و ميان او و واقعيت هيچ فاصلهاى وجود ندارد كه يك يا چند واحد باعث وصول به آن واقعيت بوده باشد بنا بر اين، قطع، ذهن انسانى را مانند آيينه روشن جايگاه انعكاس واقعيت مىسازد. به همين جهت است كه شايد بكار بردن دليل در مورد قطع كاملا مناسب نبوده است زيرا ميان انسان و مورد قطع در حال مزبور فاصلهاى وجود ندارد تا به راهنما احتياج داشته باشد.
اما از آن جهت كه افراد آدمى در شئون زندگانى معمولى خود و هم چنين در باره تكاليف و وظائف مقرره و موضوعات و شرائط آنها غالبا نمىتوانند يقين حاصل كنند لذا مجبورند در احراز واقعيتها به دليل تكيه كنند، اگر چه آن دليل موجب علم صد در صد نبوده باشد.
هنگامى كه مىگوييم مدارك اربعه (كتاب و سنت و اجماع و عقل) ادله فقه و حقوق اسلامى مىباشند مقصود همين معنا از دليل است كه متذكر شديم يعنى با توجه به لزوم عمل به تكاليف واقعى از يك طرف و انحصار راه تشخيص آن تكاليف در مدارك چهارگانه مزبوره، آنها را بعنوان ادله احكام پذيرفتهايم.
بنا بر اين، دليل يعنى روشنگر واقعيات. اما اين كه