نزديك مىشود شتاب او بيشتر مىشود و بيشتر تحت تأثير جاذبه زمين قرار مىگيرد و مقاومتش كمتر و كمتر مىشود. اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه چرا انسان به اين مرحله از گمراهى نزول مىكند تا آنجا كه آيات خدا را تكذيب مىكند و آنها را مسخره مىنمايد؟ جواب اين است كه انسان در درون خود قوهاى دارد كه هر چيز را كه بخواهد توجيه مىكند. مثلا يتيمى را مىبيند كه قرص نانى در دست دارد. قرص نان را از او مىربايد. در اين هنگام مورد عتاب و جدان قرار مىگيرد. فورا شمارى از توجيهات او را از شكنجه و جدان مىرهانند. مثلا مىگويد من هم گرسنه بودم و حال آن كه آن يتيم اگر كاملا سير نبود ولى گرسنگىاش به اندازه گرسنگى من نبود. ديگر آن كه مردم به يتيم به عنوان اين كه يتيم است هم آن را ندزديده باشد و گرنه چرا آن را دور از انظار مىخورد. سرانجام چه كسى گفته است كه بايد به يتيم محبت نمود؟ كم كم در اثر اين توجيهات وجدانش آرام مىگيرد و دزدى عادت او مىشود و به صورت يك مجرم حرفهاى در مىآيد. فرعون و نمرود و ساير مستكبرين چنين بودند آنان از آغاز دعوى خدايى نكردند. بلكه شيطان نخست ياد خدا را از دلهايشان زدود و آنان نخست آيات خدا را دروغ شمردند و كم كم آنها را مورد استهزاء قرار دادند. پس هر كس بايد متوجه آخرين قدم خود باشد كه در كجا فرود مىآيد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ- سپس عاقبت آن كسان كه مرتكب كارهاى بد شدهاند ناگوارتر بود، زيرا اينان آيات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند.» به خدا پناه مىبريم بشر ناتوان حقير و نيازمند نه تنها آيات خدا را دروغ مىانگارد، كه آنها را به ريشخند هم مىگيرد.