نیازمندی های جامعه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نیازمندی های جامعه اسلامی - نسخه متنی

سیدمحمد حسینی شیرازی‏؛ مترجم: محمدباقر موسوی فالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


يك بايد حتى‏الامكان به مردم خدمت كرد، چون مردم هيچگاه آقا نمى‏خواهند، بلكه خدمتگزار مى‏خواهند، در مثال عربى آمده (سيد القوم خادمهم) يعنى آقاى مردم كسى است كه به آنان خدمت كند، واين واقعيتى است كه هركس بيشتر به مردم خدمت كند، مردم بيشتر به دنبالش هستند، و تا رابطه برقرار نشود نمى‏تواند افكار را پياده كرد. ما بايد از همايسگان شروع كنيم، به آنان خدمت كرده و بعد زير پوشش فكرى قرارشان دهيم، پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) مى‏فرمايد: مازال جبرائيل يوصينى بالجيران حتى ظننت انه سيورثهم) يعنى پيوسته جبرئيل به من سفارش همسايگان را مى‏كرد تا آنجائى كه گمان بردم آنان را وارث قرار خواهد داد.

دو بايد تواضع و فداكارى داشت، پيغمبر اكرم فرمودند (الفقر فخرى) يعنى فقر افتخار من مى‏باشد، و در روايت ديگر آمده: (انى مسكين اجالس المساكين) من مستمندى هستم كه همنشين مستمندانم، و اين خصلت را در احزاب و سازمانها مى‏بينيم كه چگونه فداكارى مى‏كنند براى هدفشان و با تمام نابسامانيها مى‏سازند.

عده‏اى حالت مردمى پيدا مى‏كنند و برخى اخلاق طاغوتى، و هميشه غير طاغوتيهاى فقير، طاغوتيها را كنار زده‏اند، چون نيازمند بوده و كار مى‏كردند، به خلاف طاغوتيها، قرآن مجيد مى‏فرمايد: (واورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها) يعنى مشرق و مغرب زمين را به دست مستضعفين سپرديم، چون فرعون طاغوت بود و همه چيز برايش فراهم بود و لذا نيازى به كار كردن نداشت.

سه رفتن به سراغ مردم، و اين روش انبياء و اوصياء بوده است كه به دنبال مردم مى‏رفته‏اند. و الان احزاب همينطور هستند، چون احساس به فقر و نيازمندى كرده و لذا دنبال هدف دويدند و كار كردند.

يك كمونيست كه جزو كادر مركزى حزب كمونيست حلّه (از شهرهاى عراق) بود در خاطراتش چنين مى‏گفت.

يك دوست كمونيست داشتم كه خيلى به من اظهار علاقه مى‏كرد، و چون كمونيست بود من ارادتى نسبت به او نداشتم و هميشه به او كم‏توجهى نشان مى‏دادم، اما از رو نمى‏رفت، تا اينكه يك روز چندبار به دنبالم آمد و من به اهل خانه مى‏گفتم كه او را رد كنند وبگويند فلانى خانه نيست، اين شخص مى‏رفت و مجددا مى‏آمد، من كه از او بستوه آمده بودم سطلى پر از كثافت و آشغال را آماده كردم در اطاق بالاى درخانه و تا او آمد سطل كثافت را روى سرو صورتش خالى كردم، البته بطوريكه او مرا نديد، با كمال تعجب ديدم كه بعد از مدتى رفته شستشو كرده و لباس تميزى پوشيده باز آمده دنبالم من ديگر خجالت كشيدم و آمدم با او سلام و عليك كردم و بعد باهم براى گردش به بيرون رفتيم، و با اين نحو و اين فداكارى دوست كمونيستم توانست روى من اثر گذاشته و كم كم مرا وابسته به حزبش قرار دهد.

/ 58