بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
هنگامى كه فرستادگان ملكه سبا نزد سليمان آمدند گفت:مىخواهيد مرا با مال كمك كنيد و فريب دهيد. آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است بلكه شما هستيد كه به هداياتان خوشحال مىشويد.سليمان به فرستاده ملكه سبا گفت: به سوى آنها باز گرد و اعلام كن با لشكرهايى به سراغ آنها مىآئيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آنها را از آن سرزمين آباد به صورت ذليلان و در عين حقارت بيرون مىرانيم.سليمان گفت: اى بزرگان، كداميك از شما توانائى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟ عفريتى از گروه جنيان گفت: من آن را نزد تو مىآورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم.اما كسى كه دانشى از كتاب آسمانى داشت گفت: من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم؟ و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هر كس ناسپاسى كند بىگمان پروردگارم بى نياز و كريم است سليمان گفت: تخت او را تغيير دهيد ببينم آيا متوجه آن مىشود يا آن را نمىشناسد.هنگامى كه او آمد گفته شد آيا تخت تو اينگونه است؟ در پاسخ گفت: گويا خود آن است و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورديم.سليمان او را از آنچه غير از خدا مىپرستند بازداشت كه او از قوم كافران بود.به او گفته شد داخل حياط قصر شو. اما هنگامى كه نظر به آن افكند پنداشت نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد تا از آب بگذرد اما سليمان گفت: اين آب نيست بلكه قصرى است از بلور صاف. ملكه سبا گفت: پروردگارا من به خود ستم كردم و با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم. (20 الى 44)