بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
صفحهى 89بدو متوجه نبود. و آن فرمانبردارى سخن اوست: قُلِ الله ثُمَّ ذَرْهُمْ. و مراد از اين قول زبان نيست.چه زبان ترجمانى است كه گاهى صادق باشد و گاهى كاذب. و موقع نظر حق تعالى نيست جز دل، كه زبان او ترجمان اوست، و از معدن توحيد و منبع آن است.لفظ چهارم [59] ذكر و تذكير است. قال الله تعالى: وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ. اى، پند ده كه پند مؤمنان را سود دارد. و قال- (عليه السلام): إذا مررتم برياض الجنّة فارتعوا فيها. قيل: و ما رياض الجنّة؟ قال: مجالس الذّكر. چون بر مرغزارهاى بهشت گذريد در آن چرا كنيد. پرسيدند مرغزارهاى بهشت كدام است؟ گفت: مجلسها ذكر. و في الحديث: انّ للَّه ملائكة سيّاحين في الهواء سوى ملائكة الخلق، إذا رأوا مجالس الذّكر ينادى بعضهم بعضا هلمّوا إلى بغيتكم فيأتونهم و يحفّون بهم و يستمعون، الا فاذكروا الله و ذكّروا بأنفسكم. اى، حق تعالى را فريشتگان سياحاند در هواى بيرون- فريشتگانى كه حافظان خلقاند- چون مجالس ذكر بينند يك ديگر را آواز دهند كه بشتابيد سوى مطلوب خويش! پس به اهل ذكر بپيوندند، و گرد ايشان در آيند و استماع كنند. پيغامبر پس از بيان اين سخن مردمان را تنبيه مىفرمايد كه خداى را ياد كنيد و خود را پند دهيد. پس لفظ تذكير نقل شده است [به] چيزى كه بيشتر واعظان اين عصر در آن مواظبت نمايند، و آن قصص و اشعار و شطح و طامات است.و اما قصص بدعت است، و سلف باز داشتهاند از پيش قصهگويان نشستن، و گفته [اند] كه در وقت پيغامبر و بو بكر و عمر نبود، تا آن گاه كه فتنه ظاهر شد، پس قصه گويان پيدا آمدند.و در روايت است كه عبد الله عمر از مسجد بيرون آمد و گفت: سبب بيرون آمدن من جز قصهگوى نبود، و اگر او نبودى بيرون نيامدمى. و ضمره از ثورى پرسيد كه روى به قصه گويان داريم؟ فرمود كه پشت به بدعتها آريد. و ابن عون گفت: بر محمد سيرين رفتم، پرسيد كه امروز چه خبر است؟ گفتم: امير قصه گويان را باز داشته است [از قصه]. و اعمش در جامع