ستوده است.» بىنيازى خدا چون بىنيازى مردم نيست، زيرا ثروت در مردم بسا موجب غارت و استثمار ديگران شود يا در زير پا له كردن ديگران يا در سلب حقوق آنها. در حالى كه بىنيازى و غناى خداوند سبب عطا و بخشش به ديگران است و چنين غنايى است كه محمود و پسنديده است. [13] سپس آيات به بعضى از وصاياى لقمان به پسرش مىپردازد. اين وصايا شامل حكمتهاى بسيار است. اولين نصيحت او اين است كه او را از شرك باز مىدارد و به توحيد فرامىخواند. و اين كه خضوع كامل بايد در برابر خدا باشد، زيرا توحيد جوهرى است كه انسان در تمام رفتارهايش بايد به آن اعتماد كند خواه رفتارهاى فردى باشد و خواه رفتارهاى اجتماعى. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ- و لقمان به پسرش گفت: و او را پند مىداد كه اى پسرك من به خدا شرك مياور، زيرا شرك ستمى است بزرگ.» اين ستم بزرگ كه عامل آن شرك به ضلالت است چيست؟ در واقع دور شدن انسان از پروردگارش كه او را نعمتهاى ظاهر و پنهان داد، و سقوط او در حضيض پرستش چيزهاى ناتوان كه نه او را سود مىدهد و نه زيان همانا ستم بزرگ است. اگر خدا را كه پيروزمند و رحيم است و احسانش ما را احاطه كرده از دست بدهيم چه كسى را به جاى او توانيم يافت؟ چه كسى است كه فقر و فاقه و مسكنتش از ما بيشتر شود اگر از تنها طريق هدايت و رستگارى و بىنيازى و عزت و كرامت منحرف گرديم. چه كسى از ما عاجزتر و ذليلتر خواهد بود اگر از پناه پروردگارمان بيرون رويم و خود را به كنام دادن و درندگان اندازيم، يعنى به جايى رويم كه مستكبران آنجا را محل جولان خود قرار دادهاند؟