طرح ارتباط صورى و ظاهرى بقصد دفع ضرر و رفع خطر جانى.
و در صورتى كه انسان در وضع تقيه قرار گيرد و براى رفع خطر ناگزير از همرنگى شود چنين كارى عزيمت است كه لاز باشد يا رخصت است كه آزاد است مىتواند انجام بدهد و يا ندهد به عبارت ديگر آيا در مورد تقيه، بايد حفظ ظاهر كند و خود را همرنگ و همكيش كفار نشان دهد و اگر نكند كار گناهى مرتكب شده و يا آنكه چنين عملى وجوب شرعى ندارد و اگر تقيه نكرد و در اين راه صدمه ديد و يا حتى اگر كشته شد نزد خداوند مأجور است و بلكه افضل ترك تقيه است و بهتر استقامت ورزيدن بر ايمان است. ريشه ماجرا بر مىگردد به داستان شخصى بنام خبيب بن عدى و عمار ياسر. خبيب بدست كفار و مشركين مكه اسير مىشود و از او مىخواهند كه به كفر و دين آنان برگردد و كلمه ناروا بر زبان آورد و الا او را خواهند كشت. اما خبيب تقيه نكرد و استقامت ورزيد و كفر نگفت و سرانجام بدست كفار كشته شد و شهيد گرديد.و عمار ياسر نيز در شرائطى كه مشابه واقع شده بود وقتى تحت شكنجه شديد قرار گرفت تقيه كرد و خواسته مشركان را بظاهر عملى نمود هر چند كه دلش انباشته از ايمان بود و بدين وسيله نجات پيدا كرد. اهميت اين مسئله و آثار مترتّب بر آن، در عصر كنونى بخصوص با ملاحظه وضع موجود كشورهاى اسلامى بطور ملموس، قابل مشاهده است و در زمينه روابط بين الملل، اين حكم اسلامى و اين دستور قرآنى را، راستى مىتوان از احكام مترقى، محسوب داشت البته، مسئله از سادهترين صورتش آغاز مىشود و آن اين كه اگر مسلمانى در زير سلطه كفار و تحت شكنجه مشركين قرار گرفت و از وى خواسته شد كه كفر بورزد، چه بايد كند اما در بررسى عميق مسئله و غور در فروع و شاخههاى آن به مسائل اساسىترى مىرسيم چنانكه در ماجراى رابطه برخى از انصار مدينه با قومى از يهود مطرح شده كه آنجا، صحبت از شكنجه و تحت فشار مستقيم قرار گرفتن مطرح نيست و تقيه به معناى اصطلاحى كلمه عنوان نمىشود بلكه سخن از اين است كه يهود دل انصار را به سوى خود متمايل مىكردند و آنان را در دينشان متزلزل مىساختند و از ابن عباس در شأن نزول آيه مورد بحث (28 آل عمران) همين ماجرا، روايت شده است.