پرسش: در مورد جسم اين مسأله وجود دارد كه ظرفيت مشخصى براى جذب غذا دارد كه اگر بيش از آن ظرفيت خاص غذا بخورد برايش ضرر داشته و حالت دافعه پيدا مى كند. آيا در مورد روح و غذاى روح هم چنين محدوديتى وجود دارد؟پاسخ: سؤال مهمى است و ارتباطى هم با يكى از مكاتب معروف در فلسفه اخلاق، به نام «مكتب اعتدال» پيدا مى كند. طرفداران اين مكتب معتقدند كه در باب فضايل اخلاقى، ملاك فضيلت، اعتدال است و افراط و تفريط مضر است. طبيعتاً اين سؤال پيش مى آيد كه برخى چيزها، حد خاصى ندارد و هر چه بيشتر باشد بهتر است؛ مثل محبت خدا، عبادت، علم و بسيارى چيزهاى ديگر. آيا اعتدال در اين قبيل موارد چه معنايى دارد؟ سؤالى هم كه اين جا مطرح شده تقريباً نظير همين سؤال است و پاسخ آن هم اين است كه: درست است كه كسب فضايل، حد و مرز نمى شناسد اما مسأله اين جاست كه انسان در دنيا نيرو و ظرفيت محدودى دارد و اگر بخواهد تمام نيرو و توان خود را فقط صرف يك بخش بكند از ساير بخشها باز مى ماند. ما اگر فقط به عبادت بپردازيم و در فكر غذا و استراحت و سلامتى بدنمان نباشيم، مريض مى شويم و توان عبادت را هم از دست مى دهيم؛ يعنى هم عبادتمان مختل و هم جسممان بيمار مى شود. يا اين كه مثلاً اراده خداوند به بقاى نسل انسان تعلق گرفته و اين مسأله نيز متوقف بر تشكيل خانواده و روابط زناشويى و تربيت فرزند و خلاصه، اداره يك خانواده و تأمين نيازهاى آن است كه طبيعتاً بسيارى از نيروها و اوقاتمان را بايد صرف آن كنيم. اگر انسان فقط به فكر رشد معنوى و اخلاقى خودش باشد و هيچ اهتمامى به خانواده و زن و فرزند نداشته باشد، نسل انسان منقرض و يا فاسد مى شود. يا مثلاً اگر كسى بخواهد در جبهه و جنگ حضور داشته باشد زياد نمى تواند به عبادات مصطلح و مستحبات بپردازد. بنابراين چون انسان در اين دنيا وظايف متعددى دارد و نيروها و توانش نيز محدود است، بايد نيروى خود را بين آنها تقسيم كند و به هر بخشى، به اندازه لازم و به طورى كه مزاحم با ساير بخش ها نباشد، بپردازد. البته انسان مى تواند كارى كند كه سراسر زندگيش، از نماز و قرآن گرفته تا خوردن و خوابيدن و عادى ترين كارهاى روزمره، عبادت باشد و لحظه به لحظه در نردبان قرب به خدا بالاتر برود.مروري بر مباحث پيشيندر دو جلسه گذشته پيرامون جاذبه و دافعه در اسلام و مرزهاى آن مطالبى را مطرح كرديم كه البته بيشتر جنبه مقدّمى و زمينه سازى براى ورود به بحث اصلى را داشت. نكته اى كه در جلسه قبل مورد تأكيد قرار داديم اين بود كه انسان به عنوان موجودى تكامل يابنده، در مسير تكامل خود با دو دسته عوامل روبروست: يكى عوامل مفيد و ديگرى عوامل مضر، و مانند هر موجود زنده ديگرى بايد عوامل مفيد را جذب و عوامل مضر را دفع كند. براى اين كار، اولين مرحله اين است كه اين دو دسته عامل را بشناسد و از يكديگر تميز دهد، پس گام اول شناخت است. از آن جا كه اين جذب و دفع، جبرى نبوده و به انتخاب و اراده خود انسان انجام مى شود، بنابراين گام بعدى اين است كه اراده خود را قوى كند تا بتواند كارهاى خوب را انجام دهد و كارهاى بد را ترك كند، چون اين چنين نيست كه هر آن چه براى انسان خوب و مفيد است انسان به آن علاقه داشته باشد و از آن لذت ببرد و يا هر چيزى كه برايش بد و مضر است از آن ناراحت شده و رغبتى بدان نداشته نباشد. بلكه در موارد زيادى اتفاقاً مسأله به عكس است و مثلاً عاملى كه بسيار هم مضر است شديداً مورد علاقه انسان واقع مى شود؛ نظير علاقه برخى افراد به سيگار يا مشروبات الكلى. پس در مسأله جذب و دفع، علاوه بر شناخت، نيروى اراده انسان هم نقش اساسى بازى مى كند.مرجع تشخيص عوامل مفيد و مضر در تكامل روحي انساناما در مورد شناخت عوامل مفيد و مضر، سؤال اين است كه چه مرجعى بايد تشخيص دهد و بگويد كدام عامل براى روح و كمال معنوى ما مفيد است و بايد جذب شود و كدام عامل مضر است و بايد دفع شود؟ همچنين در باب تقويت اراده، شيوه هايى كه اين اراده را تقويت مى كند كدامند؟ما مسلمانان و متدينان معتقديم خداست كه بايد اين مشكل را حل كند، زيرا اوست كه انسان را آفريده و كاملاً با قوانين و خواص روح و جسم او و اثرات آنها بر يكديگر آشناست و مى داند كه چه چيز براى انسان مفيد و چه چيز مضر است و چه كارهايى به تقويت يا تضعيف اراده ما در امر جذب و دفع روحى و معنوى منجر مى شود. خداوند اين كار را از طريق پيامبران انجام داده و فلسفه اساسى بعثت انبيا همين امر بوده است و دين و مجموعه دستورات آن، چيزى غير از اين نيست؛ يعنى اگر انسان مى خواهد به كمال و رشد روحى و معنوى برسدو عوامل مفيد و مضر در اين راه بشناسد، بايد به سراغ دين و انبيا برود.سياست كلي اسلام در امر تبيلغ ديناكنون اين سؤال مطرح مى شود كه چه بايد كرد تا مردم جذب دين شوند؟ چون صِرف اين كه انبيا نسخه تكامل روحى و معنوى انسان را در دست دارند و راه درست آن را مى شناسند كافى نيست، بلكه علاوه بر آن بايد تدبيرى انديشيد كه مردم اين نسخه را بگيرند و عمل كنند. اين جاست كه باز هم بحث جاذبه و دافعه مطرح مى شود، اما جاذبه و دافعه به اين معنا كه آيا انبيا براى دعوت مردم به دين و متقاعد كردن آنان به پذيرش آن، به چه شيوه هايى متوسّل مى شوند؟ آيا از شيوه هاى جاذبه دار استفاده نموده و با نرمى و مهربانى سعى در جذب افراد دارند يا با خشونت و زور از مردم مى خواهند كه به اين نسخه عمل كنند و يا هر دو شيوه را به كار مى برند؟ خلاصه اين كه آيا قانون و قاعده خاصى در اين باب وجود دارد يا نه؟ اين يكى از سه سؤالى است كه در جلسه قبل وعده داديم از آن بحث كنيم. البته بحث جامع و كامل پيرامون اين مسأله و بررسى دقيق آن نياز به جلسات متعددى دارد كه فعلاً در برنامه ما نمى گنجد. بنابراين سعى مى كنيم خلاصه اى از آن چه را كه مربوط به اين بحث مى شود در اين جا بيان كنيم.الف ـ استفاده از برهان و موعظهاولين مرحله كار انبيا دعوت مردم است. ابتدا بايد كارى كنند كه مردم حاضر شوند سخن آنان را بشنوند و ببينند انبيا چه مى گويند تا بعد نوبت به عمل كردن يا نكردن برسد. در اين مرحله (مرحله دعوت) ترديدى وجود ندارد كه بايد از راه منطق و برهان و استدلال وارد شد و نص قرآن هم گواه اين مطلب است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ و با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن.» دعوت بايد با حكمت و دليل و منطق همراه باشد تا جاذبه داشته باشد و در اين مرحله، دافعه به هيچ وجه مطرح نيست.اما واقعيت اين است كه همه مردم در سطحى نيستند كه بتوانند حكمت ها و دلايل و براهين منطقى و فلسفى را درست درك كنند. ما اگر به خودمان هم نگاه كنيم، مى بينيم از روزى كه خودمان را شناختيم، شنيديم دينى به نام اسلام و مذهبى به نام تشيع وجود دارد و آن را پذيرفتيم. اما آيا واقعاً در صدد برآمديم كه ببينيم برهان عقلى آن چيست؟ حقيقت اين است كه بسيارى از مردم، تنها تحت تأثير عوامل اجتماعى، تربيت پدر و مدر، القائات معلم و نظاير آنها اسلام و تشيع را پذيرفته اند و اصلاً در صدد بر نيامده اند كه ببينند برهانش چيست. بله، گاهى پاى منبر يا مدرسه و كلاس درس، چيزى خوانده يا شنيده اند ولى اين كه خودشان ابتدائاً انگيزه داشته باشند و راه بيفتند و تحقيق كنند، خيلى كم و به ندرت اتفاق مى افتد. مردم بيشتر تحت تأثير احساسات و عواطف و به دنبال انگيزه ها و مسائل مادى و ظاهرى حركت مى كنند و به دليل و برهان كم تر توجه دارند. در مورد نوعِ انسان ها محرك اصلى، سود و زيان و بيم و اميد است؛ همان چيزى كه در فرهنگ اسلامى خوف و رجا ناميده مى شود؛ يعنى انسان يا بايد از چيزى بيم داشته باشد و يا منفعتى در آن ببيند تا حركت كند. يا بايد حرف پول و مقام و شهرت در كار باشد و يا بايد صحبت از گرسنگى و بى كارى و شلاق و زندان باشد تا وادار به فعاليت شود. معروف است كه مى گويند انسان به بيم و اميد زنده است. معمولاً اين طور است كه اگر درس مى خواند يا براى اين است كه شغل پر درآمدى دست و پا كرده و پول دار شود و يا براى اين است كه از دوستان و خويشان عقب نماند و سركوفت ها و تحقيرهاى پدر و مادر و ديگران را تحمل نكند. چون نوع انسان ها اين گونه اند، لذا همان طور كه در آيه شريفه هم هست در كنار حكمت و بعد از آن، مسأله موعظه مطرح مى شود: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛ يعنى علاوه بر برهان و استدلال، مى گويند اگر انجام دهى اين فايده ها را دارد و اگر انجام ندهى اين ضررها را و يا به عكس، اگر انجام بدهى اين ضررها را دارد و اگر ترك كنى اين فايده ها به تو خواهد رسيد. شما اگر در اوصاف انبيا در قرآن دقت كنيد موارد متعددى مى بينيد كه مى فرمايد انبيا «مبشّر» و «منذر» هستند و براى «بشارت» و «انذار» آمده اند: «وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ اِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ؛ (1) و ما پيامبران را جز بشارت گر و هشداردهنده نمى فرستيم.»انبيا در مقام دعوت، صرفاً به اقامه برهان و استدلال (حكمت) اكتفا نمى كنند بلكه به علت همان مسأله اى كه در بالا توضيح داده شد، علاوه بر آن به مردم مى گويند اگر سخنان ما را بپذيريد و به آنها عمل كنيد نعمت هاى بى كران و ابدى بهشت نصيب شما مى گردد و اگر سخنان ما را نپذيرفته و با ما مخالفت كنيد عذاب و جهنم در انتظار شماست. اين جاست كه مى بينيم افراد واكنش نشان مى دهند. تأثير اين اهرم وقتى قوى تر مى شود كه نمونه هاى عملى و واقعى كه قبلاً اتفاق افتاده به انسان گوشزد گردد. به همين دليل شما در قرآن فراوان مشاهده مى كنيد كه سرگذشت امت هاى سابق و عذاب هايى را كه بر آنان نازل شده نقل مى كند و هشدار مى دهد كه مراقب باشيد به سرنوشت آنها دچار نشويد. اين جاست كه يك حالت اضطراب و تلاطم درونى در انسان به وجود آمده و انگيزه در او پيدا مى شود. البته از ميان اميد به منفعت و ترس از ضرر هم شايد آن چه كه بيشتر انسان را به فعاليت وامى دارد ترس از ضرر باشد؛ يعنى اگر تا حدودى از نعمت هاى مادى و دنيايى برخوردار باشد و به او بگويند اگر اين تلاش و زحمت را متحمل شوى به نعمت و ثروت و شهرت بيشترى مى رسد، ممكن است از آن جا كه حال و حوصله تلاش را ندارد، بگويد همين مقدار كه دارم كفايت مى كند، اما اگر به او بگويند در صورت عدم تلاش، مال و ثروت و مقامت كم مى شود، چون مسأله ضرر است، حركت مى كند تا جلوى ضرر را بگيرد، و شايد روى همين جهت هم هست كه گر چه در قرآن، تبيشر و انداز با هم توأم اند اما روى عنصر انذار تأكيد بيشترى دارد: «وَ اِنْ مِنْ اُمَّة اِلاَّ خَلاَفِيهَا نَذِير؛ (2) و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است.»بنابراين، در ابتداى دعوت، جاذبه و دافعه دوشادوش يكديگر عمل مى كنند؛ هم حكمت و استدلال است و هم وعده بهشت و ترساندن از جهنم و آتش، بهشت و جهنمى كه به خصوص در روايات، گاه به صورتى بسيار جاذب و تحريك كننده و يا بسيار ترسناك و تكان دهنده توصيف مى شود.ب ـ موعظه بايد «حسنه» باشداما نكته اى كه وجود دارد اين است كه كه مى فرمايد از حكمت كه گذشت و نوبت به موعظه رسيد، بايد «بالموعظة الحسنه» باشد؛ يعنى گرچه موعظه مشتمل بر انذار و ترساندن است و محتواى آن خوشايند نيست اما كيفيت بيانش بايد نيكو و دلنشين باشد، حتى اگر مخاطب اين انذار، شخص فاسدى مثل فرعون باشد. خداوند به حضرت موسى و برادرش هارون مى فرمايد: «اِذْهَبَا اِلىَ فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغَى وَ قُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشَى؛ (3) به سوى فرعون برويد كه او به سركشى برخاسته. و با او سخنى نرم بگوييد، شايد كه بپذيرد يا بترسد»؛ يعنى فرعون طاغى شده و شما هم بايد محتواى حرفتان به گونه اى باشد كه «يخشى: بترسد» اما سخن تهديدآميز را با كيفيتى نرم و ملايم بيان كنيد، نبايد از ابتدا با تندى و خشونت با او روبرو شويد. در مقام دعوت اگر از ابتدا داد بزنى و تندى كنى، گوش و ذهنش را مى بندد و اصلاً گوش نمى دهد كه شما چه مى گوييد، اما اگر همان حرف دافعه دار و محتواى تهديدآميز را با ملايمت و نرمى بگوييد ممكن است در او اثر كند.ج ـ مناظرهدر همين آيه، پس از موعظه، مجادله را مطرح كرده است: «اُدْعُ اِلىَ سَبِيلِ رَبِّكِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ؛ با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به ]شيوه اى كه( كه نيكوتر است مجادله نماى.» براى آن كه آنها را به طريق هدايت رهنمون شوى، با آنان بحث و مناظره كن، اما در مجادله هم به زيباترين روش بحث كن. در مقام مناظره هم اگر طرف مقابل را مغلوب كرده و در بحث علمى شكست مى دهيد اما از انصاف و ادب و نزاكت خارج نشويد. براى شكست دادن او از مغالطه استفاده نكنيد. سعى كنيد او را قانع كنيد تا حقيقت بر او معلوم گردد نه اين كه تمام سعيتان بر اين باشد كه به هر قيمتى شده او را از صحنه خارج كنيد.