محمد بن ابراهيم
خورشيد انديشه
محمود لطيفي سخن از پر فروغ ترين خورشيد معرفت و حکمت است که عقلها را به شگفت آورد و انديشه تحقيق را در شکوه تفکر متحير ساخت و بلنداي همتش سروهاي سرفراز را سر آمد و چينش زيباي کلامش عقده ها از عقايد برداشت . صراحت در بيان و مرامش دلق رنگ و ريا از چهره ها بر گرفت و چماقهاي توهم و تهمت با سندان پولادين اراده و استقامتش در هم شکست . بزرگمرد حکمت برين و تک سوار افقهاي بيکران يقين ، صدرنشين مسند عرفان و آموزگار نخستين حکمت متعاليه که نامش فروغ بخش حلقه حکيمان است و يادش چشم اندازي از خاک تا خدا و همراهي با مرامش زورقي از نبوغ مي خواهد تا با قطب نماي وحي و بادبان اراده و ناخدايي قلبي پر از عشق در يم هستي گام نهد و سفرهاي چهارگانه از مبدا تا معاد را يکي پس از ديگري در نوردد و کليدهاي زمردين غيب و شهود را در فرازين قله حکمت به چنگ آرد. طلوع خورشيد
بنا به نقلي در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 ق(559)مژده تولد فرزندي را به ميرزا ابراهيم بن يحيي قوامي شيرازي دادند و او که سالهاي دراز انتظار چنين روزي را داشت و بارها نذر و نياز کرده بود از فرط خوشحالي سراسيمه خود را به منزل رسانيد و بر طبق عهدي که نموده بود نام مبارک ((محمد)) را براي فرزندش برگزيد و تا زماني که خود زنده بود روزانه يک سکه به شکرانه اين لطف الهي در راه خدا انفاق مي نمود. ميرزا ابراهيم از کارگزاران ولايت فارس يا بازرگاني سرشناس و امين در بازار بود. وي با انتخاب معلمان و اساتيد خوب و مجرب در تربيت يگانه فرزندش کوشيد و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهي نکرد تا آنکه در 16 سالگي او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهي که آنجا بود به زيارت عتبات نيز مشرف شد و با شنيدن خبر مرگ پدر به شيراز برگشت و مدتي مشغول رسيدگي به امور داراييهاي پدر شد اما در همه اين مدت دل در گرو تحصيل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دايي خود که مردي درستکار بود براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد.(560) همان گونه که روال عادي حوزه هاي علميه آن زمان بوده است به احتمال قوي صدرا علاوه بر فقه و اصول و ديگر علوم اسلامي متعارف ، علوم ديگري چون رياضيات و نجوم و طب و هيئت و... بخصوص منطق و فلسفه را در شيراز آغاز نموده و به مرحله اي رسانده که مجبور شده است براي تکميل رشته هاي مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتيد مشهور نواحي ديگر اقدام نمايد. آغاز سفر
کساني که به زندگي صدر المتالهين پرداخته اند مقصد او را از شيراز به اصفهان نوشته اند اما به احتمال زياد بايد با ورود شاه عباس به شيراز در سال 998 که قاعدتا شيخ بهايي نيز همراه او بوده است صدر المتالهين جوان با شيخ بهايي آشنا شده و بهمراه آنان يا مدتي پس از آنان به پايتخت که در آن تاريخ قزوين بوده ، آمده باشد. در اين مورد نسخه اصلي کتاب حديقه هلاليه شيخ بهايي که شرح دعاي چهل و سوم صحيفه سجاديه است راهگشاست . زيرا در پايان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است : ((عبده الراجي صدر الدين محمد شيرازي محروسه قزوين شهر ذي الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبوه .)) معلوم مي شود که ملاصدرا در تاريخ 1005 و شايد قبل از آن در قزوين مشغول تحصيل بوده و تا حدي با استادش آشنايي داشته که از روي کتابهاي او نسخه برداري مي نموده است . بنابراين مي توان گفت يک سال پس از اين تاريخ و با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان صدر المتالهين نيز راهي اصفهان شده باشد. اساتيد ملاصدرا
در عصر صدر المتالهين اصفهان - و پس از آن قزوين - پايتخت و مرکز علمي ايران بود و اکثر اساتيد بزرگ در اين شهرها اقامت داشتند و جاذبه ويژه اي براي دانش دوستان داشت . صدر المتالهين ابتدا در محضر درس شيخ الاسلام شهر بهاء الحق و الدين محمد بن عبد الصمد عاملي - معروف به شيخ بهايي - که در علوم نقلي مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناي عصر خويش بود حاضر شد و سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده کم نظير و علامه رهرو ذيفنون عصر بنا نهاده شد و تکميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيد بزرگوار و پاک نهاد حکيم الهي و فقيه رباني امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به - ميرداماد - عهده دار گشت . اين نوجوان خوش استعداد و پر شور حديث و درايه و رجال و فقه و اصول را از شيخ بهايي و فلسفه و کلام و عرفان و ديگر علوم ذوقي را از محضر ميرداماد آموخت و علوم طبيعي و رياضي و نجوم و هيئت را نيز از محضر اين دو استاد و احتمالا نزد حکيم ابوالقاسم مير فندرسکي عارف زاهد و رياضي دان بنام عصر فرا گرفت . مراحل سير و سلوک
صدر الدين محمد بتدريج در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق و مکتب مشاء و کلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت يافت . روشهاي گذشتگان را دقيقا بررسي نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسائل مبهم مکاتب اشراق بهره ها برد ولي هرگز تسليم عقايد آنان نشد و گر چه شاگرد مکتب مشاء گرديد ليکن هرگز مقيد به اين روش نشد. علامه محمد رضا مظفر اين بخش از زندگي صدر المتالهين را اولين دوره زندگاني فکري و سلوک روحاني او مي شمرد که در درس و بحث و تتبع آثار فلاسفه و سير در افکار فلسفي و کلامي سپري نموده و نشاني از ذوق عرفاني و ابتکارات فلسفي در او مشهود نبوده است . صدر المتالهين خود در مقدمه اسفار مي گويد: ((من تمام نيرو و توان خود را در گذشته و از آغاز دوره جواني صرف در فلسفه الهي نمودم تا حدي که به قدر امکان به آن دسترسي يافتم و در اثر سعي زياد بخش شايان توجهي از آن نصيبم شد و در آن زياد مراجعه کردم و از نتايج انديشه هاي آنان بهره ها بردم و از ابتکارات فکري و اسرار نهفته آنان سود فراوان يافتم و چکيده کتب و رسائل فلسفي يونان و ديگر معلمان بزرگ را به خاطر سپرده ، از هر بابي چکيده آن را اختيار نمودم ... و در اين مدت صدفهاي پر از مرواريد گرانبهاي حکمت و معرفت را از درياي حکمت به چنگ آوردم .)) (561) البته در آخر همين مقدمه و در مقدمه تفسير سوره واقعه اين دوره يا حداقل بخشي از آن را براي خود نوعي وقفه مي شمرد، نه سير، و غفلت محسوب مي نمايد نه ذکر و فکر. و آن را از باب حسنات الابرار سيئات المقربين جزء ضايعات عمر خود مي داند و مي گويد: ((من به دليل اينکه مقداري از عمر خود را در بررسي آثار فيلسوف نمايان و جدل و مناظره اهل کلام و دقتهاي علمي و تواناييهاي منطقي و شيوه هاي بياني آنان ضايع نموده و بر باد دادم همواره به درگاه خدا استغفار مي نمايم . زيرا که در آخر کار و در اثر تابش نور ايمان و تاييد و دستگيري خداي منان بر من روشن شد که پاي استدلاليان چوبين و قياسهاي منطقي آنان عقيم و راه آنان در معرفت حق غير مستقيم است .(562)آنگاه چشم باز نمودم و به حال خود گريستم و ديدم گر چه در شناخت ذات باري تعالي و تنزيه او از صفات ضعف و نقص و حدوث و نيز در معرفت به معاد و حشر روح انساني به اندوخته هايي دست يافتم اما از معرفت حقيقي و شهود حق که جز با ذوق الهي و دريافت قلبي حاصل نمي شود دستم خالي است .))(563) فرزانه انديشمند حضرت آيه الله جوادي آملي پس از اين دوره چهار دوره ديگر را در زندگي موسس حکمت متعاليه تصوير مي نمايد و اين مجموعه را مراحل تحول روحي و جوهري او مي شمارد(564)که اگر آن دوره اول را مقدمه سفر اول سالکان عارف حکيم شيراز با مراحل چهارگانه سلوک و اسفار اربعه عارفان منطبق خواهد بود. آواره کوي دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظيري بود که از همراهي با صاحبان قدرت و زندگي با اهل دنيا و دنيا پرستان و تعريف و تمجيد شاهان صفوي بيزار بود و عظمت روحي که در او وجود داشت به او اجازه سر فروآوردن در برابر مقامات پست دنيايي را نمي داد. و البته دنيا طلبان نيز چنين مزاحمي را نمي توانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهين و تهمت خود در امان نمي گذاشتند. صدر المتالهين پس از طي مراحل علمي در اصفهان و احتمالا آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز مي گردد تا شايد در حمايت خانواده و خويشان خود بتواند در امان باشد. تاريخ بازگشت صدر المتالهين به شيراز همچون کوچ قبلي و بعدي او از اين شهر معلوم نيست . همچنانکه از مدت اقامت و فعاليتهاي علمي و اجتماعي او در اين مرحله اطاعي نداريم و احتمالا در همين سالها که بايد بين سالهاي 1010 تا 1020 باشد الله وردي خان فرمانرواي شجاع و آگاه و دلسوز فارس تصميم مي گيرد تا مدرسه اي مخصوص به نام ملاصدرا بنا کند و آن مدرسه را پايگاه علوم عقلي در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمي دهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل مي رسد و مقارن همين احوال ملاصدرا نيز در اثر ناسازگاري علماي شيراز و شروع آزار و اذيت و اهانت او ناگزير به ترک شيراز و بازگشت به اصفهان مي شود و يا به گفته آيه الله سيد ابوالحسن قزويني از همان جا به نواحي قم عزيمت مي نمايد. ايشان در شرح حال ملاصدرا مي نويسد: ((... پس از مراجعت به شيراز چنانچه عادت ديرينه ابناي عصر قديم و حديث همين است محسود بعضي از مدعيان علم قرار گرفت و به قدري مورد تعدي و ايذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتيجه از شيراز خارج و در نواحي قم در يکي از قرا منزل گزيد و به رياضات شرعيه از اداي نوافل و مستحبات اعمال و صيام روز و قيام در شب ، اوقات خود را صرف مي نمود.))(565) صدر المتالهين حکيم خانه به دوشي بود که به جرم آزادگي روح و فکر مجبور شد تا از پايتخت و پايتخت نشينان روي گرداند و به زندگي در روستايي دورافتاده و خالي از امکانات رفاهي - که در آن روز و در بارگاه صفويان براي دانشمندان منظور شده بود - بسنده نمايد و خود را براي ((انقطاع الي الله )) آماده سازد. او خود در توجيه انتخاب اين راه مي گويد: ((من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاي آتش جهالت و گمراهي برافروخته تر و بد حالي و نامردمي فراگيرتر مي شود ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معرکه بيرون کشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشه اي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شکسته حالي پنهان شدم دل از آرزوها بريدم و همراه شکسته دلان بر اداي واجبات کمر بستم .))(566) اين مرحله از زندگي رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشم پوشي از مظاهر دنيوي و جاه و جلال مجازي و دل بريدن از دنيا و دنيا پرستان و رو به سوي جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهاي فراوان و نيروي عزم و اراده اي آهنين تنها براي افرادي انگشت شمار حاصل مي گردد؛ که در اصطلاح سالکان سير از خلق به سوي حق نام دارد. در کنج غربت
دوره سوم زندگي صدر المتالهين مرحله دوم انقلاب روحي او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر حق به سوي حق با ياري حق است . اين مرحله طولاني ترين منازل در سفرهاي چهارگانه سير و سلوک است و صدر الدين شيرازي براي اين مرحله که دوران سخت رياضتهاي جسماني و مجاهدتهاي نفساني و عبادت و طي مقامات کشف و شهود است محلي به نام کهک (در سي کيلومتري جنوب شرقي شهر مقدس قم ) را بر مي گزيند و يا در اثر توفيق جبري و به عنوان تبعيد از مرکز علمي و فرهنگي رسمي (اصفهان ) بر او تحميل مي شود و در هر صورت فارغ از قيل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشيني در جوار لطف و کريمه اهل بيت عليه السلام و حرم آنان پناه مي گيرد تا ضمن بهره گيري از درياي علوم آل محمد صل الله عليه و آله از گزند فتنه ها در امان باشد. چرا که از امام صادق عليه السلام نقل شده است : ((به هنگام فراگير شدن فتنه ها به قم و اطراف آن پناه ببريد.)) (567) سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبي روشن نيست . از تطبيق و انطباق بعضي يادداشتها مي توان نتيجه گرفت که بين سالهاي 1025 تا 1039 در کهک بوده است و البته از شيوه زندگي او در آن قريه اطلاعي نداريم جز مطالبي که از نوشته هاي خود او مي توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنين ادامه مي دهد: ((با گمنامي و شکسته حالي به گوشه اي خزيدم . دل از آرزوها بريدم و با خاطري شکسته با اداي واجبات کمر بستم و کوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم . نه درسي گفتم و نه کتابي تاليف نمودم . زيرا اظهارنظر و تصرف در علوم و فنون و القاي درس و رفع اشکالات و شبهات و... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال ، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از کدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي که گوش مي شنود و چشم مي بيند چگونه چنين فراغتي ممکن است ... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل کندم و از انس با آنان مايوس گشتم تا آنجا که دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان وعزت و اهانتشان بي اعتنا شدم . آنگاه روي فطرت به سوي سبب ساز حقيقي نموده ، با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زاري برخاستم و مدتي طولاني بر اين حال گذراندم .))(568) صدر المتالهين در طي نامه اي از کهک نيز به استادش ميرداماد وضع روحي خود را چنين ترسيم مي کند: ((و اما احوال فقير بر حسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبي است که اگر خالي از صعوبتي و شدتي نيست ... اما بحمدالله که ايمان به سلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و واردات الهيه ... خللي واقع نگشته ... از حرمان ملازمت کثير السعاده بي نهايت متحسر و محزون است . روي طالع سياه که قريب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئيس الاعاظم محروم مانده ام و به هيچ روي ملازمت آن مفتخر اهل دانش و بينش ميسر نمي شود... به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسي از معاني لطيفه و مسائل شريفه مکشوف خاطر عليل و ذهن کليل گشته ...))(569) سفر عرشي
مرحله سوم سلوک روحاني صدر المتالهين شيرازي سفر از حق به سوي خلق است براي مشاهده آثار خداي سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آيات الهي در طبيعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طي مراحل گذشته نصيب سالک مي شود. انسان در پايان اين سير به مقام خلافت الهي نايل مي شود و در اصطلاح فلاسفه جهاني مي شود بنشسته در گوشه اي . شور و ابتهاج ملاصدرا در اين مرحله مانند همه آنها که به اين مقام رسيده اند در خور وصف نيست . او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دريچه اي به عالم قدس بگشايد و حقايق علمي را که از راه تفکر واستدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نوري مشاهده نمايد. در مقدمه اسفار پس از يادآوري دوران زحمت و رنج و مصيبتهاي جانکاه ، اين مرحله را دوران آرامش و استراحت خود مي شمرد و مي گويد: ((سر انجام در اثر طول مجاهدت و کثرت رياضت نور الهي در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملکوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم که در گذشته نمي دانستم و رمزهايي برايم کشف شد که به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرار الهي و حقايق ربوبي و وديعه هاي عرشي و رمز و راز صمدي را با کمک عقل و برهان مي دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم . در اينجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن ورزيد و آنچنان به حق نزديک شد که همواره با او به مناجات نشست .)) (570) معرفت عارفان
يکي از خاطرات بسيار آموزنده و شيرين و در خور تامل از ايام اقامت ملاصدرا در کهک نکته اي است که مرحوم شيخ عباس قمي (571) ذکر کرده و حضرت استاد حسن زاده آملي آن را اين گونه مستند نموده است که : ((در يک نسخه خطي اسفار که به خط حاج ملامحمد طهراني و محشي به تعليقات ملا علي نوري و ذوالعينين و بسياري از حواشي خود ملاصدرا است و در اختيار راقم است و در حاشيه اين افاضه - در بحث اتحاد عاقل به معقول - نوشته است : ((تاريخ هذه الافاضه کان ضحوه يوم الجمعه سابع جمادي الاول سبع و ثلاثين و الف من الهجره و قد مضي من عمر المولف ثمان و خمسون سنه قمريه .)) (تاريخ اين افاضه ، صبح روز جمعه هفتم جمادي الاول 1037 بود و 58 سال قمري از عمر مولف سپري گشته بود) و در ذيل همين حاشيه ، حاشيه ديگري مرحوم ميرزا علي اکبر حکمي يزدي در حاشيه اسفارش از جناب صدر المتالهين به عنوان ((منه )) دارد که : ((کنت حين تسويدي هذا المقام بکهک من قري قم ...)) اين قسمت کتاب را در هنگام اقامتم در کهک قم نوشتم و روز جمعه براي زيارت قبر دختر موسي بن جعفر (س ) به قم آمدم و از او مدد و کمک خواستم . سپس اين مطلب به ياري خدا برايم کشف شد. (572) خورشيد جهان افروز
دوره پاياني سفرهاي چهارگانه ، سفر از خلق به سوي خلق به همراهي حق و براي رساندن پيام الهي از طريق تدريس و تاليف و تهذيب نفوس است تا با هدايت و ارشاد خود تشنگان هدايت را با آب گواراي حيات الهي سيراب نمايد. اين دوره از زندگي صدر المتالهين همان بازگشت مجدد ايشان از روستاي کهک به شيراز و حوزه بحث و تدريس و تصنيف و تاليف است . شهرت صدراي شيرازي عالمگير شده بود و طالبان حکمت از نواحي و اطراف براي درک فيض به حضورش مي شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مي گويد: ((... بتدريج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاري خروشان فرود آمد و چون دريايي پر موج در منظر جويندگان و پويندگان قرار گرفت . از آب خوشگوار آن وادي ، فهم و ادراک سر سبز شد و از جريان زلال آن نهرهاي انديشه جاري گشت ... پس رحمت الهي اقتضا نمود که معاني منکشف از عالم اسرار و انوار و فائض از مقام نور الانوار بيش از اين در پرده استتار نماند. و از سوي خدا ملهم شدم تا جرعه اي از افاضات رباني را به تشنگان وادي طلب بچشانم و دل جويندگان انوار حقيقت را منور سازم تا جرعه نوشان را حيات ابدي و طالبان هدايت را روشني قلب گردد.))(573) بعضي از تراجم نويسان علت بازگشت به شيراز را به امر شاه صفوي دانسته اند ولي اکثر آنان نوشته اند که امامقلي خان حاکم شيراز صدر المتالهين دعوت نمود تا به وطن خود برگردد و در مدرسه اي که پدرش به خاطر ملاصدرا بنا کرده به تعليم و تدريس و تربيت طلاب بپردازد. در شان و مقام اين مرکز مهم علمي و سطح فرهنگي حوزه شيراز و همت پايه گذاران مدرسه همين بس که تدريس علوم عقلي يکي از مقررات الزامي آن مدرسه بوده است . در هر صورت از نامه اي که حکيم الهي در سالهاي اول بازگشت به شيراز براي استادش ميرداماد نوشته پيدا است که از اين هجرت راضي نبوده و به ياد دوران خوش تنهايي و عزلت حسرت مي خورد و براي از دست دادنش متاسف بوده است . در بخشي از نامه چنين آورده است : ((قبل از ايام جدايي هرگز اين شدايد دست نداده بود و به صحبت جاهلان و ناقصان اين بلاد گرفتار نشده بود. از طول مکث در اينجا ملول گشته ام و از صحبت معلولان اين شهر معلول گشته و از کثرت عيال و پيوستگان و نامراديهاي دور و زمان و عدم مساعدت چرخ و دوران و بي توجهي ارکان دولت اين جهان و بي التفاتي اعيان اين عهد و قران بغايت محزون و پريشان گشته ... در مقام توحد و تفرد مي بودم و پاي در دامن غناي از خلق و تعزر کشيده داشتم و در خلوت تحصيل ملکات مي کردم و از مشاهده مکروهات از روي حزم و دور انديشي هراسان و گريزان بودم .)) (574) آفتاب آمد دليل آفتاب
استعداد فوق العاده و روح حساس و زهد و عبادت و انس به خدا صدر المتالهين را زبانزد خاص و عام کرد و توجه همگان را به او جلب نمود. او از آغاز جواني بي اعتنا به دنيا و مقامات دنيوي و شوون مادي بود و به قدر ذره اي هم به فکر جلب رضايت خاطر مردم نبود. او داراي معنويتي عميق و روحي بلند بود که از نزديکي به پادشاهان و امرا و رياست بر عوام ننگ داشت و در آن عصر که نوع مصنفان و مولفان ، کتاب و رساله خود را به اسم پادشاه وقت يا حتي يکي از وزرا و رجال نامي مي نوشتند و گاهي کتاب را به آنان هديه مي کردند، در نوشته هاي ملاصدرا نشاني از اين گونه امور نيست و با تعداد فراوان کتابهايي که دارد در هيچ يک از آنان اسمي از کسي نبرده است . او به واقع علم را با عمل توام نمود و حکمت را در رفتار و کردار خود متجلي ساخت . محمد بن ابراهيم شيرازي در همان ايام جواني از سوي استاد خود ميرداماد به صدر الدين و صدرا ملقب شد و شايد اولين ستايش را نيز از همين استاد خود در قالب شعر شنيد که :
صدرا جاهت گرفته باج از گردون
بر مسند تحقيق نيامد چون تو
يکسر ز گريبان طبيعت بيرون
اقرار به بندگيت کرد افلاطون
يکسر ز گريبان طبيعت بيرون
يکسر ز گريبان طبيعت بيرون