مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: عباسعلی عمید زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمين عباسعلى عميد زنجانى

حوزه : با تشكراز حضرت عالى كه مصاحبه با مجله ما را پذيرفتيد لطفا شرح كوتاهى از زندگانى خود بخصوص دوران تحصيل و تحقيق بيان بفرمائيد.

استاد: من در سال 1316 در زنجان متولد شدم . يكى از بزرگترين حوادث دوران كودكى من جنگ بين المللى دوم بود. آنچه ازاين جنگ به ياد دارم اين است كه : دراثر جنگ بين المللى مشكلات اقتصادى واجتماعى شديدى گريبانگير ملت و كشور شده بود.

در 6 سالگى براى تحصيل وارد مدرسه[ توفيق] زنجان كه مرحوم [روزبه] هم از معلمين ابتدايى آن مدرسه بود شدم ...

سرانجام براثر علاقه شخصى و تشويق خانواده به تحصيل علوم حوزوى پرداختم . مقدمات تحصيل را در مدرسه[ سيد] گذراندم . ضمن ادامه تحصيل در حوزه تحصيلات كلاسيك را هم با پشتكار و دقت فراوان دنبال كردم .

در سالهاى 1331 و 1331 براى ادامه تحصيل به قم هجرت كردم . در قم مورد عنايت مرحوم آيه الله حجت قرار گرفتم و حجره اى در مدرسه [حجتيه] دراختيارم قرار گرفت . در مدرسه حجتيه سخت گيريهاى شديدى نسبت به شرايط طلاب ساكن معمول مى گرديد كه از آن جمله : شرايط درسى و سنى بود. من على رغم اين كه هيچ كدام از شرايط را نداشتم ولى به خاطر لطف خاص مرحوم آيه الله حجت كه فرمودند: كسى كه ازامام زمان فقط يك حجره مى خواهد ما مضايقه نمى كنيم افتخاراشتغال به تحصيل در مدرسه حجتيه رااحراز كردم .

در آن زمان در عرف تحصيلى طلاب آذربايجانى به دوره سطح اهميت بيشترى داده مى شد و دروس سطح با راهنمايى اساتيد به طور عميق خوانده مى شد.

من در دوره سطح نزديك به هفت سال مداوم و بدون تعطيلى مشغول تحصيل بودم .اين طول مدت و دقت موجب گرديد ضمن مرور دقيق سطح آمادگى كامل را براى بهره گيرى هر چه بيشتر از دوران خارج كسب كنم .

به عنوان مثال : مطول را دقيقا تا آخر خواندم . در زمينه منطق غيراز حاشيه ملاعبدالله و شرح منظومه و منطق مرحوم سبزوارى جوهرالنضيد و همچنين كتابهاى مفصلى همانند: شرح مطالع كتاب نجات و بخشى از كتاب منطقى ديگر چون : شرح شمسيه را خواندم .

در علم كلام از گوهر مراد آغاز كردم واز ساده به پيچيده شرح تجريد علامه شرح تجريد و قوشجى شرح تجريد شوارق را خواندم . در فقه به صورت تدريجى از تبصره شرايع و شرح لمعه آغاز كردم . در عرض شرح لمعه مسالك و رياض را خواندم . مكاسب را كه شروع كردم در واقع كتاب پنجم و ششم در زمينه فقه بود كه فرا مى گرفتم .

نكته ديگرى كه در دوران سطح رعايت كردم و به آن پايبند بودم اين بود كه : علاوه بر فراگيرى دروس حوزه توانستم به مقدار ميسور هيئت نجوم كلام تفسير و مباحث ديگر علوم اسلامى را فرا بگيرم .

در فلسفه منظومه و شرح اشارات را در دوران سطح خواندم و همزمان با كفايه و آغاز درس خارج در درس اسفار شركت كردم .

شركت در درسهاى مرحوم علامه طباطبايى يكى ازافتخارات دوران تحصيلى مى مى باشد.

مرحوم علامه طباطبايى بنا به توصيه آيه الله بروجردى درس اسفار را تبديل به درس شفاء نمودند و همين امر توفيقى شد كه شفاء را در مدت 2 سال در خدمت ايشان تلمذ كنم . و بخشى ازاسفار را هم در خدمت آيه الله خواندم .

در سال 1338 به حضور در درس حضرت امام توفيق يافتم و درس آن حضرت را درس اصلى خود قرار دادم به دو جهت :

1. با چند درس خارج آشنايى پيدا كرده بودم به تصور خودم بهترين را برگزيده بودم .

2. تذكرى از ناحيه امام باعث شد كه : درس حضرت امام را درس اصلى قرار دهم . تذكراين بود: در يكى از روزها قبل از درس برخى از طلاب پيشنهاد كردند: به علت اين كه بعداز درس استاد بلافاصله درس دارند حضرت استاد درس را زودتر شروع كنند تا بشود با فاصله كه ايجاد مى شوداز درس ديگرى هم استفاده كرد.

اين پيشنهاد سبب گرديد كه حضرت امام در آن روز چند تذكر عميق به طلاب بدهند:

1. سعى كنيد تا جوان هستيد خصلتهاى بد در وجودتان ريشه نداوند زيرا با گذشت عمر اين خصلتها راسخ مى شود وانسان به جايى مى رسد كه رهايى از دست اين خصلتهاامكان پذير نيست . تا جوان هستيد با عادات و خصلتهاى خوب خودتان را عادت بدهيد. من سعى فراوان مى كنم كه زود بيايم اما زودترازاين نمى توانم بيايم .

البته اين سخن در حقيقت شكسته نفسى از حضرت امام بود ولى به هرحال درس آموزنده اى بود براى طلبه ها.

2. سعى كنيد يك درس واستاداصلى انتخاب كنيد و روى آن درس كار كنيد.اگر درس ديگرى مى رويد در جنب اين درس اصلى باشد. درس اصلى را فداى درس جنبى نكنيد. بگرديد درسهاى آقايان را ببينيد يكى را انتخاب كنيد و روى

آن درس سرمايه گذارى كنيد.ازاين درس به آن درس رفتن نه در شان طلبه است و نه مفيد براى طلبه .

3. درس خواندن به اين نحو نيست كه ازاول عمر تا آخر عمر آدم درس بخواند ياازاول فقه تا آخر فقه راانسان در درس بنشيند. شما يك كتاب از مباحث معاملات و يكى رااز عبادات انتخاب كنيد واين دو كتاب را به دقت بخوانيد بقيه را مطالعه كنيد. نمى شود كه همه فقه را درس گرفت .

به خاطر دارم ازاين تذكرات سخت تحت تاثير قرار گرفتيم و در حد استعداد خوداين سه نكته را نصب العين قرار دادم و به آن عمل كردم و به تصور خودم تا به حال سعى كرده ام كه بدان ملتزم باشم .

حضرت امام گاه به مناسبتهايى دراثناى درس وارد تذكرات اخلاقى مى شدند و بخشى از درس اختصاص به همين تذكرات اخلاقى پيدا مى كرد و گاهى هم تمام درس . واين تذكرات تاثيرات وصف ناپذير و بسيار عميقى در طلاب مى گذاشت . در آن دقائق سكوت معنى دارى بر جلسه درس حاكم مى شد و جذبه خاص عرفانى امام چون آهن ربا دلها را مى ربود و خود حكايت از نيازمندى شديد طلاب به اينگونه ارشادها مى نمود.

يكى ديگراز خاطرات آموزنده كه از درست امام به ياد دارم اين است كه : وقتى درس حضرت امام منتقل شد به مسجد سلماسى روزهاى اول حضرت امام روى زمين مى نشستند. كم كم جمعيت زياد شد به طورى كه طلاب روى پله هاى مسجد مى گاه در بيرون مسجد هم مى ايستادند.از حضرت امام خواهش شد كه روى يك منبر دو پله اى تشريف ببرند تا طلاب بيشتر بتواننداستفاده كنند.امام قبول كردند. روزاولى كه امام استفاده كردند روز پرخاطره اى در زندگى تحصيلى من بود. آن روز امام در آغاز درس با تذكراين نكته كه : يك - دو پله بالانشستن براى آدم شخصيت نمى آورد و نبايد موجب كبريايى انسان بشود به يك بحث مفصل اخلاقى و عرفانى كشانده شدند و صحنه درس اصول به درس اخلاق و عرفانى تبديل شد.

آن روز امام به اصل درس اصول نرسيدند و تذكرات بسيار جالبى در زمينه مفهوم تكبر تواضح ارزش تواضع براى عالم و آفاتى كه تكبر در زندگى دانشمندان

مى تواند داشته باشد بيان فرمودند.

من درس فقه واصول حضرت امام را به عنوان درس اصلى انتخاب كردم و مدتى هم درس مرحوم آيه الله بروجردى و مدتى هم نيز درس مرحوم آقاى شيخ عباسعلى شاهرودى و آيه الله اراكى رفتم و برخى ديگرازاساتيدى كه در آن زمان معمولا طلاب به درسشان مى رفتند ولى اين درسها مدتشان كوتاه و به عنوان درس اصلى نبود .

در سال 41 به نجف رفتم در نجف بنا به همان روشى كه از حضرت امام آموخته بودم درابتدا در همه دروس شركت كردم : درس مرحوم آيه الله حكيم درس مرحوم آقاى حلى درس مرحوم آقاى شاهرودى درس آقاى ميرزا باقر زنجانى درس آقاى خوبى و ديگر درسها. حتى به درس اساتيد درجه دو هم رفتم . نهايتا درس مرحوم آقا ميرزا باقر زنجانى را به عنوان درس اصلى انتخاب كردم به دو دليل :

1. به خاطر تواضع فوق العاده علمى ايشان . درس ايشان بسيار محكم و عميق بوداما نظرياتش را به عنوان : حاشيه به نظريات استادشان بيان مى كردند.

2. تقريرات درس برخى ازاساتيد مشهور نجف چاپ شده بود و درسها معمولا تكرار همان تقريرات بود.

ازاين روى اين درسها نمى توانست به عنوان درس اصلى به شمار آيد. و شايداين مطلب هم در انتخاب من موثر بود كه : مبانى اصولى مرحوم آقا ميرزا باقر زنجانى خيلى نزديك بود به مبانى حضرت امام و گاه در بعضى از موارد اصلا بيان هم بيان مشترك بود. در نجف تحصيل كرده بود و حضرت امام از شاگردان مرحوم نائينى بود و در نجف تحصيل كرده بود و حضرت امام از شاگردان مرحوم شيح عبدالكريم بودند. نه استادشان مشترك بود و نه تقريرات چاپ شده آن موقع داشتند.البته بسيارى از فحول و طلبه هاى سابقه دار قوى محصل و محقق درس ايشان را ترجيح مى دادند و بسيارى از شركت كنندگان افراد با فضل و سطح بالا بودند.

دوران تحصيلى نجف براى من يك نقطه ضعف داشت و آن كه : بحثهاى فلسفى را نتوانستم دنبال بكنم ... در نجف فقط يك نفر به تدريس فلسفه شهرت داشت و آن مرحوم شيخ صدرا بود ولى هر چه ازايشان درخواست شد كه لااقل هفته اى يك

روز فلسفه تدريس كنند نپذيرفتند. لذا دوران تحصيل من در نجف ممحض در فقه واصول بود.

خاطرات تحصيلى نجفم را در دو مقطع عرض مى كنم :

1. قبل از ورود حضرت امام به نجف .

2. بعداز ورود حضرت امام به نجف .

قبل از ورود حضرت امام به نجف ما به عنوان حاملان پيام نهضت امام خمينى شناخته شده بوديم . هرگزاز فكر مسائل نهضت غافل نبوديم . با تمام جديتى كه در درس و بحث داشتيم و مشغول مطالعه و نوشتن تقريرات و مباحثه بوديم پا به پاى جريانات ايران پيش مى رفتيم . در جريان مدرسه فيضيه ما عزاداراى راه انداختيم . به صورت دسته جمعى در مدارس جلساتى به عنوان فاتحه براى شهداى فيضيه بر پا كرديم .

طلاب ايرانى طرفدار نهضت به طور دسته جمعى راه مى افتاديم و به منازل مراجع مى رفتيم و جريانات تكان دهنده ايران همچون : جريان فيضيه و دستگيرى حضرت امام و جريان 15 خرداد و تبعيد حضرت امام را مطرح كرده و مسائل نهضت را تازه نگه مى داشتيم .

اعلاميه هايى كه ازايران مى آمد با زحمت زياد توزيع و نوارهاى صحبتهاى امام را تكثير مى كرديم .البته تهمت هاى زيادى به ما زده مى شد.از نظر بعضى از آقايان اين كارها سبك تلقى مى شد و خلاف شان طلاب فاضل بود ولى ما مسائل نهضت را مقدم بر همه چيز دانسته و همه چيز را فداى نهفته مى كرديم . عشق و علاقه به امام از يك سو واعتقاد به اين نهضت مقدس از سوى ديگر موجب شده بود كه ما تحت تاثيراين گونه سخنها واقع نشويم و تمام طعنها نيش زبانها را تحمل كنيم .

البته نجف در آن زمان متاسفانه در برابر نهضت جبهه منفى گرفته بود. علت عمده اين جبهه گيرى خود نجف نبود بلكه حضور دايمى و فعال سفارت شاهنشاهى در آنجا بود كه با لطايف الحيل افراد را تحريك مى كرد و با تطميع افرادى را عليه ما تعداد محدود طلبه جوان تحريك مى كردند. سفارت جوى راايجاد كرده بود

كه خواه ناخواه عليه اين جريانى بود كه ما با زحمت بسيار به حركت درآورده بوديم .سفارت در بيوت مراجع نيز حضور فعال داشت . برخى ازاطرافيان مراجع را اغفال و تطميع كرده بود. گاه اتفاق مى افتاد: وقتى طلاب به خاطر نهضت به خانه مراجع مى رفتند اطرافيان اين آقايان را بيرون مى كردند و به آنان اهانت مى نمودند. على رغم همه اينها قبل از ورود حضرت امام به نجف در نجف آمادگى هاى مقدماتى براثراين نوع فعاليتها به وجود آمده بود.

اما قسمت دوم دوران تحصيل من در نجف اشرف مربوط مى شود به بعداز آمدن حضرت امام به نجف اشرف . شبى حدود دو ساعت از شب گذشته توسط حاج شيخ نصرالله خلخالى متوجه شديم كه امام آمده اند به كاظمين . با ناباورى شروع به تحقيق كرديم . بعد متوجه شديم : شيخ نصرالله نيز به كاظمين رفته است .اين بهترين قرينه بود بر صحت خبر ورودامام به كاظمين . عده اى از طلاب و فضلا را خبر كرده و به اتفاق به كاظمين مشرف شديم .امام به منزل شخصى به نام سيدجواد كه صاحب مسافرخانه بين الحرمين بود وارد شده بودند. شبانه رفتيم محل اقامت امام . مرحوم حاج آقا مصطفى كه همراه امام بودند از آقايان استقبال كردند. با ديدن ايشان بسيار خوشحال شديم . بااصرار زياد خواستيم همان شب خدمت امام براى دست بوسى برسيم اما ايشان فرمودند:امام خسته اند و استراحت مى كنند. خودايشان تا يك يا دو ساعت بعداز نيمه شب با ما بودند واوضاع زمان تبعيد را نقل مى كردند. دو سه روز امام در كاظمين بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . يكى از ملاقات كنندگان نماينده رسمى رئيس جمهور عراق بود. سبك برخورد حضرت امام بااينان كاملا روشن بود. يكى از تجربيات زندگى من نحوه برخورد حضرت امام با جباران و وابسته هاى جباران است . حضرت امام بااينان كه روبرو مى شد مصداق[ اشداء على الكفار] بود. با سختى آنان را مى پذيرفت . با وقار كامل توام با حالت منفى با آنان برخورد مى كرد تا كوچكترين طمعى در دلشان راه ندهند. به هر حال . نماينده رئيس جمهور آمد و مراتب خوش آمد گويى راانجام داد و پيامى كه داشت به خدمت حضرت امام رساند. در مدت سه روزى كه حضرت امام در كاظمين بودند با تماسهاى تلفنى كه توسط دوستان با نجف

داشتيم و نيز با همت و تلاش بسيار حاج شيخ نصرالله خلخالى كه ازارادتمندان به حضرت امام بودند گروههاى مختلفى از طلاب تواسنتند از نجف براى ملاقات امام به كاظمين مشرف شوند.

بعداز چند روز حضرت امام اظهار علاقه كردند كه به سامرا براى زيارت عسكريين مشرف بشوند. مقدمات سفر مهيا شد. مرحوم حاج شهيدشيخ نصرالله وسائل بسيار مناسبى را فراهم كردند كه هم خود حضرت امام و هم كليه آقايانى كه ملازم حضرت امام بودند واز نجف آمده بودند بسيار باشكوه به صورت يك كاروان زنجيره اى از ماشينها كه در جلوى كاروان ماشين حضرت امام و در پشت سر دهها ماشين كه حامل طلاب و فضلاء بودند به سامرا منتقل شدند.

نكته اى را كه به عنوان خاطره دراينجا عرض مى كنم : يكى از آقايان (كه مدعى بود: به صورت تبعيد به نجف آمده است .البته در آن زمان جزء مبارزين به حساب مى آمداما خالى از داعيه شخصى نبود و با آمدن حضرت امام به فكر تشكيلات افتاد) با من و چند نفراز دوستان صحبت كردند كه : ما بايد كارى بكنيم كه افراد ناباب به حضرت امام نزديك نشوند ( البته نيتش خير بود) زيرا حضرت امام در موقعيتى است كه ممكن است افرادى از طريق دستگاه و يااز طريق ديگر تماس بگيرند و موجب نفوذ درامام شوند. در نتيجه ايشان موضعى بگيرند و پاسخى بگويند كه خلاف مصلحت اسلام باشد.

به آقاى بزرگوار عرض كردم : شماامام را نمى شناسيد.احساس خطر شما طبيعى است امااين خطر در مورد حضرت ايشان صادق نيست .ايشان در قم هم كه بودند با تمام عظمتى كه داشتند كه حتى مرجعيت آيه الله بروجردى با آن همه عظمت را تحت الشاع قرار داده بودند حجاب نداشتند و كسى هم نتوانست درايشان نفوذ كند بنابراين شماازاين فكر صرف نظر كنيد. عملا در طول مدتى كه تا سال 47-48 در نجف خدمت امام بودم اين را كاملااحساس كردم .

امام پس از تشرف به سامرا چند روزى در آنجا ماندند و به زيارت مشغول بودند. دراينجا شيوخ عرب از شيعه و سنى به خدمت ايشان مشرف مى شدند.اين ملاقاتهاى امام اثر موثرى روى شيخ عرب مخصوصااهل تسنن گذاشت .

روزى كه براى بازديد طلاب مدرسه ميرزاى شيرازى تشريف بردند از روزهاى خيلى با شكوه بود.

سرانجام پس از چند روز تصميم گرفتند به كربلا بروند. دراينجا بود كه من و چند نفراز دوستانم براى مهيا كردن زمينه استقبال زودتر حركت كرديم و خود را به كربلا رسانديم .

آقايانى كه آن روز در كربلا ذى نفوذ بودند در تهيه وسايل براى مستقبلين همكارى كردند. بسيارى از مردم كربلا تا شهر مسيب (طفلان مسلم دراين شهر دفن شده اند) به استقبال آمدند. عده اى از علما و معاريف كربلا جزءاستقبال كنندگان بودند.

جريان استقبال كربلا از جريانات موثر در نهضت است .اولين بار بود كه امام در عراق با عظمت و تجليل مطرح شد زيرا ورودشان به فرودگاه و كاظمين غريبانه بود.از كاظمين به سامرا گرچه بدرقه خوبى بود ولى در ورود به سامراء استقبال آنچنانى نبود. فقط آقايان فضلاء و اساتيد كه آنجا بودند استقابل كردند.اما كربلا به عنوان شهر مذهبى شيعه نشين مهم عراق لازم بوداولين استقبال شايان راانجام مى داد كه زمينه ساز نجف باشد زيرا همه از نجف در هراس بودند كه مبادا استقبال خوبى صورت نگيرد واين باعث خوشحالى ساواك سفارت و رژيم شاهنشاهى گردد. همه مى دانيم كه :انتخاب نجف اشراف براى حضرت امام به اين مناسبت بود كه :امام مى آيند آنجا و در برابر آن همه اساتيد و فحول و فقها تحت الشعاع قرار مى گيرند و مساله اندك اندك به فراموشى سپرده مى شود. و بدين جهت ما معتقد بوديم : براى استقبال كربلا بايد سنگ تمام گذاشت تا زمينه سازاستقبال نجف باشد وامام بااستقبال بسيار با شكوهى وارد نجف شوند تا جو بشكند و توطئه هاى ساواك و سفارت خنثى گردد. سعى فراوان شد استقبال كربلا با عظمت و شكوه انجام پذيرد كه همين هم شد.استقبال كربلا انصافا استقبال خوبى بود. جمعيت در مسيب موج مى زد. عربها علماء طلاب و ... حضور داشتند. بااين تجليل بى سابقه امام وارد كربلا شدند. يكى از آقايانى كه در صحن سيدالشهدا نماز مى خواندند جاى نمازشان را به حضرت امام تفويض

كردند .واين امر براى ما بسيار جالب و خوشحال كننده بود. آن يك هفته اى كه امام در كربلا بودند نماز جماعت باشكوهى در صحن امام حسين[ ع] برگزار مى شد. نجفى كه جبهه گرفته بود و نجفى كه دقيقا تحت تاثير القائات شيطانى ساواك و سفارت بود دگرگون شد و زمينه در آن شهر براى استقبال فراهم آمد.اين آمادگى به نحوى بود كه ما نيازى نديديم كه زودتر به نجف بياييم و مقدمات استقبال را مهيا كنيم .

براى حاج شيخ نصرالله خلخالى به آسانى ميسر شده بود كه وسائل و امكانات استقبال را فراهم بياورد.

جمعيت بسيارى از: علما فضلا و مردم تا خان نوس كه تقريبا نيمه راه كربلا و نجف است به استقبال آمده بودند.

از آقايان مدرسين بزرگ كه نتوانسته بودند تا خان نوس بيايند در مدخل شهر نجف روبروى مدرسه بغدادى اجتماع كرده بودند.استقبال بسيار غير منتظره و بسيار با شكوه بود. دراستقبال نجف به عكس كربلا كه بيشتراستقبال كنندگان مردم بودند علما فضلا و طلاب به تناسب حوزه علميه بيشتر بودند. فقط يك اشتباهى دراستقبال نجف رخ داد كه ما آن زمان با بدبينى تلقى مى كرديم و مى گفتيم عمدى بوده است و آن اين بود كه : بدون اطلاع به ماشينهاى بعدى ماشين حضرت امام را با سرعت از دائره محاصره استقبال كنندگان در آوردند و ماشين تك و تنها آمده بود نجف و بنابه توصيه حضرت امام ابتدا به حرم حضرت امير[ ع] مشرف شده بودند.

به طورى كه وقتى حضرت امام از ماشين پياده شده بودند جز يكى دو نفرى كه همراه ايشان بودند كسى ديگر باايشان نبوده است .

اين امر براى ما بسيار ناراحت كننده بود ما و دوستانمان مى خواستيم كه امام در ميان يك حلقه اى از طلاب و فضلاء وارد صحن و حرم شوند. در هر حال امام بعدازانجام زيارت برگشتند به منزل محقرى كه قبلا توسط حاج شيخ نصرالله تهيه ديده شده بود.

از همان شب اول ديدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف به

ديدن امام آمدند و برخى شب دوم و برخى شب سوم . آقاى حكيم تا آنجايى كه من به ياد دارم شب دوم براى ديدن حضرت امام آمدند كه اين ديدار بسيار جالب بود. حضرت امام طبق اخلاق و روشى كه داشتند معمولا كم صحبت مى كردند مگراين كه ازايشان سوال مى شد ولى در نشستهاى نجف بنا را براين گذاشته بودند كه بيشتر صحبت كنند.

آقاى حكيم سوال كردند كه : جناب عالى جايى نماز مى خوانيد؟ايشان فرمودند: من قم هم كه بودم نماز جماعت نمى خواندم . آقاى حكيم نظرشان اين بود كه : به حضرت امام تعارف كنند جايى را يا جاى خودشان را براى نماز قبول كنند كه حضرت امام بااين جواب در حقيقت بيان فرمودند كه : مايل به اين مساله نيستند. ملاقات چند دقيقه طول كشيد و عكسهايى هم گرفته شد. خيلى به اين عكسها دل بسته بوديم . دوستان همه خوشحال بودند كه اين عكسها را فردا تكثير مى كنند و مى فرستندايران . بالاخره در قبال سياست دستگاه كه شايع مى كردند موضع گيرى آقاى حكيم چنين و چنان است اين عكسها مى توانست دليل واضحى باشد براين كه : خير آقاى حكيم هم باامام هستند و نهضت را تاييد مى كنند. متاسفانه فردا صبح وقتى كه دوستان رفتند سراغ اين عكسها معلوم شد: فيلم عكسها را شبانه گرفته اند واز بين برده اند كه مسلما دست سفارت در كار بود گر چه اين كاراز طرف خائنان انجام گرفت .

حضرت آيت الله شاهرودى و آقاى خوئى از جمله مراجعى بودند كه به دين امام آمدند.

ديدارهاادامه داشت .اساتيد و طلاب مدرسه هاى : سيد آخوند و آقاى بروجردى جزء ديداركنندگان بودند. ساعتهااز شب گذشته خانه امام مركزاجتماع و رفت و آمد آقايان اهل علم و فضلاء و طلاب بود. بعداز اين كه چند صباحى ازاين ديدارها گذشت حضرت امام اظهار تمايل فرمودند كه بازديدها را آغاز كنند. در تمام بازديدها جمعيت زيادى از طلاب امام را همراهى مى كردند. حتى از درشكه كه استفاده مى شد طلاب پشت سر درشكه حركت مى كردند. هر چند حضرت امام اظهار ناراحتى مى كردند ولى طلاب از فرط علاقه اى كه به حضرت ايشان داشتند

نمى توانستند خوددارى كنند. شبى كه حضرت امام به بازديد آقاى حكيم رفتند طلاب زيادى حضرت امام را همراهى كردند. در آن بازديد حضرت امام به آقاى حكيم پيشنهاد كردند كه : خوب است يك سفر به ايران تشريف ببريد كه هم زيارتى است و هم اوضاع ايران رااز نزديك ببينيد و تنها به گزارشهااكتفا نكنيد.

سپس آقاى حكيم نكته اى فرمودند وامام توضيح دادند.از آنجا كه جزئيات اين ملاقات مشهوراست از ذكر خصوصيات آن خوددارى مى كنم . فقط اين نكته را عرض مى كنم كه :امام دراين بازديد دقيقا موضع خود را نسبت به ادامه نهضت مشخص كردند.

بعداز بازديد آقايان تشريف بردند. سپس اظهار تمايل كردند كه به غيراز آقايان مراجع به بازديداساتيد هم بروند حتى اساتيد درجه 2و3. پس از بازديداساتيد به بازديد آقايان طلاب مدرسه به مدرسه تشريف بردند كه قسمت با شكوه بازديدهاى امام اين قسمت است .

البته دراين مدارس صحبتى از طرف امام انجم نمى گرفت ولى در آن شرايط حالات امام بيان كننده خيلى از مسائل بود. هر كه دقت مى كرد مى توانست مطالبى برداشت كند.

بعداز آن كه بازديدها به تدريج پايان پذيرفت كه تقريبا يكى دو ماه از ورود امام گذشته بود سه پيشنهاد به حضرت امام عرض شد:

1. خدمت امام پيشنهاد شد كه : درس شروع كنند. حضرت امام فرمودند: من در نجف يك طلبه هستم دوستان گفتند:اكثر ما كه اكنون در خدمت شما هستيم از شاگردان قم هستيم و در درس مكاسب شما شركت داشته ايم . اينك مى خواهيم كه همان درس راادامه بدهيد. بااصرار زياد دوستان ايشان پذيرفتند كه همان درس قم راادامه بدهند.

روزهاى اول اجتماع خوبى شد. به دليل كارشكنى ها شايعات و بدخواهى ساواك و سفارت و عوامل وابسته باعث پراكندگى برخى افراد شد. ولى پس از آشكار شدن عمق بحث و درس به تدريج بر تعداد شيفتگان افزوده شد و جمعيت به حالت اوليه برگشت .

من به عنوان خاطره تلخ شخصى عرض مى كنم كه : بودند برخى از اساتيد درجه 2 و 3 نجف كه با يك عناد و كينه و خباثت وصف ناپذيرى نسبت به امام طالبى راابراز مى كردند كه باعث تخريب روحيه طلاب مى شد.اينان هم نسبت به مقام علمى امام سمپاشيهايى مى كردند و هم نسبت به عنوان مرجعيت ايشان و هم به لحاظ مسائل نهضت و رهبرى ايشان در نهضت .اين افراد به خبيث ترين وسائل و حرفها متوسل مى شدند كه شايد چند قدم هم از ساواكيها جلوافتاده بودند. خباثت اينان به قدرى بود كه واقعا از شدت ناراحتى اشك مى ريختيم اما حضرت امام با كمال صبر واستقامت همه اينها را تحمل مى فرمودند.

به ياد دارم حضرت امام پيشنهاد بازديد يكى ازاينان را كه الان هم هست و در خباثت واقعا دست ابليس رااز پشت بسته بود دادند. به اواطلاع داده شد كه امام امشب مى خواهند جهت بازديد منزل شما بيايند.او قبول نكرد و عذر آورد كه : من وقت ندارم .امام بازديد را به شب ديگرى موكول كردند. باز عذر آورد.امام مجددا به شب ديگرى موكول كردند. باز عذر آورد. با وجوداين كه به ديدن امام آمده بود. تا براى خودش نكته منفى درست نكنداماازاين كه امام به بازديدش بروند ابا داشت ازاين گونه افراد بودند كه بحمدالله بعدها كه مقام حضرت امام براى نجف و نجفيها روشن شد درانزوا قرار گرفتند.

2. خدمت امام پيشنهاد شد كه : به طلاب نجف شهريه بدهند.ايشان نپذيرفتند. در دليل عدم پذيرش گفتند: براى من امكان ندارد. حاج شيخ نصرالله كه پيشنهاد دهنده بود گفت : من وجه شهريه را به عنوان قرض دراختيار شما مى گذارم شما فقط اجازه بفرماييد.

امام به خاطر آن عنوانى كه شهريه دادن دارد ابا داشتندازاين كاراما بااصرار زياد قبول كردند كه به مناسبت ماه رمضان كه زمان پيشنهاد مصادف بود با فرا رسيدن آن ماه تقسيمى داشته باشند. بعد حاج شيخ نصرالله با تلاش زياد به امام قبولاندند كه شهريه راادامه بدهند.اين ادامه خيلى فوائد داشت و مى توانست حداقل در رفع برخى از موانع مفيد و موثرافتد.

3. به وسيله حاج شيخ نصرالله خدمت امام پيشنهاد شد كه تحريرالوسيله چاپ

شود. تحريرالوسيله را حضرت امام در دوران تبعيد در تركيه تحرير فرموده بودند. آقا شيخ نصرالله ازامام خواستند كه : دستنويس تحريرالوسيله را لطف كنند تاايشان چاپ كنند.

امام فرمودند: چرا مى خواهيد چاپ كنيد؟ حاج شيخ نصرالله گفت : براى مقلدين عرب .

امام فرمودند: من مقلد عرب ندارم .

حاج شيخ نصرالله گفت :اولا عده اى از شيعيان عراق مقلد شما هستند. ثانيا بايد فتواى مرجع دراختيار باشد. عدم تقليد شايد براى اين است كه فتواى شما دراختيارشان نيست . وقتى فتواى شما در اختيارشان باشد تقليد خواهند كرد.

البته حرف شيخ نصرالله درست بود زيرا عربها بخصوص عر بهاى عراق دلبستگى عميق به امام داشتند.

در هر حال امان نپذيرفتند و فرمودند:اگر من اين تعداد مقلد داشته باشم به كتاب فروشى مراجعه مى كنند و كتاب فروش وقتى تقاضا را ديد در صدد چاپ رساله من بر مى آيد چرا با پول بيت المال چاپ شود؟

حاج شيخ نصرالله خلخالى گفت : شما قبول بفرماييد. من به جاى كتاب فروشى رساله را با خرج خودم چاپ مى كنم .

امام نپذيرفتند.

ولى اصرار حاج شيخ نصرالله ادامه داشت . در نهايت امام به ايشان فرمودند:اگراين كه مى گوييد صحت داشته باشد همه تحريرالوسيله به درد عوام عرب نمى خورد.

اين را مى دهيم تلخيص كنند.

دراينجا بود كه حضرت امام مرا خواستند. و فرمودند: حاج شيخ نصرالله مى خواهد تحريرالوسيله را چاپ كند. من با آن حجم صلاح نمى دانم آن را چاپ كنندازاين روى شما تحريرالوسيله را خلاصه كنيد حدود 250 تا 300 صفحه به صورت رساله عربى مختصر. مقرر فرمودند: يكى اطاقى در بيرونى دراختيار من گذاشتند. من هم حدود 3 ماه روزى چند ساعت وقت گذاشتم و آن را خلاصه كردم .اين خلاصه به نام[ زبده الاحكام] چاپ شد. آن زمان به تناسب[ تحرير] تا مباحث

ارث پيش رفتم .

در سال 62-61 با همت سازمان تبليغات اسلامى آن را تكميل كردم و مسائل مستحدثه را هم به صورت خلاصه ضميمه كردم و توسط سازمان تبليغات اسلامى چاپ شد.

به نظر من مجموعه فقهى جامع و بسيار متقنى است مانند: كتاب مختصر گذشته : شرايع مختصرالنافع تبصره وامثال اينها .[زبده الاحكام] هم در زمره و رديف آنهاست منتها با مايه هاى بيشتر و متناسب با زمان .

از نكاتى كه من اينجا بايد عرض كنم اين كه : حضرت امام در طول اين مدت دقيقا مراقب اوضاع ايران بودند. گزارشات اوضاع ايران را با دقت و به طور مفصل به امام مى رساندند.امام هم وقت بيشترى براى اين كار مى گذاشتند.

افراداز خارج وازايران مى آمدند وامام گزارشات آنان رااستماع مى فرمودند لكن طبق روالى كه داشتند تحليل و تصميم گيرى با خودشان بود.

جريان حسين روحانى را كه از منافقين بود و حضرت امام در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: من دقيقا يادم هست .اين شخص اول آمد ما را ديد. به تصوراين كه از طريق ما درامام نفوذ كند. به او گفتيم :اين تصور غلطى است كه دارى .امام مستقيما حرف طرف را مى شنود و مستقيما تصميم مى گيرد. كسى درامام نفوذ ندارد. تمهيد مقدمات بى فايده است .

خاطره مهم ديگراين كه : عارف رئيس جمهور وقت عراق مى خواست بيايد نجف منتهى نمى خواست با آقاى حكيم ملاقات كند. رژيم بعث قصد داشت كه آقاى حكيم را تحقير كند و در عين حال وجهه اسلامى را هم حفظ كند! رئيس جمهور سياستش براين بود كه با دو تن از مراجع ملاقات كند آن هم در حرم يا صحن . مرحوم آقاى شاهرودى كه تن به اين كارها نمى دادند.اگر دستگاه مى آمد پيش آقاى شاهرودى مى گفت : آقا يك بسم الله براى ما بنويس .ايشان بسم الله را هم نمى نوشتند.ايشان خيلى محتاط بودند.اين روش ايشان بود. آنان هم ايشان را شناخته بودند و فهميده بودند كه نمى توانندازايشان سوءاستفاده كنند. رفته بودند سراغ آقاى خوئى .

رژيم عراق وزيرى داشت كه شيعه واز دوستان قديمى آقاى خوئى بود ازاين روى او را به خدمت آقاى خوئى فرستاده بود كه ايشان را براى ملاقات با رئيس جمهور آماده كند. آقا سيد جمال خوئى پسر بزرگ آقاى خوئى يك ملاقات مخفيانه اى با من كرد و در آن ملاقات گفت : آقا قبول كردند كه با رئيس جمهور ملاقات كنند به شرط اين كه حضرت آيه الله خمينى هم بپذيرند.اگرايشان پذيرفتند آقا (آيه الله خوئى ) آمادگى دارند كه در صحن و يا حرم با رئيس جمهور ملاقات كنند.اين ملاقات براى حوزه خوب است . ضمنا حوزه از تك مرجعى بيرون مى آيد.

آقا سيدجمال گفت : ما فكر كرديم كه : به چه وسيله مطالب را با آيه الله خمينى در ميان بگذاريم . به نظر رسيد:از طريق شما باشد و شما مساله را به ايشان منتقل كنيد و در ادامه گفت :

عارف مى گويد: مااينجا زندانبان ايران نيستيم . از تركيه كه مى خواستند آيه الله خمينى رااينجا بياورند شرط كرديم كه ايشان آزاد باشند نه مثل تركيه و كسى را فرستاديم به نمايندگى براى گفتن خير مقدم . حالا متقابلا انتظار داريم كه ايشان هم يكى كارى براى ماانجام بدهند. آقاى خوئى هم آمادگى دارند. به ايشان بگوييد: شما هم قبول بفرماييد.

من بعدازاستماع اين حرفها رفتم خدمت حضرت امام و همه ماجرا را كه شنيده بودم بدون كم و زياد و تحليل و بدون اظهار كوچكتر نظرى عرض كردم .اين را هم اضافه كردم كه :اگراحتمال مى دادم عرائض بنده كوچكترين اثرى در شما داشته باشد نقل نمى كردم . چون مى دانم نقل من هيچ اثرى نداردازاين نظر مثل ضبط صوت دارم نقل قول مى كنم .ايشان لبخندى زدند فرمودند كه :اولا من بااينها هرگز ملاقات نكرده ام و نمى كنم . درايران سرهنگ مولوى اصرار كرد كه : شما 5 دقيقه فقط با شاه در قيطريه ملاقات كنيد همه چيز درست مى شود. ( اين را مستقيم از خودامام نقل مى كنم )انقلاب سفيد همه اش حرف است فقط شما يك ملاقاتى بكنيد سر و صداها مى خوابد.امام فرمودند كه : من مى دانستم اينان منظورشان اين است كه : ملاقات صورت بگيرد و بعد هم هو و جنجال راه بيندازند كه قضيه تمام شد. ( همان كارى كه بعدها كردند.امام بعد از برگشت از قيطريه بالاى

منبر مدرسه فيضيه رفت و داد زد كه : هيچ توافقى نشده است ).

ثانيا حوزه رئيس دارد. آقاى حكيم رئيس حوزه است من يك طلبه ام .

ثالثا براى آقاى خوئى هم اين كار صلاح نيست .اين كار را بگذارند براى آقاى حكيم كه هر طور صلاح مى دانند تصميم بگيرند.

امام اخبار نجف رااز طريق ما طلاب دريافت مى كردند.اين گروه به دستورامام اخبار را گرد مى آوردند و بدون هيچ گونه تصرف به عرض ايشان مى رساندند.

حتى مطالب جزئى را هم منتقل مى كردند از جمله : به ايشان عرض شد: آقايى مى گويند: عمامه و محاسن شما كوچك است و در ذى يك مرجع نيست . ايشان فرمودند: بگوييد: من هنوز مشرك نشده ام .

خاطرات بسيار جالبى از زهد حضرت امام به ياد دارم .امام به حداقل خوراك واستراحت اكتفا مى كردند.

سالها 45-44 كه اختناق نظام به اوج خود رسيده بود تعدادى از مبارزين در زندانها تحت شكنجه بودند واخبارى كه به امام مى رسيد خيلى ناراحت كننده بود. علاوه براين اندوه نامه هاى مغرضانه اى هم به امام نوشته مى شد كه : شما رفتيد نجف راحت شديداما تعداد زيادى گرفتارند.

احتمالا اين نامه ها از طريق ساواك وايادى او نوشته و فرستاده مى شد. در هر حال امام دوران سختى را مى گذراندند.

در بيت امام مدتى دعوا بر سر آوردن كولر بود. حاج شيخ نصرالله مى گفت : آقا كولر كه چيزى نيست .اين را فقراى نجف هم دارند. كولر در نجف با گرماى 48 درجه اى مثال لباس مى ماند.

به ايشان اصرار مى شد كه : تابستان نجف خيلى گرم است ازاين روى به جاهاى معتدل تر سفر كنيد همانطور كه درايران اين كار را مى كرديد.

امام در پاسخ اين اصرار مى فرمودند:اين صحيح نيست كه من اينجا خوش بگذرانم و مسلمانان در زندانها و در زير شكنجه باشند.

رژيم بعث سعى مى كرد به نحوى ازامام تاييد بگيرداما در هشيارى حضرت امام نقش آنان را بر آب مى كرد. دراين زمينه خاطره اى دارم كه نقل مى كنم :امام بعد

از يك بيمارى طولانى طبق معمول شب جمعه اى به كربلا مشرف شدند. من هم فرداى آن شب از قضا در كربلا بودم . به قصد زيارت حضرت امام به طرف اقامتگاه ايشان به راه افتادم . وقتى كه وارد خيابان محل اقامت امام شدم ماشينهاى پليس و افراد مسلح را ديدم .ازاين صحنه ناراحت شدم فكر كردم مساله اى پيش آمده است . بعد با ديدن ماشينهاى رسمى دولتى فهميدم كه : خير مساله اى نيست عده اى از شخصيتهاى وابسته به رژيم آمده اند. براى ديدن امام وارد بيرونى منزل ايشان شدم . در بيرونى سه نفراز مقامات دولتى را ديدم :

1.استاندار كربلا

2. رئيس امنيت كربلا

3. رئيس شهربانى استان

من يك لحظه دم درايستادم . مردد بودم بيايم تو يا نيايم . دراين هنگام امام ازاندرون وارد شدند. با دست اشاره كردند كه بياييد داخل . من هم آمدم و نشستم .امام گوشه اطاق نشسته بودند. مقامات عراقى دو نفرشان يك طرف امام و يك نفر طرف ديگرامام نشسته بودند.

برخوردامام بااينان خيلى سرد بود.امام به جاى احوالپرسى با آنان فقط با من احوالپرسى كردند.

استاندار بعثى بود. خيلى خوش سيما خوش برخورد و خوش بيان بود. محورهايى را كه فكر مى كرد مى شودازامام بنفع رژيم بعث تاييد بگيرد مطرح كرد.از جمله :

1. تسهيلات دولت درباره هيئتهاى عزادارى .

2. حضرت رئيس جمهوراز بيمارى حضرت عالى مطلع شدند و خيلى متاثر شدند و قصد داشتند كه يك شوراى پزشكى تشكيل دهند و بفرستند نجف براى عيادت شما.اگراجازه بفرماييد اين كارانجام بپذيرد.

3. گزارش مفصلى از تعميرات ضريح و قبر مطهر حضرت ابوالفضل[ ع] ارائه كردند كه : بله آب به سرداب ضريح افتاده بود و باعث نگرانى شديد ما شدازاين روى آنجا را بتوان كرديم و ...امام در برابر تمام بندهاى صحبت استاندار هيچ[ لا و نعم] نفرمودند.

استاندار كه ديد تمام صحبتهايش بى ثمر شد اين گونه وانمود كرد كه : امام عربى نمى داندازاين روى رو به من كرد و گفت : براى آقا ترجمه كنيد.

من گفتم : خير امام دقيقا به گفته هاى شما توجه دارند وايشان نيازى به مترجم ندارند.

در پايان قبل ازاين كه حركت كنند و بروند امام حركت كردند و تنها با من خداحافظى كردند و به اندرونى رفتند.

يكى ديگراز وقايعى كه سعى كردند در تاييد رژيم بهره بردارى كنند ملاقاتهايى بود كه مقامات نظام پس از رحلت آقاى حكيم با آقايان : شاهرودى خوئى و حضرت امام داشتند. پس از ملاقات در روزنامه ها نوشتند كه آقايان مراجع براى نظام دعا كردند!

حضرت امام به يكى ازاصحابشان امر كردند: تلفن كنيد و بگوييد تا 24 ساعت اگراين روزنامه ها خبر را تكذيب نكنند من به دنيااعلام خواهم كرد كه اين مطلب دروغ است .

روزنامه ها خبر را تكذيب كردند.البته تنها گزارشى كه راجع به امام ارائه داده بودنداما گزارشى كه نسبت به آقاى خوئى و شاهرودى داده بودند چون از طرف آقايان اعتراضى نشد تكذيبى هم صورت نگرفت .

حوزه :از نخستين لحظه برخورد و آشنايى خود با حضرت امام رضوان الله تعالى عليه صحبت بفرماييد.

استاد: من از سال 1332 باامام آشنا شدم . در آن موقع مقدمات مى خواندم .اين آشنايى آشنايى علمى نبود امام به دلايلى نور محبت حضرت امام در دل من افتاده بود. به طورى كه معمولا وقتى به درس مى رفتم و يا بر مى گشتم مسير رفت و برگشت را جورى تنظيم مى كردم كه لااقل روزى يك بارامام را ببينم .

صحبت امام خصوصيات اخلاقى و ساير جهات ايشان را در آن دوران نه درك

مى كردم و نه برايم مقدور بود كه به دست بياورم . مشغول معالم و يا لعمه بودم اما قيافه امام و طرز راه رفتن او را تقليد مى كردم . علاقه ام دراين متجلى نبود كه به اخلاق و انديشه هاى والاى حضرت امام دسترسى پيدا كنم ولى طرز راه رفتن امام را تقليد مى كردم . طرز گرفتن عبا قدم برداشتن سر را روى بدن نگهداشتن چشم را به دور و يا نزديك دوختن تكان خوردن سر به چپ و يا راست به زمين نگاه كردن و... همه را به دقت ديده بودم و پيش خودم تقليد مى كردم .اين نشانه علاقه وارادتى بود كه من پيدا كرده بودم .اين اردات را تا آخرين لحظه اى كه امام رااز دست داديم داشتم .

در روانشناسى تعبيرى هست درباره ( اندوه هاى عميق] .اين يك حالت روانى است كه از نظر روانشناسى هم بسيار خطرناك است .از حالاتى است كه در صورت استمرار تعادل را بر هم مى زند. من در رحلت حضرت امام اين حالت را دقيقا در خوداحساس كردم . حضرت امام در سال 68 رحلت فرمودند و من 5253 سال سن داشتم . يك آدم 52 ساله تجربه كمى ندارد. در تمام عمرم چنين احساسى را نداشتم . براى من اولين بار بود كه اين چنين حالتى دست مى داد .

حوزه : لطفا شيوه حضرت امام را در تدريس استنباط و مزاياى درس آن حضرت را نسبت به ساير درسها بيان بفرماييد.

استاد: شيوه درس امام به نظر من شيوه اقناعى بود يعنى امام چنان مطلب را مستدل بيان مى كردند كه شاگرد قانع مى شد. تنها علم نبود باور مى كرد. علم يك مرحله است و باور مرحله ديگر. نشاندن مطلب در جايگاه باور يك فن خاصى است .

در يكى از خطب پيامبر(ص) مى فرمايند:

غفر الله سمع مقالتى فوعاها.

وعى غيراز فهميدن و دريافت كردن است . وعى ظرف و مظروف است . و منظور قرار

گرفتن در عمق دل است .

تمايز شيوه تدريس امام بر ديگران از تقريراتى كه من از درس ايشان و سايراساتيد دارم به خوبى نمايان است .

در درس امام مجال اظهار نظر و تقرير براى شاگردان بسيار بوداما در درس ديگران اين چنين مجالى نبود.

الان ملاحظه بفرماييد: خيلى از شاگردان مبرزامام هنوز به مبانى اصولى و فقهى حضرت امام پايبند هستند زيرا مطالب و نظرات امام خوب به دلشان نشسته است .اين يك شيوه خاصى بود كه شايد آن معنويت امام و رابطه خاص مريد و مرادى كه بين ايشان و شاگردانشان برقرار بود اين اثر را به جاى گذاشته است .

حضرت امام در مباحث مختلفى كه من در درس ايشان بودم مبانى خاص خودشان را داشتند. به عنوان مثال : در مواردى كه تشبيه هايى وجود دارد چه در قرآن و چه روايات ايشان مى فرمودند.

اينهااز مقوله تشبيه نيست . اينهااز مقوله مجاز دراسناداست نه مجاز در كلمه .اين مشكلات زيادى را حل مى كرد و تنها يك نكته ادبى نبود. تفتازانى هم در مطول به اين مطلب اشاره كرده است ولى اين مبناى اصولى حضرت امام قرار گرفته بود نه مبناى ادبى .

در مثل :[ فاسئل القريه] معمولا مى گوييم اين مجاز در كلمه است يا به حذف مضاف است يا كلمه جاى كلمه ديگر را گرفته . ولى حضرت امام دراين موارد مى گفتند:اين مجاز دراسناداست يعنى متكلم ادعا مى كند كه دو نوع قريه داريم : يك قريه اى كه ديوار دارد خانه دارد و ... يك قريه اى هم داريم كه به شكل آدم است . دراينجا متكلم ادعا مى كند كه :اين هم قريه است[ فاسئل القريه] يعنى از همين قريه بپرس . نه اين كه قريه به معناى اهل قريه به كار برده شده باشد. يا در دلالت امر بر وجوب در شبهات مفهوميه دراستصحاب واقسام استصحابه امام ديدگاه خاصى داشتند. كه نظرات اصولى صرف نبود بلكه آثار فقهى داشت . يا در نذر كه آيا نذر منذور را واجب مى كند؟ شما نذر مى كنيد نماز شب بخوانيد آيا نماز شب واجب مى شود؟ايشان مى فرمودند: نذر منذور را از حكم

اولى آن خارج نمى كند. نافله شب بعدازاين كه شما نذر مى كنيد باز مستحب است منتهى اين وجوب وفاى به نذر را[ اوفوا بالعقود]است كه بر شما واجب مى كند.

خلطى كه در فقه پيش آمده است : مستحب واجب شد و واجب مستحب با اين مبنا حل مى شود.

حوزه : نظرات فقهى حضرت امام چه تحولى در فقه شيعه به وجود آورد؟ و عناصر و علومى كه حضرت امام دراستنباط دخيل مى دانستند چه بود؟

استاد: دراين رابطه من به دو نكته رسيده ام كه عرض مى كنم :

1. مساله تقسيم بندى شكل فقه است . واقع قضيه اين است كه شيعه در دوران متاخر تحولى در فقه ايجاد كرده است .استخوان بندى وابواب بندى فقه چيزى است كه آغازش معلوم نيست از فقهاى اهل تسنن است يا شيعه .

در دوران محقق و علامه كه شروع دوره متاخرين است يك تحولى در شكل بندى فقه به وجود مى آيد. مى دانيد كه : مساله شكل بندى ابواب فقه مورداختلاف است . تقسيم بندى ابواب فقه بين ابواب مختلف از كتاب الطهاره بگيريد تا حدود و ديات چه شكلى باشد؟ در تقسيم بندى بگوييم : عبادات معاملات احكام و ... يا بگوييم : عبادات عقود ايقاعات سياست و... يا به شكل ديگر.

يكى از تحولاتى كه به اعتقاد من مباحث فقهى امام به وجود آورد در صورت و شكل تقسيم بندى وابواب فقه است :

ملاحظه كنيد: بحث ولايت فقيه يكى از مباحث جزئى است كه در يكى از ابواب كتابى از كتابهاى فقه مطرح شده است يعنى فقيه در باب بيع بحث مى كنداز: بيع صغار بعداصل ولايت ولايت حاكم و آنگاه ولايت فقيه .از نظر تقسيم بندى فقه ولايت فقيه يك مساله درجه پنجم است . در صورتى كه در روش

حضرت امام ولايت فقيه در سطح بسيار بالايى قرار مى گيرد. دراين تقسيم بندى فقه سياسى در رديف اصل عبادات است . در ذيل مباحث بيع نيست بلكه جزء مسائل حكومتى است .

بنابراين از نظر شكلى تقسى بنديى كه حضرت امام ايجاد مى كند بسيار مهم است .امام آن طبقه بندى و آن اسكلت بندى سنتى فقه را به هم مى ريزد.اين روش ايشان منافات با موضع و سخنانشان كه كرارا فرموده اند: ما مقيد به فقه سنتى هستيم ندارد زيرا آن مساله محتوى واستدلال است واين مساله شكل است كه نه آيه دارد و نه روايت و نه فقها قسم خورده اند براين تقسيم بندى .

2. به اعتقاد من امام در فقه صاحب سبك و روش هستند.اين سبك و روش تحقيق تا آنجايى كه من مى فهم مربوط به محتوى است .امام در عين تقيد به فقه سنتى از حيث محتوايى و شيوه استدلال يك سلسله عناصرى را در محتواى استدلال وارد كردند كه اين عناصر در تحول فقه بسيار موثراست .

اينجا واژه تحول را معنى مى كنيم كه اشتباه پيش نيايد. تحول معنايش اين نيست كه تا حالا يك چيزى مى گفته ايم از حالا به بعد چيز ديگر بگوييم . تحول به اين معنا نيست كه تاكنون به ادله اربعه استناد مى كرديم از حالا به بعد به غيرادله اربعه استناد كنيم مثلا به ادله سته استدلال كنيم .

تحول مربوط به فهم و استنباط است .امام عناصرى را در فهم واستنباط فقهى وارد كردند كه تحول در ديدگاه فقهى ماايجاد كرد و سبب گرديد دراين موقله گسترده تر فكر كنيم واز محدوده خاصى بيرون بياييم .

به عنوان مثال :اگر ما در زمان شيخ طوسى براساس[ مبسوط] 200 مساله در كتاب الصلاه داشتيم بعد مرحوم حاج آقا رضاى همدانى در كتاب الصلاه 4000 - 5000 مساله را مطرح مى كند اين تحول در تفريع است . به اعتقاد من در فقه تحول از روزاول بوده است . هر تحولى موجب توسعه و تكامل بيشتر مى گردد. فقها سعى كرده اند هر كدام در زمان خودشان يك سلسله عناصرى را بر طبق زمان و مكان وارد فقه كنند و فقه رااز محدوديت برهانند و گسترده كنند.

در زمان علامه شيخ انصارى و صاحب جواهراين كار شد.اين تحولى كه حضرت

امام ايجاد كردند يعنى دخالت عنصر زمان و مكان دراستنباط و...اگر دقيقا مراعات شود ديد فقيه افق بيشرى را در مى نوردد مسائل را بازتر مى بيند و كلى گويى و كلى فكر كردن را تبديل مى كند به جزئى گويى و عينى فكر كردن شما اگر مسائل سياسى را كه در فقه تا زمان صاحب جواهر مطرح بوده است اسقتصا كنيد حداكثر 2000 مساله مى شود ولى براثراين تحولى كه حضرت امام ايجاد كرده اند امروز براى فقيه در زمينه مسائل سياسى به معناى عام آن كه شامل : سياسى اقتصادى سياسى فرهنگى و... هم بشود بيش از 40 هزار مساله مطرح است . بنابراين ماانتظار نداريم كه فقيهى بيايد بگويد: تا حالااستناد دراستنباط به ادله چهارگانه بوده ازاين به بعد ديگر به ادله شش گانه است . يا بگوييم : ما تاكنون مقيد به دلالت ظاهرى و روايات بوديم ازاين به بعد باطنى مى شويم وازاين ديدگاه به بحث درباره روايات مى پردازيم .اين شايد همان سخنى باشد كه منافقين مطرح مى كردند: آقا اين پوسته فقه است كه به دست ما رسيده است لذا بايداز پوسته گذشت .اين فقه مال قديم است و... همان كارى كه اسماعيليه و باطنيه در مورد قرآن و مذهب انجام داده اند.اينها شيوه هاى انحرافى در فقه است .امام به شدت وحدت جلوى اين انحرافات ايستادند. تاكيد مى كنم : آنچه امروز در فهم مسائل فقهى بسيار موثر و مفيداست : مراعات شرايط زمان و مقتضيات جامعه است .اين شرايط مى تواند در تفريع فقه و فهم مسائل فرعى فقه موثر باشد. در اين رابطه نكته اى رااضافه مى كنم : تا براى فقيه موضوع تبيين نشده باشد احكام براى وى روشن نخواهد شد.اين نكته بسيار مهم راامام بازتر كردند. قبل ازامام هم بسيارى از فقها به اين نكته توجه داشتند. موضوعات فقهى و موضوعات شرعى را نمى گويم . مثل[ الصلوه واجبه] كه هم موضوع و هم حكم آن فقهى است .

موضوعات بسيارى را در فقه داريم كه اينها به فهم عرف واگذار شده است .اينجاست كه مسائل زمان و مكان نقش موثرى دارد يعنى وقتى شرايط زمان و مكان مفهوم شد عرف ملموس تر مى شود. به تعبير ديگر موضوعات دراحكام نقش رابطه علت و معلول را دارند.

اين نكته راامام مخصوصا در رهنمودهاى اخير تاييد كردند و ديدگاههاى وسيعى راازاين طريق به روى حوزه هاى علميه گشودند. قم ازاين روش فقهى استقبال كرد. سمينارهايى هم گذاشته شد ولى به اعتقاد من اينها بايدادامه پيدا بكند و ما تا رسيدن به آنچه كه امام مطرح كرده اند دراين سه زمينه : (تحول شكلى فقه تحول به معناى گسترش و توسعه موضوعات فقهى و به معناى فراگيرى مسائل جامعه ) راه طولانى در پيش داريم .

اين كه من عرض مى كنم تحول منظورم اين سه نوح تحول است .

اين كه مى گويم :امام ديد فقهى جديدى را مطرح كردند صاحب سبك در فقه بودند و... منظورم دراين سه نوع تحول است .

اين تحول يك ضرورت بود نه به خاطر وضع انقلاب اسلامى و نظام اسلامى بلكه در فقه مى بايست اين تحول ايجاد مى شد كه خوشبختانه به بركت انقلاب و به بركت وجود حضرت امام قدس سره اين تحول به وجود آمده است . حال نبوت ديگران است كه آن راادامه دهند.

حوزه : برخى از مسائل در ديدگاه فقهى واستنباط حضرت امام به صورت اصل و مبنا مطرح شده كه در ديدگاه ديگر فقها به اين شكل نبوده است مانند: نظرايشان درباره حفظ نظام كه مى فرمايند: حفظ نظام از اهم واجبات است . لطفا دراين باره توضيح بدهيد.

استاد: عناوين ثانويه فقه استقصاء نشده است . معمولا موازينى كه گفته مى شود: عناوين ثانويه در قالب لاضرر لاحرج اهم و مهم دفع افسد به فاسد و ... خلاصه مى شود. گاه گاهى كلمه حفظ نظام و حفظ بيضه اسلام در برخى از تعبيرات به چشم مى خورد.

مى فرمودند:اگراين طور بشود لزوم منه اختلال النظام . حالااختلال نظام كه

مى گفتند احيانا اختلال نظام موجود يا همان جامعه محدود خودشان بود.

اماامام به مساله حفظ نظام اصالت داد. وقتى امام مى فرمايند: حفظ نظام اسلامى و حفظ امامت به مفهوم سياسى آن ازاهم واجبات است اين رااز عناوين ثانويه خارج مى كنند.

ازاين نظر لاحرج با آن اهميتى كه در نزد فقهاى ما دارد و هيچ فقهى به طرف حرج نمى رود در برابر مساله حفظ نظام يعنى امامت به مفهوم سياسى آن كه قرار مى گيرداز كار مى افتد و شاهپرش مى سوزد.

به اعتقاد من اين تنها جنبه فقهى ندارد بلكه جنبه اعتقادى هم دارد. اعتقاد شيعه از روزاول همين بوده است .اين كه در برخى از روايات وارد شده است : مقصداز نماز روزه و عبادات امام است و يااين كه بعداز حج لازم است حاجى به زيارت امام زنده برود وامثال اين دستورات . بدان جهت است كه : در تفكر شيعه از همان آغاز مساله امامت به مفهوم سياسى آن اصل بوده است .

شمااگرامامت به مفهوم سياسى آن را داشته باشيد نماز داريد روزه داريد عقود وايقاعات را داريد اخلاق را داريد و ... وقتى اين را نداشته باشيد هيچى نداريد و هر چه باشد بى روح است . در رژيم شاهنشاهى و طاغوت همه چيز بى روح است . در عراق تحت رژيم صدام در دل شب نماز شبها خوانده مى شود ولى همه بى روح و بى اثراست .

خلاصه امامت در بعد فقهى سياسى و هم در بعداعتقادى اصل و محور است . شايد بهترين تعبير همان باشد كه امير المومنين ( ع ) در خطبه شقشقيه مى فرمايد:

وانا منها كالقطب من الرحى

قطب در لغت محور سنگ آسياب است . آسياب بدون قطب موزون حركت نمى كند يك قدرى مى چرخد ولى در آخر سنگ مى افتد روى پاى خود آن كسى كه در طلب آرداست .

حوزه : در پايان اگر براى ما و ديگر طلاب عزيز توصيه اى داريد بفرماييد.

استاد: در رابطه با مسائل حوزه خودم را كوچكتراز آن مى بينم كه مطلبى را عرض كنم اما شما به من فرصت داديد كه در پايان مصاحبه راجع به يك - دو مساله اى كه هميشه فكر مرا مشغول مى كرده است صحبت كنم :

حوزه و دانشگاه : حضرت امام تاكيد داشتند به وحدت حوزه و دانشگاه . وحدت حوزه و دانشگاه ابعاد مختلفى دارد:از جمله : دانشگاه از شيوه هاى و سبكهاى متقن و مفيد و موثر حوزه در زمينه آموزش و تحقيق استفاده كند.

حوزه هم از روشهاى خوب و پسنديده اى كه در زمينه آموزش و تحقيق در دانشگاههاست استفاده كند. به نظر من اين يكى از تقارب و وحدت حوزه و دانشگاه است .

حوزه واستاد راهنما: در حوزه هاى علميه مساله راهنمايى طلاب از طرف اساتيد به صورت سليقه اى و ذوقى انجام مى پذيرد يعنى اگر طلبه اى سليقه اش گرفت مى گردداستاد راهنمايى پيدا مى كند.استاداگر احساس مسووليت كرد و قابلى را يافت يك يا چند طلبه را راهنمايى مى كند كه : چه درسهايى را فرا بگيرند چگونه درس بخوانند چگونه تحقيق كنند و... يا آموزش آنان را زير نظر مى گيرد. در گذشته اين را به عنوان يك اصل در سبك حوزه داشته ايم . قدما اين افتخار را داشته اند.

اگر در حوزه هاى علميه اين مساله احياء بشود واساتيدى عهده دار اين كار بشوند نقش بسيار موثرى در رشد و كمال طلاب خواهد داشت .

امروز رهنمودهاى حضرت امام بايد به صورت درس در آيد واساتيد محترم روى آنها كار كنند.اين كه امام فرمودند: زمان و مكان در استنباط فقه دخيل است بايد جدى گرفت .

اين سخن مثل اين است كه بگوييم : قرآن يا روايت دخيل است . همانطور كه قرآن و

روايت و دخالت آنان در فقه نياز به شرح و تبيين چند ساله دارد عنصر زمان و مكان و دخالت آنها در فقه هم نياز به شرح و بسط و كار محققانه دارد.

پس انتخاب موضوع و شيوه تحقيق براى طلاب مستعد و پرانرژى از طرف اساتيد خبره و زمان شناس مى تواند در بيشتر بارورتر شدن حوزه موثر و مفيد باشد. يكى از آرزوهاى من تحقق اين مساله در حوزه هاى علميه است .اميدوارم كه به وقوع بپيوندد.

انشاءالله .

/ 1