بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید يك بايد حتىالامكان به مردم خدمت كرد، چون مردم هيچگاه آقا نمىخواهند، بلكه خدمتگزار مىخواهند، در مثال عربى آمده (سيد القوم خادمهم) يعنى آقاى مردم كسى است كه به آنان خدمت كند، واين واقعيتى است كه هركس بيشتر به مردم خدمت كند، مردم بيشتر به دنبالش هستند، و تا رابطه برقرار نشود نمىتواند افكار را پياده كرد. ما بايد از همايسگان شروع كنيم، به آنان خدمت كرده و بعد زير پوشش فكرى قرارشان دهيم، پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) مىفرمايد: مازال جبرائيل يوصينى بالجيران حتى ظننت انه سيورثهم) يعنى پيوسته جبرئيل به من سفارش همسايگان را مىكرد تا آنجائى كه گمان بردم آنان را وارث قرار خواهد داد.دو بايد تواضع و فداكارى داشت، پيغمبر اكرم فرمودند (الفقر فخرى) يعنى فقر افتخار من مىباشد، و در روايت ديگر آمده: (انى مسكين اجالس المساكين) من مستمندى هستم كه همنشين مستمندانم، و اين خصلت را در احزاب و سازمانها مىبينيم كه چگونه فداكارى مىكنند براى هدفشان و با تمام نابسامانيها مىسازند.عدهاى حالت مردمى پيدا مىكنند و برخى اخلاق طاغوتى، و هميشه غير طاغوتيهاى فقير، طاغوتيها را كنار زدهاند، چون نيازمند بوده و كار مىكردند، به خلاف طاغوتيها، قرآن مجيد مىفرمايد: (واورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها) يعنى مشرق و مغرب زمين را به دست مستضعفين سپرديم، چون فرعون طاغوت بود و همه چيز برايش فراهم بود و لذا نيازى به كار كردن نداشت.سه رفتن به سراغ مردم، و اين روش انبياء و اوصياء بوده است كه به دنبال مردم مىرفتهاند. و الان احزاب همينطور هستند، چون احساس به فقر و نيازمندى كرده و لذا دنبال هدف دويدند و كار كردند.يك كمونيست كه جزو كادر مركزى حزب كمونيست حلّه (از شهرهاى عراق) بود در خاطراتش چنين مىگفت.يك دوست كمونيست داشتم كه خيلى به من اظهار علاقه مىكرد، و چون كمونيست بود من ارادتى نسبت به او نداشتم و هميشه به او كمتوجهى نشان مىدادم، اما از رو نمىرفت، تا اينكه يك روز چندبار به دنبالم آمد و من به اهل خانه مىگفتم كه او را رد كنند وبگويند فلانى خانه نيست، اين شخص مىرفت و مجددا مىآمد، من كه از او بستوه آمده بودم سطلى پر از كثافت و آشغال را آماده كردم در اطاق بالاى درخانه و تا او آمد سطل كثافت را روى سرو صورتش خالى كردم، البته بطوريكه او مرا نديد، با كمال تعجب ديدم كه بعد از مدتى رفته شستشو كرده و لباس تميزى پوشيده باز آمده دنبالم من ديگر خجالت كشيدم و آمدم با او سلام و عليك كردم و بعد باهم براى گردش به بيرون رفتيم، و با اين نحو و اين فداكارى دوست كمونيستم توانست روى من اثر گذاشته و كم كم مرا وابسته به حزبش قرار دهد.