مىكند يا برخى چيزها را بر او واجب مىشمارد يا او را به سبب برخى از كارهايش سرزنش مىكند يا بعضى اسرار او را فاش مىسازد چنان كه در ازدواجش با زينب دختر جحش، همه اينها دليل بر اين است كه قرآن از سوى خودش نيست بلكه وحى خداست. لحن قرآن حاكى از اين است كه متكلم ديگرى است غير از او، زيرا اگر متكلم خود او بود نه خود را سرزنش مىكرد و نه نهى از چيزى. دوم: در قرآن همان گونه در احاديث، بعضى از احكام خاص پيامبر (ص) آمده است. مثل وجوب نماز شب بر او يا جايز بودن بيش از چهار زن عقدى و نيز زناشويى با هر زن كه خود را به او هبه كند و خصوصيات ديگرى كه پارهاى علما شمار آنها را به هفده خصوصيات رساندهاند. با آن كه ديگرى از اين مواهب برخوردار نيست اگر چه از رهبران دينى اسلامى باشد ولى از آن مىتوان استنباط كرد كه پيشوا مىتواند از امتيازاتى برخوردار باشد و شايسته است كه جامعه آنها را بشناسد و مراعات كند. از همه اين امور مهمتر ارزشى است كه بايد به وقت رهبر داد. با آن كه همه افراد جامعه حق دارند كه خود را به رهبر نزديك كنند ولى بايد اين نكته را هم بفهمند كه رهبر نيز وقتش محدود است، پس نبايد نشستن در مجلس او را به درازا كشانند به اين عنوان كه مىخواهند از علم و تجارب او استفاده كنند مگر به مقدار نياز و ضرورت. و اين براى اين است كه نفع وجود او به همگان برسد، زيرا اگر رهبر بنا باشد وقت خود را در موضوعات بىفايده بگذراند ديگر براى نظر كردن در امور ملك و ملت وقتى برايش باقى نخواهد ماند. مثل مطالعه، يا تفكر يا تصميمگيرى يا ترتيب نقشهها براى كار. مسلم است كه چون دستگاه رهبرى ناتوان باشد زيانش به همه افراد جامعه مىرسد. از اين رو است كه در آيات اين بخش مردم را از بيگاه به حضور رسول اللَّه رسيدن و مدتى دراز نشستن و سخنان بيهوده گفتن، نهى مىنمايد يا آن كه آن قدر بنشينند تا طعام حاضر شود. با همه اينها رهبرى نبايد رابطهاش را با مردم قطع كند تا از مردم دور افتد.