بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فضيلتى به مقام فضل من گواهى مىدهد و هيچ فاضلى نيست مگر اينكه من از او فضيلتى بالاتر دارم.محقق اين اشعار را براى پدرش مىفرستد، ولى پدر جوابى خردمندانه به او داده و مىگويد:فرزندم، گرچه به خوبى از سرايندگى برآمدى، اما در حق خود ظلم كردى (به خود توهين نمودي)، چرا كه مگر نمىدانى سرايندگى شيوه اشخاصى است كه خرقه و لباس عفت را به در آورده و لباس كهنهاى به خود مىگيرند، شاعر گرچه سخن حق بگويد، لعنت شده است و گرچه سخنان شگفتآور بگويد، باز از اعتبار افتاده است و چنان فكر مىكنم كه شعرْ تو را در فضيلت خود غوطهور ساخته و تو را به گونهاى پرورده كه به انفاق از بخششهاى آن مىپردازى، بهطورى كه در اجتماع فضيلت ديگرى غير از شعر براى تو ذكر نكنند و تو را صرفاً يكى از شعرا بخوانند، و اين برچسب و لكه ننگى براى تو است [اشاره به اينكه شعر بهترين فضيلتهاى تو را تحت پوشش خود قرار مىدهد]. مگر نشنيدهاى كه شاعرى گفته: ''و لست ارضى ان يقال شاعر ـ تباً لها من عدد الفضائل؛ يعنى به اينكه به من بگويند شاعر، خوشنود نيستم و اُفّ بر اين فضيلت كه از بين ديگر فضائل خود را نشان مىدهد1``.محقق پس از مطالعه نامه عتابآميز پدرش، درِ سرايندگى را به روى خود بست، ايشان در جملهاى مىگويد: «آنچنان خاطرم بعد از آن (نامه پدر) از سرايندگى متنفر گرديد كه گويا اصلاً درى از شعر را نزدهام [درى از شعر به روى من گشوده نشده بود [و پرده حجاب هيچ شعرى را بالا نزده بودم»2. البته ايشان بعد از اين گاهگاهى چند بيت معدود سرودهاند، ولى آنچنانكه هنر شعر و سرايندگى را دنبال كنند نبوده است. اين دورى از شعر و سرايندگى را نيز خود در1. همان.2. همان.