آقاي دكتر، لطفا خودتان را معرفي بفرماييد؟اينجانب احمد نقيبزاده هستم. كارشناسي و كارشناسي ارشد خودم را در رشته علوم سياسي از دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران گرفتهام. همچنين كارشناسي ارشد روابط بينالملل را از دانشگاه نانتر فرانسه، و دكتراي مطالعات سياسي را از همان دانشكده گرفتم. از سال 64 تا كنون به تدريس در دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران مشغول هستم.آيا ميتوانيم از انديشههاي سياسيِ كسي كه هم اكنون بين ما نيست (مثلاً حضرت امام ره) براي حل مسائل و معضلات سياسي امروز جامعه خودمان استفاده كنيم؛ ضمن اينكه بايد توجه داشته باشيم كه مسائل سياسي خاص الان ما با مسائل سياسي خاص آن زمان تفاوت يافته است؟اشخاص مهمي كه در تاريخ نقشي داشتهاند، هيچ وقت نقش آنها به زمانه خود آنها محدود نبوده است. بعضي از آنها پست ـ گون [پسا ـ گون] بودهاند؛ يعني بعد از مرگشان، اهميت آنها روشن شده است و پس از مرگ نقش بيشتري ايفا كردهاند تا دوره حياتشان. بنابر اين بودن يا نبودن انديشمند در ميان ما به خودي خود تأثيري ندارد. اما طبعا در اين مورد عامل ديگري وارد ميشود كه عامل تفسير است. تفسيري كه از نظريات متفكر مذكور به عمل ميآيد. طبعا در اين تفسير، عنصر ذهني مفسر نقش مهمي ايفا ميكند و همه چالشها نيز به همين عنصر ذهني برميگردد. حضرت امام نقش قاطعي در تحولات سياسي ايران داشتند، ايشان هم انديشمند بودند و هم اهل عمل. بنابر اين بسيار مهم است كه از چه زاويهاي و با چه ديدي از نظريات و كنشهاي سياسي ايشان تفسير بهعمل آيد.در مورد امام خميني و هر شخص ديگر، مهم اين است كه بررسي شود كه سرمنشأهاي انديشه وي چه منابعي بوده و سرچشمههاي فكري او از كجا نشأت گرفته است. ثانيا بايد زمانه و كارنامه ايشان سنجيده شود يعني اينكه در چه دورهاي بوده و با توجه به آن دوره چه انديشهاي يا حركتي را انجام داده يا مطرح كردهاند.طبعا امام خميني تحت تأثير مكتب اسلام بود. بنده درخصوص بومي كردن جامعهشناسي و انديشهسياسي بسيار انديشيدهام. درباره اين موضوع كه آيا ميشود از نظريههاي جامعهشناسي يك مكتب استخراج كرد. ملاحظه ميكنيم كه هيچ يك از چارچوبهاي فكري يا الگوهاي تحليلي، كه در غرب مطرح شده است، (مثلاً مكتب جامعهشناسي يا يك نحله فكري) در محدوده تفكرات اسلامي نميگنجد. تنها چارچوبهاي فكري اخير و انديشه پست ـ مدرن ميتواند در انديشه اسلامي جايي داشته باشد زيرا انديشه اسلامي اساسا ساختارشكن است. انديشه اسلامي انديشه خاصي است كه تمام آنچه را غربيها مورد مداقه قرار دادهاند، به عنوان اعراض و مسائل ثانويه مطرح ميكند و هيچ يك از آنها براي اسلام اصل نيست. به نظر ميرسد كه اصل در اسلام انسان است و فكر او، كه يادآور شعر معروف مولوي است كه «اي برادر تو همه انديشهاي * مابقي خود استخوان و ريشهاي».براي اسلام، انديشه و هستي و وجود انسان داراي اهميت خاص است. در تفكرات اسلامي هيچ وقت بر مسائل ديگري تأكيد نشده و ساختار خاص يا الگوي خاص براي زندگي پيشنهاد نشده است. اين موضوع نشاندهنده اين است كه تمام چارچوبهايي كه در غرب به عنوان الگوي رفتاري يا اصل جامعهشناسي پذيرفته شدهاند جايگاهي در اسلام ندارند.آيا نظر جنابعالي اين است كه اسلام فردمحور و انسان محور است و جامعه محور نيست؟اتفاقا اين طور نيست. اسلام نه انسان محور است و نه جامعه محور. در آموزههاي اسلام تعريفي از جامعه به عنوان هستي فارغ از انسان نميتوانيد پيدا كنيد يعني تعريفي از جامعه به عنوان كل وجودي خارج از اعضاي تشكيلدهنده آن. دوركيم و آگوست كنت چنين اعتقادي درباره جامعه دارند و جامعه را يك كل ماتقدم ميپندارند اما چنين مفاهيمي از جامعه در اسلام نميتوانيد بيابيد. اين ساختارها در واقع انسان را محدود ميكند.فرد نيز به صرف فرد بودن او در اسلام مطرح نيست بلكه افكار و انديشههاي فرد است كه در اسلام اهميت مييابد. در نتيجه به عبارتي ميتوان گفت كه اسلام مكتب انساني است كه بر حقيقت تأكيد ميكند. به همين دليل گفته ميشود كه اگر حق با يك نفر باشد، او ميتواند مقابل هزاران نفر، كه حق با آنان نيست، بايستد. به همين دليل جامعه هيچ سيطرهاي بر فردي كه حق با اوست ندارد.امروزه، نيز در عصر ساختارشكني به سر ميبريم. ملاحظه ميكنيم كه در غرب نيز در نهايت به همين نتيجه رسيدهاند و تمام نظريههاي قبلي كه درباره جامعه و ساختارهاي اجتماعي وجود داشت، در حال فروپاشي است و به اين نتيجه رسيدهاند كه نه فرد و نه جامعه، هيچ يك به تنهايي نقش تعيينكنندهاي ندارند و اصالت با هيچ يك نيست. ما در اسلام نيز از زاويه ديگر به همين بحث ميرسيم. بدين دليل كه زندگي اين دنيايي [دنيوي] اساسا مرحلهاي مقدماتي است و به خودي خود اهميت ندارد، بلكه دنياي ديگري است كه اهميت دارد و آن دنياي بااهميت، آخرت است. حديث معروف الدنيا مزرعة الاخره را ملاحظه كنيد. اين نگرشِ هدف بودن آخرت بر همه نگرشهاي اسلامي غلبه دارد. در عين حال اين مزرعه اهميت دارد. زيرا اگر مزرعه، مناسب نباشد، محصولي كه بايد از آن برداشت شود، مناسب نخواهد بود.هدف اسلام، آخرت است. اما در راه رسيدن به اين هدف، ساختار خاصي مدنظر اسلام نيست در حالي كه مكاتبي مثل ماركسيسم، رسيدن به جامعه بيطبقه يا حاكميت پرولتاريا را مطرح ميكنند. به همين دليل، اسلام هيچ يك از ساختارها را كاملاً تأييد نميكند و به همين دليل، اسلام با همه سيستمهاي اجتماعي همراهي ميكند؛ مثلاً اسلام هيچ اصلي براي نفي بردهداري ندارد. همچنين براي [نظام] سرمايهداري يا سوسياليستي نيز حكم قاطعي صادر نميكند بلكه اهميت را به خود انسان و انديشه او ميدهد، فارغ از اينكه در چه ساختار اجتماعي قرار داشته باشد.به نظر بنده اين نوع نگرش اسلام به ساختارهاي اجتماعي، دست انديشمندان اسلامي را گشوده ميگذارد تا در انتخاب الگوي مناسب دچار تنگنا نشوند.بفرماييد كه تأثير جامعه بر فرد را چگونه تحليل ميكنيد؟درباره تأثير جامعه بر فرد از ديدگاه نظريههاي جامعهشناسي موجود نظريات گوناگوني وجود دارد اما از ديدگاه اسلام، جامعه نبايد هيچ نوع تأثير مخربي بر فرد داشته باشد. اسلام اين اجازه را به جامعه نميدهد كه فرد را تحت تأثير وضعيت خود قرار دهد بلكه برعكس، انساني كه داراي انديشه درست، و برحق است، اين حق را دارد كه جامعه را تغيير دهد.بنابر اين، اسلام رابطه تعيينكنندهاي بين فرد و جامعه برقرار نميكند؛ مثلاً در باب قتل نفس اين حكم را صادر ميكند كه قتل يك نفر مانند قتل كُلّ افراد جامعه است. زيرا ممكن است فردي كه كشته ميشود، بتواند تأثيرات بسيار عظيمي بر جامعه بگذارد و با كشته شدن او ممكن است آثار ويرانگر خيلي وسيعي بر كلّ جامعه بر جاي گذاشته شود. در اسلام هيچ رابطه تعيينكنندهاي بين فرد و جامعه برقرار نميشود. وظيفه فرد در برابر جامعه وظيفه تبعيتي نيست. اگر جامعه، جامعه رذيلهاي باشد فرد مجبور نيست تابع آن باشد بلكه بايد بكوشد آن را تغيير دهد. در حالي كه بعضي از نظريههاي جامعهشناسي غرب بر اين اعتقادند كه فرد بايد از سيستم اجتماعي و نُرمها (ارزشها) و هنجارهاي موجود در جامعه پيروي كند. نوع رابطه فرد و جامعه در اسلام، نظريه جالبي است كه چندان درباره آن تحقيق نشده و در مجامع علمي مورد بحث قرار نگرفته است.جنابعالي معتقد هستيد كه انديشه اسلامي ساختارشكن است و ساختار به وجود نميآورد. به نظر شما، آيا كاري كه در اول انقلاب به دست امام و مردم صورت گرفت و درواقع نظامي جديد روي كار آمد و محور را به دين ميداد و رويكردهايي نيز در حوزههاي مختلف سياسي و اجتماعي و اقتصادي ميداد كه معتقد بود اين رويكردها اسلامي است، خود پديدآورنده ساختاري براساس اسلام نبود؟خير، بنده انقلاب اسلامي را اصلاً ساختارآفرين نميدانم. بلكه انقلابي پراگماتيك (عملگرا) بود و چون براساس صغري و كبريهايي كه قبل از اين گفتيم [= براساس آنچه تا كنون درباره ساختارشكن بودن انديشه اسلامي گفتيم] برخي راهكارهايي را براي پيشبرد امور پيشنهاد كرد اما برنامه و ساختار مشخص و از پيش تعيينشدهاي نداشت. به همين دليل سياست دولت در ابتداي كار، ارشادي بود و بعدها نظارت دولت بر مسائل اقتصادي برداشته شد. چون اسلام به همه اين مسائل به شكل ابزاري مينگرد و آنها را وسيله ميداند و وسيله هيچ وقت وارد حكم اسلامي نميشود، بنابر اين ديدگاههاي اسلامي به هدف معطوف ميشود؛ براي مثال، فرض كنيد هدف شما رفتن از تهران به اصفهان است. اسلام هيچ گاه حكم نميكند كه شما با هواپيما برويد يا با الاغ مسافرت، يا با ماشين سفر كنيد. اسلام هيچ حكمي در اين باره صادر نميكند بلكه نظر اسلام اين است كه آن شيوهاي كه مطلوبتر است و ما را بهتر به هدف ميرساند، انتخاب شود. اما در مسير راه وظايفي شرعي و انساني بر عهده فرد قرار ميگيرد كه بايد آنها را انجام دهد. نويسندهاي ايراني، درباره انقلاب كتابي تحت عنوان زماني در ميان زمانهها نوشته كه ديد نسبتا جالبي از انقلاب اسلامي به دست داده است. به نظر وي يكي از ويژگيهاي انقلاب اسلامي اين بود كه هيچ برنامهاي نداشت و هيچ الگوي از پيش تعيين شدهاي نداشت. در حالي كه در مقايسه با انقلاب بلشويكي روسيه، آنها الگوي كاملاً مشخص و از پيش تعيين شدهاي داشتند كه ميخواستند آن الگو را پياده كنند. براي رهبران انقلاب بلشويكي، پياده كردن آن الگو هدف بود در حالي كه در اسلام تمام اين الگوها وسيله است؛ وسيلهاي براي رساندن انسان به سعادت. بنابر اين به راحتي ميتوانيد الگويي را كه شما را به سعادت نرساند، كنار بگذاريد و عوض كنيد و مطابق با زمانه الگوي مناسبي پيشنهاد كنيد. اسلام به هيچ وجه روي الگوها و ساختارها تأكيد نميكند و براي آنها اهميت ذاتي قائل نيست. اسلام به آنها به چشم وسيله نگاه ميكند.در انقلاب اسلامي نيز كاملاً اين موضوع مشهود، و قرار بود كه انسان جديدي ساخته شود. در نتيجه به مسائل و ساختارهاي اجتماعي نيز از همين زاويه نگاه ميشد.با اين اوصافي كه حضرتعالي ميفرماييد، نيازي و ضرورتي احساس نخواهد شد كه ببينيم كه حضرت امام در عصر و زمانه خودشان چه الگويي را ارائه كردهاند تا ما بتوانيم احيانا از آن الگو براي وضعيت امروز خودمان استفاده كنيم؟ مثلاً از اينكه امام ميفرمودند كه ما با آمريكا رابطه برقرار نميكنيم آيا ميتوانيم در موقعيت امروز بهره گيريم و در نتيجه از اين گفته امام، حجيت قطع رابطه با آمريكا را نتيجه بگيريم.اصلاً امام در اين مورد ارائه الگو نكردهاند. بايد به هدف امام نگاه كرد و هدف امام را مد نظر داشت. اساسا نظريههاي اسلامي نظريههاي هدفمند هستند كه هدف مهم است و راهها به هيچ وجه اهميت ندارند. در مورد رابطه با آمريكا نيز بايد هدف امام را درنظر گرفت. فرض كنيد كه در آمريكا انقلاب شد و رژيم ديگري روي كار آمد، در اين صورت ميتوانيم با آمريكا رابطه برقرار كنيم. چرا امام ميگويد كه با آمريكا رابطه برقرار نكنيد؛ زيرا امام تشخيص ميدادند كه برقراري رابطه در آن وضعيت، بهطور قطعي به سيطره آمريكا بر ايران منجر خواهد شد. امام تشخيص ميدادند كه آمريكا اهداف خاصي دارد و ايران نيز در وضعيتي نيست كه بتواند مقابل آمريكا بايستد و حرف و منطق خود را به كرسي بنشاند. بنابر اين قطع رابطه را به عنوان راهكاري كه در آن مقطع زماني به نفع ايران است، پيشنهاد ميكنند. ملاحظه ميكنيد كه هدف امام از اين كار، استقلال ايران و حفظ ارزشهاي اسلامي است. اگر در موقعيتي تشخيص داديد كه برقراري رابطه با آمريكا هيچ لطمهاي به اين اصل نميزند، به هيچ وجه ضرورتي به قطع رابطه با آمريكا نخواهد بود؛ به عنوان مثال، سخن امام را در باب رابطه با عربستان به خاطر بياوريد كه امام فرمودند كه اگر ما با آمريكا و اسرائيل هم رابطه داشته باشيم با عربستان رابطه نخواهيم داشت و اين كشور را نخواهيم بخشيد. اما با پيش آمدن تغييراتي در اين كشور، مسئولان جمهوري اسلامي رابطه خود را با عربستان برقرار كردند.فرموديد كه هدف مهم است و ابزارهايي كه ما را به آن هدف برساند اهميت قابل توجهي ندارد. در مورد حضرت امام، ايشان براي دستيابي به اهدافشان مجموعه ابزارها و وسائطي را پيشنهاد ميكنند. حال، ما به عنوان محقق قصد داريم كه اهداف امام را استخراج كنيم و اين اهداف را از ابزارها و وسائط تمييز دهيم، چگونه ميتوانيم اهداف امام را به چنگ آوريم؟اهداف امام بسيار روشن است. امام قصد داشتند كه جامعه اسلامي بنا كنند كه در آن انسانها، آزاد و وارسته، زندگي انساني داشته باشند. در اسلام، خود اسلام نيز وسيله است؛ يعني راهكارهايي كه اسلام از عبادت ارائه ميكند و در مورد معاملات و عقود و ايقاعات. همه اين احكام، وسائلي است كه انسان را به سعادت ميرساند. اگر غير از اين ميبود، طبعا چنين راهكارهايي پيشنهاد نميشد. بنابر اين ارزشهاي اسلامي در اسلام، هدف واسط هستند؛ يعني اينكه عمل به اين احكام و رسيدن به ارزشهاي اسلامي بدان جهت اهميت دارد كه انسان را به سعادت ميرساند.حال، اگر اين اهداف واسط يعني پياده شدن ارزشهاي اسلامي را در نظر بگيريد بايد ببينيد كه جمهوري اسلامي تا چه حد موفق بوده است. به نظر بنده موفقيت جمهوري اسلامي در اين زمينه كم بوده است. جمهوري اسلامي در تمام زمينههايي كه ادعا نداشته، پيشرفتهايي كرده است؛ مثلاً در زمينههاي اقتصادي و نوسازي پيشرفت كردهايم در حالي كه هيچ يك از شعارهاي انقلاب، رشد اقتصادي و نوسازي نبود. گفتههاي امام اين نبود كه ما آپارتمانهاي غولآسا احداث خواهيم كرد و بزرگراههاي گسترده احداث ميكنيم. اما دولت در اين زمينهها، اقدامات زيادي انجام داده كه واقعا چشمگير است و وضع مسكن مردم خيلي بهبود يافته؛ راهها و ارتباطات و صنعت، همه اين مجموعهها گسترش پيدا كرده است. اما انسانِ اين مجموعه اسلامي نشده است؛ فضايل اسلامي رشد نكرده است و به همين دليل من فكر ميكنم كه روح امام امروز از ما خشنود نيست و بايد ديد كه عيب كار كجاست.جنابعالي عيب كار را كجا ميدانيد؟عيب كار اصولاً اين است كه ما روشهاي اسلامي را فراموش كردهايم. روشهاي اسلامي با بعضي از پيشرفتهترين نظريههاي علوم اجتماعي همراه است؛ مثلاً فرض كنيد كه گرانشيِ ماركسيسم معتقد است كه اگر ميخواهيد ضرورت سياسي را بهطور پايدار به دست آوريد، بايد روي جامعه مدني سرمايهگذاري كنيد. وقتي در جامعه مدني پايگاه قوي داشتيد قدرت خود به خود در دست شما قرار خواهد گرفت. ما ميبينيم كه حضرت رسول دقيقا همين الگو را پياده كردند، ايشان ابتدا به تبليغ پرداختند و زجر و شكنجه زيادي را تحمل، و اصول و اهداف اسلامي را در جامعه پياده كردند و در آخر نيز قدرت سياسي را به دست گرفتند. در ايران امروزِ ما بيش از هر چيز به قدرت سياسي توجه ميشود. به جاي پرداختن به زمينهها و پياده كردن ارزشهاي اسلامي، خود قدرت سياسي اصل و اساس شده و به همين دليل از تبليغات و ساختن جامعه غفلت شده است. در نتيجه جامعه در تكاپوي اعمال روزانه، انحرافاتي پيدا ميكند كه تقريبا اجتنابناپذير است مگر اينكه از قبل توجه لازم بدانها شود؛ مثلاً وقتي دولت، توانمندي لازم را ندارد تا تبليغات را در زمينههاي خاصي انجام دهد و صرفا با به كار بردن زور بخواهد به نتيجهاي برسد، نتيجه عكس خواهد داد؛ براي مثال وضعيت اقتصادي كشور، بحراني است. عدهاي بياساس ثروتمند شده و عدهاي ديگر بيجهت فقير شده، و در اين فقر عدهاي ايمان خود را از دست دادهاند. بنابر اين فحشا رواج يافته است. اين امر نشاندهنده اين است كه جمهوري اسلامي در عرصه تبليغاتي و پرورشي خوب كار نكرده است. علاوه بر اينكه مردم را به حال خود رها نكرده بلكه خواستهاند كه از طريق زور آنها را به مجاري خاصي سوق دهند و اين كار نتيجه عكس داده است. براي جلوگيري از اين وضعيت بايد دوباره سراغ راهكارهاي اساسي رفت و بايد طوري عمل كرد كه خودِ مردم پاسبان و مراقب خودشان باشند نه اينكه دولت بخواهد از آنها مراقبت كند. اين پليس اخلاقي را بايد به درون افراد و خانوادهها منتقل كرد.فرض كنيد دو محقق به تحقيق درباره امام پرداختهاند و فرضا شما آن اهدافي را كه برشمرديد، استخراج كرديد و بنده اهداف ديگري را به عنوان اهداف امام برشمردم. ما چگونه تشخيص دهيم كه كدام يك از ما تحقيق صحيحي انجام داده و اهدافي كه استخراج كرده به واقعيت اهداف امام نزديك بوده است؟البته اختلاف نظر هميشه وجود دارد. سخن محقق بايد مستند به شواهد عيني باشد. وقتي بنده عرض ميكنم كه هدف امام، پياده كردن ارزشهاي اسلامي بود و اينكه انسانها روابط انساني داشته باشند و اقتصاديات براي امام اهميت ثانوي داشته است، بنده تمام خطبهها و سخنرانيهاي امام را شاهد ميگيرم. در حالي كه الان شما ملاحظه ميكنيد كه پول، نقش بسيار تعيينكنندهاي در جامعه دارد و اين موضوع، خلاف شعارهاي اول انقلاب است. الان اگر مريضي در حال موت را به بيمارستان ببريد تا پول همراهتان نباشد او را بستري نميكنند. امروزه پارتي و پارتيبازي در جامعه ما رواج يافته است. با پول ميتوانيد قانون را هم بخريد. اينها 180 درجه خلاف آن چيزي است كه امام ميخواستند و قصد پياده كردن آن را داشتند.در مورد هدف و ابزار، سؤال ديگري ميتوان مطرح كرد. ديدگاهي در مقابل ديدگاه شما اين است كه ما نميتوانيم هدف را فارغ از زمينههاي آن مطرح كنيم و لذا اين سخن كه مدعي شويم در دين اهدافي مشخص شدهاست اما ابزارهاي رسيدن بهآن اهداف مشخص نشده و احيانا تشخيص ابزارها و نوع ابزارها برعهده عقل بشري گذاشته است جاي بحث و مناقشه دارد.بله، اسلام هيچ گاه نميگويد كه به جامعه اخلاقي از راههاي غيراخلاقي دست يابيد. اما بحث ما در مورد الگوهاي ساخته و پرداخته شده و از پيش معين شده است. اصلاً در دين مجاز نيستيم كه براي رسيدن به مدينه فاضله دست به هر عملي بزنيم. اتفاقا بين هدف و وسيله رابطه مستقيمي برقرار ميشود. بنابر اين دست ما در انتخاب وسيله چندان هم گشوده نيست بلكه در راهها و راهكارهاست كه دست ما گشوده است و ميتوانيم راهي را انتخاب، و در آن مسير حركت كنيم و بعد هم اگر ديديم كه به هدف نميرسيم، الگو را عوض كنيم و به الگوي ديگري روي آوريم. اينجانب با علي عبدالرزاق، متفكر مصري كاملاً همعقيده هستم كه «اسلام نه با سوسياليسم و نه با سرمايهداري، نه سازگاري دارد و نه ضديت». روشهايي مثل سرمايهداري و سوسياليسم راهكار است و هدف نيست. هدف بايد والاتر از اينها باشد. بنابر اين در وضعيتي كه تشخيص داده ميشود كه دولت بايد اِعمال نفوذ و نظارت كند، ميتوانيم راه سوسياليستي را درپيش گيريم و در جايي كه تشخيص داده شد كه جامعه به طرز مناسبي به پيش ميرود، ميتوان نظارتها را حذف كرد. انتخاب راهكارها از اهميت بسيار مهمي برخوردار است و نميتوان هر راهكاري را انتخاب كرد. ولي بحث ما اين است كه ما در تعيين پيشيني هر راهكار، محدوديت نداريم. ميتوان در هر زمان بررسي كرد و بهترين راهكار را برگزيد. اسلام ساختار از قبل تعيينشدهاي تحميل نميكند بلكه هدف را مشخص ميكند و براي رسيدن به هدف ميتوان از بهترين ساختار به فراخور زمانه بهره گرفت.انديشه امام خميني هم كاملاً با همين اصل منطبق است. ايشان هيچ گاه يك راه خاص پيشنهاد نكردند. ايشان نه به تحميل يك راه خاص پرداختند و نه به تمجيد از يك راه خاص.نظر جنابعالي اين است كه ما به اهداف امام توجه نماييم، الگوهاي خاصي كه ايشان پيشنهاد ميكنند مخصوص آن زمانه بوده است.اتفاقا همين طور است و حضرت امام در انتخاب الگوها خيلي ليبرال عمل كردند؛ بدين معني كه حضرت امام هيچ تحميلي و تحكّمي نداشتند اما در اهدافشان كاملاً ثابتقدم بودند. اگر غير از اين بود به پيروزي هم نميرسيدند. آنچه به امام صلابت ميبخشيد و در مواضعشان ايشان را مؤيد ميكرد، همان اهداف بود وگرنه ايشان نه الگوي خاصي را مد نظر داشتند و نه بر الگوي خاصي پافشاري ميكردند.با نوع ديدگاه شما، بحثهايي از قبيل نظريه سياسي امام يا نظريه مديريتي امام زائد به نظر ميرسد؟نه، چنين نيست، زيرا امام در ارتباط با اهدافي كه درپيش داشتند ابزارهايي را نيز پيشنهاد ميكردند و طبعا بايد اين طور باشد. اما موضوع اين است كه امام الگوي متصلّبي ارائه نكرده است كه حتما بايد به آن الگو عمل شود.نظريه مديريتي امام اين بوده است كه به اصطلاح ميزمحوري نباشد. كسي كه در پشت ميز مينشيند بايد خود را خدمتگزار جامعه بداند. اين موضوع اتفاقا الگوي مديريتي است كه براي رسيدن به آن اهدافي كه ايشان مدنظر داشتند، مناسبت دارد. حضرت امام خالي از ذهن نبودند كه بالفرض براي طي مسير تهران ـ اصفهان معتقد باشند كه مسير و چگونگي رفتن را هر يك از شما خودش تعيين كند كه يكي مثلاً برود از مشهد و بعد به كرمان و از آن طرف به اصفهان بيايد. بلكه طبعا ايشان راه مناسب رفتن به اصفهان را تشخيص ميدادند.سخن ما اين است كه در تعيين الگو آزادي مطلق نداريم و نميتوان گفت كه هيچ معياري وجود ندارد بلكه معيارها وجود دارد و اين معيارها محدودهاي دارد. به نظر بنده اگر سخنان امام را در هر زمينهاي مد نظر قرار دهيم، ملاحظه خواهد شد كه از درون آن، الگوي نسبتا مشخص در همه زمينهها به دست خواهد آمد. در زمينه مديريت اين چنين است در زمينه اقتصاد هم بر همين منوال است. وقتي حضرت امام تأكيد بر رفاه عمومي ميكنند معني آن اين است كه دولت بايد اقدام كند و از ثروتهاي بادآورده جلوگيري كند. ولي حضرت امام دقيقا الگو را تعيين نكرده و تأمين رفاه عمومي را به عنوان هدف تعيين كردهاند.آيا تأمين رفاهعمومي ميتواند يك هدف مطلق براي امام در حوزه اقتصاد باشد؟توجه داشته باشيد كه اهداف درجهبندي دارند و رسيدن به رفاه عمومي هدف اساسي امام نيست. امام رفاه عمومي را براي اين ميخواست كه جامعه دچار فساد نشود. اين هدف دوم، يعني اينكه جامعه دچار فساد نشود، براي آن مطرح است كه انسان بتواند در آن با كرامت انساني خود زندگي كند و انسان بتواند انسان باشد. بنابر اين نميتوان گفت كه هدف غايي امام اين بوده است كه انسان در رفاه زندگي كند. اين هدف، كه هدف دولتهاي غربي است. هدف دولتهاي غربي تأمين رفاه عموم شهروندان است؛ گرچه در اين رفاه اصول اخلاقي و انساني نيز زير پا گذاشته شود. بنابر اين امام هدف والايي دارند كه بايد مبنا قرار گيرد و پس از آن هدفهاي واسط كه درواقع، راهكار و ابزار براي رسيدن به آن هدف اصلي است، بايد مدنظر قرار گيرد. در اين صورت خواهيد ديد كه هدف امام و منزلگاههاي امام براي رسيدن به آن هدف مشخص خواهد شد.نكتهاي كه براي هر مطالعه درباره حضرت امام لازم است اين است كه ما بتوانيم بين اهداف امام و منزلگاهها و ابزارهاي پيشنهادي ايشان تمييز قائل شويم تا بالفرض اهداف واسط امام به جاي هدف اصلي ايشان و يا ابزار به جاي اهداف تلقي نشود. اگر قصد داشته باشيم كه الگويي از حضرت امام براي زمانه خودمان ترسيم كنيم، تمييز دادن ميان اين اهداف والا، اهداف واسط و ابزارها ضروري است. ما چگونه ميتوانيم كه اين اهداف والا و واسط و ابزارها را از يكديگر تمييز دهيم؟بايد به تأكيدات امام دقت كرد. سخنرانيها و نوشتههاي امام را بايد مطالعه كرد؛ مثلاً سخنراني امام را بايد مقابلمان بگذاريم، زمينه آن سخنراني را درنظر بگيريم و تأكيدات امام را در آن زمينه استخراج كنيم. وقتي امام درباره مديريت صحبت ميكنند بدين معني است كه ايشان درباره هدف والا صحبت نميكنند بلكه درباره راهكارهاي مديريتي صحبت ميكنند. در اين سخنراني ملاحظه ميكنيد كه ايشان روي چيزهاي خاصي تأكيد و اصرار دارند. بنابر اين در آن الگوي مديريتي آن تأكيدها و ابرامهاي امام مهم است و اهداف واسط امام را در آن حوزه به دست ميدهد.آيا آزموني ميتوان براي الگوهاي ارائه شده توسط امام در حوزههاي مختلف (الگوي مديريتي، الگوي سياسي و...) ترتيب داد كه در عرصه علوم انساني نشان دهد كه آيا الگوي ارائه شده توسط امام براي جامعه اسلامي كارآمد است؟اين گونه اختلافنظرها هميشه باقي ميماند. آزمون انديشههاي هر فرد درواقع در عرضه آن انديشهها و راهكارها به عرصه عمل مشخص ميشود؛ مثلاً فرض كنيد در جامعه شوروي، نظريهپردازيهاي كمونيستي لنين و ديگران در عرصه عمل به شكست منجر شد. در اين مورد دو چيز زير سؤال ميرود: يكي هدف و ديگري ابزارها. ممكن است هدف درست باشد و وسيلهها، كارا نباشد و ممكن است هر دو از واقعيت به دور باشد.به طور خاص، در مورد امام تقريبا صحبتهاي امام شبيه سخنان ائمه است؛ يعني راهكارهايي را ارائه ميكنند و ميگذرند. اگر غير از اين ميبود مثل همه مكاتب، همه راهكارها زير سؤال ميرفت و مقطعي و تاريخي ميشد. ممكن است راهكاري در قرن هيجدهم مناسب بوده باشد و براي همين وارد جزئيات نميشوند و دست مخاطب را براي راهكارها باز ميگذارند.يكي از توصيههاي حضرت امام اين است كه مديران دچار غرور نشوند و قدرتطلب نباشند و به فكر منافع شخصي خودشان نباشند و خود را خدمتگزار مردم بدانند. اما امروزه مشاهده ميشود كه مديران به فكر شخص خودشان هستند و بهترين شكل زندگي را براي خودشان فراهم ميكنند. امروزه مشاهده ميشود كه در انتخاب مديران و معيارهاي انتخاب آنها، معيارها غلط است و مطابق خواستهها و معيارهاي امام نيست. معيارها را نبايد بر ظواهر گذاشت و در اينجا نقايصي كه امروزه در مديريت در جمهوري اسلامي مشاهده ميشود يكي از دلايل آن اجرا نشدن معيارهاي امام است. يك نكته مهم ديگر اين است كه بعضي از آناني كه ميتوانستند نظريات امام را بخوبي استخراج، و اجرا كنند در آغاز انقلاب از بين رفتند؛ اشخاصي مثل شهيد بهشتي و مطهري در همان اول انقلاب شهيد شدند. نكته ديگر اين است كه امروزه در عرصه عمل، گروهها هدف را فراموش كردهاند و منافع شخصي و گروهي اولويت پيدا كرده است و به جان يكديگر افتادهاند و به جاي آن اخوّت و برادري كه ميبايد در ابتدا در سطوح مسئولان پيدا شود، دشمني و عداوت جايگزين شده است و همين امر به كل جامعه تسرّي مييابد.