زبان، راهي براي نفوذ صهيونيسم
مهشيد صفايي اشاره
بررسي صهيونيسم و تفكر دربارة جلوه ها و جوانب گوناگون آن، امري دشوار و دراز دامن است و اقتضا دارد كه با حوصله و صلابت ويژه اي به آن پرداخته شود؛ زيرا در اين حوزه كاملاً ويژه، مسأله اي كه پژوهشگر، متفكر، منتقد و با آن روبه رو است، امر علمي محض با شرايط حاكم بر مسائل و مجامع علمي نيست؛ از اين رو شيوة برخورد با هرگونه طرح و نظريه عميق و جاندار علمي، هيچ گونه سنخيتي با علم و رويكردهاي علمي ندارد؛ زيرا براساس اظهارنظر پروفسور «روژه گارودي»، اين يك حوزة «ممنوع» است. ايشان متذكر شده اند كه در فرانسه، مي توان از جزم هاي كاتوليك يا ماركسيسم انتقاد كرد، لامذهبي يا ملي گرايي را مورد انتقاد قرار داد، نظام هاي شوري، ايالات متحده يا افريقاي جنوبي را محكوم و هرج ومرج طلبي يا نظام سلطنتي را تقبيح كرد، بدون اين كه اين انتقادها، ما را بيش از حد معمول يك مجادله يا تكذيب، در معرض خطر قرار دهد. اگر تحليل صهيونيسم را مطرح كنيم، به دنياي ديگري پا مي گذاريم و از محدودة ادبيات، به حوزة قضايي منتقل مي شويم.علاوه بر دادگاه «روژه گارودي» ـــ كه مشهور خاص و عام است ـــ به حوادث و اتفاقات مشابهي برخورد مي كنيم كه نشان مي دهد، پرخاشگري و روحية ترس و وحشت موجود در بطن صهيونيست ها، در برابر منتقدان و حتي تحليل گرانشان، جزئي از «شخصيت» و ذات آن ها است. دكتر «عبدالوهاب المسيري» از جمله نويسندگان دانشمند و فرهيختة مسلمان (متولد 1938 مصر) و نويسنده آثار و تأليفات تحقيقي و تحليلي گوناگون، به ويژه دايرهالمعارف هشت جلدي يهود، يهوديت و صهيونيسم نيز به نوبة خود در معرض تهديد و فشار قرار گرفت؛ زيرا كتاب ايشان بدون شك تحليلي ترين و عالمانه ترين كتابي است كه دربارة يهود، يهوديت و صهيونيسم نوشته شده است؛ از اين رو از دست دژخيمان صهيونيستي و هوادارانش در امان نماند و در معرض خطرات و تهديدات گوناگوني قرار گرفت:خانه اش در شهر دانشگاهي نيوجرسي سرقت شد، كتابخانه و دستنوشته هاي دايرة المعارف و مقالات آن را بردند و چنان كه خودش مي گويد: «هدفشان از اين كار، ايجاد ترس روحي و از دست دادن تعادل بود». به سبب تطميع يا ترس و ترهيب جماعت هاي تندرو يهودي، به ويژه هواداران «مائير كاهانا» رهبر گروه تروريستي صهيونيستي، نه تنها چاپ و نشر كتاب ايشان مدتي طولاني به تعويق افتاد؛ بلكه باران سيل آسايي از نامه هاي تهديدآميز به سوي ايشان سرازير شد؛ تا جايي كه وقتي از عربستان سعودي به قاهره بازگشت، سيزدهمين بيانية تهديدآميز را با عنوان «ما مي دانيم به قاهره برگشته اي تمبر تو را آماده كرده ايم» براي ايشان فرستادند تا اين كه مجبور شد از نيروهاي امنيتي مصر كمك بگيرد تا از او و خانواده اش محافظت كنند.همه مي دانند تلاش هاي ديگرستيزانة صهيونيست ها فقط به اين مسأله محدود نمي شود؛ بلكه هر فرد يا گروه و حتي كشوري كه به نوعي به بررسي دقيق و واقعي سيره و سرگذشت يهوديان به شيوه اي تحليلي اقدام كند، به بلاي «گارودي» و «المسيري»گرفتار مي شود و ما ايرانيان به خوبي اين مطلب را درك كرده ايم.هدف از بيان اين مقدمه، فراهم كردن مسير بحث از زبان و ادبيات صهيونيستي، بررسي اين موضوع است كه چرا زبان و ادبيات صهيونيستي، هم به معناي مشخص كلمه و هم به معناي گفتمان حاكم بر مقولات و مباني فرهنگي، صهيونيستي تا اين حد مهم شده است كه صهيونيست ها به مثابة دژ محكمي در آن پناه گرفته و به عنوان يكي از مهم ترين «راه هاي نفوذ» خود از آن بهره برداري مي كنند. آيا همه اين امور از قدرت ذاتي «زبان عبري» ناشي مي شود؟ آيا واقعاً منظور از زبان و ادبيات صهيونيستي، همان زبان عبري و ميراثي است كه در ميان يهوديان عبري زبان پديد آمده است؟ آيا واقعاً مسأله اي به نام ادبيات يهودي، اديب يهودي، اديب صهيونيست وجود دارد؟ آيا ميان زبان عبري و صهيونيستي بودن ادبيات، رابطة لازم و ملزوم برقرار است؟ و بديهي است كه نگاهي گذرا به پرسش هاي بالا و طرح پرسش هاي گوناگون ديگري از اين قبيل، پيش از هر چيز نمايان مي كند كه ادبيات، چنان كه در اين مسير مورد بحث است ـــ و چنان كه واقعاً هست ـــ براي لحظات استراحت و اوقات بيكاري يا بازي با كلمات متقاطع و سرگرمي نيست؛ بلكه يكي از بازوهاي اصلي و اساسي بيان مقاصد، توضيح دلدادگي ها و شور و شيدايي هاي فراتر از آن و سوز سطحي و گذرا، بيان لطيف و خيال انگيز خواسته هاي نهفته در بطن سياست و جامعه و در نهايت، سيطرة نرم و آرام بر ذهن و زبان خودي و بيگانه براي هم مسير كردن آنان در راستاي اهدافي نهاني است.ازاين رو زبان و قالبي كه دايه وار افكار و مقاصد را در زير پر و بال خود مي گيرد، نقش مهم و انكار ناپذيري در فراهم كردن بستر هموار براي نفوذ بهتر و آسان تر اين اهداف نهاني و مسلم دارد؛ از اين گذشته، زبان و ادبياتي كه براي نگارش مطالب به كار گرفته مي شود (انگليسي، آلماني، فرانسوي، روسي، يديشي، عبري و ) بدون شك كليدي و حياتي است و مي تواند زمينة رشد و بالندگي افكار موردنظر را فراهم كند يا قبر آن را در همان بدو تولد بكند. مشخص است كه به كار بردن زبان حال مخاطب و بهره برداري از تكنيك هاي خاص زباني، استفادة ماهرانه از حافظة تاريخي و همه آن چه براي سيطرة موردنظر لازم است، امري است كه بدون شك به ميزان بلوغ و انسجام آن زبان و مقدار توفيق و كاميابي آن بستگي دارد.بنابراين بررسي زبان و ادبيات صهيونيستي، امري لازم و ضروري مي نمايد و اين امر نه تنها به عنوان كاري معمولي براي آشنايي با زبان و بيان ملل مختلف، بلكه به عنوان شگرد خاصي از ادبيات با اهداف و مقاصد گوناگون كه هدف آن، ريشه دار كردن مفاهيم و مطلوبات خاصي است كه درصورت توفيق، بسياري از مواضع تاريخي و فرهنگي تباه مي شوند و امور متعددي كه حالت شاد و استثنا دارند، به عنوان اصل و قاعده جا مي افتند و از همه مهم تر، نوعي مسخ همه جانبه پديد مي آيد كه ناشي از تزريق سموم و آفات گوناگون به درون روح و ذهن بشر است.با اين همه، اين ادبيات، چنان كه بايد و شايد موردتوجه كافي و دقيق قرار نگرفته و آثاري كه در اين باره پديد آمده است، از انگشتان دست تجاوز نمي كند. آثار موجود نيز، نتوانسته است به صورت كامل و همه جانبه، زوايا و اركان بحث را بيان كند؛ البته اين مسأله نيز مانند همه جوانب وجودي صهيونيسم، پر پيچ وخم است و امكان احاطة كامل بر آن از قدرت همه افراد بر نمي آيد، ازاين رو در اين نوشته مختصر نيز به جستاري ساده، اما درحد امكان علمي و پربار، به يكي ديگر از جوانب مهم و مبهم صهيونيسم پرداخته مي شود و چنان كه گفته شد، به دليل كمبود منابع، ناگزير بايد به همين مقدار بسنده و تحقيقات خود را بر آن ها استوار كرد.زبان و پيوند آن با ادبيات صهيونيستي
در نگاه نخست، چنين مي نمايد كه ادبيات صهيونيستي، به صورت مشخص و عيني، مجموعه اي است كه براساس زبان عبري و دستور زبان آن، قابليت ها، دستاوردها، سنت و سرگذشت حاكم بر آن و پديد آمده باشد. حق هم همين است؛ زيرا ادبياتي كه مي كوشد، از ويژگي ها، سرگذشت، عشق و علاقه، غم و اندوه، اهداف و آينده و مردم خاصي با ويژگي هاي منحصر به فردي سخن بگويد و همه اين امور را به شكلي عميق و مسلم بازگو كند، ناگزير بايد از زبان و بياني بهره گيرد كه خاص آن مردم است تا به اين وسيله، ضمن اعلام وفاداري به سنن و آداب قومي ـــ ملي و مشاركت در غنا و برخورداري آن، امكان ارتباط بيشتري را با مخاطبان اصلي خود فراهم كند. درغير اين صورت، آن چه نوشته مي شود (مثلاً با زبان انگليسي يا )، در حقيقت، ترجمه است كه هرچند خوانندگان زبان اصلي (مثلاً عبري زبانان) مي توانند آن ها را مطالعه كنند، زبان دوم محسوب مي شود و نمي تواند جاي زبان مادري را براي آنان پر كند؛ ازاين رو بهتر است به صورتي كاملاً مختصر به سرگذشت زبان يهوديان بپردازيم تا به اين صورت، زمينه ها يا علل پيدايش آن چه زبان و ادبيات صهيونيستي ناميده مي شود، بهتر هويدا شود.حقيقت اين است كه عبارت «زبان هاي يهودي» اصطلاحي است كه دسته اي از منابع صهيونيستي (يا منابعي كه از آنان متأثر شده اند) براي بحث از زبان ها، لهجه ها و گويش هايي به كار مي برند كه افراد و اعضاي گروه هاي صهيونيستي در جهان، با آن ها سخن مي گويند، با اين حال، اصطلاح ياد شده، دقيق نيست؛ زيرا گروه هاي يهودي با زبان غالب جامعه اي سخن مي گويند كه در كنف آن زندگي مي كنند و اگر اختلافاتي دراين زمينه وجود دارد، بسيار ناچيز است و تفاوت آن ها را به سطح لهجه و گويش كاهش مي دهد.يهوديان فقط مدت بسيار اندكي با زباني كه عبري ناميده مي شود سخن گفتند؛ زيرا زبان پدران (ابراهيم، اسحاق و يعقوب/ 2100 ـــ 120 ق.م.) لهجه اي از سامي بوده كه با عبري يا آرامي نزديكي زيادي داشته است و عبري يكي از لهجه هاي كنعاني بوده و يهوديان تنها پس از اقامت خود در كنعان (يعني از 1250 ق.م.) از آن استفاده كردند. روشن مي شود كه زبان عبري به مثابة زبان محاوره و گفت وگو ميان يهود، با كوچ بابلي (567 ق.م) پنهان شد. نظريه اي نيز وجود دارد كه براساس آن، زبان آرامي، زبان مسوولان كاخ در مملكت يهوداي جنوبي بوده است و با آن كه دسته اي از يهوديان در فلسطين باقي مانده و با زبان عبري سخن مي گفتند، با اين حال زبان آرامي، به طوركامل، در حدود سال 250 ق.م. جاي زبان عبري را گرفت.درباره زبان هايي نيز كه اعضاي گروه هاي يهودي، پس از پراكنده شدن در جهان در تعامل خود با ديگران از آن ها استفاده مي كردند، بايد گفت كه اين زبان ها در بيشتر موارد، زبان كشوري بوده كه در آن استقرار يافته و به آن منسوب شدند يا اين كه يكي از زبان هاي حاكم و مطرح بين المللي بوده است؛ براي نمونه يهوديان بابل با زبان آرامي، يعني زبان تجارت بين المللي و حكومت در خاور نزديك قديم سخن مي گفتند. يهوديان اسكندريه در دوره هلني با زبان يوناني و يهوديان فلسطيني نيز يا با زبان آرامي يا يوناني سخن مي گفتند. در عهد جديد نيز آمده كه «بولس» با زبان يوناني با فلسطينيان سخن گفته است.پس از تجزية امپراتوري روم، يهوديان امپراتوري شرقي با زبان اين امپراتوري، يعني زبان يوناني، سخن مي گفتند و اين حالت تا زمان فتوحات عثماني ها ادامه داشت؛ اما يهوديان امپراتوري غربي، افريقا و غرب اروپا با زبان لاتيني سخن مي گفتند. براساس آن چه در سٍفر «استر» آمده، يهوديان موجود در امپراتوري ايران، با لهجه هاي مختلف فارسي، به راحتي با ايراني ها سخن مي گفتند. يهوديان دنياي عرب نيز در ميان عرب ها با زبان عربي سخن مي گفتند. در پاره اي موارد نيز اعضاي گروه هاي يهودي، در مسائل ميان خودشان، گويش هايي متشكل از زبان كشوري كه در آن مي زيستند و پاره اي كلمات عبري، آرامي، يا هر زبان ديگري را كه قبل از هجرت خود در آن به سر مي بردند، استفاده مي كردند؛ براي نمونه يهوديان اندلس با گويش «عربي يهودي» و يهوديان اسپانيا با «لادينو»سخن مي گفتند. يهوديان اروپاي شرقي با «يديشي» كه گويشي آلماني بود و بعدها به صورت يك شبه زبان مستقل براي محاوره و نگارش به كار مي رفت، سخن مي گفتند.چنين مي نمايد كه در قرن شانزدهم، بيشتر يهوديان يا به يديشي سخن مي گفتند (اروپا) يا لادينو (حكومت عثماني). در بسياري از موارد، اعضا و افراد گروه هاي يهودي براي نوشتن اين گويش ها، در كار و بار روزانة خود، نظير فاكتورهاي تجاري و ساير امور دنيوي ديگر حروف عبري را به كار مي بردند.
كاربردهاي زبان در ميان يهوديان
در نگاه نخست، بحث درباره اين مطلب، اندكي سطحي يا دست كم در زمرة توضيح واضحات به حساب مي آيد؛ چراكه كاربرد زبان و موارد بهره برداري از آن، امري واضح و متعارف است و علاوه بر ايجاد ارتباط ميان افراد همزبان، در كارهاي روزمره، نظير آن چه در مورد امور تجاري گفته شد نيز به كار گرفته مي شود؛ ازاين رو براي برجسته كردن بحث كاربرد زبان و قرار دادن آن به عنوان يك موضوع جداگانه، بايد توجيه و دليل كافي و قانع كننده اي موجود باشد.در اين راستا، مي توان عدم اعتقاد قاطع و متفق عليه همه پژوهشگران درباره وجود «يك زبان» براي همه يهودي ها و حتي عدم كاربرد و بهره برداري فراگير و همگاني از زباني كه پنداشته مي شود زبان يهوديت و مقدس است (زبان عبري) و نيز به منظور بحث درباره آن چه امروز ازسوي يهوديان، به ويژه صهيونيست ها، ادبيات يهودي و صهيونيستي خوانده مي شود و را براي توجيه بحث از كاربردهاي زبان در ميان يهوديان بيان كرد.قبلاً نيز گفته شد كه زبان عبري، بسيار كم در ميان يهوديان، مورد استفادة فراگير قرار گرفت و چنان كه به شكل تفصيلي بيان شد، زبان آن ها تغييرپذير، نوساني، سازگار با محيط و حتي طفيلي و دنباله رو بوده است. بدون شك وضعيت تاريخي و به ويژه كوچانده شدن هاي متعدد و مهاجر ت هاي متنوع آن ها و نيز اشتغالات مشخص و تقريباً انحصاري آنان و در اين امر دخيل بوده است.ازاين رو ناگفته پيدا است كه اگر دست كم به تأثير و تأثر متقابل افراد و گروه هاي انساني در ارتباط عادي و حتي علمي، فلسفي، عرفان و اعتقاد داشته باشيم، مسأله اقليت ها (كه يهوديان پراكندة جهان بارزترين نمونه آن به حساب مي آيند) و اوضاع آنان را درنظر بگيريم و به صورت منطقي، بايد در انتظار يك تنوع زباني و حداقل لغوي باشيم.چنان كه گفته شد، با درنظر گرفتن گروه هاي پراكندة يهودي به عنوان «اقليت»، بايد پذيرفت كه زبان و ادبيات شفاهي آن ها زير فشارهاي متنوعي از خارج و داخل (به عنوان مثال خودباختگي و خود كمتربيني ) قرار گرفته است؛ ازاين رو كاملاً طبيعي است كه فاصله تغيير زبان يهوديان از آغاز مهاجرت و استقرار در يك نقطه تا زمان تشكيل رژيم اشغالگري كه به نام يهوديان علم شد، فقط تغيير عادي و معمولي اي نيست كه شامل همه زبان ها مي شود؛ بلكه اين تغيير از نوع تحول، دگرگوني و تأسيس يك زبان جديد است.درباره زبان تأليفات ديني بايد گفت كه تورات (عهد قديم) با زبان عبري عهد قديم نوشته شد كه پس از كوچاندن بابلي، به عنوان يك زبان، از ظهور افتاد؛ در حالي كه زبان تلمود، كاملاً آرامي است. با اين حال، زبان عبري، در بيشتر موارد و نه هميشه، به عنوان زبان مؤلفات ديني باقي ماند؛ براي نمونه، «هليل» (Helil) و «شماي» (Shmai ) تأليفات خود را با زبان عبري نوشتند؛ درحالي كه متفكران يهودي اسكندريه در عصر هلني (Helenestic) آثار ديني و غيرديني خود را با زبان يوناني به رشتة تحرير درآوردند. «موسي بن ميمون» (Mosa ___ bin ___ Maimon) با زبان عربي مي نوشت؛ ولي «راشي» (Rashi) با زبان عبري كتابت مي كرد. بيشتر ادبيات «كابالا» نيز با زبان آرامي نگاشته شد. اين وضع تا قرن نوزدهم ادامه داشت. در اين زمان متفكران يهودي، مطالب ديني خود را فقط با زبان كشوري مي نوشتند؛ به عنوان نمونه «موسي مندلسون» (Mosa mandelson) انديشمند اصلاح طلب يهودي و نيز «مارتين بوبر» (Martin Bober) با آلماني نوشتند. بسياري از متفكران كنوني يهودي مانند «جيكوب نيوزنر»، (G.newzner) در ايالات متحده، تأليفات ديني خود را با زبان انگليسي مي نويسند؛ حتي زبان نماز نزد يهوديان اصلاح طلب، محافظه كاران، و تجديدگرايان، انگليسي شده است و جز ارتودكس ها، كسي عبري به كار نمي برد.درباره نوشته هايي كه خارج از حوزه تفكر ديني قرار مي گيرد، نظير: ادبيات، فلسفه و علم كه مؤلفان يهودي آن ها را نوشته اند ـــ كه البته تا قرن نوزدهم تعداد انگشت شماري هستند ـــ از همان آغاز به زبان كشوري نوشته شدند كه اين آثار در ميان آنان پديد آمد؛ براي نمونه «فيلون اسكدراني»، (Filon) تأليفات خود را با زبان يوناني نوشت. «موسي بن ميمون» از زبان عربي استفاده مي كرد. بيشتر شعراي يهودي اندلس نيز همين كار را مي كردند. در قرون وسطا نيز نويسنده يهودي قابل ملاحظه اي وجود ندارد. تا اين كه در قرن هفدهم اسپينوزا (Spinoza) ـــ كه از يهود جدا شده بود ـــ ظهور كرد. او نيز مانند بسياري از نويسندگان غربي همروزگار خود، آثارش را با زبان لاتيني به رشتة تحرير درآورد.نيازي به بيان نيست كه نويسندگان يهودي، در حال حاضر، همه نوشته هاي غيرديني خود را به زبان كشوري مي نويسند كه در آن به سر مي برند به عنوان مثال «يعقوب صنوع» (yaaghob sannoa) (نويسندة يهودي مصري) با زبان عربي، «هاينه» (Haine) و «ماركس» (Marx) با زبان آلماني، «بروست» (Brost) با زبان فرانسوي و «دزرائيلي» (Dezraili) و «سول پيلو» (S.pilo) با زبان انگليسي دست به نوشتن زدند. از اين گذشته، بيشتر نوشته هاي كلاسيك انديشة صهيونيستي، با زبان آلماني يا انگليسي به رشتة تحرير درآمد. تئودور هرتزل «هرتصل» (Teodor Hertzel)، زبان عبري و الفباي آن را نيز نمي شناخت؛ با اين حال در كنگرة اول صهيونيستي در سال (1897 م.) تلاش كرد خوشي و سرور را به قلب خاخام هاي ارتودكس هديه كند؛ ازاين رو چند كلمه عبري را كه با الفباي لاتيني براي او نوشته شده بود، بر زبان راند. بعدها در خاطرات خود درباره اين مسأله نوشت:«اين كار من، موجب سختي ومشقت فراواني براي من شد كه از همه كارها و فعاليت هايم براي آماده شدن در كنگره بيشتر بود.»
«هرتزل»، «نوردو» و بسياري از نخستين انديشمندان صهيونيست، به وجود چيزي كه «فرهنگ يهودي» خوانده مي شد، ايمان نداشتند و حتي هرتزل وقتي كه براي نخستين بار اين مفهوم در يكي از كنگره ها عنوان شد، آن را مسخره كرد. هرتزل تصور هم نمي كرد كه زبان عبري، زبان ملي قومي شود كه او آن را پيشنهاد داده بود؛ چرا كه او مي خواست زبان آلماني در اين زمينه به كار گرفته شود. به نظر او هر شهرك يهودي نشين با زبان خودش سخن مي گويد. در سال هاي اول اشغال فلسطين نيز جنگي به نام «جنگ زبان» ميان طرفداران استعمال زبان آلماني ـــ كه هوادار استعمار آلمان بودند ـــ و يهوديان شرق اروپا ـــ كه خواستار استعمال زبان عبري و هوادار استعمار انگليس بودند ـــ در گرفت. عده اي ديگر، خواستار استعمال زبان «يديشي» بودند.جنگ زبان، در مهاجرنشين هاي صهيونيستي فلسطين درگرفت كه بيانگر تعدد علايق و هويت هاي زباني و تمدني يهوديان و نيز جدال دولت هاي بزرگ استعماري (فرانسه، انگليس و آلمان) براي تحميل هويت فرهنگي خاصي بر مهاجرنشين صهيونيستي و تضمين بقاي خود در منطقة نفوذش بود؛ به گونه اي كه مدارس اليانس، زبان فرانسوي و مدارس انگليسي يهودي، زبان وطن اصلي را ابقا و حراست كردند؛ بدين ترتيب زبان عبري در همه اين حوزه ها، زبان دوم باقي ماند.هنگامي كه جنگ و جدال مهاجرنشين ها به خاطر به كارگيري زبان عبري بالا گرفت، حكومت آلماني به مهاجرنشين هاي يهودي اي كه از آلمان مهاجرت كرده بودند، در سال (1913 م.) سفارش كرد كه زبان خود را حفظ كنند و بكوشند كه بيانيه اي از اتحادية مدرسان دريافت كنند، مبني بر اين كه زبان رسمي اي براي مهاجرنشين ها (شهرك نشين ها) وجود نداشته باشد. اين دسته تلاش كردند كه زبان آلماني را به صورت زبان درس و پژوهش در «تخنيون» و ساير مدارس انجمن آلماني «عذرا» درآورند. با اين همه، زبان عبري از همه جلو افتاد.هم اكنون زبان اساسي يهوديان جهان كه يهودي هاي ايالات متحدة امريكا، كانادا، انگلستان، استراليا، نيوزيلند وجنوب افريقا با آن سخن مي گويند، زبان انگليسي است. چنان كه مي دانيم اين يهوديان اكثريت چشمگير يهوديان جهان را تشكيل مي دهند. زبان عبري، يعني زبان يهوديان اسرائيل، در مرتبة دوم قرار مي گيرد. زبان يديشي در امريكا كاملاً از رواج افتاده و در روسيه نيز درحال زوال است و از زبان لادينو، هيچ اثري باقي نمانده است.گفته مي شود تعدد زبان گروه هاي يهودي در شرق اروپا، يكي از علل اساسي بحران هويتي است كه آن ها با آن درگير و روبه رو شدند؛ چرا كه زبان مقدس آنان، عبري، زبان قانوني، آرامي (زبان تلمود)، زبان محاوره ، يديشي و زبان الگوي اعلاي آميزش و اختلاط، آلماني، لهستاني، روسي و گاه اوكرايني بوده است. در موازات اين تقسيم بندي هاي زباني، تقسيم بندي طبقاتي و اجتماعي وجود دارد و همه اين تقسيمات، به بالا گرفتن بحران يهوديان ياري رسانده است. با سرآغازهاي عصر جديد و خروج يهوديان از «گتو» (Gheto) نوسازي آنان و پايان گرفتن تمايز كاركردي/ كارگزاري آنان، همه اين گويش ها رفته رفته روبه زوال نهاد؛ چرا كه دولت قومي جديد، از اعضاي اقليت ها خواست كه انتساب قومي آن ها،كاملاً در خدمت سرزمينشان باشد؛ ازاين رو به صورت مشخص، زبان يديشي مورد هجوم شديدي واقع شد.با آن كه بحث درباره زبان هاي يهوديان و اوضاع و احوال گويش ها و لهجه هاي آنان، به همين قطرة كوچك محدود نمي شود، محدوديت مجال، ناگزير ما را بر آن مي دارد كه به همين مقدار كم بسنده شود؛ وگرنه توضيح پاره اي از مطالب و موضوعات زباني يهوديان، در بررسي سير و سرگذشت قبلي و حال و هواي فعلي لازم و ضروري است؛ (نظير آن چه درباره شاخه شاخه شدن زبان و ارتباط آن با تقسيمات طبقاتي و اجتماعي گفته شد و ). ازاين رو بحث خود را از اين پس به گذار زبان هاي يهوديان به حوزه ادبيات، چه به صورت مستقيم، چه به صورت غيرمستقيم اختصاص مي دهيم و در ضمن آن، اميد مي رود اين نكته روشن شود كه چگونه يهوديان از زبان و بعداً از ادبيات خود، به مثابة وسيله اي براي نفوذ بهره مي گيرند.بدون شك اين امر و تلاش يهوديان و به ويژه صهيونيست ها براي خروج از بحران هاي زبان و اقدام به احيا و تأسيس زبان واحدي براي آنان كه ملت يهودي يا شهروندان اسرائيل خوانده مي شوند، ربط مستقيمي دارد؛ چرا كه حقيقت آن است كه اعضاي گروه هاي يهودي، چه در گذشته و چه در حال، با لهجه ها و گويش هايي كه نام برده شد، مطلب ننوشته اند؛ جز يديشي كه به علت عمر نسبتاً طولاني و نيز به سبب آن كه در قرن نوزدهم به صورت زبان مستقلي درآمد كه بيشتر يهوديان غربي كه در روسيه و لهستان متمركز شده بودند، با آن سخن مي گفتند، ادبيات قومي اي براي زنان و عموم مردم نوشته اند. بعداً كارهاي ادبي اي با اين زبان پديد آمد كه بعضي از آن به سطح جدي و خوب ارتقا يافت؛ اما اين امر چندي نپاييد و زوال رواج زبان يديشي را مي توان علت اصلي اين امر دانست.اينك به منظور بررسي بيشتر درباره زبان، لهجه و گويش گروه هاي يهودي پراكنده در جهان، به ويژه اروپا و نحوة كاربرد و بهره برداري آن ها از عنصر زبان و به گروه هاي بسيار خاصي از اقليت هاي يهودي ساكن گتوها اشاره مي شود و اين موضوع، براساس يك الگوي عملي و عيني كه در مورد اين افراد صدق مي كند، بيشتر كاويده مي شود.براساس آن چه متفكر و انديشمند يهودي سكولار، «اهارون گوردون»
(Aharon Gordon) يهوديان خارج از فلسطين را «طفيلي» مي خواند و متفكر صهيونيست آلماني، «ماكس نوردو»، (Max nordo) آن ها را «باكتري» مي نامد و بعدها «هيتلر» (Hitler) نيز اين اصطلاح را به كار مي برد، مي توان به حال وهواي يهوديان در غربت (تبعيد) و تصوير اساسي آنان در گفتمان سياسي غربي، سرمايه داري، سوسياليسم، و دست يافت.اگر وصف «باكتري» را در حق اقليت هاي يهودي پراكنده در اروپا دقيق بدانيم و آن را مبناي كار خود قرار دهيم، مي توان گفت كه اين صفت، در همان آغاز، چند حالت مهم و ذاتي را به ذهن متبادر مي سازد؛ به عنوان مثال پنهان كاري، زيانباري، عدم سازگاري با محيط پيراموني و در نتيجه ايجاد مزاحمت و تشنج و كه عيناً در مورد باكتري طفيلي نيز صادق است.فارغ از بررسي تاريخ و سرگذشت اقليت هاي يهودي در اروپا و فقط با ملاحظة حالت «گتو»ها و زندگي مجبورانة دور از اكثريت مردم جامعه، محروميت از پاره اي حقوق ومزاياي اجتماعي و مي توان دريافت كه آنان، به نوعي احساس تنهايي، جدايي و تمايز كرده اند و اگر در نگاه اول چنين فرض شود كه اين همه تحقير و توبيخ فردي و جمعي كه در مورد يهوديان اقليت اعمال شده، عملاً و به صورت مستقيم به درهم شكستن همه اركان هويتي آنان منجر مي شود و در نتيجه با مسخ حقيقي آنان، آن ها را عملاً به ابزاري در خدمت نيل به اهداف و مقاصد موردنظر اكثريت قرار داده است، مي توان عكس اين مطلب را نيز تصور كرد؛ به اين صورت كه آنان دست كم در ذهن خود، خويشتن را حامل و دارندة پيام موسوي و انبياي الاهي مي دانسته اند و حتي اگر به شرايع ديني خود التزامي نداشته اند و اكثراً بر اثر نوسازي و حركت هاي مدرن غربي، سكولار شده بوده اند، باز خود را «امت برگزيده» و تنها مردم مورد نظر براي «بازگشت به سرزمين موعود» مي پنداشته اند. اگر اين وجه را نيز جاري بدانيم، بايد بپذيريم كه آنان، دست كم در پاره اي موارد، به صورت آگاهانه در برابر ذوب هويت و از دست دادن همه ميراث و سنت خود مقاومت به خرج داده اند و اگر در اين برهه ها، عملاً حركت هايي براي رهايي از زندگي مجبورانه ديده نمي شود، صرفاً به خاطر نبود فرصت و شرايط كافي بوده است؛ وگرنه آنان هر آن مترصد فرصتي بوده اند تا خود را رها سازند.شكي نيست كه بسياري از حكومت داران زمان از اين امر نهاني ولي حتمي، با خبر بوده اند؛ از اين رو آنان را در خدمت اهداف و مصالح خود، به عنوان «ابزار»ي به كار گرفته اند تا كارها و امور خاصي كه نيازمند افراد ويژه اي است، انجام دهند. اين افراد و گروه هاي ابزاري كه در تاريخ يهوديت (صهيونيسم)، جماعت هاي كارگزاران ناميده مي شوند، طبيعتاً داراي «خاصيت» و «خصوصيت» قابل عنايتي بوده اند كه آنان را نه تنها از اكثريت جامعه، بلكه حتي از ساير هم سرنوشت ها و هم كيشان خود نيز جدا مي ساخته است.اقتضاي نوع وظايف و مسووليت هايي كه اين گروه ها بر عهده مي گرفته اند، اين بوده است كه در نهان صورت بگيرد و با شيوه و شگرد خاصي عملي شود؛ ازاين رو به گونه اي «محرميت» و رازداري نياز داشته است و اين امر دست كم نشان مي دهد كه كار اين گروه از افراد يا ممنوعيت عرفي و قانوني داشته و يا جاسوس گونه بوده است. درغير اين صورت نيازي به اين گروه ويژه كه از كمترين حقوق، مزايا و حتي روابط اجتماعي برخوردار بوده اند، وجود نداشته است.«زبان مخفي» مهم ترين وسيله ارتباطي اين افراد با يكديگر و با طرف هاي كاري آنان بوده است. زبان هاي مخفي، لهجه ها و گويش هاي خاص، گاه زبان هاي خاصي است كه اعضاي گروه هاي كارگزار، آن ها را به كار مي گيرند. اين لهجه، گويش يا زبان، معمولاً با زبان جامعة ميزبان يا جامعة اكثريت اختلافي ندارد؛ ولي سخن گفتن به اين زبان، شرط ورود به گروه مي باشد؛ البته اين گونه لهجه ها، گويش ها و زبان ها، خاص يهوديان نيست و در بسياري از موارد مشابه نيز به كار گرفته شده و مي شود؛ براي نمونه در امپراتوري عثماني، مماليك ميان خود با زبان «چركسي» يا يكي از لهجه هاي تركي با هم حرف مي زنند. گروه هاي كارگزار چيني در جنوب آسيا با زبان خود سخن مي گويند. عرب ها در افريقا، با زبان خود حرف مي زنند. جماعت هاي كارگزار يهودي شرق اروپا نيز از زبان يديشي بهره مي گرفتند.به نظر مي آيد سخن گفتن با يكي از زبان هاي مخفي، نشانه اي از انتساب و سرسپردگي گروه كارگزار است، با اين كه كسي كه با اين زبان سخن مي گويد به اين وسيله كفايت و شايستگي خود را نشان مي دهد، درعين حال خود را از اكثريت مردمي كه با زبان ملي خود سخن مي گويند جدا مي كند؛ ازاين رو يكي از وسايل جدايي گروه كارگزار و اعضاي جامعة ميزبان است و درعين حال وسيلة ارتباط ميان اعضاي گروه مزبور مي باشد و اعضاي گروه هاي كارگزار يهودي به هيچ وجه از اين قاعده جدا نيستند و در طول تاريخ همواره در هر جامعه و جايي كه بوده اند، به نوعي اين وضعيت را حفظ كرده اند؛ به عبارت ديگر اين روش زباني ميان اعضاي گروه هاي كارگزار همواره برقرار بوده است؛ يعني با زبان اقوامي كه ميان آن ها زندگي مي كردند، پس از وارد كردن الفاظ عبري به آن، سخن مي گفتند؛ به گونه اي كه زبان آن قوم به صورت لهجه يا گويشي يهودي در مي آمد و معمولاً آن را با حروف عبري مي نوشتند.منظور از گويش، شيوه اي در سخن گفتن است كه با روش و الگوي زباني حاكم متفاوت است. با اين حال بر سطح نظام زباني مستقل ارتقا نمي يابد؛ يعني در مرزهاي زبان اصلي (مادر) متوقف مي شود؛ نه كاملاً منسوب به آن است و نه كاملاً جدا از آن است (و اين امر درست مانند وضعيت خود جماعت هاي كارگزار است).مسأله گويش و ارتباط آن با زبان اصلي دقيقاً در مورد زبان يديشي صدق مي كند كه زبان شناسان آن را به عنوان گويشي از زبان آلماني محسوب مي كنند؛ چراكه ساختار آن در اصل همان ساختار زبان آلماني قرون وسطايي است. با اين تفاوت كه كلماتي از زبان اسلامي و عبري از راه مهاجرت يهوديان به لهستان وارد آن شده است و با حروف عبري نوشته مي شود.از جمله فوايد مستقيم زبان مخفي اين است كه كار اداي وظيفه را ـــ كه معمولاً زننده است ـــ آسان مي كند. بدين ترتيب زبان مخفي از جمله نشانه هاي حاشيه اي بودن است. يهوديان به صورت عملي از اين زبان بهره مي گرفته اند و چنان كه گفته شد، اين زبان، تركيبي از زبان كشور ميزبان و كلمات عبري بود كه براساس قواعد زباني آن منطقه به كار برده مي شد؛ به عنوان مثال كلمه «اخل» يك كلمه عبري و به معناي «خوردن» است. حال اگر يك يهودي كه با زبان انگليسي صحبت مي كند، درباره جملة «اوغذاخورده است» به صورت
(He has already akhaled) سخن مي گويد: نكتة مهم اين است كه اين گونه كلمات وارد شده بيانگر اجزاي مهم نظير اسم ها و افعال موجود در جمله هستند؛ همچنين نام اماكن به صورت حرف به حرف به زبان عبري برگردانده مي شود؛ به عنوان مثال كلمه «نيويورك» در جمله «به نيويورك رفتم» به صورت (I Went to york hadash) بيان مي شود؛ يعني كلمه «حاداش» كه در زبان عبري به معناي جديد است، به جاي كلمه «نيو» به كار رفته است. يهوديان اين زبان سري را براي گفت وگو درباره كارهاي مورد نظرشان به كار مي برند، بدون آن كه افراد پيرامون آن ها چيزي از آن زبان بدانند.با اين همه زباني كه هنوز هم در بحث از انواع زبان هاي پيدا و پنهان يهودي، مركز صدارات را در انحصار خود دارد، زبان عبري است كه علاوه بر نگارش آثاري كه ديني و گاه مقدس خوانده مي شود، در مطرح كردن «مسأله يهود» در اروپا و به ويژه درانگلستان نقش مهمي داشت و از اين طريق به صورت مشخص ومسلم بر ادبيات اروپاييان تأثير نهاد؛ به گونه اي كه درباره مسائل يهوديان و بحث از سرگذشت و آينده آنان، آثار و نوشته هايي نظير: رمان، شعر و نمايشنامه به زبان انگليسي، آلماني، فرانسوي و پديد آمد كه بدون شك مي توان آن ها را در زمرة ناب ترين گروه از آن چه ادبيات صهيونيسم مي خوانيم، قرار داد.ازاين رو در همين جا مي توان به پرسشي كه در آغاز مقاله مبني بر ارتباط مستقيم نگارش به زبان عبري و ادبيات صهيونيسم مطرح شد، به اين صورت پاسخ داد كه همه آن چه در زمره ادبيات صهيونيستي به حساب مي آيد، عبري نيست و آثار فراواني را مي توان در اين حوزه جاي داد كه به زباني غير از عبري يا حتي ساير زبان هاي مورد استفاده گروه هاي كارگزار يهودي به رشته تحرير درآمده است.
احياي زبان عبري و سرآغازهاي ادبيات صهيونيستي
بدون شك تاريخ مشخصي كه با دقت و سنديت كامل، احيا و تجديد حيات زبان عبري را معين كند، كار ساده اي نيست و فقط مي توان از طيف، موج و كلمات كلي ديگري از اين قبيل بهره گرفت كه نشان مي دهد در دوره و عصر خاصي با توجه به زمينه ها و شرايط ويژه اي كه حاكم بوده، فرهنگ يهوديت و به صورت مشخص زبان خاص آن، عبري، سربرآورده و نه به عنوان يك زبان حاشيه اي و الزاماً مخفي، بلكه به عنوان زباني مجاز و قانوني، به فراخور بخشي از سيره يهوديان را به ديگران انتقال داده است.(هنري)(Henry) هشتم، پادشاه انگلستان، در سال 1538 م. دستور ترجمة تورات به زبان انگليسي، انتشار و در دسترس عموم مردم قرار دادن آن را صادر كرد و به اين صورت يهوديت را از لحاظ تاريخ، عادات و قوانين، جزئي از فرهنگ انگليسي قرار داد تا در سه قرن پس از آن در اين فرهنگ تأثير سرسام آوري داشته باشد. حالتي پديد آمد كه بر تورات ترجمه شده، «تورات ملي انگلستان» اطلاق مي شد و بيش از هر كتاب ديگري بر روح حيات انگليسي ها تأثير نهاد و داستان هاي تاريخ يهودي، مادة اصلي فرهنگ انگليسي ها و شناخت تاريخي آنان شد.از اين گذشته، فلسطين در قرائت كليساها و مواعظ آن و در انديشة مسيحيت اروپاي پروتستانيست به صورت سرزمين يهودي و يهوديان، ملت غريب فلسطين در اروپا، دورماندگان از وطن خود و بازگشت كنندگان به آن در زمان مناسب به حساب آمدند.زبان عبري نيز به اين اعتبار كه زبان تورات است، در كنار زبان هاي انگليسي، فرانسوي، لاتيني و يوناني از جايگاه ويژه اي برخوردار و جزء پذيرفته شده اي از فرهنگ اروپايي محسوب شد. اصلاح طلبان آن را براي فهم محتواي تورات ضروري دانستند تا اين كه با فرا رسيدن اواخر قرن شانزدهم، عبري به حيطة حروف چاپي راه يافت.حمايت از پديدة عبري گرايي به رجال و پيروان كليساي پروتستان محدود نشد، بلكه به حوزه روشنفكران و از همه مهم تر حوزه هيأت هاي قضايي بسيار مؤثر در جامعه نيز راه يافت.به دنبال آن، پژوهش هاي عبري به دانشگاه هاي انگلستان و ساير دولت هاي اروپايي ـــ غربي ديگر نيز وارد شد كه به كثرت پژوهشگران حوزه عبري انجاميد و «جيمزاول» (Jemsi) (1603 ـــ 1625 م.) در ترجمة عهد قديم از آن ها بهره گرفت.انتشار عبري گرايي و پژوهش هاي يهودي در دانشگاه ها و فرهنگ اروپايي تأثيرات متعددي برجاي گذاشت كه از آن جمله مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:1. امكان قبول تفسير يهودي از عهد قديم، به ويژه تفسير متعلق به آيندة بازگشت يهوديان به فلسطين.2. اطمينان دانشجويان دانشگاه ها و پژوهشگران به اين كه كلمه اسرائيل كه در عهد قديم وارد شده است، به معناي همه گروه هاي يهودي در جهان است.3. قبول تفسير مربوط به زمان پايان جهان با بازگشت دوبارة مسيح و اين كه اين بازگشت با مقدمه اي در ارتباط است كه به بازگشت يهوديان به فلسطين اشاره دارد.بنابراين كاملاً طبيعي است كه در انتظار ادبيات صهيونيستي باشيم كه ازسوي مسيحيان و به طور كلي غيريهوديان نوشته شده باشد و اين امر به وضوح نشان مي دهد كه آن چه ادبيات صهيونيستي خوانده مي شود، بسي فراتر از زبان عبري و نوشته هاي يهوديان است و به اين طريق مي توان دامنة پژوهش درباره ادبا و آثار ادبي صهيونيستي را گسترش داد.بديهي است كه موضوعي با چنين گستردگي و شاخ و برگ نمي تواند در مجالي چنين محدود و مختصر بگنجد؛ ازاين رو ناچار بايد صرفاً به توضيح پاره اي اصطلاحات، شخصيت ها و نماي كلي آن بسنده كرد.ادبيات صهيونيستي، اصطلاحات و مفاهيم
هر علم، فن و شاخه اي از معرفت بشري از اصطلاحات، مفاهيم و عبارات كليدي و اصيلي برخوردار است كه شناخت و درك درست و اصولي آن ها امكان احاطه و فهم بيشتر آن علوم و معارف را فراهم مي كند؛ به گونه اي كه گاه بدون آشنايي با اين مفاهيم و مصطلحات و شناخت آن ها هرچند به صورت اجمالي امكان ندارد يا دست كم بسيار دشوار است؛ ازاين رو مقدمه وار به چند اصطلاح كليدي ادبيات صهيونيسم و پيش از آن به بنياد مفهوم سازي صهيونيستي نظري مي افكنيم.پيشتر درباره سرگذشت يهوديان در طول تاريخ و به ويژه دوره هاي نزديك تر آن در اروپا اشاره اي شد و به صورت اجمالي از ارتباط متين و قطعي اين وضعيت با زبان و بيان يهوديان مهاجر پرده برداشته شد و نيز به نتيجة معكوس توبيخ هاي يهوديان ازسوي اروپائيان اشاره شد. اگر اين امر پذيرفته شود، در نتيجه پذيرش اين مطلب نيز الزامي مي شود كه در زبان و بيان يهوديان، عبارات و كلمات خاصي وجود داشته باشد كه فقط خاص خود آنان باشد. منظور از اين كلمات آن دسته از عبارات و واژگاني نيست كه به زبان مملكت ميزبان اضافه مي شد و به اين وسيله نوعي زبان مخفي را پديدمي آورد؛ بلكه منظور، كلمات و عباراتي است كه بدون درنظر گرفتن اوضاع و احوال يهوديان، به نوعي مبهم و ناگويا است يا دست كم خود آنان بر اين باورند كه بسياري از كلمات و عبارات موجود در زبان آن ها، غيرقابل ترجمه يا داراي معنا و مفهومي مخالف با ساير زبان ها هستند. از اين گذشته به وضوح، حالت عزلت و انزواي زندگي آن ها در «گتو»ها بر ساحت زبان و بيانشان نيز سايه افكنده و نوعي «انزواي زباني» را براي آنان پديد آورده است؛ براي نمونه آن ها ترجمة بسياري از الفاظ و كلمات عبري را نمي پذيرند و بر كاربرد آن ها به همان صورت عبري اصرار مي ورزند؛ از جملة اين كلمات عبارتند از: ليكود، معراخ، (Mearakh) احدوث،(Ahdoth) هاعفداه، (Haafdah) مسلتفاه،(Mostfah) يوم كيبور(Kibor) و از ديگر جلوه هاي انزواي زباني و گتويي بودن اصطلاحات يهودي در ترجمة اسماي علم نمايان مي شود؛ زيرا از آن جا كه اين اصطلاحات صهيونيستي از اين ايمان نشأت مي گيرند كه يهوديت يك ارتباط قومي است، پس بايد همه اين گونه اسم ها، عبري شوند؛ به عنوان مثال اسحاق به «يتسحاق» (yatshagh) موسي به «موشيه» و سعيد به «سعديا» تبديل مي شود و
از جمله مهم ترين جلوه هاي انزواي زباني، در اصطلاحاتي نظير: «هولوكوست» (Halokost) و «عالياه» (Aliah) به چشم مي خورد. عالياه اصطلاحي ديني و به معناي علو و صعود به سرزمين موعود است و با هيچ پديده اجتماعي ارتباط ندارد. با اين حال صهيونيست ها اين كلمه را براي اشاره به مهاجرت اشغالگرانة سكناگزين خود به كار مي برند؛ يعني پديده اي كه داراي علت و نتيجه است، به صورت يك امر بي نظير و پديده اي ذاتي تبديل مي شود كه در ذيل هيچ قاعده و بحثي نمي گنجد. «هولوكوست» نيز به معناي تقديم قرباني به پروردگار در هيكل است كه همه آن قرباني مي سوزد و چيزي از آن براي كاهنان باقي نمي ماند. با اين همه، صهيونيست ها اين كلمه را براي نسل كشي يهوديان ازسوي نازي ها به كار مي گيرند.هدف از كاربرد اين گونه مصطلحات ديني ـــ عبري، از ميان بردن مرزها و تفاوت هاي ميان پديده هاي مختلف است؛ به گونه اي كه «عالياه» از معناي خود خارج مي شود و به صورت مهاجرت صهيونيستي سكناگزين درمي آيد و مهاجرت صهيونيستي به علو و صعود به سرزمين موعود تبديل مي شود. مهاجرت از سرزمين موعود به صورت «يريداه» (yeridah)بيان مي شود كه معناي هبوط، عقب نشيني و ارتداد است. شايد تنها دليلي كه در زبان عبري نيز يك كلمه بي طرف وجود دارد كه منظور و معناي آن فقط و فقط مهاجرت است، واژة «هجيراه» (Hajirah) مي باشد؛ با اين حال صهيونيست ها از آن دوري مي گزينند و
بحث درباره مصطلحات و مفاهيمي كه صهيونيست ها در مقاطع مختلف و با اهداف متعدد به كار مي برند، همين مقدار نيست؛ البته اين، امري طبيعي است؛ چراكه ايدئولوژي و مرام صهيونيستي، با عمري نسبتاً طولاني و تعصبي كه در خود دارد و نيز با توجه به حمايت هاي همه جانبة استعمارگران و امپرياليست هاي جهانخوار از آن و طبيعي است كه داراي پيچ وخم هايي تا اين اندازه ترسناك و حتي بزرگ تر از اين هم باشد؛ ازاين رو بحث درباره خود اين اصطلاحات، با وجود اهميت و اعتباري كه براي تفسير ذات و ماهيت اين پديده دارد، صرفاً نما و جلوه اي از اهداف نهاني و در عين حال بنيادي است كه منجر به ظهور اين اصطلاحات شده است و اين و بنيادها، مسلماً در حوزه اي با عنوان «غرب مركزي/غرب مداري» مي گنجد.توضيح اين كه اعتقاد به «ما مركز و عالم همه خط پرگار» موجب مي شود پاره اي مزايا و اعتبارات براي طراحان و مجريان چنين شعاري پديد بيايد و در ضمن بسياري از حقوق و حقايق مربوط به آنان كه در حاشيه يا خط پرگار واقع شده اند، تضييع شود و در حقيقت مي توان گفت كه اصل و پايه بسياري از اين مزايا در اين گونه تضييعات ريشه دارد. در غرب جنگ هايي بر سر منافع و اطماع خود غربيان ميان آنان درگرفت؛ با اين حال عبارات و اصطلاحاتي نظير: «جنگ جهاني يكم و دوم» ديگر جزو ذاتي زبان هاي غيرغربي شده است. بحث درباره وضعيت كنوني جهان و دوره اي كه در آن قرار دارد نيز به همين صورت است. آن ها بر اين باورند كه قرون وسطا، مربوط به تاريخ بشر است؛ در حالي كه همزمان با اين دوره كه براي غربيان، تاريخ شوم و قرون وسطا به حساب مي آيد، در اسلام و تاريخ و تمدن آن، «عصر زمين» و طلايي آن، بر همه ساحت هاي متنوع بال گسترده بود و
صهيونيست ها به دو طريق از اين «مركزيت» و «خصوصيت/ خصوصي بودن»بهره مي برند: يك بار از طريق مادر غربي خود و يك بار از رهگذر عقايد و باورهاي خود به عنوان يك امت ناب و خالص كه با «تاريخ يهودي»، «نژاد يهودي»، «زبان يهودي»، «نبوغ و استعداد يهودي» و عبارات انحصاري ديگري از اين قبيل بيان مي شود.ازاين رو كاملاً بديهي است ادبياتي كه با اين واژگان و پيش از آن با اين ديدگاه ها پديد بيايد، در مرحلة نخست، خوانندة غيرعبري و غيرصهيونيست را دچار نوعي خلأ مي سازد و به او مي فهماند كه زبان او قدرت احاطة واژگان عبري را ندارد؛ در نتيجه ضمن سرگردان كردن و واداشتن اين خواننده به جست وجوي معاني كلمات و عبارات عبري، دست آخر در حالت بي اطلاعي يا عدم اطلاع كامل باقي مي ماند و تنها فرج او، توضيح و تفسير صهيونيست ها از اين كلمات است كه مجمل و مفصل نتيجه اي كه از اين امر برمي آيد، از همين ابتدا واضح است. بنابراين در همين جا مي توان گفت كه ادبيات صهيونيستي، الزاماً ادبياتي نيست كه صرفاً با واژگان و عبارات عبري نوشته شده باشد، بلكه هرگونه نوشته يا عملي كه عرفاً در حوزه ادبيات قرار مي گيرد، در صورتي كه حامل و حاوي اين گونه انديشه هاي صهيونيستي باشد، جزو ادبيات صهيونيستي به حساب مي آيد؛ ازاين رو بحث از ادبيات عبري يا اديب عبري، فقط به نوعي ساحت زباني آنان را دربر مي گيرد و با آن كه در سال 1966 م. جايزة نوبل به يك نويسنده اسرائيلي تقديم شده است، با اين حال اين زبان نيز مانند يديشي و لادينو هرگز اعتبار عام و جهاني نيافت و نوعي زبان محلي به شمار مي آيد.بنابراين ادبيات صهيونيستي، به پاره اي از كارهاي ادبي با مضمون واضح صهيونيستي، با صرف نظر از ارتباط قومي، ديني، تمدني يا زباني مؤلف اشاره دارد؛ به عنوان مثال رمان «دانيال دروندا» كه جرج اليوت (Gorge Eliyot)يك نويسندة زن مسيحي، به زبان انگليسي نوشت، در حوزه اين ادبيات مي گنجد؛ در حالي كه بعضي از رمان هايي كه يهوديان درباره زندگي يهوديت نوشته اند، به هيچ وجه با ادبيات صهيونيستي مربوط نمي شود، بلكه بعضي از آن ها دربردارنده ديدگاهي ضد صهيونيستي و حتي ضديهودي هستند و آن چه ادبيات صهيونيستي خوانده مي شود، معمولاً يك ادبيات درجه سوم است كه ما آن را «ادبيات روزنامه اي» مي ناميم؛ يعني اين گونه آثار ادبي براي چاپ در روزنامه ها نوشته شده اند و داراي رويكرد تبليغاتي روشني هستند.از مهم ترين كارهاي ادبي صهيونيستي، رمان «خروج» اثر نويسندة امريكايي يهودي «لئون اريس» (Lean Arise)و آثار نويسندة امريكايي يهودي «مائير لوين» (Mair Levin) است. آثار ادبي كه با زبان عبري يا يديشي نوشته شده اند يا آثاري كه ادباي يهودي در نقاط مختلف جهان نوشته اند، در موارد بسيار كمي جزء ادبيات صهيونيستي به حساب مي آيد. دسته اي ديگر ضد صهيونيستي و بيشتر آن ها غيرقابل توجه هستند. [اصطلاح ادبيات صهيونيستي، شكل ادبيات، محتواي آن وحتي زبان آن را توصيف نمي كند؛ بلكه رويكرد دو گرايش عام اعتقادي آن را به طور كامل بيان مي كند؛ مانند ادبيات سرمايه داري يا ادبيات سوسياليستي. از اين رو اين اصطلاح عام است و قدرت تفسيري چنداني ندارد.شكي نيست كه بررسي انتقادي و فني ادبيات صهيونيستي، امري مهم و بسيار درخور است؛ با اين حال چنان چه پيشتر نيز گفته شد، در اين باره كارهاي بسيار معدودي صورت گرفته است؛ ازاين رو بررسي همه جانبة همه آن چه به صورت جزئي يا كلي به اين ادبيات مربوط مي شود، بسيار جزئي و در مواردي معطل مانده است.بنابراين در اين نوشته نماي كلي و تصويري عمومي از اين ادبيات ارائه مي شود:به نظر مي آيد ذكر اين نكته جالب باشد كه از نظر تاريخي، ادبيات پيش از تولد صهيونيسم، تقريباً به شعر، به ويژه شعر تغزلي مذهبي اختصاص داشت و يك ديدگاه مذهبي محض بود، حتي زماني كه زبان عبري زباني گويا بود، زبان روحي يهوديان به شمار مي آمد؛ با اين حال ناگهان وضع دگرگون مي شود و صهيونيسم سياسي با تمام توان خود از زبان عبري، زبان ملي مي سازد و اين كار زير نظر استادان ادامه مي يابد؛ به گونه اي كه در ارزيابي هاي جديد گفته مي شود زبان عبري در طي قرن هاي متمادي به اين خاطر زنده نمانده است كه يادبودي از مراسم مذهبي باشد؛ بلكه به اين دليل ماندگار شده كه به گونة يك دولت بوده است. شكي نيست تعويض نقش زبان عبري و دادن نقش جديد به آن از حيطة زبان فراتر رفته و نقش «قهرمان يهودي» را نيز در آثار جديد تحريف كرده است. با تغيير نقش زبان عبري از يك زبان مذهبي به زبان ملي محتواي داستان ها نيز چهره عوض مي كند و قهرمانان از نقش قهرمان مذهبي و جلوه تصوف، تعهد و استقامت به قهرمانان سياسي تغيير ماهيت مي دهد؛ بنابراين به نقطة عطف مهم و يكي از اركان اساسي ادبيات صهيونيسم به عنوان سياسي شدن مذهب يهود يا دست كم پيوند مذهب و سياست مي رسيم؛ زيرا قهرمانان يهودي در زمان سياسي شدن نيز ريشه هاي كهن اسطوري خود را از دست نمي دهند و اين جا است كه از انديشة «امت برگزيده» كه مبناي برتري طلبي هاي يهوديان قرار گرفته است، به سود ادبياتي جديد كه در آن شخصيت قهرمان يهودي نه تنها از «سرگردان بودن» خارج مي شود، بلكه از ستم كش بودن نيز جدا مي شود و اين بار قهرمانان جديدي با شخصيت ها و سرنوشت هاي ديگري جلوه مي كند؛ به گونه اي مي توان از «قهرمان معصوم يهودي» كه در رمان «خروج/ اكودس» توسط «لئون اريس» با سبكي هندي ترسيم شده است، نام برد و علت همه رنج و شكنجه هايي كه يهوديان مي كشند، معصوميت آنان و در عين حال برتر بودن آنان دانست؛ بدين ترتيب انديشة برتري شخصيت يهودي سرگردان را به يهودي سياسي تحول مي يابد و آن چه شكسپير در نمايشنامة مشهور خود به نام «تاجر ونيزي» از شخصيت يهودي ترسيم كرد و بعدها به عنوان «شخصيت شايلاكي» نام گرفت، در رمان «ماريا ادگارت» (Mary Edgart) موسوم به «هارنگتون»(Harengton) كه در سال 1817 م. منتشر گرديد، به «شخصيت نيك» تبديل شد.بدون شك بررسي «شخصيت يهودي»در رمان هاي پيش از تولد صهيونيسم يا رما ن هايي كه عملاً در خدمت اهداف و مقاصد صهيونيستي قرار مي گيرد، ما را بر نوع زندگي يهوديان و زواياي مختلف آن آگاه مي كند؛ اگرچه شخصيت پردازي ها فعلاً به حد نهايي و اوج خود نرسيده است و احتمال و امكان پيدايش شخصيت هاي متعدد و متنوع ديگري وجود دارد. چراكه گفته شد، نقش زبان از مذهبي به سياسي و قهرمان يهودي از سيماي سرگرداني به ثبات، از شايلاكي به نيك، از ستم كش به ستمگر و تغيير كرد و نشان مي دهد كه اين ادبيات، كاملاً به اهداف صهيونيستي متعهد مانده و بنا به تغييراتي كه در مرام ها و مباني صهيونيستي و رويكردهاي آن صورت مي گيرد، رويكردهاي اين ادبيات نيز تغيير مي كند؛ زيرا مي توان ادبيات صهيونيستي را در يك تحليل واقع بينانه، ادبياتي سياسي ناميد و «تئودور هرتزل» با نوشتن رمان «سرزمين جديد ـــ قديم» راه را براي تبديل هنر به سياست فراهم كرد و مي توان گفت راه تبديل شدن هرتزل هنرمند به هرتزل سياسي را نشان مي دهد.نكتة قابل توجه در ادبيات صهيونيستي، تنوع آن است؛ به گونه اي كه مي توان گفت علاوه بر استفادة اين ادبيات از همه امكانات زباني و سياسي، از انواع مختلف ادبي نظير شعر و نمايشنامه نيز كمك گرفته است؛ به عنوان مثال شعر انگليسي و مشخصاً شللي (Shelli) (1792 ـــ 1822) «ولرد بايرن» (Lora Bairon) (1788 ـــ 1824) پيش از رمان انگليسي، مسأله يهودي سرگردان را مطرح كرده اند و در همين موضوع، نمايشنامه هاي زيادي پديد مي آيد كه از آن ميان مي توان به نمايشنامه «يهودي ازلي» توسط «ديويد پينسكي» يهودي در سال 1906م. به زبان پديش اشاره كرد. اين نمايشنامه ازسوي «اسحاق گولد برگ» (Gold Berge) با عنوان «ناآشنا» به انگليسي ترجمه شد. از ديگر نمايشنامه هاي صهيونيستي درباره يهودي سرگردان اثري است كه با همين عنوان ازسوي «تام پل تورستون» (Tome pel Torestane) در سال 1920 م. نوشته شد.برشمردن آثار متعددي كه در زمينه ادبيات صهيونيستي نوشته شد، صرفاً شمارش نمونه هاي متعددي است كه به نوبه خود و در زمان خود مسووليت (وظيفه) خويش را انجام داده اند؛ با اين حال به طور مختصر مي توان گفت كه يك نويسندة صهيونيستي با مسائل ذيل روبه رو است.1. برتري مطلق يهودي و معصوميت قهرمان خود.2. موضعگيري در مقابل اعراب به طور اخص و ديگر ملت ها به طور اعم.3. شخصيت يهودي و روابط آن با اسرائيل.4. دلايل صهيونيستي براي اشغال فلسطين؛ از جمله تأكيد بر سركوب يهود و به ويژه قتل عام هاي هيتلر.هيچ بحثي درباره نقشي كه ادبيات صهيونيسم در دست و پا كردن گونه اي انكار عمومي به سود اسرائيل و ادعاهاي آن بازي كرده نيست؛ براي نمونه رمان «اكودس يش» از دو كتاب سياسي ديگر صهيونيستي، به تبليغات صهيونيسم و مسأله اسرائيل خدمت كرده است.از نظر داخلي ادبيات صهيونيسم دو هدف عمده را دنبال مي كند؛ آفرينش و تغذية شخصيت يهودي از لحاظ سياسي و اثرگذاري بر آگاهي فرهنگي و سياسي عرب در درون سرزمين اشغال شده در راه خدشه وارد آوردن و حصار افكندن بر آن و از ميان بردن غيرمستقيم ريشه هاي آن.آثار ادبي صهيونيسم بنا به ملاحظات فني و غيرفني نتوانسته اند ارزشي به افسانة برتري يهود بيخشند؛ همچنين ازاين كه از تمامي آثار و پيامدهاي آميختگي تام و تحميلي ميان نژاد و مذهب گذار كنند؛ ازاين رو دو ويژگي كاملاً اساسي در نگاه ادبيات صهيونيستي به جبهة مقابل و نيز محتواي آثار خود پديد آمده است:1. حقير شمردن غيرصهيونيست ها.2. گزافه گويي قهرمانانه در وصف صهيونيست.اين دو محور اساسي كه بيشتر در راه ارضاي نيازهاي حس حقيربيني و توجيه آن است، تقريباً در بيشتر آثار ادبي صهيونيسم به چشم مي خورد؛ علاوه بر اين مي توان در آثاري كه پس از 1948 نوشته شده اند، خطي را كه رويدادهاي صهيونيسم بر آن جريان پيدا كردند، به صورت ذيل مشخص كرد:1. قهرمان اغلب از اروپا، با انگيزه اي ميهني و اخلاقي و يادگاري از كشتار هيتلر كه خويشان و دوستان خود را در آن از دست داده است، به فلسطين كوچ مي كند.2. قهرمان مرد يا زن، عاشق فردي غيريهودي مي شود و در نتيجه غير يهودي پرده از حقانيت يهود برمي دارد و به يكي از سربازان صهيونيسم تبديل مي شود.3. تلاش نويسنده براي اثبات تخريب فلسطين ازسوي عرب هاي مسلمان و بزرگ جلوه دادن آثار باستاني يهود. در اين گونه داستان ها قهرمان، غالباً در تورات و باستان شناسي يهودي تبحر دارد.4. بيان شكنجه هايي كه بر يهوديان رفته و استثنا كردن امريكائيان و دانماركي ها از انتقادها و تحقيرها.موارد مذكور بارزترين اركان استخوان بندي اكثريت آثار صهيونيستي را تشكيل مي دهد و به نوبة خود تاريخ نگاري و تثبيت موردي اهداف صهيونيستي را به شيوه خاصي بر دوش كشيده است؛ به گونه اي توانسته است تا حد قابل ملاحظه اي صهيونيسم را با يهوديت يكي كند و چنان در مسيحيت رخنه و نفوذ كند كه اين دشمن تاريخي و ايماني خود را نه تنها دوست، بلكه به خادمي در اجراي برنامه هاي خود تبديل كند. اين جا است كه بررسي بازوي فرهنگي صهيونيسم به ويژه ادبيات، امري گريز ناپذير و در عين حال مفيد است؛ چرا كه بيشتر آن چه به صراحت بر زبان صهيونيست ها جاري نمي شود، در قالب داستان و شعر بر زبان قهرمان ها و شخصيت ها جاري مي شود. بدين ترتيب مي توان با تعاملي آگاهانه با ادبيات صهيونيستي به بسياري از خفايا و نواياي ناگفتة آن ها احاطه يافت و براساس فرمايش حضرت علي عليه السلام كه انسان در زير زبانش نهان است، آنان را از اين نهانگاه بيرون آورد و سيماي حقيقي آن ها را بر ملا ساخت و بديهي است ايجاد نوعي از ادبيات با مايه ها و اركان ضدصهيونيستي يا تقويت و توسعة آن چه ادبيات مقاومت در سرزمين هاي اشغالي خوانده مي شود، گامي مهم و اساسي در راه اين حركت ميمون و مبارك است.
1-. پژوهشگر و سراينده.
2-. گارودي، روژه، «پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسي»، ترجمة نسرين حكيمي، ص 3، چ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران 1369.
3-. درباره شرح بيشتر اين ماجرا، ر.ك: سعيد شبار، إسلامية المعرفة (مجله)، صص 171 ـــ 190، سال هفتم، شماره 26، امريكا، 2001 م.
4-. در اين جا به صورت مشخص، بر آثار مرحوم غسان كنفاني (1936 ـــ 1972)، به ويژه كتاب هاي ادبيات مقاومت در فلسطين اشغال شده و نگاهي به ادبيات صهيونيسم و سه كتاب از استاد عبدالوهاب المسيري به نام هاي في الخطاب و المصطلح الصهيوني، الجماعات الوطيفية اليهودية، الموسوعة اليهودية تكيه شده است.
5-. به عنوان مثال، ر.ك: عهد جديد، كتاب اعمال رسولان، باب 21، عبارت 37.
6-. لادينو، تغيير يافتة «لاتيني» است.
7-. المسيري، عبدالوهاب، «موسوعة اليهود و اليهودية و الصهيونية» (جزئين) ج 1، صص 330 ـــ 331، الطبعة الأولي، دارالشروق، القاهرة 2004 م.
8-. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 332.
9-. عبدالدائم، عبدالله، «إسرائيل و هويت ها الممزقة»، ص 40، الطبعة الأولي، مركز دراسات الوحدة العربية، بيروت، 1996.
10-. همان.
11-. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 334 ـــ 335.
12-. براي بررسي بيشتر در اين باره، ر.ك: المسيري. عبدالوهاب: الجماعات الوظيفية اليهودية؛ نموذج تفسيري جديد، الطلبة الثانية، دار الشروق، 2002 م.
13-. المسيري، عبدالوهاب، «الجماعات الوظيفية اليهودية»، ص 137.
14-. Tuchman, Bible and sword: Englanld and palestine Frome the Bronze Age to Balfour, p. 80. New York: New York university press,1956.
15-. Sharif, Reginas, Non ___ Jewish Zionism: Its Roots in western History, P. 14. London: Zed press, 1983.
16-. Cecil Roth, Essays and portraits in Anglo ___ Jewish History, philadelphia: Jewish publication Society of America, 1962, p. 11.
17-. Roth, Ibid, P. 17.
18-. شبار، سعيد، همان، ص 184.
19-. المسيري، عبدالوهاب، «في الخطاب و المصطلح الصهيوني»، ص 30، الطبعة الاولي، دارالشروق، القاهره، 2003.
20-. همان.
21-. درباره اين گونه تحريفات ر.ك: حسن حنفي، مقدمة في علم إلإستغراب، الطبعة الثانية، مكتبة المدبولي، القاهرة 2001.
22-. Axodus.
23-. المسيري، عبدالوهاب، «موسوعة اليهود و اليهودية و .. »، ج 1، ص 313 ـــ 314.
24-. در اين باره از منبع ذيل بهره گرفته شده است: عسان كنفاني، نگاه به ادبيات صهيونيسم، ترجمه موسي بيدج، چ اول، انتشارات برگ، تهران، 1365.
25-. در اين باره از مرجع زير، با دخل و تصرف بهره گرفته شده است. كنفاني، غسان ، «ادبيات مقاومت در فلسطين اشغال شده»، ترجمة موسي اسوار، چ يكم، انتشارات سروش 1361.
26-162/ كتاب نقد/شماره 32
27-125/ كتاب نقد/ شماره 32
28-1/ كتاب نقد/شماره 30