بشر در زندگى اجتماعى خويش نيازمند همكارى، مساعدت و ارتباط با ديگران است؛ اين معاشرت و ارتباط اگر بر قانونى استوار نباشد و يا ضمانت اجرايى براى آن قانون وجود نداشته باشد به اختلال و تضييع حقوق افراد منجر مىشود، چرا كه افزونطلبى و حب ذات از صفات غريزى انسان بوده و بشر را به ناديده گرفتن حقوق ديگران تشويق مىكند و عدم كنترل آن دو به ظلم و ستم به ديگران مىانجامد. عقل لزوم قانون و ضمانت اجراى آن را تصديق مىكند و انسانها داراى هر دين و مسلكى كه باشند بر لزوم آن اعتقاد دارند، زيرا ظلم و بىعدالتى ناپسند است و رفع ظلم و ستم جز با قانونى كه براساس عدالت باشد ميسّر نيست. آدمى براى سازماندهى اين امور دست به تشكيل حكومت مىزند تا علاوه بر تقنين صحيح و عادلانه، ضمانت اجراى مناسبى براى آن قانون ايجاد كند، ولى قدرتمندان و زورمداران، حكومت بر افراد را با توجيه ايجاد عدالت اجتماعى و يا نادان دانستن آنها در دست گرفتند و با مناديان عدالت از جمله پيامبران الهى به مقابله برخاستند؛ پيامبرانى كه از طرف خداوند افراد را به خداپرستى و عدالت دعوت كردند و با مساعدت و همراهى آنها حكومتهايى بر پايه خداپرستى و عدالت بنا نهادند. اسلام با همان هدف، در سرزمينى بر پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل شد كه اعرابى باديهنشين و داراى تعصبات قبيلهاى و... در آن زندگى مىكردند. وى توانست طى 23 سال آنها را به اشخاصى متمدن، قانوندان و عمل كننده به قانون الهى تغيير دهد. پيامبر اسلام براى بشر در زمينههاى مختلف حكومتى، احكامى پايدار و مورد پسند عقل به ارمغان آورد. ولى مدت زمانى كوتاه پس از پيامبر انديشه سياسي