داستان سوم:
در تاريخ آمده كه هارونالرشيد كاخ باعظمتى ساخت. و اين رويه طاغوتيان تاريخ بوده كه هميشه از بيتالمال انباشته شده از دسترنج مستضعفان كاخهاى افسانهاى مىساختهاند، هارونالرشيد (خليفه عباسى) در مراسم گشايش آن كاخ از تمام شعراى آن سامان دعوت به عمل آورد تا در مجلس عيش و خوشگذرانى خليفه شركت كرده و او را مدح و ثنا گويند، يكى از شعرائى كه دعوت شد ابوالعتاهيه بود.در شب معين مجلسى آراستند و خوانندگان جمع شدند، ميزهاى شراب و خوراكهاى رنگارنگ آماده شد، و شعرا يكى پس از ديگرى به مدح خليفه پرداخته و خلعتهائى دريافت داشتند، تا اينكه نوبت به ابوالعتاهيه رسيد، او ساكت و آرام بود، حاضرين به وى اصرار كردند كه تو هم مانند ديگر شاعران بايد شعر بگوئى، ابوالعتاهيه گفت: من چهار بيت شعر سرودهام و امكان دارد اگر بخوانم خليفه را خوش نيايد، گفتند: شب خوشى و شادى است و هرچه بخوانى خليفه را خوش آيد، ابوالعتاهيه ايستاد و شروع به خواندن اشعارش نمود.
عش ما بدا لك سالما
يهدى اليك بما اشتهيت
فاذا النفوس تغرعزت
فهناك تعلم موقنا
ما كنت الا فى غرور
فى ظل شاهقة القصور
من الرواح الى البكور
فى ضيق حشرجة الصدور
ما كنت الا فى غرور
ما كنت الا فى غرور