ازدواج و در واقع تشكيل كانون مشتركي به نام خانواده توسط يك مرد و يك زن با موقعيتها و اشكال متفاوت، علاوه بر اين كه جزو ذات انسانها براي توليد نسل است؛ بلكه يك نوع موهبت الهي كه خداوند به انسانها متمايز از ساير موجودات اعطا كرده است نيز تلقي ميشود. اين مهم را همه انسانها جداي از هر نوع نگرشها و ديدگاهها و عاري از هرگونه گرايشهاي ايدئولوژيكي، مكتبي و مذهبي پذيرفته و از هزاران سال پيش تاكنون بدان گردن نهادهاند. به رغم توسعه و پيشرفتهاي چشمگير بشر در طول تاريخ بويژه در دو، سه قرن اخير و فوايد فراواني كه از گذر اين توسعه فكري بدان نايل شده است، اما هنوز علم نوين و فناوري برتر نتوانسته است جايگزيني براي اين امر پيدا كند و همچنان ازدواج و آميزش دو قطب انساني (زن و مرد) اولين و آخرين عامل توليد نسل و تكثير جمعيت است؛ اما شرايط زندگي مشترك، تشكيل خانواده و الگوهاي رايج و مؤثر بر شكلگيري اين كانون را در دهههاي اخير بشدت تحتتأثير درجهبنديها و ظرفيتهاي انساني قرار داده است. پديده ازدواج در كنار خود حتي در پايبندترين جوامع به اصول و اعتقادات مذهبي، پديده رسمي ديگري را همچون سايهاي ذخيره به دنبال ميكشد و آن چيزي نيست جز طلاق، اما با توجه به پيچيدگيهاي زندگيهاي امروزي آيا طلاق تنها به همان چيزي كه به صورت رسمي در قوانين جاري هر كشور جاري است، اطلاق ميشود يا خير؟ موضوعي كه در اين مقاله مورد بررسي و تحقيق قرار گرفته تقريبا بياني نوين از ادبيات روانشناسي رفتاري بوده كه به براساس پيچيدگيهاي حاكم بر روح بسياري از خانوادههاي جوان امروزي، با عنوان: طلاق رواني Psychial Divorce = تنظيم شده است.
چرا طلاق رواني؟
تمامي انسانها در دايره محدود زندگي زناشويي خود به نوعي در معرض آسيبهاي روحي و رواني قرار دارند. اين اثر تاريخي با اوجگيري تجدد در قرن بيستم مكانيسم پيچيدهتري به خود گرفته و آسيبهاي ناشي از اين فرآيندها نيز بسيار پيچيدهتر شده است. شايد براي بسياري از مخاطبان جرايد مشاهده آمارهاي روبه گسترش طلاق دادگاهي در هر جامعهاي بويژه در جامعه ايران در سالهاي اخير-جاي تعجب داشته است؛ اما با كمي بررسي دقيقتر در نوع زندگيهاي مشترك امروزي شاهد شكل جديدي از طلاق هستيم، به نام طلاق رواني! طبيعي است كه امروزه ديگر ايمني به مفهوم گذشته براي هيچ كس در هيچ محدودهاي وجود ندارد. منشاء زندگي انسانها تنها به خصوصيات فردي آنها برنميگردد؛ بلكه تحت تأثير عوامل و ابزار دور و اطراف خود نيز قرار دارد. امروزه در زندگيهاي مشترك نه يك زن تابع مطلق در چارچوب تمايلات مرد خود است و نه يك مرد در مفهوم قبلي خود ميگنجد. تمام اين عوارض و تبعات ناشي از زندگيهاي ابزاري امروزي شرايطي را براي بسياري از زوجهاي جوان فراهم ميكند كه از يك سو تحت تأثير اختلافات شديد سليقهاي قرار ميگيرند و از سوي ديگر بنا به برخي مصلحتها يا امكان جدايي براي آنها فراهم نيست يا نميتوانند بسادگي از هم جدا شوند. دچار شدن به اين حالت برزخي در زندگي را متخصصان روانشناسي غرب «طلاق رواني» لقب دادهاند. نداشتن شناخت و آگاهي كافي زوجين از يكديگر يكي از پيش زمينههاي شكلگيري روانشناسي نابهنجاي در بطن خانوادههاي نوپاست. تشكيل زندگي قبل از شناخت كافي و لازم، آرمانهاي موردنظر در زندگي را به چالش برده و علاوه بر ايجاد فاصله، زمينه را براي بروز اختلالات ديگر در زندگي فراهم ميكند. تعارض و فشارهاي رواني ناشي از اين كمبود بر هر دو طرف (چه زن و چه مرد)، بدبيني و عدم سازش غيررسمي را تقويت ميكند. اين چالشها و تنشها در بسياري از زندگيهاي مورد نظر در اين تحقيق، بيشتر زماني سر از شاخه زندگي درميآورند كه فرد يا افراد ديگري به نام فرزندان به كاروان اين زندگي اضافه شدهاند و بعضا علايق دوجانبه؛ اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان مانع جدايي رسمي و قانوني ميشود؛ اما ادامه زندگي نيز نرمال نيست و متأسفانه بيشترين ضربات روحي از اين جريان تند، متوجه همان فرزند يا فرزندان ميشود؛ چرا كه قطعا متوجه نزاعها، بگومگوها، بياحتراميها، قهرها، دعواها و ساير مسائل حاشيهاي والدين خود شده و در تحليلهاي كودكانه خود با نوعي ناكامي مواجه ميِشوند.
تعارضهاي ناشي از طلاق رواني
صرف نظر از اين كه كنار آمدن با مشكلات موجود به خاطر اين ملاحظات تبديل به عادتي تحميلي و گاها ناخوشايند براي والدين ميشود؛ اما از هم پاشيدن انگيزه و جايگزين شدن رخوتها و كدورتها به خودي خود طرفين را با توجه به تشكيلات روحي خود با تعرضهاي متعدد مواجه ميكند. احساس ناكامي از خطرناكترين عواقب طلاق رواني است كه ممكن است هر يك از طرفين را به سمت خطرات گوناگون و رفتارهاي ضداجتماعي سوق دهد. تاكنون در زمينه عواقب و سوء آثار طلاق رواني (زندگيهايي كه ظاهراً ادامه دارند؛ اما در باطن بسيار وخيمتر از جدايي معمولي است)، مطالعات عميق و آكادميك در كشور ما صورت نگرفته است؛ در حالي كه با مشاهده بافت زندگيهاي ايراني و نوع تحميلاتي كه معمولا از سوي بزرگان خانواده متوجه زوجين جوان است، پي ميبريم كه در كشور ما اين مورد به وفور يافت ميشود. تشديد فاصله بين والدين، فرزندان را نيز به سمت تربيتهاي مغاير با تربيتهاي مقبول جامعه سوق ميدهد. اينجاست كه ميتوان به نقش اساسي تعارض در ساختار اين پديده پي برد.
تغيير گرايشها و اجتناب از يكديگر
در بيشتر تعارضها و تضادهاي حاكم بر زندگيهاي بدون تفاهم، به هدفهايي برميخوريم كه در عين حال هم خواستني هستند و هم نخواستني! هم مثبتاند، هم منفي! اما اين اهداف زماني خوشايند هستند كه فارغ از احساسات و تصميمات كوركورانه، مطابق ميل طرفين و منطبق با شرايط واقعي زندگي باشد؛ لذا اگر هدفي در نظر باشد كه خواستنش قيمت گزافي به نام سرگرداني و آشفتگي را در پي داشته باشد، بايد از آن به نفع تداوم زندگي صرفنظر كرد. شكلگيري احساسات ناخواسته كه پايههاي آن بر اهدافي غير از اهداف اساسي زندگي بنا شده است، باعث فزوني علايم منفي در طرفين ميشود. همه اين عوامل و عوامل متعدد و ريز ديگر كه در ادامه بحث نميگنجد، در نهايت سبب شكلگيري حالتي از جدايي در زندگي به نام طلاق رواني ميشود كه اخيرا مورد توجه شدي روانشناسان و روانكاوان و متخصصان اجتماعي غرب بخصوص در كشور كانادا قرار گرفته است.
راهكارهاي مفيد
1-دگرگرايي فكري در برابر گاردگيري احساسي. در مواقع احساس فشار رواني از سوي هر يك از طرفين كه تقريبا ناشي از نداشتن شناخت كافي است، به جاي متوسل شدن به انگيزههاي رقابتي و اثباتي صرفا، خود به فكر هم انديشي و درك متقابل قدم برداشته و هرگونه زمينههاي تحريك كننده را از بين ببرند. اين به خودي خود بسياري از مشكلات را تحت شعاع قرار ميدهد و مانع از بروز مشكلات بعدي ميشود. 2-همكاري و درك متقابل در برابر رقابت منفي و طلبكارانه. تقويت اميال و عوامل صميمانه و در ميان گذاردن دورنيترين افكار خود با يكديگر و برنامهريزي براي برآوردن خواستهها در زمان مناسب با در نظر گرفتن شرايط و پتانسيلهاي موجود. 3-تعديل واكنش در مقابل خشونت احساسي و آني. معمولا در بعضي از زندگيها تعارضها گاهي از شدت زيادي برخوردارند. در اين حالت بايد با رفتاري مدبرانه تلاش كرد تا جلوي واكنشهاي تند كه گاهي نيز خشن هستند، گرفته شود تا زمينه براي آسيبپذيري بيشتر فراهم نشود. 4-پرهيز از تحريكات اطرافيان به ظاهر متحد و همراه. به هر حال نبايد از نظر دور داشت كه وابستگيهاي خانوادگي بويژه در جامعه ايران همواره عوارض و تبعاتي را بر زندگيهاي ايراني وارد كرده و موجب تفاوتها و تضادهايي در زندگيهاي مشترك ميشود. گرچه تأثيرپذيريها گاها ناخواسته تحت شرايط روحي و رواني خاصي صورت ميپذيرد؛ اما بايد مراقب بود تا با آگاهي از آثار سوء اين تأثيرات، از تحريكات اطرافيان به نفع زندگي خود پرهيز شود تا آثار ملموس يا ناملموس آن، زندگي را به خاطرهاي ناخوشايند تبديل نكند. 5-رعايت ضوابط اخلاقي تربيتي در برابر ابراز تكانههاي لرزشي شوك برانگيز. در مقابل تمام تكانههاي آني تكه در واقع حكم لرزش براي زندگي دارد، بايد شرايط را حتي نوع اختلافات را به سمت نظم و انضباط هدايت كرد. در اين صورت ميتوان در چارچوب ضوابطي خاص از اثرات اين تكانهها جلوگيري كرده و در اندك زماني شرايط را به حالت عادي برگرداند. در اين صورت ميل به لگدمال شدن عواطف و احترامات فروكش ميكند. 6-تلاش براي حفظ استقلال زندگي زناشويي و پرهيز از وابستگيهاي مقطعي با اطرافيان نزديك. اين بند از مهمترين بندهاي مربوط به شكلگيري و يا ممانعت از طلاق رواني در زندگيهاي جاري است. حفظ استقلال در زندگي زماني واقعيت مييابد كه هر دو طرف درگير، در دايره زندگي حساسيتهاي كاذب و تعصبات افراطي خود را نسبت به نزديكان خود كنار بگذارند. در غيراين صورت عوامل ناخواسته تنشزا وارد پيكره زندگي شده و به اساس آن لطمه ميزند. در نتيجه به نظر ميرسد كه داشتن خط و مشي و يا ترسيم آن در ابتداي زندگي زناشويي براي زوجهايي كه تقريبا شناخت محدودي از يكديگر داشتهاند، بهترين راه حل براي كنار آمدن با ناكاميها و فشارهاي رواني ناشي از آن باشد؛ بخصوص همسراني كه همديگر را دوست دارند، ولي ناخواسته در اين دام گرفتار ميآيند. با اين شيوه ميتوان انديشه دردناك طلاق رواني را به انديشه آيندهاي سرشار از عشق به زندگي مشترك تبديل كرد.