفتيم، عقلايى و منطقى نيست.پس اين كه وقت شما اساتيد محترم را با اين بحث ها مىگيريم به خاطر احساس نياز و از جهت اين است كه در ميان همين دانشجويانى كه زير دست شما هستند، مديران آينده كشور، از رييس جمهورى و وزير گرفته تا معاون وزير و نماينده مجلس و مدير كل تربيت مى شوند. بنابراين اگر شما خودتان نسبت به اسلام و مبانى آن بينش عميق و آگاهى خوبى داشته باشيد، مىتوانيد آن را به دانشجو هم منتقل كنيد. اما اگر دانشجو از شما سؤال كرد و نتوانستيد او را قانع كنيد، مىگويد وقتى استادِ با سابقه دانشگاه نتواند جواب بدهد پس معلوم مى شود اين مسأله جواب ندارد. اگر بعد هم با يك روحانى مثل بنده تماس بگيرد و او هم جوابى نداشته باشد، ديگر برايش قطعى مىشود كه هيچ پاسخى وجود ندارد و اين حرف هايى كه از خدا و پيغمبر و اسلام و مسلمانى مىزنند پايه و اساسى ندارد.نتيجه نهايى اين است كه بنده به عنوان روحانى و شما به عنوان استاد دانشگاه به لحاظ نقش مهمى كه مىتوانيم در فرهنگ سازى و تربيت نسل آينده اين كشور داشته باشيم، مسؤوليتمان بسيار بيشتر و بزرگ تر از ديگران است و بايد با گسترش و تقويت دانش و شناختمان از اسلام و مبانى آن، به انجام رسالت خطير خود همت گماريم.