و اما در پاسخ بيان فوق در تأييد پلورالسم، اولاً بايد بگوييم از نظر منطقى هيچ تلازمى بين پذيرش كثرت در اقتصاد و سياست با پذيرش كثرت در دين و فرهنگ وجود ندارد. به عبارت ديگر، در اين بيان چنين آورده شده كه: «چون كثرت گرايى در اقتصاد و سياست و برخى امور ديگر مطلوب و مفيد است پس در حوزه دين و فرهنگ هم مطلوب و مفيد است» و بحث اساسى ما اين جا است كه اين مطلب صرفاً يك ادعاست و هيچ دليلى بر آن اقامه نشده است. اين مطلب نظير اين است كه كسى بگويد: «چون در بازى فوتبال وجود يازده بازيكن مطلوب و مفيد است پس در بازى واليبال هم وجود يازده بازيكن مطلوب و مفيد است!» دقيقاً به همان اندازه كه اين مدعاى دوم، ادعايى بى دليل و تعجب آور است، مدعاى اول هم هست. توضيح بيشتر در اين باره اين است كه:درست است كه ما مسائلى نظير مسائل اقتصادى، سياسى و مانند آنها داريم كه يك جوابى نيستند و تعدّد و كثرت در آنها ممكن و احياناً مطلوب است، اما مسائلى هم همچون مسائل رياضى، فيزيك، هندسه و نظاير آنها داريم كه يك جواب بيشتر ندارند و پاسخ هاى صحيح متعدّد براى آنها متصوّر و قابل قبول نيست؛ مثلاً در رياضى، دو ضرب در دو يك پاسخ بيشتر ندارد و آن هم چهار است؛ و يا در هندسه، مجموع زواياى مثلث در سطح مستوى با برهان اثبات مى شود كه يك پاسخ بيشتر ندارد و آن هم يكصد و هشتاد درجه است؛ و يا محاسبه مسافتى كه يك متحرك در زمان معين و با سرعت مشخص طى مى كند يك پاسخ بيشتر ندارد كه از طريق فرمول d = v.t محاسبه مى شود. آيا كسى مى تواند بگويد همان طور كه در باب مشكلات اقتصادى و مسائل سياسى نظرات متفاوتى هست و يك پاسخ واحد وجود ندارد، در مورد مسأله دو ضرب در دو هم همين گونه است و هر رياضى دانى مى تواند پاسخى متفاوت از ديگران بدهد و در واقع هم اين احتمال وجود داشته باشد كه هر يك از آنها غلط يا صحيح باشند؟ البته توجه به اين نكته لازم است كه مسائل رياضى و امثال آن ممكن است دو يا چند «راه حل» داشته باشند اما مسأله اين است كه بالاخره همه آن راه حل هاى مختلف به «پاسخ واحد» مى رسند و داشتن چند راه حل غير از داشتن چند پاسخ صحيح است.بنابراين، در حوزه معارف و پديده هاى بشرى، ما مسائلى داريم كه مىتواند بيش از يك جواب داشته باشند و مسائلى هم داريم كه يك پاسخ بيشتر ندارند و سؤال اصلى ما از قائل به پلوراليسم دينى اين است كه از كجا معلوم كه دين از آن دسته مسائلى نباشد كه يك پاسخ بيشتر ندارد؟ اگر شما مى گوييد دين مثل اقتصاد و سياست است كه چند جوابى هستند و تكثر در آنها مفيد و مطلوب است، ما هم در مقابل مى توانيم بگوييم نخير، دين مثل مسائل فيزيك و رياضى است كه يك پاسخ صحيح بيشتر ندارند. ما ادعا مىكنيم كه سؤال «خدا هست يا نيست؟» نظير مسأله «دو ضرب در دو» است كه فقط و فقط يك 2گزينه صحيح در مقابل آن وجود دارد.تمسك پلوراليست ها به دليلي ديگراين جا است كه طرفداران پلوراليسم دينى براى اثبات مدعاى خود دست به دامان بيان ديگرى شده و مى گويند: امور بشرى به دو دسته تقسيم مى شوند: پاره اى از امور، واقعى و حقيقىاند و پارهاى از امور اعتبارى و قراردادى، امور واقعى و حقيقى همان هايى هستند كه شما مىگوييد يك جوابى اند؛ و اينها چيزهايى هستند كه با حسّ و تجربه قابل اثبات و اداراكند. اما امور اعتبارى و قراردادى، همان طور كه از اسمشان پيداست، حقيقت و واقعيتى وراى قرارداد و ذوق و سليقه انسان ها ندارند و به همين دليل به تبع اختلاف قرارداد و ذوق و سليقه افراد و جوامع تغيير مىكنند؛ بر خلاف امور واقعى كه مثلاً مساحت يك اتاق خاص تابع ذوق و سليقه و قرارداد نيست بلكه واقعاً و حقيقتاً مساحت آن اتاق به اندازه همان موزاييك هايى است كه كف آن را فرش كرده است. در امور اعتبارى و قراردادى اصولاً به كار بردن تعابيرى همچون: بهترى و بدترى، خوبى و بدى، درستى و نادرستى و نظاير آنها، موردى ندارد و اگر هم بخواهيم اين گونه تعابير را بكار ببريم بايد بگوييم همه آنها خوب و درست و ممتازند و بد و نادرست و غير ممتاز در بين آنها وجود ندارد. اگر يك نفر رنگ صورتى را مىپسندد و ديگرى رنگ سبز را، هيچ كدام نمىتواند ديگرى را تخطئه كند و اوصافى نظير «بد»، «نادرست» و «باطل» را در توصيف سليقه او به كار برد؛ بلكه بايد گفت هم رنگ صورتى خوب و زيباست و هم رنگ سبز، خلاصه اين كه مسائل و امور اعتبارى، يك جوابى نيستند و مى توانند بيش از يك پاسخ داشته باشند.پلوراليست ها مدعىاند دين و فرهنگ و ارزشها از زمره امور اعتبارىاند و تابع سليقه و طبع و قرارداد هستند. همان گونه كه در پاسخ اين سؤال كه «كدام رنگ بهتر است؟» پاسخ واحدى وجود ندارد، و به تعبير دقيق اصولاً چنين سؤالى بىمعنا و بىجاست، در پاسخ اين سؤال هم كه «كدام دين و فرهنگ و مجموعه ارزشها بهتر يا صحيح است؟» نمى توان گزينه واحدى را مشخص كرد و به يك تعبير اصولاً چنين سؤالى بىمعنا و بىمورد است؛ اگر كسى اسلام را پسنديد، همان خوب است، اگر هم كسى مسيحيت را پسنديد آن هم خوب است؛ اگر كسى گفت خدا يكى است، همان درست است و اگر كسى هم گفت خدا سه تاست، آن هم درست است؛ و بالاتر، اگر كسى گفت خدا هست و ديگرى هم گفت خدا نيست، هر دو گفته درست و بر حق است. من دوست دارم به طرف بيتالمقدس نماز بخوانم، شما هم دوست داريد به طرف كعبه نماز بخوانيد، مشكلى نيست، هر دو خوب است. همان طور كه من اين غذا را دوست دارم و شما آن غذاى ديگر را، در مورد دين هم من اسلام را مى پسندم و شما هم بوديسم را و هيچ كدام بر يكديگر ترجيحى نداريم؛ همانطور كه جنگ و نزاعى هم با هم نداريم؛ هر دو خوبند. در فرهنگ غربى، انگشتشان را به شكل خاصى به علامت موفقيت و پيروزى نشان مى دهند كه در فرهنگ ايران، همان حركت، اهانت و فحش محسوب مى شود، ولى نمىتوانيم غربى ها را به خاطر اين رفتارشان محكوم كنيم، چون صرفاً يك امر قراردادى است؛ امور دينى هم از اين قبيل هستند.مسألهاى كه در بالا به آن اشاره كرديم و پلوراليستها براى تأييد پلوراليسم دينى به آن استناد مى كنند اصطلاحاً «نسبيت در ارزشها» ناميده مىشود. خلاصه بحث نسبيت در ارزشها همين است كه خوب و بد و مسائل ارزشى و اخلاقى، حقيقتى جز سليقه و قرارداد ندارند و نسبت به جوامع و افراد مختلف ممكن است تفاوت پيدا كنند. همان طور كه مزه غذا و رنگ مطبوع و مطلوب نسبت به افراد مختلف فرق مىكند، خوب و بد و ارزش ها نيز همين حكم را دارند، و همانطور كه در مورد غذا و رنگ، خوب مطلق نداريم و هر رنگ و غذايى نزد برخى خوب و نزد برخى ناپسند است، پسند و ناپسند ارزشها و مسائل اخلاقى هم نسبت به هر فرد و جامعهاى مىتواند متغيّر باشد.پس سير بحث تا اين جا به اين صورت شد كه پلوراليستها ابتدا گفتند: «چون تكثرگرايى در زمينههايى همچون اقتصاد و سياست مطلوب و مفيد است، در عرصه دين هم قائل به امكان و مطلوبيت تكثر مىشويم.» كه ما در پاسخ اين قسمت گفتيم مسائلى هم نظير فيزيك و رياضى وجود دارند كه يك جوابىاند؛ چرا گزارههاى دينى از قبيل گزارههاى فيزيك و رياضى نباشد؟ در اين جا پلوراليستها بحث نسبيت در ارزشها را مطرح كردند و با شاهد آوردن از برخى آداب و رسوم اخلاقى و اجتماعى خواستند ابتدا ثابت كنند كه ويزگى عام مسائل ارزشى نسبيت است تا بعد هم نتيجه بگيرند كه پس دين هم كه از سنخ مسائل ارزشى است امرى نسبى است.تلاش سوم براي اثبات پلوراليسمپلوراليستها در ادامه، پا را فراتر گذاشته و مدعى مىشوند اصلاً كليه معارف و مسائل بشرى در همه زمينهها از نوعى نسبيت رنج مى برد و اصولاً معرفتْ بى نسبيت نمى شود؛ منتها در برخى موارد اين نسبيت كاملاً روشن است و همه متوجه آن مى شوند و به راحتى آن را تصديق مى كنند ولى در برخى موارد هم آن چنان واضح نيست و افراد معمولى تصوّرشان اين است كه در آن موارد به معرفتى مطلق و ثابت دست يافته اند و حال آنكه حقيقتاً اين گونه نيست؛ كه اين همان چيزى است كه در ابتداى اين گفتار هم به آن اشاره كرديم و گفتيم حقيقت قول به نسبيت در معرفت، چيزى جزهمان شك گرايى نيست كه تا قبل از دهه هاى اخير و قبل و بعد از ميلاد هم دو، سه بار اين موج در ميان فلاسفه و دانشمندان پيدا شده بود اما چندان گسترش و نفوذى نداشت، ولى موج اخير آن بسيار گسترده و عميق بوده و اكثر محافل فكرى و فرهنگى دنياى امروز را درنورديده و افتخار يك عالم اين است كه بگويد نمى دانم و شك دارم، و اگر كسى ادعاى علم و يقين داشته باشد آن را نشانه كم خردى و ناشى از سطحى بودن دانش و تفكر او مى دانند.به هر حال اگر همه معارف بشرى رنگ نسبيت گرفت، معرفت دينى و دين هم در امان نمى ماند و آن هم امرى نسبى و متغيّر خواهد بود و نتيجه آن اين خواهد شد كه بتوانيم بگوييم از نظر جامعه "الف" دين مسيحيت خوب و درست و بر حق است و از نظر جامعه "ب" دين اسلام، و نسبت به جامعه واحد هم ممكن است در يك زمان يك دين خوب و بر حق باشد و در زمان ديگر دينى ديگر؛ و معلوم هم نيست كه حقيقت كدام است؛ اصلاً حقيقت همين است كه مسأله نسبى است و نسبت به اين زمان و اين جامعه، حقيقت چيزى است و نسبت به زمان و جامعه ديگر چيزى ديگر است.پلوراليست هاى مسلمان (يا بهتر است بگوييم پلوراليست هايى كه به ظاهر ادعاى اسلام مى كنند) براى تأييد پلوراليسم دينى گاهى به خود آيات قرآن و روايات استناد مى كنند و گاهى نيز به بيان هاى خطابى و اشعارى از مولوى و حافظ و عطار و غير آنها تمسك مى جويند كه گفته اند كعبه و بتخانه و مسجد و كنشت على رغم اختلافات ظاهرى كه دارند، همگى مظاهر خداجويى و خداپرستى و يك حقيقت واحدند:مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانهبدين ترتيب مسير بحث در پلوراليسم، از كثرت گرايى در مسائل اجتماعى شروع مى شود و بدنبال آن بحث نسبيت در ارزش ها مطرح مى شود و نهايتاً هم به نسبيت در مطلق معارف بشرى مى رسد. بسيار روشن است كه با پذيرش انديشه پلوراليسم، ديگر لزومى براى تقيّد به اسلام و امام و انقلاب و ارزش ها وجود نخواهد داشت و هرگونه اعتقاد و اعمال و رفتار و فساد اخلاقى به راحتى قابل توجيه و پذيرش خواهد بود. در ادامه اين بحث بايد هر يك از اين مطالب را به دقت مورد نقد و بررسى قرار دهيم و حقيقت مسأله را در مورد آنها آشكار سازيم.در ادامه بحث پلوراليسم مناسب است در اين جلسه ابتدا به بررسى انگيزه هاى عقلانى پيدايش تفكر پلوراليسم دينى بپردازيم و ببينيم صرف نظر از انگيزه هاى سياسى كه احياناً ممكن است در پشت طرح اين انديشه وجود داشته باشد، چه انگيزه اى باعث شده كه برخى بدون آن كه واقعاً غرض و مرضى داشته باشند با انگيزه هاى عقلانى و منطقى (لااقل در نظر خودشان) اين مسأله را طرح كنند. در تحليل اين مسأله بايد بگوييم جداى از انگيزه هاى سياسى، حداقل دو انگيزه ديگر ممكن است براى اين مسأله در نظر گرفت.دخالت عامل رواني در پيدايش تفكر پلوراليسمانگيزه اول يك انگيزه روانى است. توضيح اين كه:در حال حاضر نزديك به شش ميليارد نفر در جهان زندگى مى كنند كه اديان و مذاهب و مرام و مسلك هاى مختلفى دارند، و گرايش آنها به يك دين و مذهب و فرقه خاص هم، از روى دشمنى و عناد با اديان ديگر و انكار حق نيست بلكه بسيارى از آنها صرفاً به اين علت كه در منطقه جغرافيايى و كشور خاصى متولد شده اند و يا پدر و مادرشان دين و مذهب خاصّى داشته اند، آن دين و مذهب را قبول كرده اند و بسيارى از آنان نيز واقعاً به دستورات و احكام دين خود پاى بند و ملتزم هستند. با چنين وضعيتى، اگر ما معتقد باشيم كه تمامى اديان دنيا غير از اسلامْ باطل و متدينان به آن ها جهنمى هستند، و در بين مسلمانان نيز غير از فرقه شيعه اثنى عشريه تمامى مذاهب و فرق ديگر اسلامى و معتقدان به آنها بر باطل و جهنمى اند، بايد بگوييم غير از دويست ميليون نفر از مردم دنيا (آن هم به شرط ايمان و عمل صالح) بقيه، كه نزديك به پنج ميليارد و هشتصد ميليون نفرند، در گمراهى و ضلالت و اهل عذاب و جهنّمند. آيا به راستى مى توان چنين چيزى را پذيرفت؟ مگر آن انسان هاى بينوايى كه صرفاً به خاطر اين كه در كشورهاى مسيحى به دنيا آمده اند و يا پدر و مادرشان مسيحى بوده اند، آيين مسيحيت را قبول كرده و در همان مسيحيت خودشان هم بسيار مؤمن و معتقد هستند چه گناه و خطايى مرتكب شده اند كه بايد مستحق عذاب و آتش الهى باشند؟! اين مسأله را هم اضافه كنيد كه در ميان افرادى هم كه شيعه اثنى عشرى هستند بسيارى از آنان اهل گناهان كبيره و فسق و فجورند و لذا گرچه اعتقاداتشان حق است اما به دليل اعمال ناشايست و باطلشان آنها نيز اهل عذاب و جهنّمند. اگر واقعاً اينطور باشد پس همه جهنمى اند! به قول آن ضرب المثل معروف «على مى ماند و حوضش» و روز قيامت ديگر كسى باقى نخواهد ماند كه ساقى كوثر او را سيراب كند!بدين ترتيب اين مسأله روانى كه به ذهن و روح انسان فشار مى آورد و او را آزار مى هد و پذيرش آن دشوار مى نمايد، سبب مى شود كه انسان فكر كند همه خوبند و اهل نجات؛ مسلمان و شيعه دوازده امامى حق است و دين ديگران نيز خوب و بر حق است؛ اصلاً چه بسا آنها نجيب تر و پاك تر از ما و در عمل به دين خودشان راسخ تر از ما باشند. به هر حال، با پذيرش كثرت اديان بر حق و درست، انسان خود را از آن تنش روحى و اضطراب روانى مى رهاند.عامل اجتماعي پيدايش تفكر پلوراليسمعامل دومى كه احياناً سبب تقويت انديشه پلوراليسم دينى در ذهن افراد مى شود در واقع يك عامل اجتماعى است. توضيح اين كه: ما در طول تاريخ شاهد جنگ هاى ويرانگر و خانمان سوز متعددى هستيم كه ريشه مذهبى و دينى دارند و انسان ها صرفاً به خاطر اختلاف دينى و فرقه اى با يكديگر درگير شده و به جنگ و قتل و غارت پرداخته اند. نمونه بسيار معروف و بارز آن، جنگ هاى صليبى است كه طىّ آن هزاران نفر از مسيحيان و مسلمانان كشته شدند و چه ويرانى ها كه به بار آمد و چه ثروت ها و نيروها و امكاناتى كه براى اداره اين جنگ ها بيهوده بر باد رفت؛ ثروت ها و نيرو و امكاناتى كه مى توانست در راه آبادانى و خوشبختى بشر صرف شود. همين امروز هم در يكى از كشورهاى پيشرفته، و به تعبيرى متمدن دنيا؛ يعنى انگلستان، شاهد درگيرى هاى خونين بين دو فرقه كاتوليك و پروتستان هستيم؛ و يا در هندوستان و پاكستان و برخى كشورهاى افريقايى، در آستانه قرن بيستويكم همچنان شاهد نزاع ها و جنگ هاى فرقه اى و مذهبى و ويرانى ها و قتل و غارت هاى حاصل از آن هستيم. در حالى كه اين مسأله به راحتى قابل حل است؛ اگر ما معتقد باشيم هم اسلام خوب است هم مسيحيت، هم پروتستان حق است هم كاتوليك، هم شيعه صراط مستقيم است هم سنّى، دست ديو زشتخوى اختلافات و جنگ هاى فرقه اى و مذهبى از دامان جامعه بشرى كوتاه خواهد شد. به راستى آيا سزاوار نيست كه بشر متمدن امروز به جاى برخوردهاى قهرى و خشنوت آميز بر سر عقايد و اديان، به هم زيستى و صلح و صفا روى آورده، دگماتيسم و جزم گرايى را به كنار نهاده و به همه اديان و مذاهب به ديده احترام بنگرد و اعتقادات و نظرات ديگران را نيز همچون اعتقاد خويش بر حق بداند؟ جنگ و نزاع، كار انسان هاى جاهل و غيرمتمدن است؛ انسان امروز انسانى متمدن و فهميده است!پس به طور خلاصه اين شد كه غير از انگيزه هاى سياسى و مغرضانه، حداقل دو انگيزه عقلايى براى پيدايش و قبول پلوراليسم وجود دارد:يكى آن گرايش عاطفى بود كه مى گفت نمى شود همه انسان ها به جهنم بروند، و دومى هم براى جلوگيرى از جنگ و خونريزى است. اكنون سؤال اين است كه آيا راه حل اين مشكلات همين است؟ اگر بخواهيم از جنگ هاى مذهبى و اختلافات فرقه اى جلوگيرى كنيم تنها راه حل آن اين است كه بگوييم هه اديان درست و بر حق هستند؟ و نيز اگر بخواهيم جلوى جهنمى شدن انسان هاى بى شمارى كه هيچ گناهى ندارند و صرفاً به خاطر برخى مسائل اجتماعى و نظاير آن نتوانسته اند راه حق را ـ كه به نظر ما اسلام است ـ بشناسند، بگيريم، آيا تنها راه آن اين است كه بگوييم بت پرستى هندويان و سه خدايى و تثليت مسيحيان و توحيد و يكتا پرستى مسلمانان، همه درست و بر حق اند؟ آيا راه ديگرى وجود ندارد؟ارزيابي انگيزه رواني طرح انديشه پلوراليسمدر پاسخ بايد بگوييم: اما نسبت به جهنمى بودن همه افرادى كه دينى غير از اسلام شيعى دوازده امامى را پذيرفته اند، بايد بگوييم اين مطلب صحت نداشته و اسلام چنين چيزى نمى گويد. درست است كه ما مى گوييم مذهب حق يكى است، اما كسانى را كه مى گوييم اهل جهنّم و عذابند افرادى هستند كه «اهل عناد» باشند؛ يعنى با آن كه حق برايشان روشن است ولى به خاطر دشمنى و ساير اغراض باطل، آن را نمى پذيرند. اگر كسى به هر دليلى نتوانست حق را بشناسد، حكم او با كسى كه حق را شناخته و نپذيرفته، تفاوت دارد. ريشه اين مسأله به بحث مستضعف فكرى و جاهل قاصر و جاهل مقصر،كه يك بحث فقهى، كلامى است، باز مى گردد، توضيح اين كه:مستضعف، گاهى به افرادى اطلاق مى شود كه از نظر اجتماعى تحت سلطه زورگويان و ستمگران هستند و از حق و حقوق خود محرومند. اما يك اصطلاح ديگر مستضعف مربوط به علم كلام است و به فردى اطلاق مى شود كه به خاطر ضعف شناخت، از رسيدن به راه حق و درست محروم است. ضعف شناخت نيز مى تواند معلول عوامل مختلفى باشد؛ مثل اين كه اصلاً اسلام به او معرفى نشده و چيزى از آن نشنيده است، يا معرفى شده اما به علّت ضعف قواى شناختى از درك ادله عاجز است، يا گرچه ادلّه را مى فهمد اما در جامعه اى زندگى مى كند كه در مقابل اين ادلّه شبهاتى القا مى كنند كه نه خود او پاسخ آنها را مى داند و نه مى تواند براى حل آنها به شخص ديگرى مراجعه كند، و عوامل ديگر.همچنين جهل به حق گاهى جهل تقصيرى است و گاهى جهل قصورى و بالطبع جاهل هم بر دو قسم است: جاهل مقصر و جاهل قاصر. جاهل مقصر به كسى اطلاق مى شود كه على رغم دسترسى به همه امكانات، اعم از رشد فكرى و قدرت علمى و آزادى اجتماعى و دسترسى به اطلاعات و...، سستى و تنبلى كرده و به دنبال تحقيق و مطالعه براى شناخت حق نرفته است. جاهل قاصر كسى است كه به هر دليلى امكان دسترسى به حق را نداشته و تشخيص حقيقت برايش ميسّر نبوده است.پس ما در واقع سه گروه افراد داريم: 1ـ كسانى كه حق را شناخته اند اما به دليل لجاجت و تعصب و دشمنى و عوامل ديگر زير بار آن نمى روند؛ 2ـ كسانى كه حق را نمى شناسند اما همه گونه امكانات براى كشف آن در اختيارشان هست؛ 3ـ كسانى كه حق را نمى شناسند و امكان نيل به آن را هم نداشته و ندارند. از نظر معارف اسلامى آن چه مسلّم است گروه اول اهل عذاب و مخلّد در آتشند. جاهل مقصّر نيز به اندازه تقصيرى كه كرده عذاب مى شود اما ممكن است مخلّد در آتش و عذاب نباشد. با جاهل قاصر، كه مستضعف فكرى هم از جمله افراد آن به شمار مى رود، نيز در روز قيامت معامله خاصى مى شود كه در بعضى روايات آمده و به هر حال اين گونه نيست كه مستقيماً و بدون هيچ گونه مقدمه اى او را به جهنّم ببرند. بنابراين، بين اين عقيده كه «تنها يك دين حق در جهان وجود دارد» و «جهنمى شدن اكثريت قريب به اتفاق مردم كره زمين» هيچ تلازمى وجود ندارد.ارزيابي عامل اجتماعي طرح انديشه پلوراليسمو اما نسبت به انگيزه دوم؛ يعنى جنگ هاى ناشى از اختلافات دينى و فرقه اى نيز بايد بگوييم ما هم معتقديم و قبول داريم كه پيروان اديان و مذاهب و فِرَق مختلف نبايد به خاطر اختلافات مذهبى و اعتقادى با هم درگير شوند، بلكه بايد به صورت مسالمت آميز در كنار يكديگر زندگى كنند. اما يگانه راه اين مسأله آن نيست كه قائل به حقانيت همه اديان شويم؛ بلكه راههاى ديگرى نيز وجود دارد و دين اسلام راه حل ديگرى براى اين مسأله ارائه كرده است. اولاً اسلام، هم از مسلمانان و هم از پيروان ساير اديان دعوت مى كند كه در مورد عقايد خود با يكديگر بحث علمى و گفتگوى منطقى داشته باشند:«وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتىِ هِىَ اَحْسَنُ (1)؛ و با ايشان به نيكوترين روش، بحث و مجادله نما.» و ثانياً در مقام عمل نيز از نظر برخورد و رفتار مسلمانان با غير مسلمانان، آنها را به چند گروه تقسيم كرده است:الف ـ پيروان اديان توحيدى و آسمانى: اسلام نسبت به پيروان اديانى نظير مسيحيت، يهوديت و زرتشتى كه گرچه تحريف هايى در آنها رخ داده اما اصل و ريشه صحيحى دارند، روش خاصى در پيش گرفته و با آنان بسيار مدارا مى كند؛ جان و مال و نواميس آنان محترم است و مى توانند در جامعه اسلامى معابد و كليساهاى خود را داشته باشند و به عبادت بپردازند، ازدواج و طلاق و معاملاتشان را بر طبق احكام دين خود انجام دهند و در مقابلِ ماليات هايى نظير خمس و زكوة كه مسلمانان به دولت اسلامى مى پردازند اسلام براى اينان ماليات خاصى كه اصطلاحاً جزيه ناميده مى شود، وضع كرده و به ازاى آن از جان و مال آنها محافظت نموده و ساير خدمات اجتماعى را در اختيار آنها قرار مى دهد. اينان در بسيارى از حقوق، هم سنگ مسلمانان بوده و هيچ تفاوتى با آنان ندارند؛ و همه شنيده ايم كه رهبر فرزانه و عدالت گستر اسلام، حضرت على (عليه السلام)، در واكنش به ظلمى كه به يك شهروند غيرمسلمان رفته بود و سپاه معاويه خلخال از پاى يك زن غير مسلمان كشيده بودند، فرمود: اگر شخص مسلمان از غصّه اين امر بميرد جا دارد و ملامتى بر او نيست.ب ـ كفّار معاهَد: دسته ديگرى از غيرمسلمانان هستند كه پيرو اديان توحيدى نيستند ولى بر اساس قرارداد و معاهده اى كه با حكومت اسلامى دارند مى توانند در همسايگى مسلمانان و يا حتى در داخل جامعه اسلامى و در ميان مسلمانان زندگى كنند. به اين دسته اصطلاحاً «كفار معاهَد» گفته مى شود. البته حقوق و شرايط و وضعيت همه آنها به يك نحو نيست بلكه بسته به نوع قراردادى كه با حكومت اسلامى دارند فرق مى كند؛ اما به هر حال اسلام با اين گروه از غيرمسلمانان نيز مدارا نموده و جان و مال و نواميس آنان محفوظ است.ج ـ كفّار اهل الحرب:دسته سوم از غيرمسلمانان آنهايى هستند كه به قول معروف به هيچ صراط مستقيمى نيستند و حاضر به هيچ نوع مصالحه و انعقاد قرارداد نمى باشند و يا وقتى پيمان مى بندند آن را نقض مى كنند:«لَايَرْقُبُونَ فِيكُمْ اِلاًّ وَ لاذِمَّةً (2)؛ درباره شما نه خويشاوندى را مراعات مى كنند و نه تعهدى را.» اسلام در مورد اين گروه مى گويد اگر به هيچ نحو حاضر به بحث و مناظره نيستند و به هيچ توافقى تن نمى دهند، با آنها بجنگيد و آنان را به زور وادار به تسليم كنيد. البته حتّى در اين جا هم نمى گويد آنها را بكشيد و نسلشان را از ميان برداريد، بلكه جنگ تا جايى ادامه مى يابد كه حاضر به تمكين گشته و سر به راه شوند و دست از فتنه جويى بردارند.بنابراين، اسلام در رابطه با غيرمسلمانان در مرحله اول، دعوت به بحث و مناظره مى كند تا از طريق منطق و استدلال به حقيقت دست يابند و معلوم شود حق با كيست. و در مرحله دوم نيز در صورت عدم پذيرش اسلام از سوى فرد يا گروهى، داوطلب جنگ و نزاع با آنان نيست، بلكه دعوت به صلح و هم زيستى مسالمت آميز مى كند._______________(1). نحل / 125.(2). توبه / 8.