معرفی علامه محمد باقر مجلسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معرفی علامه محمد باقر مجلسی - نسخه متنی

ابوالفضل سلطان محمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معرفي علامه محمد باقر مجلسي

ابوالفضل سلطان محمّدي1

علامه محمد باقر مجلسي «1110-1037 ه··. ق»از عالمان بزرگ و مشهور عصر صفوي است. وي با تلاشهاي علمي و عملي خود سهم فراواني در ترويج مذهب تشيع در ايران داشته است. تأليف گران‏سنگِ او، «بحارالانوار» به عنوان دايرة‏المعارف شيعه شناخته شده است. او از نظر مسلك علمي، اخباري معتدل است. ديدگاه‏هاي فقهي، كلامي، علمي ونيز عملكرد سياسي وي از ديرباز مورد نقد وبررسي دانشمندان و محققان بوده است.

با وجود اين، نوشته‏هاي فراواني درباره زندگي، آثار و ديدگاه‏هاي علمي اين انديشمند به چاپ رسيده، ليكن تا كنون پژوهشي مستقل و جامع كه پاسخ‏گوي برخي از شبهات مطرح شده از سوي مستشرقان و نويسندگان معاصر مسلمان درباره آرا و عمل سياسي او باشد، انجام نشده است. نوشتار حاضر، تلاشي است در معرّفي ديدگاه‏هاي سياسي اين محدّث بزرگ شيعي در خصوص مهم‏ترين مسأله دوران وي؛ يعني «تعامل و همكاري با حاكم جائر».

هدفِ اين نوشتار، روشن ساختن آن بخش از انديشه‏هاي سياسي علامه مجلسي است كه در تحليل رفتار سياسي او، به عمد يا خطا مورد غفلت و بي‏توجهي قرار گرفته و با بزرگنماييِ بخشهايي از زندگي سياسي‏اش مورد داوري ناعادلانه و ناجوانمردانه واقع شده است. بدين ترتيب، شخصيتي كه بيشترين سهم را در ترويج مذهب و معارف شيعه در بين مردم اين سرزمين داشته است، ناخواسته مورد بي‏مهري قرار مي‏گيرد. دفاع از حريم فقه، فقاهت و عالمان ديني و زدودن پاره‏اي از ابهامات از چهره سياسي اين شخصيت مهم تاريخ تشيع، ضرورت اين بحث را ايجاب مي‏كند. مطالب ارائه شده در اين گفتار مستند به منابع اوليه و آثار علامه مجلسي و نيز اظهار نظرهاي مستشرقان و نويسندگان معاصر مسلمان درباره شخصيت وي است.

زندگي سياسي علامه مجلسي در دو قسمت قابل ارائه است. قسمت اول، به فعاليتهاي سياسي وي اختصاص مي‏يابد. قسمت دوم، به نقد عملكرد سياسي ايشان و پاسخ آن اشاره مي‏كند.

الف) فعاليتهاي سياسي

علامه مجلسي در مدت هفتاد و سه سال عمر خود با چهار تن از پادشاهان صفوي معاصر بود كه به ترتيب عبارت‏اند از:

ــ شاه صفي؛ جانشين شاه عباس اول «1052-1038 ه··. ق»؛

ــ شاه عباس دوم «1077-1052 ه··. ق»؛

ــ شاه سليمان صفوي «1106-1077 ه··. ق»؛

ــ شاه سلطان حسين صفوي؛ آخرين پادشاه سلسله صفوي «1135-1106 ه··. ق».

مجلسي بعد از رحلت آقا حسين خوانساري (كه منصب شيخ‏الاسلامي را در زمان شاه سليمان صفوي به عهده داشت) ، در سال «1098 ه··. ق» با پيشنهاد و در خواست شاه سليمان از طرف وي به مقام شيخ‏الاسلامي دارالسلطنه اصفهان منصوب شد و تا پايان سلطنت وي در اين مسند باقي ماند. بعد از مرگ شاه سليمان در سال «1105 ه··. ق» و جلوس شاه سلطان حسين بر تخت سلطنت، علامه مجلسي مجدداً از طرف شاه صفوي در منصب قبلي خود ابقا گرديد و تا سال وفاتش «1110 ه··. ق» عهده‏دار اين منصب بود.

بنابر اين، علامه مجلسي به مدت هفت سال در دوران سلطنت شاه سليمان و نيز پنج سال در سلطنت شاه سلطان حسين و در مجموع مدت دوازده سال شيخ‏الاسلام اصفهان بود. وي در اين مدت به رسم معمول، منصب امامت جمعه و قضاوت شهر اصفهان را نيز به عهده داشتند. بعد از محقق كركي، ايشان از با نفوذترين علماي دوران صفوي بودند، به طوري كه بعضي از مخالفان، او را مخترع مذهب شيعه ملقب ساختند2. علامه در مدت تصدي‏شان بر منصب شيخ‏الاسلامي فعاليتهاي سياسي مهمي را انجام دادند كه به اجمال به چند مورد آن اشاره مي‏شود.

1ـ مرحوم مجلسي بعد از به دست گرفتن اجراي احكام شرع در دوران سلطنت شاه سليمان نخستين كاري كه انجام داد، شكستن بت كفار هند در شهر اصفهان بود:

«روزي مسموع شيخ افتاد كه جماعتي از كفار هند پنهاني بتي را كه در شهر اصفهان بوده، مي‏پرستيدند. پس حكم شرعي به شكستن آن بت صادر كرد و سعي و تلاش كفار مؤثر نيفتاد و هر چه مال و منال و هدايا تقديم همايوني نمودند كه بلكه آن داهيه را از سر معبود خودشان دفع كرده باشند، سودي نبخشيد و بر حسب حكم نافذ آن عالم رباني، بت را شكستند».3

اهميّت اين كار مرحوم مجلسي در آن بود كه وجود بت در پايتخت كشور مدعي شعار توحيد و نفي شرك و بت‏پرستي، مايه ننگ آن محسوب مي‏شد.اين اقدام وي در زمان خود و بعد از وي مورد تحسين و ستايش عالمان ديني قرار گرفت. به گفته ملك الشعرا «اين عمل در ترويج شيخ، فايدتي بزرگ حاصل نمود».4

2ـ مورخان نوشته‏اند: در مراسم تاج‏گذاري شاه سلطان حسين صفوي، شاه اجازه نداد «كسي از صوفيان به رسم معمول شمشير را زيب پيكر وي سازد، و در عوض انجام آن را از شيخ‏الاسلام خواست.»5 علامه مجلسي با دست خود شمشير سلطنت را به كمر شاه بست و خطبه مراسم تاج‏گذاري را نيز انشا نمود. شاه صفوي در مقام سپاس از اين اقدام علامه اظهار داشت: در عوض اين خدمت چه خواسته‏اي دارند تا آنها را برآورده سازد. علامه مجلسي سه خواسته را عنوان كرد: نخست، منع شراب؛ دوم، منع جنگ طايفه‏ها و سوم، منع دستجات كبوتربازي. شاه خواسته‏هاي ايشان را پذيرفت و بي‏درنگ فرمان لازم را صادر كرد.6

در مورد خواسته دوم و سوم، بايد اوضاع اجتماعي آن روز اصفهان و ديگر شهرهاي ايران ملاحظه شود؛چراكه در آن عهد، اشخاصي در پي ارتكاب اين اعمال موجب اذيت و آزار شهروندان مي‏گشتند. جنگ طايفه‏ها هم كه بنيان‏گذار آن شاه عباس اول بود،پيامدهاي ناگواري از قبيل كشته و زخمي شدن عده‏اي بي‏گناه را به دنبال داشت،اين دو مسأله از مسائل و مشكلات اجتماعي آن دوران محسوب مي‏شد، به گونه‏اي كه رفع اين منكرات جز با فرمانهاي حكومتي امكان‏پذير نبود.

درخواست نخست،بسيار مورد توجه و داراي اهميت بود. به نظر مي‏رسد علامه مجلسي با تيزبيني و آينده‏نگري كه داشت،متوجه انحطاط دولت مقتدر صفويه در آينده نه چندان دور شده بود؛ زيرا به گمان قوي، او از شراب‏خواري شاه سليمان و درباريان فاسد،آگاه بود. به گفته شاردن «نمي‏توان باور كرد كه تاب و تحمّل اين پادشاه در نوشيدن مشروب تا چه اندازه است...شاه تقريباً هميشه مست است... حتي اين پادشاه، بزرگان و اشراف را نيز مجبور مي‏كرد مشروب بخورند...»7. تاريخ صفويّه پر از گزارش‏هايي است كه موّرخان درباره ميگساري پادشاهان آن داده‏اند. در ميان پادشاهان صفوّيه، جز شاه طهماسب و احتمالاً شاه اسماعيل اول و سلطان محمد خدابنده صفوي، بقيّه سلاطين اين سلسله به ميگساري و عياشي آلوده بودند. اعتياد به شراب در مورد جانشينان شاه عباس اوّل؛ يعني شاه صفي، شاه عباس دوّم، شاه سليمان و شاه سلطان حسين از حد گذشته بود.

با توجه به حاكميت چنين شرايط نامناسب اخلاقي بر دربار صفوي و نيز جامعه آن روز مي‏توان گفت: علامه مجلسي از ابتداي تصدّي منصب شيخ‏الاسلامي در پي فرصتي مي‏گشت تا فرمان منع شراب را از شاه صفوي بگيرد، به گونه‏اي كه خود شاه و درباريان را نيز فرا گيرد.

با وجود احتمال آلوده شدن شاه جديد به باده‏نوشي و لزوم پيش‏گيري از آن، اظهار چنين خواسته‏اي به منظور اجراي يكي از احكام الهي، ضروري مي‏نمود. بنابراين، آنچه وظيفه ديني و مسؤوليت سياسي وي اقتضا مي‏كرد، انجام داد.

البته بنا به گزارشهاي تاريخي، اقدامات علامه مجلسي در جلوگيري از آلوده شدن شاه صفوي به باده‏نوشي، با توطئه مريم بيگم ـ عمه پدر شاه ـ باشكست مواجه شد و شاه سلطان حسين نيز مانند اعقاب و پدران خود به شرابِ ممنوع آلوده گشت. به گفته مورخان «از آن به بعد سخت پاي‏بند شراب شد، به طوري كه ندرتاً هوشيار ديده مي‏شد و طبعاً ديگر قادر به تمشيت امور دولتي نبود.»8

نتيجه ناديده گرفتن اين حكم شريعت، آن بود كه شاه سلطان حسين بر اثر افراط در باده‏نوشي و عياشي چنان سست عنصر و بي‏اراده گشت كه در حمله افغان با دست خود تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان تسليم كرد.

ـ از ديگر اقدامات سياسي علامه مجلسي تأليف رساله مستقل ساده و روان فارسي به نام «آداب سلوك حاكم با رعيّت» را مي‏توان ذكر كرد. اين رساله ترجمه عهدنامه مالك اشتر به ضميمه سه حديث ديگر است. از آنجا كه مسلك علمي علامه مجلسي، مسلك اخباري بوده، قهراً سياست‏نامه را نيز با همان روش تأليف كرد. به نظر مي‏رسد علامه مجلسي با مشاهده فساد دولت‏مردان صفوي و گرايش آنها به عياشي، تجمل‏گرايي، اسراف و تبذير، راحت‏طلبي، ظلم و ستم نسبت به مردم و غفلت آنان از امور كشورداري، در صدد نگارش اين رساله برآمد و هدف از تأليف آن را «تنبيه ارباب غفلت و اصلاح اصحاب دولت»9 بيان كرد. تاريخ تحرير اين رساله كه با عنوان «كيفيّت سلوك ولات عدل با كافّه عباد» نيز نام‏گذاري شد، بنابر قولي به سال «1103 ه··. ق» در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي ذكر شده است.10

ــ نكته قابل تأمل در رفتار و عملكرد سياسي علامه مجلسي،اظهار نظرهاي او درباره شاهان صفوي و به بيان ديگر، مدح و ثناهاي او در حق سلاطين صفوّيه است. اين سخنان در ديباچه برخي از كتابها و رساله‏هاي وي آمده است، هر چند كه در متن آثار ايشان به ندرت از شاهان صفوي سخن به ميان آمده است. او در ديباچه تأليفاتي كه در زمان شاه سليمان،شاه سلطان حسين صفوي و مدت تصدي شيخ‏الاسلامي خود نگاشته،اين دو پادشاه را ستوده است.بنابراين،لازم مي‏نمايد به اجمال به مواردي از اين سخنان در آثار مجلسي اشاره شود:

ــ مقدمه‏كتاب حيات‏القلوب ج1: علامه مجلسي اين كتاب را در زمان شاه سليمان صفوي تأليف نمود. در مقدمه آن به رسم معمول از وي تعريف و تمجيد به عمل آورده و با اوصاف اغراق‏آميز او را ستوده است.قسمتي از متن اين نثر تكلف‏آور چنين است:

و چون موضوع اين كتاب مستطاب، «بيان فضايل و كمالات و مناقب و معجزات و تواريخ اجداد گرام و آباء فِخام عالي نسبي است كه چراغ دودمان عزّتش از قنديل انوار «مثل نوره كمشكوة فيها مصباح» افروخته...؛ اعني شاه آگاه،والا جاهِ سپهر بارگاهِ انجم سپاه، سليمانشان، دارا دربان، رعيت‏پرور و عدالت گستر، نهال‏رعناي بوستان صفوت و خلافت، سرو زيباي چمن ابّهت و جلالت و جهان بخش،دريانوال،سايه رأفت حضرت پروردگار ذوالجلال... السلطان سليمان ـ مدّالله اطناب دولته الي ظهور صاحب‏الزمان و جعله من انصاره و اعوانه ـ عليه و آله و علي آبائه صلوات الرحمن ـ لهذا ديباجه آن را به نام نامي و القاب گراميِ آن اعلي حضرت مزيّن و موشّح گردانيد....».11

ــ مقدمه كتاب حق‏اليقين (آخرين تصنيف علامه مجلسي): علامه مجلسي در مقدمه اين كتاب بعد از ذكر علت تأليف آن،شاه سلطان حسين صفوي را چنين توصيف كرده است:

«...اعلي‏حضرت، شاهنشاه، ملايك سپاه، ظل‏اللّه،سيّد و سرور سلاطين جهان، باسط مهاد أمن و أمان، مظهر ألطاف ربّاني، مهبط فيوضات سبحاني... چراغ دودمان مصطفوي، و نونهال گلستان مرتضوي، انجمن افروزِ عدل و داد، و شعله جان‏سوز نهالِ جور و بيداد، ممهّد قواعد عدل و تسكين، مشيّد بناي والاي شرع مبين، ... مصدوقه السلطان العادل،ظل‏الله...مسمّي بثالث اجداده الأكرمين الشاه سلطان حسين... مدّ الله ظلال جلاله علي رؤوس العالمين و شيّخ المؤمنين ببقائه الي ظهور دولة خاتم الوصيين ـ صلوات الله عليه و آله و علي آبائه الطاهرين ـ».12

ــ خطبه جلوس شاه سلطان حسين بر تخت سلطنت: مؤلف كتاب «دستور شهرياران» كه به گزارش وقايع و حوادث تاريخي سلطنت شاه سلطان حسين بين سالهاي «1105ـ1110 ه··. ق» پرداخته، ضمن گزارش مفصّلي از نحوه تاج‏گذاري شاه سلطان حسين، خطبه‏اي را كه به دستور شاه صفوي، توسط علامه مجلسي تهيه شده بود و در مراسم جلوس شاه صفوي بر تخت سلطنت خوانده شد، در اين اثرش آورده است.13

آنچه در اين خطبه جالب توجه و مهم است، آغاز خطبه است كه با آياتي از قرآن كريم شروع مي‏شود. مضامين آيات، حاكي از قدرت، عزّت و قهر و غلبه خداوند، نشان دادن ضعف پادشاهان، مملوكيّت ملوك، مقهوريّت ارباب قدرت، تواضع جبابره در مقابل عظمت الهي و خضوع و ذلّت سلاطين در برابر خداوند است. عبارت دل‏نشين اين محدّث بزرگ شيعه در تحقير ملوك ظاهري و سلطنت صوري پادشاهان چنين است:

«تبارك الذي بيده الملك، و هو علي كل شئ قدير، نحمدك اللهم، مالك الملك، تؤتي الملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء، و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء، بيدك الخير، انك علي كل شي‏ء قدير، لك الغظمة و القدرة و البهاء، و الرفعة و العزّة و البقاء، و بيدك ملكوت الارض و السماء و انت العليم الخبير، و انت ملك الملوك، و ربّ الارباب، و قاهر من في الأرض و السموات، و اليك المسير، ملكت الملوك بقدرتك، و قهرت الارباب بعزّتك، و تواضعت الجبابرة لهيبتك، و خضعت الرقاب لعظمتك، فكلّهم بعزّك يعتزّون، و من خشيتك مشفقون، وضعت منبر المذلّة عن اعناق الملوك، فهم من سطواتك خائفون، فلك الملك و لك الحمد، و اليك يرجعون.»14

وي پس از سلام و درود بر پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) به اجمال از خلقت انسان، تكريم، فضيلت و برتري او بر ساير مخلوقات و مقام خليفة اللهي او ياد كرده، سپس با اشاره به هدايت انسان توسط انبيا و اوصياي الهي و تدبير امور ديني و دنيوي بشر درسراسر گيتي از سوي پيامبران و امامان، مي‏گويد:

«بعد از رحلت پيامبر(ص) و ائمه (ع) و غيبت آخرين وصيّ او در پس پرده غيبت، خداوند كليد فرمان‏روايي و كشورگشايي را به دست سلاطين عدالت شعار سپرده است.»15

مجلسي در اين خطبه بعد از ذكر حديث «اذا اراد الله برعيّة خيراً، جعل لها سلطاناً رحيماً» در وصف و مدح سلاطين صفوّيه مي‏نويسد:

«... و مصداق اين مقال و مُصدّق اين حال، احوال خيرمآل قاطنان ايران جنّت نشان است كه كافّه اهل اين ديار هدايت آثار، سالهاست كه در ظل ظليل رأفت و عدالت و حصن حصين شوكت و جلالت سلاطين معدلت آيين دولت صفوّيه، انار الله برهانهم و شيّد الله اركانهم، بر فراغ بال و رفاه حال، در مهد سلامت و مهاد استراحت آرميده‏اند.»

علامه در ادامه اين گفتار وظيفه شرعي شيعيان و عموم مردم ايران زمين را، قدرشناسي و سپاس از سلاطين اين سلسله بيان كرده و مي‏نويسد:

«پس به فحواي «اشكركم لله اشكركم للناس» بر ذمّتِ همتِ كافّه شيعيان و عامّه مؤمنان كه ضمير حقايق تصوير ايشان به نور ايمان منور گرديده ،شكر نعمت هر يك از افرادِ انجادِ اين سلسله عليّه كه شموس فلك و جلالت و اقمار بروج هدايت و ولايت‏اند، متّحتم و لازم است.»16

ايشان در ادامه گفتار خود، ضمن اشاره به سلطنت نوپاي شاه سلطان حسين و تعريف و تمجيد از او، اين تبديل و تغيير سلطنت را از نگاه قضا و خواست الهي نگريسته و در وصف شاه جوان صفوي چنين مي‏نگارد:

«اعلي‏حضرت، فلك رفعت...قهرمان عادل كشورستان...مطرِّز شعار شرع سيد المرسلين، مشيّد بنيان دين مبين،حامي ثغور اهل ايمان، ماحي آثار بغي و طغيان، كاسر اوثان و اصنام، مروّج دين سيّدالانام... اعدل سلاطين زمان... كافل مصالح الملك و الملّة بالعدل و الأحسان، مظهر آثار رحمت الله، المَلِك المنّان، السلطان... حسين خان ـ مدّ الله ظلال جلاله علي مفارق العالمين و شيّد اساس دولته الي ظهور انوار خاتم الوصيين.»17

علامه مجلسي در قسمت پاياني خطبه، با سخنان مدح گونه و دعا و آرزوي استمرار سلطنت شاه صفوي، او را به اعتلاي دين مبين توصيه مي‏كند و اظهار مي‏دارد:

«...رايت شرع متين و عَلَم دين مبين حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ به حسن نيّت و صفاي طويّت آن اعلي حضرت، از بسيط زميني به سوي آسمان رفعت و تمكين مرتفع و متعالي بوده باشد.»18

سخنان علامه مجلسي درباره شاهان صفوي منحصر به موارد سه گانه فوق نيست. مطالب ذكر شده، نمونه‏اي از اظهارات ايشان درباره سلاطين و دولت صفويّه است. نظر به اينكه محتواي ساير بيانات ايشان با آنچه در اينجا ذكر شد، چندان تفاوتي ندارد، لذا از نقل آنهاخودداري نموده، به فهرست اين مطالب در پاورقي اشاره مي‏كنيم.19

ب) نقد عملكرد سياسي علامه مجلسي

انتقادهايي كه به علامه مجلسي شده است، از دو جنبه علمي و عملي مي‏باشد. از لحاظ علمي و معرفتي، به ديدگاه‏هاي او در زمينه تصوّف، فلسفه، مسلك اخباري‏گري و نقل اخبار صحيح و سقيم انتقاد شده است. از لحاظ عملكرد نيز واكنش‏هاي وي در قبال فرقه‏هاي صوفيّه، فلاسفه، اهل سنّت ،اقليت‏هاي مذهبي «اهل كتاب»، تعصب شديد او نسبت به تشيّع اثني عشري و مخالفت با مذهب تسنن انتقادهايي را در پي داشته است. از لحاظ سياسي، به عملكرد سياسي وي در چند مورد خاص نقد و ايراد وارد شده است. از آن جا كه در نوشتار حاضر نمي‏توان همه موارد ياد شده را بررسي كرد، لذا تنها به نقد وبررسي چند موردخاص سياسي (كه ضرورت جامعه ما هم است) بسنده مي‏كنيم:

قدس‏سره

از انتقادهايي كه به عملكرد سياسي علامه مجلسي شده است، حضور ايشان در دستگاه حكومت صفوي و همكاري او با سلاطين معاصرش است؛ به عبارت صريح‏تر، اتهام «عالِم درباري» به ايشان نسبت داده شده است. پيش از پرداختن به تحقيق در اين موضوع، توجه به نكته‏اي لازم است و آن اينكه فقهاي شيعه تا پيش از انقلاب اسلامي در برابر يك واقعيت تلخ سياسي ـ اجتماعي قرار داشته‏اند و آن محروميّت امامان شيعه و نايبان آنها از خلافت و حكومت و گرفتاري مسلمانان به حكومت‏هاي جور بوده است. بنابراين، پرسش اين است كه با وجود استيلاي حكام جور بر سرنوشت و زندگي مسلمانان، بهترين انتخاب و گزينه‏اي كه در برابر عالمان ديني قرار داشته، كدام است؟

آيا آنها مي‏بايست با نگاه كلامي، فقهي و آرماني با اين حكومت‏ها برخورد مي‏كرده‏اند؟ آيامبارزه منفي و انزوا طلبي و فاصله گرفتن از پادشاهان جاير مي‏توانسته است مشكلات جامعه اسلامي را حل كند؟ آيا بامبارزه و جهاد مي‏توانسته‏اند حكومت مشروع و آرماني خود را مستقر سازند؟ و يا آيا بهترين راه‏حلِ متصوّر در آن شرايط، تن دادن به همكاري با خلفا و سلاطين جور به منظور حفظ و بقاي دين و اصلاح وضع موجود بوده است؟

حقيقت اين است كه فقهاي شيعه با تمسك به سيره ائمه (ع) در همكاري با خلفاي جور و نيز با ديد واقع گرايانه نسبت به مسائل و مشكلات سياسي جهان اسلام و حكومت سلاطين و پادشاهان جور، در صدد اصلاح وضع موجود بر مي‏آمدند؛ به اين صورت كه از راه معاشرت و هماهنگي با آنان و بهره‏گيري از قدرت ظاهري آنها، در هدايت، اصلاح و ارشاد جامعه، به خصوص تقويت دين، ترويج مذهب تشيّع و تحقّق نسبي عدالت اجتماعي مي‏كوشيدند.

بنابراين عالمان ديني با اتخاذ اين روش تا حدودي به اهداف مذكور دست مي‏يافتند و اين امري است كه در طول تاريخ اسلام از دوران امام علي (ع) مرسوم و معمول بوده است. در اين زمينه مي‏توان به نمونه‏هاي چندي از حضور امامان معصوم(ع) و عالمان شيعي در دربار خلفا و سلاطين جور اشاره كرد:

همكاري حضرت علي(ع) با دستگاه خلافت خلفاي سه گانه؛ پذيرش منصب ولايت اهواز در دوران حكومت منصور دوانيقي توسط يكي از اصحاب امام صادق (ع) به نام عبدالله نجاشي؛ پذيرش منصب وزارت در زمان خلافت هارون‏الرّشيد از سوي علي بن يقطين به توصيه امام موسي كاظم(ع)؛ قبول ولايت‏عهدي مأمون عباسي از سوي امام رضا(ع)؛ وزارت خواجه نصيرالدين طوسي در دستگاه سلطنتي هلاكو خان مغول؛ رابطه علامه حلّي با الجايتو سلطان مغول و در نهايت حضور و مشاركت سياسي عالمان مشهور شيعه در حكومت صفوي، مانند محقق كركي، شيخ بهايي، محمد تقي مجلسي، محمد باقر سبزواري آقا حسين سبزواري، و علامه مجلسي و قبول مناصب و مشاغل سياسي مذهبي توسط آنها.

همه اين موارد گوياي اين حقيقت است كه همكاري عالمان شيعي با حكّام مسلمان شيعي و سنّي به منظور ترويج دين و تقويت مباني مذهب جعفري، امري جايز و گاه واجب بوده است. از اين رو، اگر كسي به يكي از علماي بزرگ كه مورد احترام دانشمندان ديني هستند، خرده بگيرد بايد نسبت به عملكرد همه آنها پاسخ‏گو باشد؛ زيرا انتقاد از برخي از آنها در عملِ مشترك دور از انصاف است.20

اينك با استناد به نظرات فقهي علامه مجلسي در مسأله «جواز معاشرت ظالمان» مسأله مزبور را مطالعه و بررسي مي‏كنيم:

علامه مجلسي، مانند ساير فقهاي شيعه به حرمت اعانت و همكاري با ظالم حكم كرده و عداوت و دشمني با فسّاق را واجب دانسته است.به همين خاطر، دوري جستن از آنها را از «مراتب» نهي از منكر دانسته است.21 با وجود اين فتوا، همكاري ايشان باسلاطين معاصر خود را به يكي از دو طريق زير مي‏توان توجيه نمود:

نخست اينكه بگوييم: در نظر علامه مجلسي، سلاطين صفويّه، سلاطين عادل محسوب مي‏شدند، هر چند كه عده‏اي آنان راعادل ندانند. طبق اين نظريّه هماهنگي و همكاري ايشان با سلاطين مزبور مجاز بوده و بر اساس اصول و قواعد فقهي (كه همكاري با سلطان عادل را جايز مي‏شمارد)، صورت گرفته است. اين نظريه را از دو راه مي‏توان اثبات كرد:

راه نخست عبارت از ظهور كلمات و سخنان ايشان در مدح شاهان صفوي است كه وي در مقدمه برخي از كتاب‏ها و رساله‏هاي خود پادشاهان اين سلسله را به صورت مكرّر با عنوان «سلطان عادل» توصيف كرده است.

اين دليل به خاطر توجيه‏پذيري آن، چندان قابل اعتماد نيست، زيرا تنها راه اثبات جواز همكاري وي با حاكمان صفوي اين دليل (احتمال) نيست، بلكه دلايل (احتمالات) ديگري هم در توجيه مدح سلاطين صفوي و همكاري مجلسي با آنان وجود دارد كه با نظريه‏هاي فقهي ايشان بيشتر هم‏خواني دارد.

دليل ديگر مبتني بر نگرش برخي از نويسندگان است كه در تأويل و توجيه همكاري فقهاي اين دوره با شاهان صفوي ارائه كرده‏اند. ايشان مشروعيت «شرعي و فقهي» سلطنت حاكمان صفوي را ناشي از تنفيذ ولايت و حكومت شاهان صفوي از سوي فقها مي‏دانند. اعطاي اين نيابت معمولاً در مراسم تاج‏گذاري سلاطين اين سلسله مرسوم بوده است. مؤلف «نجوم السماء» در اين زمينه مي‏نويسد:

«در طريقه حقّه اماميّه اين است كه صاحب مُلك، امام زمان را مي‏دانند و كسي را نمي‏رسد كه در ملك امام، بي‏اذن يا اذن نايب او دخل و تصرّف نمايد. پس، در اين وقت كه امام زمان؛ يعني حضرت قائم آل محمد ـ صلوات الله عليه و عليهم ـ غايب است، مجتهد جامع الشرايط عادل، هر كه باشد، نايب آن حضرت است تا در ميان مسلمين حافظ حدود الهي باشد؛ چون ملك‏داري وسپه آرايي از فضلا و مجتهدان اين زمان صورت نمي‏گيرد، لذا هر پادشاهي را مجتهد معظم آن زمان نايب خود كرد؛كمر او را بسته، تاج برسرش گذاشته، بر سرير سلطنت مي‏نشانيد و آن پادشاه خود را نايب او تصور مي‏كرد، تا تصرف او در ملك و حكومتش بر خلق به نيابت نايب امام بوده، صورت شرعي داشته باشد. لهذا شاه سليمان صفوي مغفور را، آقا حسين خوانساري مبرور به نيابت خود بر سرير سلطنت اجلاس فرمود... و سلطان حسين صفوي را مولانا محمد باقر مجلسي (ره) و همچنين سلاطين سلف را مجتهدان سلف.»22

البته اين نظريه در مورد شاه طهماسب اول ممكن است مصداق پيدا كند؛ زيرا به نقل صاحب «روضات الجنات»، اين پادشاه از محقق كركي درخواست نمود كه حكومت و سلطنت را كه از آنِ مجتهدان است، به نيابت از او و به عنوان عامل نايب امام زمان (عج) بر عهده داشته باشد.23

نكته قابل توجه در اين خصوص اين است كه پاسخ محقق كركي به اين درخواست شاه طهماسب در كتابها و تاريخ اين دوران نقل نشده است، چنان كه، در كتاب «نجوم السماء» درباره ساير فقهاي اين دوره كه با حاكمان صفوي همكاري داشته‏اند، از قبيل شيخ بهائي، محقق داماد، ملا محسن فيض كاشاني و محقق سبزواري نقل نشده است. به‏نظر مي‏رسد نقل بالا استنباط شخصي مؤلف از كيفيت مراسم تاج گذاري پادشاهان صفوي بوده است؛ چون در چنين مراسمي، معمولاً علماي بزرگ نيز حضور مي‏يافتند. بنابراين، دليل دوم نيز قابل اعتماد نيست؛ چه اينكه حضور عالمان ديني در چنين مراسمي محمل‏هاي ديگري از قبيل تقيه، مصلحت و ضرورت نيز مي‏تواند داشته باشد.

راه دوم؟ در تبيين هماهنگي و همكاري علامه مجلسي با شاهان صفوي مي‏توان از عناوين و جهات سه گانه‏اي كه ايشان در تأليفاتش در بحث معاشرت با ظالمان تصريح كرده است، ياري جست. اين جهات سه گانه عبارت‏اند از: تقيه، مصلحت عباد و اقامه امر به معروف و نهي از منكر (هدايت و ارشاد سلاطين). اين عناوين در طول تاريخ سياسي اسلام، مبناي مشروعيت و جواز همكاري فقهاي شيعه با سلاطين جور بوده است.

بنابراين، احتمال اينكه موضع و عملكرد علامه مجلسي در قبال شاهان صفوي بر اساس عوامل ياد شده باشد، منطبق با مباني كلامي و نظرات فقهي ايشان است. از اين رو، به نظر مي‏آيد با وجود احكام ثانوي در فقه اماميه در خصوص تجويز و تصحيح همكاري با حاكم جائر، نيازي به توجيه سابق نباشد. در اينجا براي مستند ساختن راه حل دوم، آشنايي با آراي سياسي علامه مجلسي در مورد همكاري با حاكم جائر ضروري است. براي دست‏يابي به اين هدف، سخنان ايشان در كتاب «عين‏الحيات» را نقل مي‏كنيم.

ايشان در اين كتاب فصلي را به بحث از «احوال سلاطين عدل و جور، كيفيت معاشرت با سلاطين، حقوق پادشاهان و مفاسد قرب به پادشاهان» اختصاص داده است. ايشان در آغاز هر بحث، اجمالي از نظر خود را كه همان مفاد روايات است بازگو كرده، سپس احاديث مربوط به هر عنوان را نقل نموده است.

علامه مجلسي درباره علل و اسباب جواز و حتي وجوب همكاري و تعامل با حكام مي‏نويسد:

«بدان كه گاه هست كه معاشرت با ايشان (حكام و اُمرا) و تردد به خانه‏هاي ايشان واجب مي‏شود به سببي چند:

اول: تقيه؛ پس اگر كسي از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد، براي دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است و حضرات ائمه معصومين ـ صلوات الله عليهم ـ به خانه خلفاي بني‏عباسي ـ عليهم اللعنه ـ و منسوبان ايشان به تقيه تردد مي‏نموده‏اند و ملايمت و مدارا با ايشان مي‏فرموده‏اند.

دوم: آنكه به قصد اين رَود كه دفع ضرري از مظلومي بكند يا نفعي به مؤمني برساند و به اين سبب نيز گاهي واجب و لازم مي‏شود... ، بلكه اگر كسي قادر بر رفع ظلمي از مؤمني باشد و رعايت عزت و اعتبار خود بكند و متوجه آن نشود، شريك آن ظلم خواهد بود و معاقب خواهد گرديد و حق تعالي او را ذليل خواهد كرد... .

سوم: آنكه به قصد هدايت ايشان، اگر قابل هدايت باشند، به نزد ايشان برود كه شايد يكي از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد. چنان‏چه به سند معتبر از حضرت امام صادق(ع)، منقول است كه حضرت لقمان به خانه قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مي‏رفتند و ايشان را موعظه مي‏كردند و بر ايشان ترحم مي‏كردند، به سبب بلايي كه ايشان به آن مبتلا گرديده‏اند... .»24

بنابراين، علامه مجلسي در اين باره به ذكر سه مورد بسنده مي‏كند و در پايان، از تبعيت و پيروي هواهاي نفساني در توجيه تقرّب به پادشاهان هشدار مي‏دهد و مي‏نويسد:

«اي عزيز! بدان‏كه وجوهي كه مذكور شد با وجوه ديگر كه ذكرش موجب طول كلام است گاه باشد كه غرض واقعي آدمي است. اكثر اوقات، نفس، غرض‏هاي فاسد و خيالات باطل خود را از محبت جاه و عزت و اعتبار مال و منصب را، به اين صورتها در نظر آدمي در مي‏آورد، و آدمي را فريب مي‏دهد و گمان مي‏كند كه از براي خدا است، اما چون بشكافد معلومش مي‏شود كه غرضش محض دنيا بوده است. و در اين قسم امور، هواهاي نفساني با اغراض صحيحه انساني بسيار مشتبه مي‏شود. پس فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالك به در نبايد آورد. «هدانا الله و جميع المؤمنين الي مسالك اليقين.»25

و اما تطبيق جهات سه گانه ياد شده بر موضع و عملكرد سياسي اين محدث عالي‏قدر به قرار زير است:

- تقيه

احتمال اينكه همكاري مجلسي با شاهان صفوي بر اساس تقيه بوده، بعيد به نظر مي‏رسد؛ زيرا مشروعيت عمل به تقيه در موردي است كه شخص، مورد تهديد جاني، عرضي و يا مالي از سوي پادشاه ظالم واقع شود و حال آنكه از سوي حاكمان وقت، ضرر و يا خطري متوجه ايشان نشده بود، چنان كه در پذيرش منصب شيخ‏الاسلامي از سوي شاهان صفوي مورد تهديد و ارعاب قرار نگرفته بود. بنابراين، ايشان مي‏توانست از قبول اين منصب و همكاري با سلاطين وقت خودداري كند.

- مصلحت عباد

مصلحت دفع ضرر از مؤمن و يا جلب نفع براي مؤمن قطعا در مورد ايشان صدق مي‏كند؛ زيرا به شهادت تاريخ، ايشان علاوه بر اينكه در عصر خود مرجع ديني شيعيان جهان بود، به خاطر جايگاه مهم سياسي ـ اجتماعي‏اش ملجأ و پناه‏گاهِ مسلمانان، ستمديدگان و پاسخ‏گوي تظلمات مردم در دستگاه سلطنت نيز بود.

- اقامه امر به معروف و نهي از منكر

با توجه به تأثير و نفوذ بسيار زياد علامه مجلسي در شاهان صفوي، مسلّما نصيحتهاي او در محدود ساختن ايشان از بيدادگري و ظلم به شهروندان ايراني مؤثر بوده است. از سوي ديگر، گرايش شاهان صفوي به مسائل ديني، امر به معروف و نهي از منكر، ترويج مذهب و فرهنگ شيعه ونيز بزرگ‏داشت عالمان دين، متأثر از رهنمودها و حضور مقتدر اين محدث بزرگ در دستگاه دولت صفوي بوده است.

در مورد فعاليت‏هاي سياسي علامه مجلسي، چنان كه در بخش نخست تحقيق ذكر شده است، به چند نمونه مي‏توان اشاره كرد: شكستن بت هندوها در اصفهان در عهد شاه سليمان، ملزم ساختن شاه سلطان حسين صفوي به صدور فرمان منع فروش شراب، توقف جنگ طايفه‏ها و نيز صدور فرمان‏هاي امر به معروف و نهي از منكر در سراسر ايران توسط آخرين پادشاه صفوي.

در هر صورت براي تبيين و مشروعيت همكاري علامه مجلسي با سلاطين صفوي تحقيق يك عنوان از عناوين مذكور، خصوصاً عامل آخري، كافي است. نتيجه اينكه، حضور مجلسي در دستگاه سياسي وقت براساس تكليف و وظيفه شرعي و انساني او بوده و به هيچ وجه،عنوان اعانت ظالم بر رفتار او صدق نمي‏كند. بااين وصف، انتقاد برخي از نويسندگان نسبت به مواضع و واكنش او در قبال حاكمان صفوي ناشي از غفلت و يا غرض ورزي آنها است.

البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه پادشاهان صفوي نسبت به ساير سلاطين از امتياز ويژه‏اي برخوردار بودند؛ امتيازي كه آنها را مروّج مذهب تشيع، مجري احكام شريعت و حامي دين و عالمان ديني محسوب داشته است. در واقع در طول دوران صفويه جز در دوره كوتاه شاه اسماعيل دوم، سلاطين صفويه همگي تابع و مجري نظريه‏هاي عالمان شيعه بودند. در تأييد اين مطلب، مي‏توان شواهد تاريخي فراواني از منابع دوره صفويه ارائه نمود.26 لذا عالمان شيعه، از جمله علامه مجلسي حفظ و تقويتِ يگانه حكومت مقتدر شيعي را كه مدافع عقايد و مذهب تشيع، عالمان شيعي و كشور شيعه در برابر مخالفان بوده، وظيفه شرعي خود مي‏دانستند.

رضي‏الله‏عنه

دومين انتقادي كه نسبت به رفتار سياسي علامه مجلسي شده است، مدح و ثناگويي وي از حاكمان صفوي است. اين ثناها در ديباچه برخي از كتابها و رساله‏هاي فارسي ايشان آمده است كه در بخش نخست اين نوشتار به آن‏ها اشاره شده.

برخي از نويسندگان معاصر27 نسبت به اين عمل علامه مجلسي به شدت انتقاد كرده‏اند. ما براي پاسخ به آنها، نكاتي را در دو قسمت بيان مي‏كنيم.

الف) تبيين القاب و اوصاف مورد تأكيد علامه مجلسي در وصف شاهان صفوي

در اين مطلب ترديدي نيست كه هدف و انگيزه اصلي علامه مجلسي از ذكر اوصاف شايسته براي شاهان صفوي، هدايت غير مستقيم آنها به صراط مستقيم بوده است؛ به بيان ديگر، سخنان علامه در مدح حاكمان صفوي در برگيرنده بسياري از وظايف مهم حاكم اسلامي است كه وي در قالب القاب و اوصاف به آنان متذكر شده است. در حقيقت، ايشان بدون اينكه توجيه‏گر سلطنت شاهان باشد، در صدد اصلاح وضع موجود و تصحيح اعمال و رفتار حاكمان و نيز تشويق و ترغيب ايشان به ترويج مذهب اثناعشري در ايران بود، ليكن منتقدان رفتار سياسي ايشان از كنار اين نكته مهم با بي‏توجهي گذشته‏اند. اكنون به محورهايي از سخنان علامه مجلسي در مدح شاهان به اجمال اشاره مي‏كنيم:

1ـ تأكيد بر عدالت شعاري و عدالت گستري سلاطين صفويه

همان‏طور كه قبلاً اشاره شد، از نظر مباني كلامي و فقهي اماميه، در زمان غيبت، هر حاكم و سلطاني كه از جانب امام معصوم (ع) «در زمان غيبت صغرا» و يا نايب امام (ع) «در زمان غيبت كبرا» به حكومت منصوب نشده باشد، حاكم جور شناخته مي‏شود. بر اساس اين قاعده، مي‏توان گفت: سلاطين صفوي سلاطين جور محسوب مي‏شدند؛ زيرا آنها حكومت را از طريق مشروع به دست نياورده بودند، بلكه از راه قهر و غلبه و تعصب قومي توانستند به مدت طولاني برايران مسلط گردند. بنابراين، عادل خواندن آنها توسط مجلسي يا از باب تقيه بود، يا به قصد اين بوده است كه شاهان صفوي را به وظيفه مهم‏شان كه عدالت گستري بود، هدايت نمايد و يا در مقايسه با سلاطين ديگر آن دوران، شاهان صفوي به اعتدال و عدالت نزديك‏تر بودند. اين نكته شايد از كلمه «اعدل سلاطين زمان»28 قابل استفاده باشد.

2ـ منسوب دانستن خاندان صفوي به خاندان اهل‏بيت(ع)

انتساب سلسله صفوي به خاندان اهل‏بيت(ع) به عنوان يك امر مسلّم در جامعه سياسي و مذهبي ايران در عهد صفويه پذيرفته شده بود. اين مسأله از آغاز عصر صفوي تا پايان حكومت آنان، از مهمترين عوامل موفقيت و مقبوليت آنان در نزد شيعيان معاصر بود.

ادعاي نسبت شيخ صفي الدين اردبيلي و تبار وي به امام موسي كاظم (ع) توسط هيچ يك از علماي معاصر اين دوره مورد نقض و ايراد قرار نگرفته بود، بلكه عالمان ديني و مورخان عصر صفوي به تصريح يا به تلويح اين نسبت را پذيرفته و در آثار خود مورد تأييد قرار داده‏اند. از جمله عالمان ديني كه به سيادت شاهان صفوي تصريح نموده‏اند، عبارت‏اند از: شيخ بهائي در مقدمه كتاب «جامع عباسي»29؛ سيد عبدالحسين خاتون آبادي در كتاب «وقايع السنين والأعوام»؛30 اسكندر بيگ در «تاريخ عالم آراي عباسي»؛31 محمد هاشم آصف در «رستم التواريخ»؛32 علامه محمد باقر مجلسي در «حق اليقين»؛33 و «حيات القلوب »و... .34

از علماي بعد از عصر صفوي، دانشمنداني نظير سيد محمد علي قاضي طباطبايي در تعليقات خود بر كتاب «انوارنعمانيه»،35 ميرزا محمد باقر خوانساري در كتاب «روضات الجنات»36 و ديگران بر سيادت صفويه صحه گذاشته‏اند.

البته سيادت شاهان صفوي از سوي محققان و نويسندگان متأخر با استناد به شواهد تاريخي مورد ترديد و نفي قرار گرفته و اين ادعا را ساختگي و براي فريب دادن مردم و جلب حمايت و اطاعت آنان و حتي خواص مي‏دانند.

در پاسخ به اين پرسش كه چرا عالمان ديني ادعاي سيادت پادشاهان صفوي را مورد تأييد قرار دادند و به نقد، اثبات و يا ردّ آن از ديدگاه علم رجال نپرداخته، تا جايي كه حتي كوچكترين ترديدي نسبت به آن ابراز ننمودند، عللي را مي‏توان ذكر كرد:

يكي اينكه، به فرض واقعي نبودن اين انتساب، رعايت مصالح مذهب و كشور اسلامي ايجاب مي‏نمود كه سلسله حاكم شيعي مذهب، به دليل ترويج مذهب شيعه اثناعشري و حمايت از علماي مذهب، با طرح اين‏گونه مطالب تضعيف و سست نگردند.

دوم اينكه، ممكن بود كساني از دانشمندان به كذب اين ادعا واقف بوده، ليكن از خوف سلاطين صفوي جرأت اقدام و اظهار آن را نداشتند. مضافا، ذكر كلام و يا نسب ديگران در كتاب، بدون اينكه مقام نقد آن باشد، دليل بر صحت يا قبول آن نيست.

سوم اينكه، ترديد در سيادت خاندان صفوي در دوران متأخر از اين سلسله، به ويژه در دوران معاصر توسط برخي از محققان مطرح گرديده، ولي در طول تاريخ صفويه و قاجاريه خدشه‏اي در سيادت خاندان صفوي از سوي علما و نويسندگان نقل نشده است.

در نهايت اظهار اين نوع سخنان تأييدآميز مسلما تأثير شگرفي در تعصب و حمايت شاهان صفوي از مذهب شيعه اثناعشري داشته است. بنابراين، ذكر نسب خاندان صفوي در مقدمه آثار علامه مجلسي بر اساس يكي از ادله فوق مي‏تواند بوده باشد.37

3ـ معرفي پادشاهان صفوي به عنوان سدّ نفوذناپذير در برابر مخالفان (اهل سنت)

4ـ معرفي پادشاهان صفوي به عنوان مروّجان دين و مذهب شيعه اثنا عشري

در اين مسأله ترديدي نيست كه دفاع و حمايت عالمان شيعي از حكومت صفوي بيشتر از اين دو عامل نشأت مي‏گرفت؛ زيرا به شهادت تاريخ، تنها دولتي كه قاطعانه و براي هميشه مذهب تشيع را در ايران به عنوان مذهب رسمي اعلام كرد، دولت صفويه بود. آنان در اين راه از هيچ تلاشي دريغ نمي‏كردند. البته شاهان صفوي در اتخاذ اين سياست، ممكن است هدف‏هاي ديگري غير از دفاع از حريم مذهب تشيع، مانند تثبيت قدرت و حاكميت خود را در سر داشتند.

به هر حال، اين مطلب خواسته عالمان شيعه بود كه در سايه حكومت پادشاهان شيعه زندگي كنند و آزادانه به تبليغ و ترويج دين و مذهب تشيع بپردازند. بنابراين، محدث عالي‏قدر و ديگر عالمان دوره صفوي در نسبت دادن اين دو وصف به حاكمان صفوي به خطا نرفته‏اند.

5ـ امنيت اجتماعي و استقلال ايران ارمغان دولت صفوي

در اين كه حكومت صفوي نخستين حكومت ايراني، با ويژگي تماميت ارضي، وحدت ملي و استقلال سياسي پس از پيوستن ايرانيان به دين اسلام بوده است، ظاهرا بين مورخان و محققان اتفاق نظر وجود دارد. علامه مجلسي در خطبه جلوس شاه سلطان حسين متذكر مي‏شوند كه اين سلسله، امنيت را بر ايران حاكم كرده است و در نتيجه، بر شيعيان و ايرانيان لازم است از شاهان اين سلسله سپاس‏گزاري نمايند. اهميت سخنان علامه، وقتي ظاهر مي‏شود كه امنيت كشور با هجوم محمود افغان بر چيده شده، حكام جائري، نظير محمود افغان، اشرف افغان و نادر شاه افشار بر ايران مسلط گرديدند.

6ـ دعا براي استمرار دولت صفوي تا ظهور امام زمان (عج)

7ـ معرفي پادشاهان صفوي به سايه خدا بودن (ظل الله)

8ـ اعتقاد به لزوم تعظيم براي سلاطين صفوي

آنچه مسلم است، اين است كه خواست و آرزوي مجلسي مبني بر تداوم حكومت صفويه به منظور استمرار خدماتي بوده است كه حاكمان صفوي به تشيع و شيعيان مي‏كردند؛ به عبارت ديگر، مجلسي وجود حكومت صفويه را با ويژگيهاي مثبتي كه در آن شرايط داشت، براي ايران مفيد و لازم مي‏دانستند؛ يعني حكومت صفويه را بهترين حكومت موجود مي‏دانستند، نه بهترين حكومتي كه بايد باشد.

اعتقاد به لزوم تعظيم براي شاهان صفوي، به خاطر مصالح مسلمانان و شيعيان آن روزگار و خدماتي بوده كه حاكمان اين سلسله به دين، عالمان ديني و مذهب اثناعشري ارائه مي‏نمودند.

ب) پاسخ‏هاي ديگر در تبيين مدح سلاطين صفوي از سوي علامه مجلسي

افزون بر مطالبي كه گذشت، از انتقادهاي وارد شده بر مدح علامه مجلسي نسبت به حاكمان صفوي، پاسخ‏هاي ديگري داده شده و يا مي‏توان اضافه نمود. آنها عبارت‏اند از:

اولاً؛ علامه مجلسي آغازگر اين رسم در بين عالمان شيعي نبوده، بلكه شايد آخرين آنها هم نخواهد بود. تأليف كتاب‏ها و اهداي آنها به سلاطين و مدح و ثناي شاهان در مقدمه اين‏گونه تأليفات از ديرباز، از زمان شيخ صدوق(ره) معمول و مرسوم بوده، عده زيادي از علماي شيعه به اين سنتِ مرسوم عمل نموده‏اند، چنان‏كه شيخ صدوق(ره) كتاب «عيون اخبارالرضا(ع)» را به اسم صاحب بن‏عباد وزير فخرالدوله ديلمي تأليف كرده، آن گاه به وي اهدا نمود.38

علامه حلي به پاس خدمات و اقدامات الجايتو در رسميت بخشيدن به مذهب تشيع در ايران، كتاب معروف خود در بحث امامت (كتاب «نهج‏الحق و كشف الصدق» و «منهاج الكرامة») را به سلطان مغول اهدا نمود و او را در مقدمه اين دو كتاب با اوصاف اغراق‏آميزي ستود.39

شيخ بهائي، به امر شاه عباس اول مأمور گشت در علوم ديني، كتاب احكامي را تأليف كند تا عامه خلق از آن بهره يابند.40 از اين رو، شيخ بهائي كتاب «جامع عباسي» را تأليف كرد. او در مقدمه آن شاه صفوي را مدح و ثنا نمود.

عبدالرزاق لاهيجي «گوهر مراد» را به شاه عباس دوم اهدا كرد، چنان كه ملا محسن فيض كاشاني، آقاجمال خوانساري و مير محمدحسين خاتون‏آبادي برخي از تأليفاتشان را به نام سلاطين معاصر خود تأليف و اهدا كردند.41 بنابراين، علامه مجلسي نيز مانند ديگر عالمان دينيِ معاصر خود عمل كرده است.

ثانيا؛ علامه مجلسي در دوران تصدي شيخ‏الاسلامي و مشاركت خود در امور سياسي از سلاطين صفوي تجليل مي‏كرد. از اين رو، مي‏توان محذور و معذور بودن وي در اقدام به چنين اموري را حدس زد؛ چه اينكه قبل از دوران شيخ‏الاسلامي، در آثار علامه مجلسي، به ويژه در مقدمه اثر گران‏قدر او «بحارالانوار»، اثري از مدح شاهان نيامده است.

ثالثا؛ غرض علماي ديني از اهداي آثار برجسته خود به سلاطين، حفظ و بقاي آثار و تسهيل امكان استفاده عموم از آن تأليفات بوده است.

رابعا؛ در تبيين و توجيه اقدامات علامه مجلسي در مدح ظالمان، بايستي به مبناي فقهي ايشان در اين زمينه توجه كرد. ايشان، مانند ساير فقهاي اماميه به حرمت مدح ظالم فتوا داده است، لكن بر آن استثنا زده و مدح ظالمان در غير مورد ظلمشان را جايز مي‏داند؛ يعني مدح و ثناي آنها در اعمال نيك و صالح‏شان، مشروط بر اينكه موجب جرأت بيشتر آنان در ارتكاب ظلم و معاصي نگردد، جايز است42.

بنابراين، در مواردي كه مدح و ثنا سبب تشويق شاهان به اعمال پسنديده گردد، جاي خرده‏گيري نيست، چنان‏كه طبق مباني فقهي ايشان، مدح سلاطين قابل تأويل است. در نهايت، همان طوري كه برخي گفته‏اند هدف عالمان ديني، از جمله مجلسي در عصر صفوي اين بود كه: «با نوشتن كتابهاي ديني به نام شاه، او را با دين و مذهب همراه كنند، آنها را به مدرسه بياورند و به نام دين و مسلماني وادار كنند، مدرسه بسازند و با علما، طلاب و مردمِ ديندار مربوط باشند.»43

نكته مهمي كه بايد (افزون بر آنچه گفته شده) در تبيين انديشه عالمان ديني و ارزيابي عملكرد سياسي‏شان مورد توجه و تأمل قرار گيرد، اين است كه بايد انديشه و رفتار سياسي آنان براساس مباني نظري و مقتضيات اوضاع سياسي ـ اجتماعي‏شان، مورد نقد و بررسي و داوري قرار گيرد، به طوري كه نسبت به سؤالاتي، مثل اين سؤال كه «آيا در چنان شرايط زماني و مكاني اتخاذ چنان موضعي و يا انتخاب آن چنان عقيده‏اي صحيح و درست بوده است يانه؟»، براساس انديشه و عملكرد آنها در بستر زمان و مكان مطابق با شرايط فرهنگي و افكار عمومي زمان خودشان، مقايسه و قضاوت كرد. در غير اين صورت، اضافه بر خطاي نظري، خطاي عملي و ظلم نسبت به صاحبان انديشه و گمان ناصواب در حق عالمان بزرگ شيعه رخ خواهد داد.

نتيجه‏گيري:

با توجه به نمونه‏هاي تاريخي همكاري ائمه معصومين(ع) با خلفاي غاصب و نيز تعامل و روابط نزديك علماي شيعه با سلاطين و پادشاهان جائر، موضع و عكس‏العمل سياسي علامه مجلسي در قبال سلاطين صفوي را مي‏توان بازتابي از شرايط نظري و واقعي محيط سياسي و تاريخي او، پاسخي مثبت و كار آمد نسبت به نيازها و مقتضيات جامعه سياسي و ديني آن زمان، استفاده مطلوب و عملي از اختيارات ولايت فقيه در مسائل حكومتي، واكنشِ به هنگام در برابر ناهنجاري‏هاي سياسي - اجتماعي و در نهايت حس مسؤوليت‏پذيري ايشان در اصلاح جامعه مسلمانان دانست. از اين رو، انتقادات برخي از نويسندگان نسبت به عمل سياسي اين انديشمند بزرگ، ناعادلانه، غير علمي و غير مستند به واقعيات تاريخي دوران او مي‏باشد.

دفاع امام خميني:

امام خميني ضمن تأييد رفتار سياسي علماي شيعه و دفاع از خواجه نصيرالدين طوسي، محقق ثاني و شيخ بهائي، نسبت به انتقادهاي مطرح درباره همكاري علامه مجلسي با شاهان صفوي پاسخ داده، و ايراد آنها را ناشي از عدم اطلاع آنها نسبت به واقعيات تاريخ دانسته‏اند. ايشان فرمودند:

«... اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير را شما مي‏دانيد اين را، كه خواجه نصير كه در دستگاه‏ها وارد مي‏شد، نمي‏رفت وزارت كند، مي‏رفت آنها را آدم كند، نمي‏رفت كه براي اينكه در تحت نفوذ آنها باشد، مي‏خواست كه آنها را مهار كند، تا آن اندازه‏اي كه بتواند... و امثال او مثل محقق ثاني، مثل مرحوم مجلسي و امثال مرحوم مجلسي كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد، نه خودش را صفويه كرد، آنها را كشاند توي مدرسه و توي علم و توي دانش. و اينها تا آن اندازه‏اي كه البته توانستند. بناءً عليه، ما نبايد مقايسه بكنيم كه روحانيون يك وقتي اگر وارد شدند، الان هم ما اگر بتوانيم، ما آن وقت هم اگر مي‏توانستيم آن طوري كه آنها مي‏خواستند خدمت كنند ما هم وارد مي‏شديم، براي اينكه مقصد اين است كه انسان درست بكنيم، اگر انسان بتواند كه محمد رضا را انسان كند بسيار كار خوبي است. انبيا براي همين آمده‏اند.»44

امام خميني در جاي ديگر در همين خصوص فرمودند:

«در باب امور سياسي... يك طايفه از علما، اينها گذشت كرده‏اند از يك مقاماتي و متصل شدند به يك سلاطين، با اينكه مي‏ديدند كه مردم مخالفند، لكن براي ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامي و ترويج مذهب حق، اينها متصل شدند به يك سلاطين و اين سلاطين را وادار كردند خواهي نخواهي براي ترويج مذهب، مذهب تشيع، اينها آخوند درباري نبودند. اين اشتباهي است كه بعضي نويسندگان ما مي‏كنند.

سلاطين، اطرافيان اين آقايان بودند. اينها اغراض سياسي داشتند، اغراض ديني داشتند، نبايد تا كسي به گوشش خورد كه مثلا مجلسي - رضوان الله عليه - ، محقق ثاني - رضوان الله عليه - ، شيخ بهائي - رضوان الله عليه - ، با اينها روابط داشتند، مي‏رفتند سراغ اينها، همراهي‏شان مي‏كردند... خيال كند كه اينها مانده بودند براي جاه و عزت، و احتياج داشتند به اينكه شاه سلطان حسين، يا شاه عباس به آنها عنايتي بكنند، اين حرفها نبوده در كار. آنها گذشت كردند، يك مجاهده نفساني كردند، براي اينكه مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج كنند، وقتي جلوگيري از سب حضرت امير مي‏خواستند بكنند: در يكي از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند كه خوب، شش ماه ديگر صبر كنيد ما سب‏اش كنيم! اينها در يك هم‏چو محيطي كه سبّ امير اين طورها بوده و رايج بود و از مذهب تشيع هيچ خبري نبود و هيچ اسمي نبود، اينها رفته‏اند، مجاهده كرده‏اند. خودشان را پيش مردم، مردم آن عصر شايد اشكال به آنها داشتند از باب نفهمي، چنان‏چه حالا هم اگر كسي اشكال كند نمي‏داند قضيه را، غرض ندارد، نمي‏داند قضيه را.»45

عليها‏السلام

عده‏اي از مورخان و محققان تاريخ ايران، يكي از عوامل انقراض دولت صفويه را دخالت عالمان ديني در امور سياسي ذكر كرده‏اند.

ادوارد براون در اين باره مي‏نويسد:

«در عهد شاه سلطان حسين، آخرين پادشاه... سلسله صفوي، علاوه بر خواجگان حرم سرا، يك طبقه هم به قدرت رسيدند كه نفوذ و قدرتشان باعث وحدت روحاني (معنوي) و كارآيي ملي نگرديد. اين طبقه همان روحانيون بودند كه سرانجامش ظهور ملا محمد باقر مجلسي بسيار متنفذ و مخالف شديد صوفيان و مرتدان بود. مريدان و پيروانش گويند: «پس از مرگش به سال «1111 ه··. ق» طولي نكشيد كه مشكلات به حدي رسيد كه سرانجام، ايران را در معرض مخاطرات گذاشت، ولي بعضي خود او و يارانش را سبب اين مخاطرات مي‏دانند و معتقدند كه آنها با تعصبات شديد خود، سبب آن پيش آمدها بوده‏اند.(قصص العلماء، ص216)».46

همين مؤلف در بخش حمله افغان به ايران در مورد پيوستن زردتشتيان ايران به آنها و علت همكاري آنان با قوم مهاجم مي‏گويد: «تعصب بعضي از ملاهاي شيعه باعث گرديد كه آنها اين روش عجيب و غريب را اتخاذ كنند.»47

مؤلف كتاب «ايران در زمان صفويه» و «تاريخ صفويه» هم، دخالت عالمان در امور كشور را از عوامل انقراض اين سلسله برشمرده است. وي گرچه از اين عالمان نامي نبرده، ولي مسلّما مراد وي چهره‏هاي معروف عالمان شيعي، از محقق كركي گرفته تا علامه مجلسي است؛ زيرا او دخالت علما در امور سياسي را مختص زمان شاه سلطان حسين ندانسته است.48

يكي ديگر از نويسندگان نيز با مقايسه فرجام حكومت صفوي و پايان حكومت ساساني و فروپاشي اين دو سلسله و نيز وجوه اشتراك آنها در علل و عوامل انحطاط و فساد و تباهي ملك، يكي از علل انقراض سلسله صفويه را «چيرگي عالمان شرع در كار مملكت، يعني پرداختن به اموري كه بايسته به دانش و اطلاعاتشان نبود» مي‏داند.49

در نهايت، لكهارت ضمن اشاره به سخت‏گيري دولت صفوي در عهد شاه سليمان نسبت به مسيحيان و قتل و كشتار آنان، اين عمل را ناشي از تعصب شديد علامه مجلسي نسبت به اهل كتاب مي‏داند.50

وي با اعتراف به اينكه بر گفته خود شاهد و دليلي ندارد، مي‏نويسد:

«... تصادفا در اين ايام در نتيجه تبليغات و نفوذ يكي از مجتهدان متعصب به نام محمد باقر مجلسي، آيين تشيع در ايران به سرعت پيش مي‏رفت، اگر چه دليل محكمي در دست نداريم و ليكن مي‏توان گفت احتمالاً اين شخص متعصب بود كه باعث قتل و آزار مسيحيان شد.»51

اينك جاي طرح اين سؤال است كه اگر دخالت علما در امور سياسي و هدايت و ارشاد آنها نسبت به سلاطين صفوي در كار نبود، آيا حاكمان اين سلسله (حداقل بعد از شاه عباس اول) با وجود پادشاهان بي‏كفايت و فساد دولت‏مردان و ارتش ناتوان، مي‏توانستند ساليان متمادي به حيات خود ادامه دهند و در مقابل هجوم بيگانگان ايستادگي كنند؟

در اين مورد بر خلاف نظريه بالا مي‏توان ادعا كرد كه بعد از علامه مجلسي خلأ وجود عالم متنفذ و شيخ‏الاسلام مقتدر در دستگاه حكومت صفوي، يكي از عوامل ضعف حكومت شاه سلطان حسين (آخرين پادشاه صفوي) گرديد؛ زيرا شواهد تاريخي حكايت از آن دارد كه مقام شيخ‏الاسلامي در دوران اين پادشاه بعد از رحلت علامه مجلسي به سامان نبوده و عالم مقتدر و متنفذي كه مورد قبول خاص و عام باشد، در دستگاه حكومتي وجود نداشته است.

به طور كلي حضور فعال و مشاركت سياسي عالمان ديني در دستگاه حكومتي، نه تنها عامل سستي و تزلزل و بي‏ثباتي نبوده است، بلكه از عوامل ثبات سياسي در كشور و نيز حافظ و نگهبان دولت بوده است. دليل و شاهد بر اين ادعا، گفتار مؤلف كتاب «رستم التواريخ» است. وي در تشريح علل و عوامل انحطاط و فروپاشي سلسله صفويه، متذكر مي‏شود كه علايم و نشانه‏هاي ضعف و سستي در سلطنت شاه سلطان حسين زماني آشكار گرديد كه علماي طراز اول دار فاني را وداع گفته بودند، مثل ملا محمد باقر مجلسي، آقا حسين خوانساري و آقا جمال خوانساري. در ادامه مي‏گويد:

«و آن چند عالم فاضل مذكور كه حامي و حافظ ملك و ملت بودند و به عالم قدسي ارتحال نموده بودند، پس زهاد بي‏معرفت و صالحان بي‏كياست به تدريج در مزاج شريف «شاه» و طبع شريفش رسوخ نمودند و وي را از جاده جهانباني، و شاه خاقاني بيرون و در طريق معوج گمراهي وي را داخل و به افسانه‏هاي باطل بي‏حاصل او را مغرور و مفتون نمودند و بازار سياستش بي‏رونق و رياستش را ضايع كردند... .»52

بنابراين همان‏طوري كه از متن بالا استفاده مي‏شود، علامه مجلسي نه تنها نقشي در تضعيف دولت صفوي نداشت، بلكه عامل ثبات و تقويت ملك و حكومت صفويه نيز بوده است.

به گفته صاحب «روضات الجنات»، «حفظ و حراست مملكت شاه سلطان حسين به خاطر بي‏كفايتي و قلت تدبير وي با وجود علامه مجلسي تأمين مي‏شد و زماني كه علامه مجلسي رحلت كرد، مملكت دچار آشوب و فتنه گشت و در همان سال مرگ علامه، قندهار از تصرف و سلطه شاه صفوي خارج شد.»53

برخي از نويسندگان، يكي ديگر از عوامل انقراض سلسله صفويه را تبليغات روحانيت دوران صفوي درباره ادامه حكومت صفويه و اتصال آن به حكومت امام زمان (عج) مي‏دانند. به زعم اين نويسندگان معناي ضمني اين اعتقاد اين است كه هيچ نيروي مخالفي، قدرت نابودي و براندازي دولت صفويه را نداشت، هرچند كه در زمان صفويه، به‏ويژه اواخر حكومت اين سلسله، اين ديدگاه در ميان مردم رايج و شايع بوده است:

«گرفتاري بزرگ ايران در پايان عهد صفوي، اعتقاد بيشتر مردم بدين امر بود كه شاهان صفوي مأموران و نصب شدگان امامان‏اند به حكومت و سلطنت، دولتشان به حكم احاديث و اخباري كه عالمان ديني نقل كرده‏اند مخلد و به ظهور قائم آل محمد(ص) متصل است.»54

نويسنده مزبور اين اعتقاد را عامل بقا و دوام حكومت صفوي مي‏داند؛ زيرا از نظر وي، اين عقيده به مردان و سرداران لايق ايران اجازه نمي‏داد كه عليه حكومت ضعيف شده صفوي قيام كنند و به جاي جانشينان سست عنصر شاه عباس، سلطنت را به دست بگيرند.البته به زعم عده‏اي ديگر، اين اعتقاد، همان طوري كه عامل ثبات و بقاي رژيم صفوي محسوب مي‏شد، از طرف ديگر عامل ضعف، ناتواني و انقراض آن نيز محسوب مي‏شود؛ زيرا شاه صفوي و كارگزاران او دلگرم چنين وعده‏هايي شدند و خود را در برابر خطرات احتمالي و تهديدات دشمنان آماده نمي‏ساختند.

نويسنده«رستم التواريخ» با اشاره به ديباچه برخي از تأليفات علامه مجلسي در خصوص ادامه و اتصال دولت صفوي به دولت امام زمان (عج)، نظريه‏هاي ايشان را عامل سستي و سهل‏انگاري آن پادشاه معرفي كرده، مي‏نويسد:

«ديباچه بعضي از مؤلفات آخوند ملا محمد باقر شيخ‏الاسلام، شهير به مجلسي را چون سلطان جمشيد نشان و اتباعش خواندند كه آن جنت آرام گاهي به دلايل و براهين آيات قرآني حكمهاي صريح نموده كه سلسله صفويه، نسل بعد از نسل بي‏شك به ظهور جناب قائم آل محمد(ع) خواهد رسيد. از اين احكام قوي‏دل شدند و تكيه بر اين قول نمودند و سررشته مملكت‏داري را از دست رها نمودند و گوهر گران‏بهاي «لايتم الرياسة الا بحسن السياسة» را از كف دادند و طرق متعدده فتنه و سبل معدوده فساد و ابواب افراط و تفريط در امور و ظلم به صورت عدل بر روي جهانيان گشودند و درميان خلايق هرج و مرج زياده از حد تقرير روي داد.»55

همان‏طوري كه از متن فوق پيداست، هيچ‏گونه تلازمي بين آنچه كه به اين دانشمند نسبت داده شده و بين آثار و پي‏آمدهايي كه مؤلف مزبور براي اين عقيده بيان كرده وجود ندارد. حكم به اتصال دولت صفويه به دولت امام زمان (عج)كه در برخي از آثار علامه مجلسي در ذيل احاديث به صورت احتمال ذكر شده است، به معناي ترك تدبير، دور انديشي و يا رواج هرج و مرج، افراط و تفريط و فساد در جامعه نبوده است. علاوه بر آن، كلام اين نويسنده خالي از اغراق و مبالغه نيست؛ زيرا علامه مجلسي در آثار خود هرگز چنين احكام قطعي و صريحي درباره صفويه صادر نكرده و اظهارات وي در اين خصوص در حد احتمال، آرزو و دعاي مرسوم زمان خودش بوده است.

نتيجه آنكه تعدد علل و عوامل شكست و انقراض سلسله صفويه و پيچيدگي آنها باعث گرديده تا برخي از نويسندگان به خطا، عامل مهم موفقيت اين سلسله؛ يعني «حضور و مشاركت فعال روحانيون در امور سياسي و حكومتي»، به ويژه رفتار سياسي شخصيت مورد مطالعه ما را، از عوامل انقراض آن به شمار آورند، ليكن به شهادت منابع تاريخي اين دوران، عالمان ديني از ابتداي تأسيس دولت صفويه تا فرجام و پايان آن، از پايه‏هاي مهم اقتدار سلسله صفويه محسوب مي‏شدند.

بنابراين در قبال نظريه مخالف، اگر ادعا كنيم كه يكي از عوامل مهم انقراض سلسله صفويه، فقدان حضور مجتهد متنفذ و شيخ‏الاسلام مقتدر در عرصه سياسي دوره پاياني سلسله صفويه بوده است، به گزاف سخن نگفته‏ايم.

ــ بحارالانوار،( ج41، ص 301 و 302، ح32.) مجلسي در اينجا به دولت صفويّه و پادشاهان اين سلسله به خاطر ترويج مذهب تشيع در ايران دعا كرده است. ــ بحارالانوار، ج50، ص339. مؤلف در اين جلد، شاه سلطان حسين را به خاطر تعمير قبور ائمه (ع) در سامرا مورد تحسين و تمجيد قرار داده است. ــ بحارالانوار، ج 52، ص 237 235، ح104. در اين جلد يكي از احاديث ملاحم «پيشگويي‏هاي علي(ع) را كه در بيان علايم ظهور امام زمان(عج) مي‏باشد، بردولت صفويّه و بر بعضي از پادشاهان اين سلسله تطبيق كرده است.

ــ بحارالانوار، ج 52، ص 243، ح116. در اينجا نيز يكي از احاديث ملاحم را بر دولت صفويّه تفسير نموده است. ــ بحارالانوار، ج 86 ، ص 89 . براي دولت صفويّه به خاطر تعمير حائر حسيني(ع) دعا كرده است.

11. علامه محمد باقر مجلسي، حيات‏القلوب، ج1،مقدمه.

16. همان.

19. دستور شهرياران، ص 23.

18. همان، ص 23.

14. محمد ابراهيم بن زين العابدين نصيري، دستور شهرياران، ص 21.

15. همان.

1. اين مقاله بخشي از تحقيقي است كه تحت عنوان انديشه سياسي علاّمه مجلسي در واحد انديشه سياسي مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي انجام شده است.

17. همان،ص 22.

12. 13-علامه محمد باقر مجلسي، حق اليقين، ص 1و2.

10. سيد مصلح الدّين مهدوي، زندگي‏نامه علامه مجلسي، ج2،ص203.

2. ميرزا محمد علي مدرس، ريحانة‏الادب، ج5، ص246.

20. براي آگاهي از تفصيل سخنان علامه مجلسي درباره دولت و پادشاهان صفويّه، علاوه بر موارد ياد شده، ر.ك: 1ـ رساله «ترجمه قصيده دعبل خزاعي»، ضميمه بيست و پنج رساله فارسي،ص 55-53. در مقدمه اين رساله كه در پي درخواست شاه سلطان حسين، به ترجمه آن اقدام نمود، پادشاه مزبور را با القاب و اوصاف اغراق‏آميز ستوده است.

27. نگارنده در بحثي كه تحت عنوان علل موفقيت و انحطاط سلسله صفويه فراهم آورده، به موارد متعددي از همكاري متقابل عالمان و حاكمان صفوي اشاره نموده است.

22. علامه محمد باقرمجلسي، همان، ج72، ص185، ح2 و ج32، ص321، ح292.

25. علامه محمد باقر مجلسي، عين الحيات، ص377و378.

26. همان، ص 378.

24. ميرزا محمد باقر خوانساري، روضات الجنات، ج 4، ص 361.

21. ذكر نمونه‏هاي تاريخي موضوع مورد بحث به جهت رفع استبعاد است؛ به عبارت ديگر، بيان نمونه‏هاي تاريخي، پاسخي نقضي به منتقدان از همكاري مرحوم مجلسي با حاكمان صفوي مي‏باشد. بنابر اين، اين اعتراض كه ذكر مثال‏ها مسأله را حل نمي‏كند، وارد نيست.

23. نجوم السماء، ص 111 و ر.ك: رسول جعفريان، دين و سياست در دوره صفوي، ص 33.

28. عده‏اي از نويسندگان معاصر، رفتار مزبور علامه مجلسي را مورد نقد و انتقاد قرار داده، مؤلف «تشيع علوي و تشيع صفوي» كه وي را مورد شديدترين اعتراضات و نكوهش‏ها قرار داده است. علي شريعتي، تشيع علوي و صفوي، ص203ـ199.

29. محمد ابراهيم بن زين العابدين نصيري، همان، ص24.

2ـ كتاب «زاد المعاد»؛ اين اثر علامه مجلسي، كتاب دعا است؛ ايشان در مقدمه آن با اغراض صحيحي كه داشته است شاه صفوي را ستايش كرده است. منتقدان علامه مجلسي از جمله دكتر علي شريعتي، به خاطر تناسب نداشتن موضوع كتاب با تجليل شاه صفوي در مقدمه آن، ايشان را سخت مورد نكوهش قرار داده است ر.ك: علي شريعتي، تشيّع علوي و تشيّع صفوي.

3. همان، ص194.

37. ميرزا محمد باقر خوانساري، روضات الجنات، ج2، ص319.

32. بهاءالدين محمد عالمي، همان، ص 96.

30. بهاءالدين محمد عاملي، جامع عباسي، ص1.

39. ميرزا محمد باقر خوانساري، همان، روضات الجنات، ج2 .

38. براي آگاهي از شجره‏نامه كامل خاندان صفوي ر.ك: 1ـ صفوة‏الصفا؛ 2ـ احسن التواريخ؛ 3ـ سلسلة النسب؛ 4ـ پيدايش دولت صفوي و 5ـ شيخ صفي و تبارش.

35. علامه محمد باقر مجلسي، حيات القلوب، جلد1، مقدمه.

3ـ كتاب گران‏قدر بحارالانوار؛ مرحوم مجلسي در كتاب بحارالانوار در چند مورد به مناسبت‏هاي گوناگون از سلاطين صفوي ياد كرده است. در مواردي،بعضي از احاديث ملاحم (به احاديثي گفته مي‏شود كه در آنها ائمه از وقايع و حوادث آينده جهان خبر داده باشند)را بر دولت صفويه تطبيق كرده و در مواردي هم، از باب احتمال حكم به اتصال حكومت صفوي به دولت امام زمان (عج) نموده و در موارد ديگر، براي استمرار و بقاي دولت اين سلسله دعا نموده است. اينك به جايگاه اين سخنان در بحارالانوار اشاره مي‏شود:

34. علامه محمد باقر مجلسي، حق اليقين، مقدمه.

36 - سيد نعمت الله جزايري، انوار نعمانيه، ج4، ص233.

31. سيد عبدالحسين خاتون آبادي، وقايع السنين والأعوام، ص516 .

33. محمد هاشم آصف، رستم التواريخ، ص80ـ48.

41. اسكندر بيگ تركمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج1، ص155.

44. علي دواني، مفاخر اسلام، ج8 ، ص580.

48. همان، ص133.

40. رسول جعفريان، دنباله جست و جو در تاريخ تشيع در ايران، ص60 و 61.

4. مهين پناهي،علامه مجلسي و آثار فارسي او،ص66 و 67.

42. مهين پناهي، علامه مجلسي و آثار فارسي او، ص81.

43. محمد باقر مجلسي، بيست و پنج رساله فارسي، ص579، مسأله 98.

46. امام خميني، همان، ج1، ص258 و 259.

47. ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران، ص127.

49. احمد تاج بخش، ايران در زمان صفويه، ص64 .

45. امام خميني، صحيفه نور، ج8 ، ص8 .

50. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج5، ص28.

54. ميرزا محمد باقر خوانساري، همان، روضات الجنات، ج2، ص 78-79.

5. لارنس لكهارت، انقراض سلسله صفويّه، ترجمه دكتر دولت شاهي،ص44 و سيد عبدالحسين خاتون آبادي، وقايع السنين و الأعوام، ص541.

53. محمد هاشم آصف، همان، ص98.

51. لكهارت، انقراض سلسله صفويه، ص37 و 38.

52. همان.

55. ذبيح الله صفا، همان، ج5، ص37 و 38.

56. محمد هاشم آصف، همان، ص98 و 99.

6. لارنس لكهارت، همان و حسن طارمي،علامه مجلسي،ص97.

7. لارنس لكهارت،همان،ص46.

8. همان.

9. علامه محمد باقر مجلسي، بيست و پنج رساله فارسي، ص135.


/ 1