قرآن مجيد در داستان بلعم با عورا به همين مطلب اشاره مىكند، او كه داراى آيات و از مقرّبين درگاه خدا بود، دعايش مستجاب مىشد، با يك غفلت چنان پايش لغزيد كه خداوند او را تشبيه به سگ نمود.در داستانى آمده كه شخص هيزمشكنى به صحرا رفته بود، آنجا مار بزرگى را ديد كه از شدّت سرما بىحال شده و توانائى حركت ندارد، از روى حسّ عطوفت آن را برداشت، ميان شال كمرش نهاد، و بعد شال را دور كمر خود بست، پس از مدّتى كه حركت كرد.. احساس كرد كه شال كمر او را فشار مىدهد، ديد كه مار گرم شده و حال كه جان گرفته خودش را دور كمر او مى پيچد و ميخواهد استخوانهايش را بشكند، اضافه بر آن مقدارى از زهر خود را ميان شال ريخته بود، كه هنوز به بدن هيزم شكن نرسيده بود، نفس نيز مانند اين مار مىباشد تا زمانى كه رمق و حالى ندارد از او كارى ساخته نيست، مهم اين است هنگام توانستن بر گناه چقدر مىتواند خودش را نگاه دارد:
نفس اژدرهاست او كى مرده است
از غم بىآلتى افسرده است
از غم بىآلتى افسرده است
از غم بىآلتى افسرده است