مصاحبه با آقاي دكتر عماد افروغ عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت مدرس، گروه جامعهشناسي
با تشكر از اينكه فرصت اين گفتگو را در اختيار ما قرار داديد، به عنوان مقدمه بحث لطفا بفرماييد كه نظام فكري يك انديشمند ـ به فرض اينكه داراي نظام و دستگاه فكري منظمي باشد ـ تا چه اندازه قابل دستيابي و بازسازي است بويژه اينكه ممكن است امروزه در وضعيتي قرار گرفته باشيم كه بسياري يا لااقل برخي از مفاهيم بكار گرفته شده در دستگاه فكري آن متفكر دچار دگرگوني شده باشد و داراي معاني جديدي باشد.به نظر بنده سؤالي كه شما پرسيديد، خودش محل چالش اساسي است و اهميت بسيار دارد. سؤال شما اين است كه تا چه اندازه ما ميتوانيم به نظام فكري هر متفكّر دست يابيم. تا چه اندازه بازسازي ما از هر متفكر تحت تاثير مفروضات ماست و چشماندازها و سؤالهاي ما در آن تأثير دارد. اين دعوايي است كه واقعا محل چالش و حلّ نشده است. پارادايمهاي مختلف، پاسخهاي مختلف ارائه كردهاند. حوزه موضوعي بحث نيز از جنبههاي ديگرِ پراهميت است. گاهي حوزه بحث مباحث فلسفي، و گاهي مباحث اجتماعي است. واضح است كه اين دو حوزه يكي نيست و از يكديگر متفاوت است. مباحث ذهني و فلسفي از يك مطابقت و ايستايي برخوردار است. منطق پديدههاي اجتماعي، سيّال و متغيّر است. در بررسي انديشه و سيره حضرت امام ما با پديدهاي ذهني روبهروهستيم؛ يعني كشف انديشه و افكار امام كه مشخص است پديدهاي اجتماعي نيست.اگر اين شخصيت مورد بررسي شخصيتي متعلّق به حال ميبود باز هم با پديدهاي ذهني روبهرو بوديم يا اينكه تحليل افكار اين شخصيت تحت مباحث اجتماعي و روانشناختي تحليل ميشد.بله همين طور است. زيرا هدف، شناخت نظام فكري متفكر است. هدف استخراج اصول و مباني و پيشفرضهاي وي است و با شناخت پديدهاي اجتماعي روبهرو نيستيم.با اين تفكيك و دستهبندي، آيا بر اين اعتقاد هستيد كه پديدههاي اجتماعي، عيني است؟بله، پديدههاي اجتماعي را سيال و متغيّر ميدانم؛ در حالي كه پديدههاي ذهني ثابت است يعني به خودي خود در حال حركت نيست و ثبات دارد. دليل ثبات پديدههاي ذهني، ثابت بودن ادراكات است؛ به عنوان مثال: گزاره «زرتشت متعلق به 6 قرن قبل از ميلاد بوده است.» چيزي ثابت و تغييرناپذير است مگر اينكه در تحقيق ديگري نشان داده شود كه گزاره بالايي غلط است. به عنوان مثالي ديگر ميتوان تصويري را كه از كودكي در ده سال پيش در حافظه ما نقش بسته است، ذكر كرد. آن كودك الآن بزرگ شده است اما تصويري كه شما از آن كودك داريد همان تصوير ده سال پيش است. تصاوير ذهني ثابت ميماند مگر اينكه شما اين كودك را بعدا ببينيد كه در اين صورت، تصوير جديد وي جايگزين تصوير قبلي ميگردد. تصوير ذهني شما از كودك ثابت مانده در حالي كه كودك تغيير كرده است. ملاحظه ميشود كه ادراكات ثابت است در حالي كه متعلّق انديشه در حال تغيير است. حركت جوهري كه ملاصدرا ذكر ميكند، شامل ذهنيات نميشود. هر تصور ذهني به خودي خود تغيير نميكند؛ مثلاً نظريات فردي درباره دمكراسي تا زماني كه اين نظريات در چالش با نظريات جديدي نيفتد، تغيير نخواهد كرد و ثابت ميماند؛ در حالي كه پديدههاي اجتماعي دائما سيال و متغيّر است.در ارتباط با آنچه جنابعالي ثبات پديدههاي ذهني ميناميد، به نظر ميرسد كه اينگونه نيست و حافظه همچنان كه زمان ميگذرد، آگاهانه و ناآگاهانه به كار بررسي و تطبيق خود ميپردازد. به نظر ميرسد كه حافظه دائما در حال تطبيق دادن خود با حال است. با يك مثال منظورمان را شرح ميدهيم. آزمايش مايلكسون ـ مورلي را در تاريخ علم در نظر بگيريد. اين دو، اين آزمايش معروف را، كه نقش مهمي در تحوّلي مكانيك از مكانيك نيوتني به مكانيك جديد ايفا كرد، انجام دادند. هدف آن دو از انجام دادن اين آزمايش در آن زمان هرگز آزمون كردن مكانيك نيوتني نبود بلكه صرفا ميخواستند دو نظريه علمي موجود درباره حركت اتر را آزمون كنند. هنگام آزمايش و پس از آن، دائما تفاسير آنان از آنچه انجام ميدادند در حال تحوّل بود و نهايتا هم بدين نتيجه رسيدند كه آزمايش آنها يكي از دو نظريه موجود درباره اتر را تقويت، و ديگري را ردّ ميكند. اما مدّت زيادي نميگذرد كه آنان شاهد ميشوند كه آزمايش آنها به عنوان دليل مؤيدي براي فيزيك نسبيتي پنداشته ميشود و به عنوان آزمون قاطعي براي ردّ فيزيك نيوتني. بدين ترتيب فهم اين افراد همواره در حال ديالوگ با حوادث زمانه است و ذهنيتها و تلقّيهاي آنان در حال تغيير است.تغييرات در اثر ديالوگ با زمان است اما اگر ديالوگي با زمان برقرار نشود، تغييري نيز حاصل نخواهد شد.امّا به نظر ميرسد كه اين تغييرات قهرا ايجاد ميشود، زيرا ما در تونل زمان به پيش ميرويم و با پديدههاي جديدي روبهرو ميشويم و حافظه در حال تطبيق خود با زمان است.تحولاتي كه در تحوّل مكانيك نيوتني به مكانيك انيشتيني صورت ميگيرد، آگاهانه است اما پديدههاي اجتماعي قهرا به پيش ميرود و در حال تحوّل است. ذاتا در حال تغيير است اما تصورات ذهني به طور دائمي در حال تغيير نيست مگر اينكه آگاهانه، يافته جديدي را جايگزين يافتههاي قبلي كنيد. در اين صورت اگر چيز جديدي به حافظه وارد نشود يافتههاي ذهني خود به خود تغيير نميكند. در حالي كه متعلق آن پديدههاي ذهني در اجتماع دائما در حال تغيير است. يكي از مواردي كه جزوِ تصورات ذهني است و ثبات دارد قوانين رياضي است. قوانين رياضي تغييرپذير نيست. خلاصه كلام اين است كه پديدههاي اجتماعي دائما تغيير ميكند و سيلان دارد. در تصوراتذهني در حالي كه ممكناست گاهي و به سبب در تعامل افتادن با تصورات ديگري تغيير كند.توجه داشته باشيد كه انديشه سياسي با فلسفه سياسي تفاوت دارد. انديشه سياسي با زمينههاي اجتماعي در پيوند است. فلسفه سياسي تلاشي براي جدا كردن انگيزه از انگيخته است. ريشههاي هر انديشه سياسي هر چه ميخواهد باشد، مثلاً حبّ نفس؛ هرگاه با يك فرايند ذهني پيام اين انديشه سياسي را استخراج كنيم، در اين صورت، اين پيام در حال تغيير نيست و به زمينههاي تاريخي و اجتماعي ظهور خود وابسته نيست؛ به عنوان مثال، حرفهايي كه امروزه درباره جامعه مدني بيان ميشود. مسلما حق حيّات كه جان لاك مطرح ميكند بستر تاريخي دارد كه اين بستر تاريخي موقعيت و اوضاع خاصي داشته كه متعلق به همان زمان بوده است. اما موضوعاتي كه جانلاك در آن بستر تاريخي مطرح كرد داراي يك پيام است. پيام آن كه انتزاعي است و وابسته به زمان خاصّي نيست حقّ حيات است و با زمينههايش پيوندي ندارد. اگر بخواهيم هر انديشهاي را با زمينههاي آن در پيوند بدانيم، هيچ چيزي را نميتوانيم از هيچ جايي اخذ كنيم. زيرا زمينههاي هر انديشه را نميتوان وارد زمينه و مكان ديگر كرد. برگرديم به موضوع. موضوع بحث شناخت نظام فكري يك شخص بود. دراين مورد خاص، آن شخص حضرت امام است كه در حال حاضر در قيد حيات نيست. در نتيجه آن تغييرات ممكني كه براي تصورات و انديشههاي ذهني برشمرديم شامل امام نميشود. زيرا ديگر امكان آن نيست كه ديدگاه و چشماندازهاي ايشان تغيير كند. بحث اصلي در اين است كه ما با چه روشي افكار امام را بشناسيم. آيا روش واحدي وجود دارد كه بر هيچ هنجار ارزشي مبتني نباشد.سه پارادايم در حوزه علوم اجتماعي مطرح است: 1ـ پارادايم پوزيتويسم 2ـ پارادايم نسبيگرايي 3ـ پارادايم انتقادي (رئاليستي). هر يك از اين پارادايمها مفروضات و اصول خاص خود را دارد. پارادايم پوزيتويسم براساس تجربهگرايي قرارداد. به نظر آنان پديدههاي مختلف اجتماعي و علمي، همه را ميتوان براساس روش علمي تحليل كرد. به نظر آنان با پديدههاي اجتماعي هم ميتوان همان رفتاري را داشت كه در علم با اشيا داريم. درمقام تحليل نبايد ارزشها و معيارهاي شخصي را ملاك قرار داد بلكه بايد از روشهاي عام استفاده كرد. تكنيك آنها در شناختن افكار هر شخصيت، مثلاً حضرت امام، شيوه تحليل محتواي كمّي است. بدينگونه كه در آثار امام جستجو شود و تعداد دفعاتي كه يك واژه، مثلاً واژه آزادي، در آثار ايشان تكرار شده است احصا گردد و آنگاه وزن اين واژه نسبت به ديگر واژههاي مورد استفاده حضرت امام سنجيده شود تا مرتبه و منزلت اين مفهوم را نزد امام به دست آورد.پارادايم هرمنوتيكي طور ديگري به پديدههاي اجتماعي و تاريخي دارد. به نظر آنان هر شخصيت را نميتوان فارغ از موقعيت واوضاع زمانه او شناخت. براي شناخت حضرت امام بايد ايشان را در بستر تاريخي و فرهنگي خودشان تحليل كرد. بنابراين بسادگي نميتوان به حاقّ انديشه هر متفكر دست يافت. نگاه اين پارادايم تفريدي يعني جزيينگر است. از محصولات اين پارادايم، پستمدرنيسم است كه به نسبيتگرايي و زمينهگرايي افراطي رسيده است. هر منوتيكها به زبان و قواعد بازي زباني توجه بسيار دارند و زبان را داراي دلالتهاي خاصّ خود، و آن را قراردادي ميدانند. آنها معتقدند كه اگر زبان نداشته باشيم، در ذهن ما هم چيزي نقش نميبندد و تفكر و تعقّل هم نداريم. هر منوتيكها زبان را چارچوب تفكر ميدانند.پارادايم ديگر، نگاه انتقادي يا رئاليستي است كه سعي ميكند نگاه تبييني پوزيتويستها را داشته باشد و هم نگاه تفريدي هرمنوتيكها را. اعتقاد به اين است كه امكان شناخت هست ولي بايد متغيرهاي انتزاعي را از متغيّرهاي انضمامي جدا كرد. متغيرهاي انتزاعي، روشهاي علّي مولد و تعيين كننده و اثرگذار است. متغيرهاي انضمامي، همان متغيرهاي متكي بر تجربه است. هيچ گاه از طريق مشاهده صرف نميتوانيم به روشهاي علّي دست يابيم. پوزيتويستها معتقدند كه با شروع از مشاهده ميتوان به روشهاي علّي رسيد اما رئاليسم چنين ادعايي ندارد بلكه معتقد است كه به اين روشها ميتوان تنها با فرايندهاي ذهني دست يافت.بنابراين اگر ميخواهيم كه منطق افكار امام را به دست آوريم، به نظر بنده بايد فعاليّت ذهني داشته باشيم. به نظر بنده با فعاليت ذهني ما ميتوانيم به واقعيت انديشههاي امام دست يابيم. توجه داشته باشيد كه ميان جامعهشناسي معرفت با معرفت تفاوت است. دانستن اين تفاوت به روشن شدن بحث ما كمك ميكند. ما قبول داريم كه هيچ معرفتي در خلأ شكل نميگيرد. به تعبير توماساسپريتنز همه نظريههاي سياسي در رويارويي با يك مسأله يا آسيب شكل گرفته و براي آن مسأله خاص كه در زمينههاي خاص پيش آمده، راه حل ارائه داده است. اما سؤال ما اين است كه نقش اين عوامل جامعهشناختي و روانشناختي تا چه حدّ است. يك نظريه در اين مورد نظر ماركس است كه معتقد است هيچ معرفتي بدون زمينههايش امكان وجودي ندارد. به نظر وي در تحليل معرفت و نظريهپرداز بيش از اينكه به محتواي معرفت توجه كنيم بايد به گوينده آن معرفت توجه داشته باشيم و به عوامل مؤثر بر آن فاعل. در اين صورت شما هيچگاه به نظام فكري متفكري دست نخواهيد يافت. زيرا انديشه معلول واقع ميشود. اما جامعهشناسان معرفت شهير مدعي هستند كه زمينههاي اجتماعي به فهم محتوايي معرفت كمك ميكند اما حقيقت و اعتبار معرفت جداي از ريشههاي آن است. براي فهم انديشههاي امام، آن را بايد در بستر تاريخي آن فهميد اما انديشه امام داراي چيزي فراتر ار بستر تاريخي آن است در مورد امام هم بايد پيام امام را استخراج كرد.به هرميزان كه ما براي مَنِ خلاق انسان ارزش قائل باشيم و براي عامليت انسان يعني كنش معنيدار اعتبار قائل هستيم، بايد براي انديشه اعتبار قائل باشيم. آنها كه به زمينههاي ساختي و اجتماعي يا به تعبيري جامعهشناسي معرفت خيلي توجّه دارند، از انسان سلب اراده ميكنند و انسان نقش مؤثري درتفكر آنان ندارد. ماركس را ميتوان از اين دسته شمرد اما وبر به عامليّت انسان توجّه بيشتري دارد و نقش اخلاق پروتستان را در ظهور سرمايهداري برجسته ميكند.نكته مهم در رابطه با انديشه امام اين است كه ما بايد پيام انديشههاي ايشان را در هر يك از حوزههاي مختلفِ سياسي و اجتماعي و عبادي استخراج كنيم كه اين پيام در پَس اعمال و گفتار روزمره ايشان قرار دارد. در اين مورد كه آيا چنين كاري ممكن است يا نه، بنده معتقد هستم كه امكانپذير است اما كار سادهاي نيست زيرا محقق ممكن است تحت تأثير پارادايمها و مفروضات مختلف باشد اما محقق با هر علاقهاي و با هر مفروضاتي كه داشته باشد به هر حال ميتواند ملاكهايي را پيدا كند كه انگيزه او را از انگيخته او جدا كند بدين ترتيب ما نه تنها معتقديم كه ميتوان انگيزه هر شخصيت تاريخي يا اجتماعي را از انگيخته او جدا كرد، بلكه بعلاوه معتقديم كه ميتوان انگيزه و انگيخته محقق را نيز از يكديگر جدا كرد و به ملاكهاي تحقيق واحدي دست يافت. بنابراين ما در مجموع، منكر جامعه شناسيِ معرفت در تحقيق درباره شخصيتهاي اجتماعي و تاريخي هستيم.چگونه ميتوان به اين ملاكهاي عام دست يافت چنانكه اين ملاكها ما را به تحقيق بيطرف و عيني رهنمون شود و بتوانيم پيام انديشههاي امام را استخراج كنيم و هيچ مناقشهاي هم در اين تحقيق نباشد و همگي قبول كنند كه پيام انديشههاي امام آني است كه استخراج شده است؟سؤال شما در واقع اين است كه به چه روشي ميتوان انگيزه را از انگيخته جداكرد. فرق نميكند كه سؤال شما در رابطه با جدا كردن انگيزه وانگيخته شخصيت تاريخي باشد يا در رابطه با جدا كردن انگيزه و انگيخته شخص محقق باشد. موضوع در مجموع اين است كه شخص محقق با هر انگيزهاي كه به تحقيق پرداخته باشد، نهايتا وي يافتههايي دارد. حال سؤال اين است كه آيا يافتههاي وي با انديشه امام همخواني دارد يا نه. دراينجا، داوري زمينههاي اجتماعي و روانشناسي مطرح نيست بلكه مقايسه يافته محقق با آثار امام است. در اينجا به نظر من امكان داوري هست و ميتوان داوري كرد كه آيا همخواني دارند يا نه. بايد يك روش ذهني دنبال كرد. در اينجا داوري كاملاً ذهني است. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه آيا ملاكي براي داوريهاي ذهني داريم. نظر بنده اين است كه در هر موضوع خاص، مثلاً موضوع آزادي، آنچه محقق كشف كرده است بايد با منطق كُلّيگراي امام منطبق باشد نه اينكه با سطر به سطر گفتار امام يكسان باشد. ممكن است سؤال شود كه آيا ميتوان بنيانهاي فكري امام را استخراج كرد. من معتقدم كه بله ميتوان چنين كاري كرد. ما ميتوانيم مباني معرفتشناسي و هستيشناسي و انسانشناسي امام را بخوبي استخراج كنيم.يكي از راهها براي داوري ارزشها، بحث سازگاري منطقي است؛ يعني مجموعه ارزشهايي كه شخصيت تاريخي مطرح ميكند با يكديگر همخواني داشته، و با يكديگر ارتباط منطقي داشته باشند. در موردِ ديگر اجزاي انديشه شخصيت تاريخي بايد روبنا با زيربناي فكري آن شخصيت سازگار باشد. بنابراين يكي از ملاكها، سازگاري منطقي دروني است واين سازگاري را هم ذهن ميتواند تشخيص دهد زيرا ذهن داراي ساختار تفكر منطقي است. اگر معتقد به اصل سازگاري منطقي ايدههاي هر شخصيت باشيم كاملاً ميتوانيم ناسازگاريهاي فكري هر شخصيت را به دست آوريم.براي اينكه بتوانيم سازگاري منطقي بين ارزشهاي هر شخصيت و ميان روبنا و زيربناي انديشه وي را تشخيص دهيم، بايد در ابتدا بتوانيم روبنا و زيربناي انديشههاي وي را تميز دهيم. تا پس از آن بتوانيم مسأله سازگاري منطقي روبنا و زيربنا را بررسي كرد. سؤال ما اين است كه چگونه ميتوان اصول فكري هر متفكر را استخراج كرد.(پرسشگر دوم) سؤالي كه مطرح شد براساس ديدگاه خاصي است كه معتقد به امكان جدا كردن اصول فكر از فروع فكر هر شخصيت است اما ممكن است معتقد باشيم كه انديشهها از يكديگر جدا نيست و بر يكديگر تأثير و پيوند بسيار نزديك دارد. رويكرد جنابعالي به اين موضوع چگونه است آيامعتقد هستيد كه ميتوان زيربنا و روبنا را از يكديگر جدا كرد يا اينكه كل نظام فكري شخصيت را نظامي يكپارچه ميدانيد؟در هر نظام فكري يك دسته انديشههاي بنيادين وجود دارد؛ مثلاً امام در مورد آزادي در ارتباط با دو سؤال اساسي آزادي انتخاب و آزادي عمل، امام معتقد به آزادي ميل نيست بلكه انتخاب اخلاقي را ميپذيرد. امام معتقد است كه بايد نفع شخصي و ميل را كنار گذاشت و انتخاب خدايي داشت. شما اين موضوع را كشف ميكنيد. امام ميگويد «براي خدا» بالاخره ما مفهوم و مدلول خدا را ميفهميم و ميتوانيم درك كنيم كه امام چه ميگويد.گزاره «ميزان رأي ملت است» را كه از سخنان امام است در نظر بگيريد. من به عنوان محقق مدعي ميشوم كه اين گزاره در انديشه امام، گزارهاي محوري است و نه تنها مدعي ميزان بودن رأي ملت را در زمينه انتخابات عمومي و انتخاب وكلاي مجلس ميشوم بلكه مدّعي ميگردم كه رأي ملّت حتي در زمينه انتخاب ارزشها و اين مسأله اساسي كه چه چيزي را ارزش بدانيم ميزان است و اين مطالب را منسوب به حضرتامام ميكنم و از كلام امام توجيه استفاده از رأي مردم در عرصه ارزشها را به دست ميآورم. چگونه ميتوان از ميان تفاسيري كه از عبارت واحد شخصيتي ارائه ميشود يكي را انتخاب كرد كه بر واقعيتِ ديدگاه آن شخصيت منطبق باشد؟توجه داشته باشيد كه براي تفسير سخن هر شخصيت بايد زمينه متني كلام را درنظر داشت. اين نكته اساسي است كه ما منكر توجه به زمينه متني كلام نيستيم و براي استخراج مبانيِ مفاهيم، توجّه به كلّ متن ضروري است. بايد كلنگر باشيم و جزيينگر نباشيم.در مورد اين مثال خاص ما يك پاراگراف يا جمله را ن ميتوانيم به تنهايي انتخاب كنيم. آن جمله را بايد در متن آن ارزيابي كرد. با تلاش ذهني و بين رشتهاي ميتوانيم به آن مبنا دستيابيم. اين جمله را حضرت امام در مجلس مؤسسان بيان كردند. امام معتقد بودند كه در مواردي كه مردم حق رأي دارند وكيل انتخاب ميكنند نه نماينده. وكالت با نمايندگي تفاوت دارد، وكالت يك امر جزييِ حقوقي تعريف شده است كه حدود و ثغور آن از قبل مشخص شده است؛ مثلاً براساس وكالت، وكيل ميتواند به جاي موكّل خود زميني را معامله كند. اما وقتي كه شما نمايندگي به كسي اعطا ميكنيد، نماينده مختار است كه براساس نظريات خودش به هرگونه كه ميخواهد عمل كند؛ گرچه عمل و نظر وي مخالف عمل و نظر انتخاب كنندگان او باشد. امام اين سخن را در مجلس مؤسسان فرمودند تا به نمايندگان مجلس مؤسسان گوشزد كند كه آنها وكيل مردم هستند نه نماينده مردم. امام ميفرمايند كه «شما نمايندگان مردم حق داريد ولي ايناني كه شما را انتخاب كردهاند حق ندارند». در ادامه امام ميفرمايد كه «ميزان رأي ملّت است.» يعني اينكه شما وكيلان منتخب مردم نبايد به گونهاي عمل كنيد كه موافق خواسته انتخابكنندگان شما يعني ملّت نباشد. ملاحظه ميكنيد كه اين سخن يك زمينه متني و اجتماعي دارد و نميتوان آن را بريده از متن و بريده از موقعيت اجتماعيِ اظهار سخن تعبير كرد. ما بايد منطق دروني امام را كشف، و مباني او را مشخص كنيم و تفسير سخنان او را هم در ارتباط با آن مباني انجام دهيم. در ارتباط با كليّت متن بنده اعتقاد دارم كه بين ساحتشناختي ـ ارزشي و رفتاري ارتباط منطقي بايد وجود داشته باشد. بر خلاف هيوم كه ميگويد «بايد از است جداست» ذهن منطقي و اندامواره بنده به من ميگويد كه انسان نميتواند در مقام فكر به گونهاي بينديشد و در مقام عمل به گونهاي ديگر عمل كند. ممكن است عملاً اين شكاف وجود داشته باشد اما ذهن، اين شكاف را برنمي تابد. پس بايد ما بتوانيم در منطق دروني هر متفكر آن نگاه منسجم و اندامواره او را پيدا كنيم. اول جهان بيني و سپس ارزشهاي او را بيابيم زيرا ارزشها در جهانبيني ريشه دارد. رابطه بين جهانبيني و ارزشها رابطهاي منطقي است. منطقا از برخي گزارههاي توصيفي ميتوان گزارهاي تجويز استخراج كرد.منطق اين كار چيست؟اين بحث درمنطق رئاليسم مطرح ميشود كه چگونه ميشود كه انسان در مقام نظريه به گونهاي بينديشد و در مقام عمل به گونهاي ديگر عمل كند. شايد روي كاغذ و بهطور صوري نتوانيد ارتباط مستقيمي بين توصيف و تجويز بيابيد. اما اين ارتباط منطقي است كه بهطور خودبهخودي برقرار است.بنابراين منطقي كه مدّنظر شما در اين بحث بوده است منطق صوري نيست و نوعي ديگر استمنطق صوري در واقع دور است و آنچه مدّ نظر ماست چيزي غير از منطق صوري است و صبغههاي هگلي داردشما معتقد هستيد كه عمل انسان بهطور كامل از انديشه او مأخوذ است؟بايد اين چنين باشد اما ممكن است چنين نباشد.«ممكن است چنين نباشد» به چه معني است آيا به اين معني است كه بعضي وقتها ميتواند باشد و بعضي اوقات ديگر نميتواند باشد؟نظر بنده اين است كه در عالم شهود و در عالم بحث منطقي براي اينكه رابطه منسجمي ميان جهانبيني و ارزشها برقرار باشد، بايد بتوانيم ارزشها را از جهانبيني استخراج كنيم. اما در عمل ممكن است اين چنين نباشد. فرض كنيد كسي به لحاظ اعتقادي براين اعتقاد باشد كه بيماريها در ارواح خبيثه ريشه دارد. بنابراين وي بايد براي رفع مريضي خود به كاهن رجوع كند. اما عملاً ممكن است وي چنين نكند ومتوسل به دارو گردد. در اين موضع بين انديشه و عمل شكافي وجود دارد. بررسي اين شكاف كار جامعهشناس است كه اين ناسازگاري را كه براي بعضي پيش ميآيد بررسي كند و علّت عدم وجود رابطه منطق ميان جهانبيني و ارزشها را در آن موارد تحليل كند. ممكن است عوامل اجتماعي و روانشناختي بر عمل شخص تاثير گذارد و باعث شكاف ميان عمل و انديشه او گردد و طبيعي است كه اين عوامل در جامعهشناسي طرح و بحث شود.به نظر ميرسد كه ناسازگاري نه تنها ميان انديشه و عمل وجود دارد بلكه ميان خود انديشههاي هر فرد هم وجود داشته باشد. مثل اينكه تذكر دهندهاي دروني در ما وجود داشته باشد كه ما را به راستي بخواند و تدكر دهنده ديگر كه ما را به دروغ بخواند؛ يعني ناسازگاري ميتواند در حيطه خود انديشههاي هر شخصيت هم باشد؟سخن من اين است كه بايد بين انديشهها انسجام منطقي و سازگاري دروني وجود داشته باشد. اگر اين هم وجود نداشته باشد خواهيم گفت كه آن انديشه ناسازگار و متناقض است. در واقع از ميان نقادي هر متفكر، سازگاري منطقي آن متفكر است. اگر ناسازگاري وجود داشته باشد ما اعلان خواهيم كرد كه ميان انديشههاي آن شخصيت ناسازگاري وجود دارد. همه پارادايمهاي مختلف (پوزيتويستي و هرمنوتيكي و رئاليستي) به دنبال كشف سازگاري منطقي انديشهها هستند. در بررسي انديشهها ما بايد اين سازگاري منطقي را پيدا كنيم.در مورد خاصّ حضرت امام، چون ايشان وجوه مختلف فلسفي و كلامي و فقهي و عرفاني دارد ما بايد با مطالعه تمام آثار متنوع حضرت امام، كليّت آراي ايشان را به دست آوريم. در اين صورت وقتي ما مباني حضرت امام را به دست آورديم، هرگاه انديشهاي از ايشان با مباني وي سازگار نبود حكم خواهيم كرد كه امام تفكر منطقي نداشته است، اما امام جزء نادر متفكراني است كه افكار و انديشههاي وي در حوزههاي مختلف از انسجام و سازگاري بينظير برخوردار بوده است. درباره حضرت امام تا بدانجا كه بنده تحقيق، و چند مقاله تاكنون ارائه كردهام، انديشههاي ايشان داراي انسجام و همبستگي بسيار است.سؤال بعدي ما هم سؤال روششناختي است. فرض كنيد كه دو محقق درباره يك شخصيت تاريخي تحقيق كرده و به دو نتيجه متفاوت دست يافتهاند؛ مثلاً هر دو ده اصل بنياني براي انديشه آن شخصيت استخراج كردهاند كه اصول بنياني استخراج شده توسط اين دو با هم يكسان نيستند و حتي يكديگر را نقض ميكنند. چگونه ما ميتوانيم قضاوت كنيم كه كدام يك از اين محققان واقعيت انديشههاي آن شخصيت تاريخي را بهتر بازسازي كرده است؟اول بايد بررسي شود كه آيا اصولي كه هر يك از محققان استخراج كردهاند با همديگر سازگار هستند. زيرا فرض ما براين است كه انديشه هر شخصيت منسجم و سازگار است. بدين ترتيب هر قدر اصول استخراج شده توسط محقق منسجمتر باشد و ناسازگار نباشد، بازسازي بهتري ارائه كرده است.به علاوه، به نظر بنده ما بايد تمام متون مختلف شخصيت تاريخي، مثلاً حضرت امام، را مدّنظر قرار دهيم و ببينيم كه آيا اصول استخراج شده توسط اين محقق با كليّت انديشههاي امام مطابقت دارد. اصول استخراج شده توسط هر محقق كه با كليّت انديشههاي امام انطباق بيشتري داشت، به واقعيت انديشههاي امام نزديكتر است.اگر روششناسي و پارادايم اين دو محقق يكسان باشد امكان اينكه دو نتيجه مختلف بگيرند متصور نيست. زيرا اهداف و ابزارهاي آن دو يكي است و مطمئنا اهداف و ابزار واحد، آنها را به نتيجه يكسان خواهد رساند.اگر هر دو محقق از ملاكهاي اعتبار و روايي ( Validicy & relwbitiry )يكسان استفاده كنند بايد به نتيجه يكسان برسند. زيرا در يك روش واحد گويههاي آن چيز واحدي را اندازه ميگيرند و ابزار ما هم ابزار مناسبي است.فرموديد كه در پارادايم پوزيتويسم روش كمّي براي مطالعه متون توصيه ميشود، بفرماييد كه در پاراديم رئاليستي چه روشي براي مطالعه متون توصيه ميشود و ابزار و اهداف آن چيست؟اشكال پوزيتويسم چنانكه قبلاً متذكر شديم اين است كه با به كارگيري روش كمّي به شمارش مفاهيم مختلف و اندازهگيري و وزن اين مفاهيم نسبت به مفاهيم ديگر در انديشه يك شخصيت ميپردازد. بدين ترتيب تحليل كمّي صرفا به ظاهر انديشههاي هر متفكر ميپردازد و از روح آراي وي غافل ميماند. يكي از استادان محترم در تحليل يك فيلم مختلف كار تحقيقياي انجام داده بود كه در اين مقاله ايشان روش تحليل كمّي را به كار گرفته بودند؛ مثلاً ايشان براي اينكه ببينند كه آيا اين فيلم پيام تجملگرايي دارد، گفته بودند كه ما بايد ببينيم كه كالاهاي لوكس كه در فيلم نمايش داده ميشود چه قيمتي در بازار دارند و چند دقيقه از فيلم را پر كردهاند. سپس با اندازهگيري تعداد دقايق نمايش كالاهاي لوكس گرانقيمت، پيام فيلم را استخراج كنيم. اين روش تحقيق، روش تحقيق كمّي و پوزيتويستي است. محقق توجه نميكند كه مخاطب چه برداشتي از صحنههاي لوكس فيلم دارد و سوژه كلي فيلم چيست. در پارادايم رئاليستي، كه بنده به آن معتقد هستم، تحليل شبكهاي صورت ميگيرد. بنده نظر اين استاد محترم را در مجله نمايه شماره 1 نقد كردهام. در تحليل كلنگرانه هم به پيام و سوژه هر متن و هم به مخاطبان توجه ميشود. يك مطلب ديگر اين است كه نگاه پوزيتويستي ريشههاي تاريخي هر انديشه را ناديده ميگيرد. اما نگاه رئاليستي سعي ميكند تبارشناختي هم بكند و ريشههاي هر انديشه (فلسفي، اجتماعي و تاريخي) را بررسي ميكند.نكته ديگر اين است كه رئاليستها معتقدند كه دو چيز را ميتوان مشخص و معيّن كرد: 1ـ ساخت ( Stiutime) 2 ـ عامل ( agent ) عامليت انسان بدين معني است كه منِ انسان منِ خلّاق است و منفعل نيست اما بُعد ديگر قضيه به جامعه مربوط ميشود و خصلت ربطي دارد و به روابط ميان افراد يا ميان افراد و اشيا مربوط ميشود و خصلت ساختي دارد و چون پديدههاي اجتماعي خصلت ربطي دارد، از عُمق وجودي برخوردار است. جامعه دو لايه دارد: يك رو بنا و يكي زيربنا. رئاليسم معتقد است كه ما بايد به عمق هستيشناختي ( ontolitical depth )برسيم. بنده معتقدم كه هر متن يك لايه ظاهري و يك لايه زيرين و باطني دارد. هدف هر محقق رئاليستي، كشف لايه زيرين است. متن امام هم اين چنين است. با به كارگيري روش پوزيتويستي صرفا به ظاهر آراي امام ميتوان دست يافت اما با به كارگيري روش رئاليستي ميتوان به زيربنا و مباني امام دست يافت و به لايههاي زيرين هستيشناختي امام دست مييابيم. بحث مهم ديگر در روششناسي آن است كه پوزيتويسم معتقد است كه شما معرفتشناسي داريد كه آن را ميتوانيد براي همه موضوعات و هستيها به كارگيريد. در حالي كه رئاليستها معتقدند كه ميان هستيشناسي و معرفتشناسي رابطه است. معرفتشناسي نميتواند براي هر هستيشناسي به كار گرفته شود. هستي طبيعي با هستي اجتماعي فرق ميكند و هر يك از آنها بايد با روششناسي و معرفتشناسيِ خاصِّ خود انجام شود. بايد در روششناسي امام توجّه و جستجو كنيم كه چه روشي به بهترين وجه متنشناسي ميكند.ملاحظه نموديد كه پوزيتويستها روش تحليل كمّي را پيش ميگرفتند. هرمنوتيكها روش تحليل كيفي را مدّنظر داشتند. رئاليستها هم به تحليل كمّي ميپردازند و هم به تحليل كيفي. به علاوه در پي دستيابي به عمق هستيشناسي هستند. رئاليستها معقتدند كه عمق هستيشناختي با مشاهده و تجربه حاصل نميشود بلكه كار مشهودي و ذهني و نفس الامري است و با پالايش كردن و كنارگذاشتن تناقضها به آن دست مييابيم.پوزتويستها معتقدند كه عاملهاي انساني را ميتوان همچون اشياي طبيعي متعيّن دانست. درحالي كه رئاليستها براي عاملهاي انساني نقش عامليّت قائلند. نقش عامليّت انساني باعث ميشود كه سيستم باز باشد و اتفاقات سيستم غير قابل پيشبيني شود. رئاليستها بر خلاف پوزيتويستها، كه معتقدند واقعيت از ارزش جداست، معتقدند كه واقعيت از ارزش جدا نيست.در ارتباط با كار اين دو محقّق چرا، نتيجه كار دو محقّق كه پارادايم يكساني را قبول دارند، مثلاً پارادايم رئاليستي؛ بايد يكسان باشد و اين دو بايد نهايتا ده اصل همانند از متن استخراج كنند. آيا تمامي اهداف و ابزارهاي آشكار و نهان آن دو يكسان شده است تا به نتيجه واحدي برسند؟اگر روش يكسان و ابزار واحد و گويهها واحد باشد، نتيجه بايد يكسان باشد. اگر نتيجهها متفاوت شد حتما اشكالي وجود دارد و اين اشكال از متن نيست. روشها قاعدهمند است و با پيروي از روش يكسان، نتيجه يكسان ميشود و در صورت يكسان نبودن نتيجه، محقق احتمالاً نتوانسته است اهداف را بخوبي بشناسد و از ابزار بهطور مناسبي استفاده كند.براي اينكه به جمعبندي و نتيجهگيري در بحث روششناسي مطالعه متون برسيم، باز ميگرديم به موضوعي كه در دو سؤال قبل مطرح شد، موضوع مقايسه نتايج متفاوت دو محقق درباره يك شخصيت تاريخي كه هر يك ده اصل را به عنوان اصول بنياني آن شخصيت استخراج كرده بود. جنابعالي معتقد هستيد كه ميتوان مشخص كرد كه نتيجه تحقيق كدام يك از محققان به واقعيت نزديكتر است. به علاوه معتقد هستيد كه در رئاليسم تحليل، يك فرايند ذهني است تا به عمق وجودي متن رسيد يا اين توانايي ذهني عام است يعني اينكه همه انسانها از آن جهت كه انسان هستند، اين توانايي را دارند. در اين صورت بايد قائل شويد كه همه مكاتب مختلف (هرمنوتيكي، رئاليستي و پوزيتويستي) و يا هر محققي ميتواند به عمق متن دست يابد در غير اين صورت اگر معتقد شديم كه اين توانايي ذهني مخصوص افرادي است كه تحت يك پارادايم خاصي (رئاليستي) قرار دارند، آن وقت در باره خود هر دو ضريب هم در اين پارادايم سؤال پيش ميآيد كه ما بر چه اساسي فرايندهاي ذهني اين دو فرد را يكسان ميگيريم چنانكه محصول تحقيق آنها يكسان باشد؟همانطور كه قبلاً هم عرض كردم مبحث اعتبار Validity ) و روايي ( reliabity ) هم براي پوزيتويستها صدق ميكند و هم براي رئاليستها. گويههاي شما بايد يك چيز واحد را اندازه بگيرد. ثانيا تكرارپذير هم باشد اگر ابزار، مناسب نباشد، نتيجه يكسان نميشود.آقاي دكتر، جنابعالي نويسنده دو مقاله در زمينه دمكراسي و آزادي در انديشه امام خميني هستيد. اين دو مفهوم از مفاهيمي است كه امروزه بسيار زياد درباره آنها صحبت ميشود در صورتي كه در زمان امام بحث چنداني درباره اين مباحث نبود. ملاحظه ميشود كه مسائل مهم در هر زمان متفاوت است. سؤال ما اين است كه ما تا چه حّد ميتوانيم (ياحقّ داريم) كه ديدگاهها و مسائل امروزي را در تحقيق درباره حضرت امام به كار گيريم؟اولاً بايد عرض كنم كه مسائل زمانه خود به خود تغيير نميكند بلكه نخبگان جرياناتي را ايجاد ميكنند و اين جريانات به عموم تسرّي مييابد. ثانيا اين كار هم امكانپذير است هم ضروري. البته براساس فلسفه سياسي نه براساس انديشه سياسي. وقتي محقق ميخواهد قدر متيقن هر انديشه را به دست آورد به عنوان فيلسوف سياسي عمل ميكند و نه به عنوان انديشمند سياسي. مثال جامعه مدني را در نظر بگيريد. يك تعبير از جامعه مدني از دوره يونان تا فروپاشي شوروي برقرار بوده است. با فروپاشي شوروي يك قرائت و تعبير جديدتر از جامعه مدني ارائه شد كه در جامعه ما اين تعبير دوم كمتر مطرح ميشود و براي ما بيشتر همان تعبير نماد واسط مطرح ميشود. در نظر بگيريد كه يك انديشه سياسي بوده است در غرب كه پيوندي با زمينههاي اجتماعي خود داشته است هم در انديشه لاك، هم در انديشه روسو و ديگران. اما اين انديشه سياسي يك قدر متيقن دارد. ما اين قدر متيقن را استخراج، و بررسي ميكنيم كه آيا اين مفهوم در تاريخ اسلام وجود دارد. شما در اينجا به منزله يك فيلسوف سياسي عمل ميكنيد. به عنوان مثالي ديگر، ميگوييد كه درك امروز ما از عدالت اين است، آيا درك علي (ع) هم از عدالت همين بود. كار فيلسوف سياسي، جدا كردن انگيره از انگيخته است. در فلسفه سياسي ما به دنبال حقيقت هستيم، در انديشه سياسي ما به دنبال واقعيتها هستيم. در مورد مفاهيم آزادي و دمكراسي بايد عرض شود كه امام درك خاصي از دمكراسي داشتند. دركي كه امروز نخبگان ما از آزادي و دمكراسي دارند بسيار مخدوش است و تعابير سليقهاي را، كه حتي در دنيا ناشناخته است، براي اين دو مفهوم به كار ميگيرند. وقتي ميگويند دمكراسي منظورشان آزادي است در حالي كه آزادي با دمكراسي يكي نيست. دمكراسي در مقابل اقتدارگرايي است. اما ممكن است يك نفر تصميم بگيرد و درست هم تصميم بگيرد. آزادي در برابر توتاليتاريسم است. ممكن است يك حكومت منتخب ديكتاتور باشد. مسلم است كه برانداختن يك حكومت منتخب ديكتاتور از يك حكومت ديكتاتور غير منتخب مشكلتر است. امروز شاخص دمكراسي، انتخابات است كه ميتواند به ديكتاتوري اكثريت تبديل شود. حكومت ليبرال ـ دمكراسي حكومتي است كه محدود است و هركاري نميتواند بكند. بنده در تحليل انديشه امام اظهار كردهام كه نگاه حضرت امام خيلي مترقيتر از ليبرال ـ دمكراسي است. امام معتقد است كه مردم شكل حكومت را تعيين ميكنند و به محتواي آن كاري ندارند. محتواي حكومت بايد توسط قوانين اسلامي تعيين شود. در مورد مفهوم آزادي، به نظر بنده امام تعريفي از آزادي ارائه نكرده است اما امام درباره انواع آزادي و سطوح آزادي (فردي و جمعي) سخن گفته است و مرزهاي آزادي را نيز صرفا مرزهاي فردي نميداند بلكه مرزهاي اجتماعي نيز براي آن قائل است؛ چيزي كه امروز در دنيا تحت عنوان نظريه مسئوليت اجتماعي مطبوعات مطرح است كه مطبوعات حقّ تعرّض به منافع جمعي را هم ندارد و براي اينكه مبادا مطبوعات، مسئوليت خود را ادا نكند، نهادهايي تعبيه ميگردد كه از تعرض به منافع جمعي جلوگيري شود. در انديشه امام جلوگيري از ابتذال و حركت در جهت خواست مردم از دسته منافع جمعي است كه ايشان مدّ نظر دارد.