«داستان هابيل و قابيل» - گلی از بوستان خدا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلی از بوستان خدا - نسخه متنی

سیدمهدی حجتی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يهود گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و با آنان جنگ كنيد. ما همينجا نشسته‏ايم. موسى گفت:

پروردگارا، من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم. ميان من و اين جمعيت گنهكار جدائى بيفكن.

خداوند به موسى فرمود: اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است و به آن نخواهند رسيد. پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره سرنوشت اين جمعيت گنهكار غمگين مباش. (20 الى 26)

«داستان هابيل و قابيل»

اى پيامبر، داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام، عملى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى قبول نگرديد.

قابيل برادرى كه عملش مورد قبول خداوند قرار نگرفته بود به برادرش هابيل گفت: بخدا سوگند تو را خواهم كشت. هابيل گفت: من در قبول نشدن عمل تو در نزد پروردگار گناهى ندارم زيرا خداوند، تنها عمل پرهيزكاران را مى‏پذيرد.

اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من دست به قتل تو نمى‏گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى‏ترسم. من مى‏خواهم تو بار گناه من و خودت را از اين عمل بدوش بكشى و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران.

نفس سركش، تدريجا او را وادار به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران گرديد. او نمى‏دانست كه جسد برادر را به كجا ببرد سپس خداوند، زاغى فرستاد تا در زمين جستجو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت: واى بر من آيا من نمى‏توانم مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم، و سرانجام از ترس رسوائى و عذاب وجدان از كار خود پشيمان شد. (الى 31)

/ 618