از طرفى بايد بدانيم كه استعمارگران براى تسلط بر ما چه نقشههائى كشيده و مى كشند، آنان با انواع نيرنگ وارد كشورهاى ما شده، و با آرامش كامل در ميان ما نفوذ كرده و بعد چه خرابكاربهائى كه مرتكب نمىشوند؟ و اين ما هستيم كه بايستى بيدار باشيم و جلوى آنان را بگيريم.يك جاسوس انگليسى مىگويد: اواخر دوران قاجاريه بود كه انگلستان براى بررسى اوضاع مرا به ايران فرستاد. ماموريت من در منطقه چهارمحال و بختيارى بود، من درميان بختياريها رفته و فارسى را با لهجه بختيارى خوب آموختم، همچنين آداب و رسوم و تقاليد آنان را ياد گرفتم. و بعد براى جلب اطمينان آنان با يك دختر بختيارى نيز ازدواج كردم. و مواظب بودم كه زن حامله نشود. پس از مدتهايى كه ماموريتم پايان يافت، همسرم را در مقابل يك قاطر با يك مرد دهاتى معاوضه كردم، و با همان قاطر خودم را به بندر بوشهر رساندم، آنجا قاطر را فروختم و با كشتى راهى انگلستان شدم، و بعد توانستم دو كودك بختيارى را براى حفظ منافعمان! تربيت كنم.آرى دو كودك يكى تيمور بختيار بود، و ديگرى شاهپور بختيار كه خدمات شايانى به انگلستان نموده و حافظ منافع آن در ايران بودند. البته بختياريها مردمان اصيل و نجيب و شريف مىباشند و چند جنايتكار در آنان اندك و اتفاقى است.ما بايد خودمان را سرزنش كنيم نه دشمن را. چون دشمن كه خوبى ما را نمىخواهد، او نقشه مىكشد، و هرچه زودتر مىخواهد نابودمان سازد، قرآن كريم مىفرمايد كه روز قيامت شيطان به اهل جهنم مىگويد مرا ملامت و سرزنش نكنيد بلكه خودتان را سرزنش كنيد من بر شما قدرتى نداشتم جز آنكه شما را دعوت به اعمال خلاف نمودم و شما اجابت كرديد(1).در حقيقت غربيها دنيا را چنين فهميده و با سياستهاى مزورانه خويش همه جا نفوذ كردهاند، و شبانه روز تلاش و فعاليت مىكنند كه منافع بيشترى به چنگ آرند. آنان بوسيله تسليحات، تبليغات، اقتصاد و حتى فرهنگشان به جنگ و مبارزه با ما پرداختهاند، بنا بر اين تا زمانى كه ما نيروهاى همهجانبه مان را تقويت نكنيم معلوم است كه از آنان شكست مىخوريم، بقول نسيم شمال. قوم و خويشم همهدانى و خودم هيچ ندان، گفتگويم شده است آخ چكنم واخ چكنم.ما بايد از اينجا شروع كنيم كه اولا طبق روايات وارده از اهلبيت عليهمالسلام ديگران را بهتر از خود بدانيم، و آنگاه به نداى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) گوش فرا دهيم كه مىفرمايد: (فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم) يعنى مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد، و بعد بايد مشغول كار و تلاش شويم.(ذوالنون مصرى) يكى از زهاد بود كه خيلى رياضت مىكشيد و داستانهاى عجيبى از او نقل شده، شخصى از اهل بغداد از مقامات وى آگاه شده و شنيد كه ذوالنون اسم اعظم را مىداند، لذا به خدمت ايشان شتافت و مشغول خدمتگزارى و نوكرى افتخارى براى ذوالنون شد، و گفت كه شهر و ديار و زن و فرزند و بالاخره دارائيش را رها كرده تا از او اسم اعظم ياد بگيرد. سرانجام بعد از سه سال كه شبانه روز به ذوالنون خدمت كرد از وى تقاضا كرد كه اسم اعظم را به او بياموزد.