یادنامه علامه شریف رضی (قدس سره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یادنامه علامه شریف رضی (قدس سره) - نسخه متنی

علی دوانی؛ همکاران: محمد رضا آل صادق، احمد الوائلی، احمد فرج اللَّه، صلاح الصاوی، جعفر الهلالی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرزند سوگوارت در فراق تو، حيران و سرگردان به اين سو و آن سو مى‏دود و هراسان در جستجوى پناهگاهى است اما او چگونه تسلّى يابد و كدامين پناهگاهى است كه بتواند به او آرامش و تسلّى بخشد جز دژ محكم صبر و شكيب تازه اگر آن هم بتواند در اين عرصه هولناك، كار ساز باشد.

آرى جز صبر و تحمل، پناهگاهى ديگر نيست اما بهر حال چون حادثه بسيار تلخ و رويداد بس بزرگ است، اين پناهگاه نيز مفيد واقع نمى‏شود و اين دژ محكم نيز فرو مى‏ريزد و سيل اشك سرازير شده از دل طوفان گرفته ديواره‏هاى اين قلعه را هم، درهم مى‏كوبد.

اما اين بار، شرم و كرامت را سپر قرار مى‏دهم و بدان وسيله كوهى استوار و سدى پايدار در برابر اين هجمه اندوه، فراهم مى‏سازم و سرشك از رخسار، پاك مى‏كنم كه فرزند مصيبت زده تو رقبا و حسودان ناجوانمرد، بسيار دارد كه اگر آنان بى ثباتى و تزلزل مرا در اين حادثه و رخ داد بفهمند، دلشاد مى‏شوند و عقده‏هاى دل مى‏گشايند.

مادر اگر تو آن گوهر نفيس و آن درّ گرانبهائى هستى من كه در باز پس گرفتن آن از دست دشمن غارتگر از پرداخت هر فدا و تاوانى، دريغ ندارم امّا افسوس كه ترا مرگ از دست من ربوده و از چنگ او، رفته‏اى باز نمى‏گردد.

اى مادر اگر تو بدست دشمنى اسير شده بودى كه امكان خلاصى و رهائى تو وجود مى‏داشت براى آزادى تو لشكرى انبوه فراهم مى‏ساختم لشكرى كه گروهان منظم زير پرچم واحد من به حركت در مى‏آمدند. لشكرى با نظاميان مسلّح و آماده براى پيكار.

لشكرى كه سربازان آن از ظلمت شب سرمه چشم و از حلقه‏هاى آهنين آرايش تن فراهم آورده و دل به صفوف دشمن مى‏زنند و در دلاورى، همچون شير و در صلابت، همانند صخره و در درخشندگى، مثل شمشير لخت و در غرّش و فرياد، بسان ابر و در جوشندگى و شادابى، خون را مانند هستند.

مادر در اندوه فقدان تو، صبر و شكيب را از دست داده‏ام و موقعيت اجتماعى و شخصيت خود را فراموش كرده‏ام. گاهى كه بغض در گلويم جمع مى‏شود و سعى مى‏كنم اندوه و غصه ترا آشكار نسازم ولى بى اختيار بغض در گلويم مى‏تركد و گاهى هم، غم دلم به صورت نفسى عميق و سوزان خارج مى‏شود و بالأخره در رشته‏هاى غصه مرگ تو در پيچ و تابم.

مادر تو آن مادر فداكار و خوبى هستى كه هميشه من آرزو داشتم كه پيشمرگ تو شوم اما سختى‏هاى روزگار ترا زود از دست ما ربود.

/ 413