بازگشت به بحث اصلى<p /> - کاوش ها و چالش ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کاوش ها و چالش ها - نسخه متنی

محمد تقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بازگشت به بحث اصلى

اكنون بايد به اصل بحث بازگرديم و به تحليل و نقد و بررسى ادله پلوراليسم بپردازيم. ابتدا بايد تذكر دهيم كه همان طور كه قبلاً نيز اشاره شد پلوراليسم در عرصه هاى مختلفى قابل طرح است كه فعلاً در صدد بررسى پلوراليسم دينى هستيم و به عرصه هاى ديگر آن نظير پلوراليسم سياسى، اقتصادى و غير آنها نظر نداريم و صحت و سقم و چند و چون آنها از محل بحث ما خارج است.

گرچه در دوران معاصر، پرچمدار تفكر پلوراليسم دينى جان هيك محسوب مى شود و آثار متعددى در اين زمينه دارد اما در مورد تفسير پلوراليسم دينى و مراد از آن، بيان واحدى وجود ندارد و تبيين هاى مختلفى از آن شده است كه حداقل سه نحوه بيان را مى توان تشخيص داد.

فسير اول از پلوراليسم ديني

بيان اول اين است كه «همه اديان آميزه هايى از حق و باطلند و حق يا باطل محض در ميان آنها وجود ندارد.» در توضيح اين بيان چنين گفته مى شود كه شما اگر اديان مختلف عالم را بررسى كنيد، مشاهده خواهيد كرد دينى كه سر تا پا حق يا باطل باشد نداريم. بسيارى از عناصر مشترك بين آنها وجود دارد. بسيارى از احكام، عقايد و ارزش هاى يك دين مورد تأييد دين ديگر هم هست؛ مثلاً قرآن مى فرمايد همان چيزهايى را كه بر بنى اسرائيل نوشتيم، براى شما هم همان ها را قرار داديم؛ از جمله در مسأله قصاص تصريح مى كند كه اين حكم همان است كه براى يهوديان و مسيحيان قرار داده بوديم (1). همچنين شما مى توانيد مسائل خرافى و عقايد باطل را در همه اديان پيدا كنيد. بنابراين چه در زمينه اعتقادات، چه احكام و چه ارزش ها حق هايى در عالم وجود دارد، ولى مجموعه آنها در يك جا جمع نيست بلكه در هر دينى بخشى از حقيقت وجود دارد. به همين دليل لزومى ندارد شما ملتزم و معتقد به يك دين خاص باشيد، بلكه مى توانيد هم يهودى باشيد، هم مسيحى، هم مسلمان، هم بودايى و هم...؛ به اين معنا كه به عناصر خوب هر يك از آنها معتقد و ملتزم باشيد. شما مى توانيد حتى در بوديسم هم، كه اعتقادى به وجود خدا ندارد، عناصر مثبتى همچون آرامش روح، تمركز، وارستگى از دنيا و امثال آنها را پيدا كنيد. البته اين بيان يك گرايش افراطى دارد كه مى گويد آميزه حق و باطل هر يك از اديان به حدى است كه حتى نمى شود گفت يكى بهتر از ديگرى است، بلكه همه آنها در يك حد هستند، و گرايش معتدل تر آن اين است كه گرچه در همه اديان، حق و باطل وجود دارد اما درصد حق و باطل در همه آنها يكسان نيست و تفاوتى از اين نظر بين آنها وجود دارد كه موجب مزيت نسبى برخى مى شود، ولى به هر حال مزيت مطلق وجود ندارد و همه، هم زيبايى ها و هم زشتى هايى دارند.

_______________

(1). ر.ك: مائده / 45 ـ 48.

ارزيابي تفسير اول پلوراليسم ديني

در ارزيابى اين بيان اولاً بايد بگوييم هر انسان منصفى با توجه به همان اطلاعات اجمالى كه راجع به اديان مختلف دارد تصديق مى كند كه نمى توان گفت ترجيحى بين اديان مختلف وجود ندارد و همه آنها مساوى اند. در برخى از اين اديان كارها و اعتقاداتى وجود دارد كه زبان و قلم از گفتن و نوشتن آن شرم دارد. آيا به راستى مى توان حيوان پرستى و گاو و سگ پرستى را با خداپرستى در يك رديف قرار داد؟ آيا مرام و اعتقاد آن بت پرستانى كه در هندوستان آلت تناسلى را مى پرستند و در برابر آن به خاك مى افتند و افراد عقيم براى درمان خود روى آن آب تبرك ريخته و تناول مى كنند، با مذهب نجات بخش اسلام كه جامع كمالات و محاسن بى شمار است و امر به پرستش خداوند بى همتا مى كند، در يك حدّ و اندازه هستند؟! به هر حال به نظر ما بسيار روشن است كه سخن از يكسانى و هم سنگى همه اديان راندن و قول به تساوى ارزش و انتخاب هر يك از آنها، مطلبى است كه هيچ انسان عاقلى آن را برنمى تابد.

و ثانياً به خصوص از نظر ما كه مسلمان و معتقد به قرآن و اسلام هستيم چنين مطلبى به هيچ وجه قابل پذيرش نيست. ما نمى توانيم بعضى از قرآن را قبول كرده و بعض ديگر آن را انكار كنيم. انكار بعضى از قرآن، به منزله انكار جميع آن است و كسى نمى تواند خود را مسلمان بداند و در عين حال بعضى از قرآن را قبول نداشته باشد. قرآن در اين باره مى فرمايد:«اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُروُنَ بِبَعْض فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ اِلّا خِزْىٌ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ اِلَى اَشَدِّ الْعَذَابِ (1)؛ آيا به پاره اى از كتاب ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند.» و در جاى ديگر مى فرمايد:«كسانى كه مى خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و مى گويند به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم، اينان در حقيقت كافرانند (2).» به هر حال به نظر ما مسلمانان آن چه كه به عنوان اسلام و قرآن از طرف خدا و پيامبرش به مردم ابلاغ شده، تماماً حق و درست بوده و هيچ باطل و خرافه اى در آن راه ندارد:«وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ؛ (3) و به راستى كه آن كتابى ارجمند است كه از پيش روى آن و از پشت سرش باطل به سويش نمى آيد.»

البته از اين كه بپذيريم در ساير اديان هم عناصر حقّى وجود دارد، ابايى نداريم و اين مسأله مشكلى پيش نمى آورد؛ مثلاً اين شعار معروف زرتشت: «گفتار نيك، پندار نيك، كردار نيك» شعار خوبى است و كسى منكر آن نيست. به خصوص اديانى مثل مسيحيت، يهوديت و زرتشتى گرى كه ريشه الهى و وحيانى دارند، گر چه به اعتقاد ما دستخوش تحريفاتى شده اند، اما همچنان اعتقادات و عناصر حق و درستى در آنها وجود دارد. ولى بايد توجه داشت كه معناى اين سخن آن نيست كه ما بپذيريم اسلام هم به مانند اديان ديگر آميزه اى از حق و باطل است، و بگوييم فرقى نمى كند كه مسلمان يا يهودى يا مسيحى يا زرتشتى باشى، بلكه همان گونه كه گذشت به اعتقاد ما آن اسلامى كه خدا توسط پيامبر نازل كرده حق مطلق است و مشتمل بر هيچ باطلى نيست.

_______________

(1). بقره / 85.

(2). نساء / 15.

(3). فصّلت / 41 ـ 42.

تفسير دوم پلوراليسم ديني

بيان دومى كه از ميان كلمات و مطالب در تبيين پلوراليسم دينى استفاده مى شود اين است كه «همه اديان، راه هاى متعددى به سوى حقيقت واحدند.» بيان اول مى گفت حقايق بين اديان مختلف تقسيم شده و هر دين تنها مشتمل بر بخشى از حقيقت است، اما اين بيان مى گويد حقيقت يك چيز بيشتر نيست و راه هاى مختلفى براى رسيدن به آن وجود دارد كه همان اديان هستند؛ نظير اين كه براى رسيدن به شهر تهران، ورودى هاى مختلفى وجود دارد و افراد از مسيرهاى مختلف در شرق و غرب و جنوب و شمال به تهران وارد مى شوند. حقيقتى هم كه انسان ها طالب آن هستند يك چيز بيشتر نيست ولى از راه هاى مختلفى نظير اسلام، مسيحيت، يهوديت، بوديسم و غير آنها مى توان به اين حقيقت واحد رسيد.

اين بيان هم نظير بيان اول داراى دو گرايش افراطى و معتدل است. گرايش افراطى معتقد است كه همه اين مسيرها از نظر كميت و كيفيت يكسانند و تفاوتى ندارند. گرايش معتدل بر اين عقيده است كه اين مسيرهاى مختلف گرچه به نقطه واحد ختم مى شوند ولى از نظر مسافت و دورى و نزديكى (كميت) و از نظر سر راست يا پيچ و خم دار بودن (كيفيت) با هم تفاوت هايى دارند؛ يكى طولانى تر است و يكى كوتاه تر، يكى سرراست تر است و ديگرى پيچ در پيچ؛ و مثلاً اسلام نسبت به مسيحيت، مسير سر راست و كوتاه ترى است، اما اگر كسى به مسيحيت و دستورات آن نيز معتقد بود و عمل كرد، او هم به حقيقت مى رسد.

براى اثبات اين بيان دوم و تقويت آن، گاهى به اشعار و تمثيل هاى شعرا و عرفا تمسك مى كنند؛ نظير اين شعر مرحوم شيخ بهايى كه مى گويد:

هر جا كه روم پر تو كاشانه تويى تو هر در كه زنم صاحب آن خانه تويى تو

در ميكده و دير كه جانانه تويى تو مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويى، كعبه و بتخانه بهانه

و خلاصه اگر پرده پندار دريده شود، عكس رخ يار را در همه جا، در مسجد و بتخانه و ميكده و كنشت، مى توان ديد و «عِبَارَاتُنَا شَتَّى و حُسْنُكَ وَاحِدٌ؛ گر چه سخن هاى ما متعدد و مختلف است اما در واقع همه توصيف يك رخ زيبا بيشتر نيست.»

ارزيابي تفسير دوم پلوراليسم ديني

آيا اين بيان قابل قبول است و مى توان به استناد آن، پلوراليسم دينى را پذيرفت و گفت همه اديان، اعم از مسيحيت، زرتشتى، يهوديت، اسلام، بوديسم و...، انسان را به حقيقت و كمال و سعادت مى رسانند؟

پاسخ اين است كه البته در مقام تصور و ثبوت، چنين فرضى ممكن است؛ دايره اى را در نظر بگيريد كه شعاع هاى مختلفى از اطراف دايره به مركز آن مى رود و همه به يك نقطه ختم مى شوند؛ ولى آيا در مورد اديان موجود نيز مى توان اثبات كرد كه اين گونه هستند؟ با كمى دقت معلوم مى شود كه پاسخ منفى است.

اولين مسأله اى كه در اسلام مطرح است مسأله توحيد و پذيرش خداى واحد است: «قُولُوا لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللَّهُ تُفْلِحُوا؛ بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.» اما نظر مسيحيت در مورد همين مسأله اين است: «اِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَة؛ همانا خداوند متعال سومى از سه تاست»؛ يعنى سه خدا داريم؛ يكى اب، كه خداى پدر و خداى اصلى است، يكى ابن، كه خداى پسر است و يكى هم روح القدس. برخى نيز مى گويند خداى سوم حضرت مريم است. اين اعتقاد كه اصطلاحاً تثليث ناميده مى شود، اعتقادى است كه قرآن و اسلام به شدّت آن را رد كرده و با آن مقابله نموده است و معتقدان به آن را كافر دانسته است: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا اِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَة وَ مَا مِنْ اِلَه اِلاَّ اِلَهٌ وَاحِدٌ وَ اِنْ لمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ؛ (1) كسانى كه گفتند خدا سومين از سه تاست، قطعاً كافر شده اند، و حال آن كه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست. و اگر از آن چه مى گويند باز نايستند، به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد.» تعبير قرآن راجع به عقيده مسيحيان در مورد خدا و اين كه حضرت عيسى را پسر خدا مى دانند بسيار عجيب است: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً اِدّاً. تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً؛ (2) و گفتند خداى رحمان فرزندى اختيار كرده است. واقعاً چيز زشتى را ]بر زبان( آورديد. چيزى نمانده است كه آسمانها از اين ]سخن (بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ريزند.» به راستى كه تعبير بسيار سنگينى است؛ اعتقاد به تثليث و اين كه عيسى پسر خداست به حدّى فاسد و ويران گر است كه از تأثير فساد آن نزديك است همه آسمان ها و زمين و كوه ها متلاشى و ويران شوند. آيا با وجود چنين تعابيرى مى توان گفت اعتقاد به تثليث و اعتقاد به توحيد، هر دو به حقيقت واحد مى رسند؟! يك مذهب (اسلام) مى گويد گوشت خوك، حرام و پليد است و مذهب ديگر مى گويد بسيار هم خوب و لذيذ است و خوردنش هيچ اشكالى ندارد. اسلام مى گويد مشروبات الكى، بدترين چيزها و فرآورده شيطان است، و مسيحيت مى گويد بعضى از شراب ها خون خداست. كشيش در مراسم عشاى ربانى تكه نانى را در ظرف شرابى مى زند و در دهان شما مى گذارد و مى گويد اين شراب وقتى داخل خون شما شد خون خدا مى شود! انسان هاى عاقل و بالغ كه جاى خود دارد، حتى كودكان هم مى فهمند كه اين دو دين با اين وضعيت هيچ گاه به نقطه واحدى نمى رسند. يكى مى گويد تا شراب نخورى خدايى نمى شوى، ديگرى مى گويد خوردن شراب يك كار شيطانى است؛ و ما هنوز هم مى گوييم اينها هر دو به حقيقت واحد رهنمون مى شوند!! روشن است كه سخنى است نابخردانه و به افسانه و شعر شبيه تر است تا واقعيت؛ مگر اين كه خدا و شيطان را هم يكى بگيريم و بگوييم «مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو!» راستى كه جاى بسى تعجب و حيرت است كه برخى با اين وجود بر «صراط هاى مستقيم» اصرار مىورزند و مى پندارند على رغم اين همه تعارضات و تناقضات آشكار بين اديان، همه آنها به نتيجه واحد مى رسند. چگونه مى شود اسلام كه مى گويد «خدا هست» و بوديسم كه معتقد است «خدايى وجود ندارد» هر دو حقيقت واحد باشند؟!! چگونه مى شود هم على و هم معاويه، هم امام حسين و هم يزيد و شمر بن ذى الجوشن، همه بر حق باشند و دنباله روى هر كدام، صراط مستقيمى باشد كه به نقطه واحدى مى رسد؟!! يكى به شرق و يكى به غرب، يكى به شمال و يكى به جنوب مى رود و در دو مسير كاملاً مقابل و دو قطب كاملاً متضاد هستند، با اين حال اصرار داريم كه همه، صراط هاى مستقيم به سوى حقيقت واحدند!!

ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى اين ره كه تو مى روى به تركستان است

به هر حال اين تفسير دوم از پلوراليسم دينى هم، كه بگوييم همه اديان و مذاهب ما را به يك سرمنزل مقصود واحد مى رسانند، البته به عنوان شعر چيز خوب و قشنگى است اما عارى از واقعيت و حقيقت بوده و بطلان آن از آفتاب روشن تر است.

_______________

(1). مائده / 73.

(2). مريم / 88 ـ 90.

تفسير سوم پلوراليسم ديني

سومين بيانى كه براى پلوراليسم دينى وجود دارد بيانى است كه در واقع مبتنى بر يك مبناى معرفت شناختى است كه بر اساس آن تمامى گزاره هاى غير حسّى و غير تجربى، بى معنا و غير قابل نفى و اثباتند. البته توضيح مفصّل اين مبنا مربوط به مباحث معرفت شناسى است، اما آن چه در اين مجال مى توانيم در توضيح اين مبنا بگوييم اين است كه:

در مباحث شناخت و معرفت شناسى، برخى (پوزيتيويست ها) اين طور مى گويند كه شناخت ها و معرفت هايى كه ما داريم به طور كلّى به دو دسته تقسيم مى شوند: يك دسته، معلومات و معارفى است كه قابل تجربه حسّى و عينى است؛ مثل اين كه من مى گويم اين چراغ روشن است، اين قضيه قابل تجربه حسّى است؛ شما كليد را مى زنيد، همه جا تاريك مى شود و هيچ چيز ديده نمى شود. دوباره كليد را مى زنيد، همه جا روشن مى شود و مى توانيد اشياى پيرامون خود را ببينيد. يا وقتى مى گوييم آتش مى سوزاند، اين قابل تجربه حسّى است؛ شما دستتان را نزديك آتش مى بريد و مى بينيد كه مى سوزاند. اين دسته از قضايا و معرفت ها را كه قابل حس و تجربه اند مى شود گفت راست و دروغ، حق و باطل و درست و نادرست دارد. راه كشف آن هم همين حس و تجربه است.

اما دسته ديگر از قضايا و شناخت هاى ما آنهايى هستند كه قابل حس و تجربه نيستند. اين گروه از گزاره ها را كه قابل نفى و اثبات عينى و تجربى نيستند، يا مى گويند اصلاً بى معناست و يا مى گويند صدق و كذب در آن راه ندارد و از اين نظر نمى توان قضاوتى در مورد آنها كرد. پوزيتويست هاى افراطى مى گويند اين نوع گزاره ها اصلاً بى معنا هستند و مثل اين مى ماند كه بگوييم «نور اين چراغ، ترش مزه است!» يا بگوييم «نور اين چراغ، پادشاه انگلستان است!»؛ همچنان كه اين دو گزاره بى معنا و مفهوم هستند، تمامى گزاره هاى غير حسى و غير تجربى نيز همين حكم را دارند. گزاره هاى دينى از همين سنخ هستند. گزاره هايى نظير اين كه «خدا هست»، «خدا يكى است»، «خدا سه تاست»، «خدا نيست»، سخنانى بى معنا و مفهومند كه دعوا كردن بر سر راست و دروغ و حق و باطل آنها بيهوده است و هيچ تفاوتى ندارد كه شما كدام يك را بگوييد. چه بگوييد «خدا يكى است» و چه بگوييد «خدا سه تاست» هر دو گزاره از نظر ارزش كاملاً يكسانند، چون در واقع اصلاً ارزش و معنا و مفهومى ندارند. هيچ كدام نه لباس تن مى شود و نه غذاى شكم و نه هيچ گرهى از هيچ يك از مشكلات زندگى ما باز مى كند!

اما پوزيتويست هايى كه تا حدودى معتدل تر هستند، نسبت به گزاره هاى غير حسّى و غير تجربى، و به اصطلاح ماوارى طبيعى، مى گويند البته اين گزاره ها بى معنا نيستند، ولى به هر حال چون از دسترس حس و تجربه بشر خارجند لذا نه مى توانيم آنها را نفى كنيم و نه مى توانيم اثبات كنيم. نتيجه اين گرايش، نوعى شكاكيت و نسبيت است؛ يعنى در برابر گزاره هاى غير حسى و غير تجربى، و از جمله گزاره هاى دينى، يا مى گوييم حق و باطل آن را نمى دانيم، و يا مى گوييم حق و باطل و راست و دروغ بودن آنها نسبت به زمانها و افراد و جوامع مختلف تفاوت مى كند، و همه آنها هم حقند و هم باطل، هم راستند و هم دروغ؛ بستگى دارد نسبت به چه كسى و چه زمانى و چه جامعه و چه محيطى آنها را بسنجيم.

گاهى نيز گفته مى شود كه مفاهيم ارزشى و چيزهايى كه مربوط به خوب و بد و بايد و نبايدها هستند، صدق و كذب و حق و باطل در آنها راه ندارد. گزاره هايى از قبيل «بايد به عدالت رفتار كرد»، «نبايد ظلم كرد»، «راست گفتن خوب است» و «دروغ گفتن بد است»، از مقوله احساس و سليقه و عواطف و از اين قبيل است و مانند دوست داشتن رنگ مى ماند كه گرچه امرى معنى دار است اما پايه و اساس برهانى و استدلالى ندارد.

به هر حال بر طبق اين تفسير سوم از پلوراليسم دينى، اختلاف اديان و گزاره هاى دينى، يا از قبيل اختلاف رنگ سبز و زرد است كه نمى توان به طور مطلق گفت يكى زشت و ديگرى زيباست، بلكه بايد گفت هر دو خوب و زيبا هستند، و يا اين است كه بالاخره چون واقع و نفس الامر آنها براى ما معلوم نيست و فعلاً بر ردّ و قبول هيچ يك نمى توانيم برهانى اقامه كنيم، بنابراين نبايد بر سر آنها دعوا كنيم؛ همه مثل هم هستند و تفاوتى نمى كند كه به كداميك معتقد و ملتزم باشيم.

/ 40