پرفسور دكتر انيس احمد(ا)
ترجمة دكتر سيد علي رضا نقوي(2) گفتگو ميان تمدنها:
لزوم ايجاد الگوي اصول اخلاق جهاني
با وجود اينكه مي توان با نظر ساموئيل پ. هانتينگتن بكلي اختلاف كرد، اما قضيه اي كه در حدود بيست سال قبل وي درميان كشيده است(3) منظور اصل خود را مبني بر انگيزش مباحثه اي ميان دانشوران اقصاي عالم راجع به نظريةاو در مورد «برخوردتمدنها»بر كرسي نشانده است. چندي پيش اقاي خاتمي،رئيس جمهوري اسلامي ايران راه مثبت ترو واقعي تر «گفتگو ميان تمدنها» را به جاي «برخورد تمدنها» اتخاذ نموده است كه خردمندان مسلمان و غير ملسمان درنقاط مختلف دنيااز آن استقبال كرده اند. به نظر ما، علي رغم اينكه گفتگو ميان تمدنها روش طبيعي تر و منطقي تر مي باشد، اما نبايد طرح نظريةهانتينگتن را كاملا كنار گذاشت. نظرية هانتينگتن مبتني بر بعضي مفروضات است: اولا، طبق اين نظريه، تمدنهاي مختلف جهان به جاي اينكه با همديگر روابط دوستانه داشته باشند، راه تأثير از همديگر را مسدود نموده،بكلي منحصر و محدود به خود مانده اند. ثانيا، طبق اين نظريه به علت انحصار دير يا زود بطور ناگزير برخورد ميان اينگونه تمدنها صورت مي گيرد. ثالثا، اين نظريه گمان دارد اختلاف نژادي و ديني ماية شقاق تمدني ميان آنها را فراهم ميسازد. رابعا، هانتينگتن تمدن و فرهنگ غرب را پديده اي يكپارچه قلمداد كرده است. وبالاخره، اين نظريه در مورددرستي تعدد فرهنگي هم اظهار ترديد مي نمايد، وقتي كه ادعا مي كند در حال حاضر امكان بردخوردميان تمدنهاي عمدة جهان وجود دارد، و نه امكان همزيستي ميان آنها. ضمنا اين نظريه امكانات گفتگو ميان فرهنگها را هم تاريك مي گرداند. فرض عمده هانتينگتن يعني خطوط عيبناك تمدنها با تصور خط رنگ و.ي.ب دوگواس در سطح فكري مورداعتراض و تطبيق قرار گرفته است. اگر در همين ابعاد پيش برويم، با دلالت ضمني، نظرية هانتينگتن ظهور يك تشكيل مستعمراتي نو اشاره مي كند كه طي آن جهان غرب به علت داشتن اكثريت نژاد سفيد فام آنگلو ساكسن بر عالي ترين جايگاه قرار مي گير و نژاد زردفام كنفوسيائي و آسياي شرقي و جنوب شرقي مقام دوم را به دست مي آورد،در صورتي كه نژادهاي رنگ قهوه اي و سياه فام بعد از آنها قرار مي گيرند(4) . اگر مقصود از برخورد تمدنها برخورد رو به رواست لازم نيست اين برخورد به آينده اي نامعين موكول گردد. طي دو قرن گذشته موقعي كه دولتهاي استعماري اروپايي به قاره هاي آسيا و افريقا تجاوز كرده قسمتهايي از آن را به تصرف خود در آوردند،اين عمل دست كم در چهار زمينه سياسي و اقتصادي و فرهنگي و ديني آغاز گرديده است، و در چهار رشته، اقوام مغلوب استعمارگران اروپايي پاسخ پر معنايي دادند ونهضتهاي آزادي و استقلال در اكثر موارد در ميدان سياسي به موفقيت رسيد. در بعضي موارد يك انقلاب فرهنگي منجر به انتقال قدرت سياسي گرديد، ولي دراكثرمواردميراث مستعمراتي در رشته هاي اقتصادي وحقوقي و آموزشي همچنان ادامه داشت. كساني كه قدرت را از استعمارگران سابق به دست گرفتند، در بسياري از مواقع بكلي از سنت مستعمراتي رشتة خود را نگسيختند، اما تلاشهاي آها جهت درك ريشه هاي فرهنگي و ديني و تاريخي خود بعضي از بزرگان ايشان را وارد كرد كه به باقيات گذشته مستعمراتي نظري انتقاد آميز بيندازند. اين تلاش هويت در بسياري از كشورهاي آسيايي و افريقايي به ايجاد ملي اراضي و زباني و نژادي كشيد، و روش كلي ملل اروپايي نسبت به اقوام مستعمراتي سابق خود، حتي بعد از استقلال اين اقوام، به تقليل احساس محروميت وتبعيض كمك نكرد. يا اينكه طبقه اشراف حاكم بر اين كشورهاي آزاد شده همچنان در حفظ سنن مستعمراتي كوشيدندو از تغيير وضع اجتماع جلوگيري كردند،اما اكثر مردم و عمدة طبقة متوسط به عدم قول نظام ارزشي غرب پاسخ مثبت دادند. فريضة ديگر هانتينگتن مبني بر اينكه تمدن اروپايي داراي موجوديت واحدي مي باشد، هم مسلتزم تجزيه انتقادي مي باشد. با وجود اينكه مي توان ادعا كرد كه تاريخ جديد اروپا حد اقل طي دويست سال گذشته، علاقة مشتركي را نسبت به مادي گرايي و دنيا گرايي، تفكيك كليسا و دولت، بيداري در مورد آزاديهاي بشري و علاقةخاصي جهت كسب وسايل بهتر زندگاني را نشان دده است، اما هر كدام از ملل اروپايي داراي اخلاق و رسوم و سنن مخصوص و جداگانه مي باشند، و همة آنها را مشمول موجوديت واحدي حساب كردن يك تعميم خيلي تند است. غرور نژادي و لساني جزو سنت ملي آنها است. بطور روشن و آشكار اين اساس ملت گرايي ناتسيهاي آلمان بود كه همين چندي پيش نيز زمينه اي جهت پاك سازي نژادي و ديني مسلمانان بو مي بوزني، هر تسگوينا و كوزوو را فراهم نمود. از طرف ديگر، اسلام ديني جهاني است و مخصوص به ملتي يا مللي نيست، و بنابر اين، اساس نژادي يا جغرافيايي را براي تمدن و فرهنگ قبول ندارد. دين اسلام روش وابسته به ارزشها را پيش مي گيرد، و ارزشها و تصور حيات را به عنوان بيناد هر فرهنگ مي شناسد. اين ارزشها جهاني و ابدي است و نه مخصوص براي يك زمان و مكان. اگر چه دين اسلام در عربستان نشو و نما يافت، و قرآن به عنوان الهام خداوند به زبان عربي ادبي نازل شد، اما تعلميات آن تمام انسانها را مخاطب خود قرار مي دهد. دين اسلام زبان و فرهنگ عرب را تحت نفوذ خود قرارداد، و از حدود سنت جاهليت قبل از اسلام قدم فراتر گذشت، ودر مورد فرهنگ و ارزشهاي مردم عراق و ايران و شام واندلس وسند نيز همين روش را اختيار كرد. بايد اذعان كرد كه فرهنگ و تمدن اسلامي سرزمينهاي اسپانيا وهند را براي مدت بيش از هشت قرن زير تسلط خود قرار داد، اما در عين حال اقليتهاي غير مسلم مانند كليمي ها (و مسيحي ها) در اسپانيا، و هندوها در سرزمين هند به عنوان سنت ديني و فرهنگي متوازي، از آزادي كامل برخوردار بود هيچگاه با قلع و قمع همگاني فرهنگي روبرو نشدند، وسنن آنها در يك محيط تنوع تمدنها همچنان بدون موانع و فشارها رشد كرده است. به عبارت ديگر، مي توان گفت كه اختلاف فرهنگي، چه در موضع اكثريت و اقليت و چه در سطح مساوي، مستلزم برخورد و تصادم نيست، و براي فرهنگها همواره امكان همزيستي و بهره برداري از همديگر وجود دارد، و مانندافراد بشر، فرهنگها و تمدنها هم دوره هاي مخصوص تولد، طفوليت، كودكي، بلوغ، اضمحلال و مرگ را دارند. در حين اين جريان،عمل تأثر و تأثير طبيعي صورت مي گيرد، كه اين فرهنگها را فرصت آموزشي و توافق و گاهي قبول بعضي جنبه هاي فرهنگهاي ديگر را فراهم مي سازد بدون اينكه با يكديگر برخورد كنند. از اين لحاظ، اسلام نه تنها از نظر ديگران استقبال مي كند بلكه به فراخواندن مردمي كه داردي ديدگاههاي مختلف فرهنگي و ديني و اجتماعي و اقتصادي مي باشند، مبادرت مي ورزد. قرآن تمام انسانها را براي تبادل نظر روي بعضي اصول مشترك جهت بازسازي بناي پلهاي تفاهم دعوت مي كند، ولو اينكه اختلافات قابل توجه و بديهي داشته باشند و اقوام يهود ونصاري را خطاب كرده مي گويد: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله...» (سوره آل عمران 58:3) (بگو اي اهل كتاب بياييد به كلمة راستي كه ميانة ما است و ميانة شما، كه نپرستيم مگر الله را و شريك نسازيم با او چيزي را و نگيردبعضي از ما بعضي را ارباب غير از الله...) (سوره آل عمران 58:3) گفتگويي كه قرآن مي خواهد آغاز كند، منحصر به اهل كتاب يا مسائل الهياتي نيست. اين اصلا گفتگوي تمدني است بين الگوي تمدني اسلام (كه اساس آن بر دانش است) و فرهنگي كه پايةآن بر سنتهاي كهنه (جاهليت) قرار گرفته است. اولين الهام قرآني به روش انساني كه بنيادش بر علم باشد و به طرز بر خوردي كه نشان دهنده الگوي انتقال باشد دعوت به تغيير فرهنگ مرتجع اهل مكه بود كه سنن و راههاي اجداد را از همه افضل و مقدس مي شمردند. قرآن به رسالت و مذهب اصيل ابراهيم اشاره كرده، اشعارمي دارد كه مردم زمان ابراهيم به مذهب اجدادخود عميقا وابستگي داشتند. دعوت ابراهيمي اصلا براي اختيار كردن طرز برخوردي متكي بر علم و عقل وسنت عقلاني و براي آزادي مردم از تقليد كور كورانة عقايد و عادات واهي اجداد شان بود. اين اساسا دعوت ابراهيمي و پيغام بعدي اسلام در مكه بود. اسلام با جوش وايمان ابراهيمي سعي نمود در اجتماع پاي بند رسوم و عادات كهنه، بينش و طرز زندگي اصيل ابراهيمي را دوباره احيا نمايد. اين انتقال الگوي معرفت شناسي، بر تفوق و ماورائيت علم مطلق (وحي) روي كلية انواع و اقسام علم تأكيد مي كرد در حالي كه عقل انساني همواره متوجه درون و محدوديتهاي خود مي باشد. علمي كه متكي به وحي باشد، ما وراي كليةطبقات و تصورات و تخيلات ذهني مي باشد. انديشة انساني چه مذهبي باشدو چه فلسفي،معمولا متكي بر او و سازندة تشكيلات خود روي قالبهاي علم حسي و تجربي و عقلاني و ضد عرفاني مي باشد. هر كدام از اين منابع، اشكال مشترك وجود متاهي و داخلي را دارد. از طرف ديگر، علمي كه با الهام حاصل مي گردد، خارجي و مطلق بوده و محصول تفكر و دخالت شخصي نيست. واز يك منبع خارجي مي رسد، بدون اينكه دريافت كننده (ملهم يعني پيغمبر) شخصا هيچ دخالت عملي درآن داشته باشد. اين علمي است كه نوع بشر را از ارزشهاي اخلاقي عالمگير مطلع مي سازد وب به سوي آن هدايت مي كند. كه در ميان اين ارزشها، عالمگير مطلع مي سازد و بسوي آن هدايت مي كند. كه در ميان اين ارزشها، عالي ترين ارزش «توحيد» مي باشد، علاقه عمده اسلام تحقق آگاهانه هماهنگي در حوزه هاي فردي و اجتماعي و اقتصادي و سياسي است. يك بينش و طرز برخوردو طريق زندگي متحد الشكل، وقتي كه درسطح فردي متحقق گشته باشد، همدستي و وفاداري و اعتماد و پشت گرمي را در حيات خانواده محكم مي سازد، و درنتيجه هر كدام از زن و شوهر حفظ اين امانت باهمي (مشترك) را مسئوليت و تعهد اخلاقي خود حساب مي كند. يك علت عمده بحرانهاي خانوادگي معاصر در فرهنگ دنياگراي غرب، غالبا جايگزين كردن اين بينش متحد الشكل به عقيدة نسبيت اخلاقي است. بر اساس عقيده نسبيت و فرديت اخلاقي، هر كدام از زن و شوهر، داشتن روابط نزديك با افراد دلخواه خود را صورت عملي آزادي فرد و نشان معاشرت اجتماعي عادي قلمداد مي كنند. اين عمل موجب ايجاد بحران جدي اخلاقي و كنار زدن ارزشهاي عرفي خانواده و بروز اخلاق نسبي و موقعيت شده و بر شدت بحران اخلاقي و اجتماعي معاصر غرب افزوده است. اولين شكار اين بحران خانواده است. در حالي كه از يك طرف بينش يكسان زندگي به پيوستگي دقيق به رفتار اخلاقي در داخل خانواده تأكيد مي كند و آدم را وادار مي كند كه نه تنها در سطح فردي طبق اصول اخلاقي زندگي كند، بلكه همان اصول اخلاقي را در زمينه هاي اقتصادي وسياسي و حقوقي هم اجرا نمايد و بعكس آن طرز برخورد فردي دنياگراي غرب زندگي را صريحا به صورت اجزاء جدا جدا وقطعه قطعه در مي آورد. اين طرز زندگي يك اخلاق فردي كاملا آشكار را فراهم مي سازد، اما در عين حال در مورد امور سياسي و اقصادي و حقوقي يك دورةجداگانه عمل اخلاقي را ارائه مي دهد. آنچه در حد افراد غير اخلاقي حساب مي گردد، گاهي در سياست عمومي جايز شمرده مي شود و بالعكس. اين عمل اخلاقي نسبي به صورت يكي از مختصات ممتاز الگوي تمدن غرب در آمده است و براي ما حايز اهميت بيشتري مي گردد وقتي كه مي خواهيم وارد گفتگوي تمدن با غرب شويم. موقعي كه درجستجوي چگونگي گفتگوي تمدني هستيم، نبايد فرهنگ و تمدن اسلام را چنانكه واقعا هست، با تعبيرات محدود آن اشتباه بكنيم و آن را نبايد ابتداء با فرهنگ سنتي عرب اشتباه گرفت، اگر «عروبه» خود را به صورت يك وجود واحدي تعريف مي كند درميان افرادي كه مي توانند داري زمينه مختلف ديني ونژادي باشند. بطور مثال يك يهودي عراقي يا قطبي مصري كه زبانش عربي است به علت وحدت لساني مي توانند جزء «عروبه» قرار بگيرند. امااز طرف ديگر اسلام ماوراي رشته هاي نژادي و لساني و رنگي مي باشد. يك نفر كه اصلا آلماني، اسپانيولي، آمريكايي، فرانسوي يا سوداني باشد، ولو اينكه عربي تكلم نمي كند، همينكه بينش يكسان اسلام را قبول مي كند با درك كامل معني «توحيد» جزء است مسلمه عمومي قرار مي گيرد. بنابر اين اساس امت مسلمه و فرهنگ اسلامي بر وحدت لساني نيست، بلكه برپاية بينش و مقصد و منظور واحدي در زندگي قرار گرفته است. اساس فرهنگ اسلامي ارزشهاي اخلاقي ماوراي حدود جغرافيايي و نژادي و لساني مي باشد كه مستند آن علم مطلق و ما فوق ماده است كه توسط وحي يا الهام دريافت شده است. به همين علت مظاهر آن چه در شام و عراق و تركيه و اندونزي و مالزي باشد و چه در پاكستان و ايران باشد، علي رغم تأثير طبيعيت و متنوع عرف و عادات محلي، داراي وحدت نماياني در علامات ممتاز خود مي باشند. بارزترين مثال دراين مورد فن معماري مساجد و مدارس در اين كشور هااست، چنانكه چه در تاشكند وقرطبه، چه در اصفهان و كوالالامپور, وچه در لاهور و استنبول، عليرغم تنوع، يك وحدت مختصات ممتاز معماري مطلقا در آنها پديدار است لازم به تذكر نيست كه به طور معمول علامات ممتاز كلي عموما سبك معماري محلي را تحت الشعاع قرارداده است. فرهنگ و تمدن اسلامي، با مختصات ممتاز بي مانند خود نسبت به ساير نظريه ها و تمدنها و فرهنگهاي معاصر يك سياست درهاي باز را دنبال مي كند و بخاطر تبليغ و تشريك در ارزشهاي خود با ديگران و درك پاسخهاي آنهارا براي گفتگوي جدي و با معني بين انسانها فرا مي خواند. اما اين گفتگو داراي يك اخلاق مخصوص به خود مي باشد.اولين شرط اين گفتگو، به عقيدة بنده، تقبل و اظهار رضايت با عمل متقابل رو در روي فرهنگها، بدون ابراز انزجار نسبت به همديگر و بدون اظهار هيچ حس برتري و غيره مي باشد. متاسفانه طرز برخورد عادي اقوام مستعمره گر اروپايي نسبت به فرهنگها و عرف و عادات غير اروپايي فاقد طرزفكر مثبت و سالمي بوده است. يك فكر زمان و مكان به مركزيت اروپا بر ذهن وروح آنها غلبه يافته است و حد اقل از دو قرن گذشته اين يك راز سر گشوده بوده است. اين اشتغال ذهين اقوام اروپايي درفهم نقشه برداري جغرافيايي دينا و ساعات نيز انعكاس يافته است. در نقشه اي كه آنها مي كشند، لندن يا پاريس را به عنان مركز كرة زمين قرار داده، ساير سرزمينهاي عمده را در جنوب خاوري، خاور ميانه يا خاور بعيد اين مركز جهاني نشان مي دهند. همچنين ساعات جهاني نظر به ساعت صفر در گرينويچ تعيين مي گردد كه روي آن يك خط فرضي را كشيده اند. به همين منوال فرض كرده اند كه اين مراكز قدرت مستعمره گري، مراكز فرهنگ و تمدن هم مي باشند، و بنابراين نمايندة نقطه عروج يا «خاتمه تاريخ» در قالب الگوي نظام سرمايه داري مي باشند ( رك.«خاتمه تاريخ» تأليف فرانسيس فوكوياما). در اثر حس برتري فرهنگ و تمدن خود، مورخان و انسان شناسان و جامعه شناسان مذاهب، موقعي كه در مورد فرهنگ اقوام ديگر به تحقيقات مي پردازند،بيشتر اوقات به فرهنگ وسنن آنها نظر تحقير آميزي مي اندازند،و آنها را به عنوان «بي دين» و «بي تمدن» و «بدوي» و غيره حساب مي كنند. به نظر ما،شرط اول براي گفتگوي عادلانه و با معني، چنانكه قبلا اشاره شد،اعتراف وجود ديگران است بدون اظهار تنفر و تبعيض قرآن در مورد گفتگو با مشركان، به مؤمنان توصيه مي كند كه با وجود عدم تعلق به همه انواع شرك و رد خدايان دروغين، از خواندن اين خدايان دروغين با اسامي تحقير آميز اجتناب ورزند. گاهي حتي بعضي مسلمانها هم اين فكر خردمندانه قرآن را درك نمي كنند. علت واضح اين توصيه قرآن ايجاد يك محيط سالمي است كه در آن گفتگوي فرهنگي و نظريه اي ميان مؤمنان و غير مؤمنان بتواند صورت گيرد. شرط عمدة ديگر، به نظر ما، مربوط به تجزيه و تحليل عادلانه و درستي عناد و سوءظن نسبت به ديگران است كه طي قرنها تجمع ياقته، و در اذهان قدرتها و انديشمنده مستعمره گر اروپايي و حتي در اذهان بسياري از مسلماناني كه دستخوش ظلم استعمار قرار گرفته اند، وجود دارد. مثال واضح اين سوء تفاهمها و سوء ظنها، عكس العمل رسانه ها و مقامات دولتي است كه در موقع انفجار يكي از مراكز دولتي در شهر اكلاهما توسط يك نفر امريكايي مسيحي بومي ابراز شد. بمجرد اين انفجار كساني كه مورد سوء ظن قرار گرفتند، و حتي در شاهراهها مورد بازجويي قرار گرفتند، مسلماناني بودند كه اصل آنها از خاورميانه، آسيا يا افريقا بود. البته نتيجة تحقيقات بعدي بكلي عكس آن را ثابت كرد. اين سوء ظن و عدم اعتماد عميق نسبت به مسلمانها در غرب به صورت يك پديده عادي درآمده است. همچنين عدم اعتماد متقابل،وبو نسبتا بشدت كمتري، در بسياري از مسلمانها نسبت به غرب وجوددارد. ضروري است مذاكرات علمي در مورد يافتن ريشه هاي عدم اعتماد متقابل كنوني مورد تشويق قرار گيرد و اعتماد متقابل توسط گفتگوهاي مكرر بين فرهنگها تقويت گردد وطي آن توجه بيشتر در سطح ملي و بين المللي به موضوعهاي متنازع معطوف گردد. اميد است بدين وسيله سوء ظنها و بدبيني هانسبت به همديگر كاهش يابد. ثالثا اين امر هم داراي اهميت خاصي است كه ريشه هاي اطلاعات نادرستي در مورد اسلام و مسلمانها در غرب عميقا جستجو گردد. به نظر ما، تدريس كتب درسي ابتدايي تاريخ و جامعه شناسي و امور ديني كه فعلا شامل برنامه هاي درسي است موجب ايجاد تعصب و اثر منفي عميق بر اذهان حساس جوانان گرديده است. اين كتب درسي به آنها ياد مي دهد كه مسلمانها مردم افراطي و خشن هستند، و اينكه دين آنها به چهار برضد غير مسلمانها فرامي خواند، واينكه مسلمانها آدمهاي فقيري هستند كه در عين حال به غرب نفرت مي ورزند و هميشه در صدد فرصتي براي راه انداختن جنگ بر ضد غرب مي باشند. اين آثاري است كه در اذهان اطفال درباره اسلام و مسلمانها بر جاي مي ماند و در آينده موجب ايجاد سوءظن نسبت به اسلام و جهان اسلامي مي گردد. با وجود اينكه به علت شبكه جهاني اينترنت ارسال اطلاعات و افكار به سرتاسر جهان به صورت يك واقعيت در آمده است، اما بازهم كمتر اطلاعاتي در بارة حقائق اسلام و نهضتهاي اسلامي به دست مردم مي رسد. تبادل مقالات تحقتيقي در باره اطلاعات و اوضاع مسائل حاضر به طور مرتب مي تواند در درك ديدگاههاي دانشوران و مردم عامي و متخصصان از زميينه هاي متنوع فرهنگي كمك كند، و مي تواند پايه اي براي ارتباط متقابل فرهنگي با معني را فراهم سازد. ضروري است به عوض تمركز توجه به برخورد ناگزير تمدنها، بايد سعي كرد تا به آراي انسانهاي همنوع خود به منظور درك جهان بيني آنها و پايه هاي ارزش شناسي آن گوش فرادهيم. يك علت عمدة بيگانگي بين اروپايي كذايي (از جمله آمريكا) و دنياي در حال رشد (اگر آن را عدم اعتماد كلي هم حساب نكنيم) سكوت آشكار آنها در برابر تجاوز به حقوق بشر به وسيلة اسرائيلي ها در فلسطين و به وسيله حكومت افراطي هندوان در كشمير مي باشد. حملات تروريستي اخير آمريكايي ها در سرزمين افغانستان كه مردم آن قبلا دچار بدبختي جنگ و جدال بوده اند، به نفرت بر ضد آمريكايي ها افزوده است. اقوام اروپايي به علت گفتگوي با معني تمدنها بايد در نحوة عمل خود تجديد نظر كرده، سياسيت دوگانة خود را تغيير بدهند. اعمال تجاوز اين اقوام بر ضد كشورهايي كه از لحاظ اقتصادي ضعيف هستند، ادعاهاي بلند و بالاي آنها دربارة حمايت از حقوق بشر و ايجاد حكومتهاي جمهوري مطابق ندارد. اين عدم اعتماد هنگامي عميق تر مي گردد كه دنياي جمهوري كذا يي به پشتيباني و حمايت كلي و نگهداري از فرمانروايان و پادشاهان مستبد در بسياري از كشورهاي اسلامي بر ضد تمايل عوام اين كشورها مي پردازد. اگر اين اقوام نتوانند اعتراف به خطاي خودكنند، حداقل اظهار تأسف آنها بر عدم رعايت حقوق بشر و آزادي سياسي مدرم در دنياي در حال رشد مي تواند به ايجاد اعتماد كمك كند، و منتج به گفتگوي با معني بين تمدنها گردد. آثار و تبعات سياسي و فرهنگي جهاني كردن اقتصاد موجب ايجاد احساس بعضي خطرات در ميان مردم نيمكره جنوبي گرديده است. در حالي كه مردم نيمكره جنوبي با ارزشهاي فرهنگي و ديني خود تعهد عميق دارند، سياست جهاني ساختن اقتصاد، ارزشهاي آنها را تهديد نموده عقيده آنها را نسبت به مناسب بودن رشد و ترقي دنيايي كه در آن نظامهاي مختلف وجود داشته باشند،ضعيف مي كند، چون برنامه هاي شبكه هاي جهاني ماهواره اي (كه عمدتا غربي است) ارزشهاي فرهنگي آنها را بشدت تهديد كرده ، ارزشها و بينش بيگانه با زندگي ايشان را نه تنها به اطاقهاي مسكوني شهرهاي بزرگ مي رسد،بلكه ساكنان كوچك ترين روستاها در دورترين نقاط دنيا را نيز تحت تآثير خود قرار مي دهد. سياست جهاني سازي امكانات و فرصتهاي سودمند را براي كشورهايي فراهم مي سازد كه از لحاظ اقتصادي قوي هستند و استراتژي بازاريابي را جهت به دست آوردن بازار جهاني براي فرآورده هاي خود اعم از تكنولژي تفريح و اطلاعات آماده بهره برداري كرده اند،و كشورهاي كمتر رشد كرده به علت فقدان تكنولژي پيشرفته، مصرف كنندگان عمده فرآورده هاي آنها مي باشند، و چون مبتلا به رژيمهاي غير جمهوري هستند كه از حمايت و پشتيباني دنياي جمهوري كذايي برخوردارند، چاره اي ندارند جز اينكه فرآورده هاي دنياي سرمايه دار را مصرف نمايند. چون سياست جهاني سازي آنها را مانند هشت پايي با شاخگهاي خود محكم گرفته است اجازه نمي دهد تا در فضاي آزاد نفس بكشند. در اين وضع خفقان آور اين اقوام بيچاره در مسابقه زندگي عقب مانده، بكلي تابع رحم و كرم اقوام نيمكرة شمالي گشته برنامه هاي تنظيمي كمك اقتصادي آنان نيز امكانات استقلال اقتصادي وقوة تحمل اين كشورها را ضعيف تر مي سازد. اين استعمار نو به نام جهاني ساختن اقتصاد و فرهنگ، انجام مذاكره و گفتگوي با معني ميان مردمي كه احساس مظلوميت دارند با دنياي سرمايه داري را بي نتيجه مي سازد. تا موقعي كه در اين سيستم اجتماعي و اقتصادي كه موجب ايجاد طبقات اقوام حاكم و محكوم بوده است. تغييري قابل توجه و خالصانه صورت نگيرد، هر توصيه اي براي گفتگوي تمدنها سطحي به نظر خواهد آمد. بايد واقعيتهاي موجود را در نظر گرفت، چنانگه قبلا اشاره شد، تنها بيانات شفاهي براي به هم رساندن اعتماد با همي (متقابل) كافي نيست، تا موقعي كه تغييري در طرز فكر صورت نگيرد، كه در سطح جهاني بتواند به اقوام نيمكره جنوبي اجازه دهد آنها مستقلا به فكر بپردازند، و مستقلا ارزشها و بينش حيات خود را صورت عملي بخشند. حيات خود را صورت عملي بخشند. جهاني سازي اقتصاد بدون ايجاد موافقت عمومي در رفتار اخلاقي جهاني به سوي استعمار اقتصادي سوق مي دهد، اين عقيده سنجيدةماست كه بدون اصول اخلاق جهاني ما نمي توانيم جامعه ائتلافي را تشكيل دهيم. اولين ستون اين اصول اخلاق جاني ايجاب مي نمايد تا اصل احترام، نگهداري و پيش بردن زندگي بشر در تمام سطحها در سرتاسر جهان شناخته شود، اجراي معيارهاي دوگانه نسبت به زندگي انساني كه در حال حاضر اعمال مي شود، بايد موقوف گردد. خون انسانها، چه در نيويارك و واشنگتن باشد، و چه در كشمير و فلسطين، بايد ارزش يكساني داشته باشد. اگر تلفات چند هزار انسان در نيويارك،نيمكره شمالي را مي تواند عضبناك و ديوانه و انتقام جو گرداند، بايد همان عكس العمل موقعي رخ دهد كه هفتاد هزار فرد بيگناه به دست سربازان هندي در كشمير به قتل مي رسند. وجود معيارهاي دوگانه نمي تواند وضع مناسبي براي گفتگوي تمدنها ميان دانشوران بوجود آورد. اگر مردم و حكومتهايي كه نگراني فراوان در مورد «حقوق بشر»و «عدالت» دارند،نمي توانند دربارة مسئله احترام به حيات انساني توافق داشتنه باشند، در چنين اوضاع دعوت براي برگزاري گفتگوي فكري و فرهنگي و اجتماعي تمدنها هيچ معنايي نخواهد داشت. علاوه بر حفظ و پيشبرد حيات انساني،در مورد اصول اخلاقي جهاني بايد نقش و مقام عقل و رفتار معقول در مسائل فردي و اجتماعي را در نظر بگيرند. دلائل صحت رفتار كه پايه آن بر اصول اخلاق نسبي باشد، نبايد با مطابقت رفتار معقول اشتباه گردد. اگر مي خواهيم بر ضد تعدي و زورگويي مبارزه كنيم، نبايد وسايل خود ما ناحق و قاهرانه باشد. معني عقل و رفتار منطقي، پاسخ منطقي است و بس، و نه انتقام جويي باكينه توزي و نفرت و تحقيراقوامي كه در اثر انتقام جويي رفتار غير عاقلانه را پيش گرفته اند، و يا در برابر زورگويي پاسخ داده اند،بايد جرأت اخلاقي داشته باشندتا در ملا عام اعتراف كنند كه رفتار شان غير اخلاقي بوده، و بنيادش روي اصول عاقلانه نبوده است. عقل و رفتار منطقي ايجاب مي كند كه علت تعدي را پيداكرد، و نه اينكه با ايجاد وحشت منظم بين المللي به جنگ ظلم و تعدي رفت. اين مستلزم به كارگيري رفتار اخلاقي مي باشد. عقل و طرز فكر منطقي دروني نيست. بلكه داراي مقام خارجي است در موقعي كه در چهار چوب اصول اخلاق جهاني مورد بررسي قرارگيرد و اين موضوع در سراسر تاريخ انساني داراي دلالت ضمني عمومي مي باشد. ما از هيچ تمدني خبر نداريم كه اعمال زور بر ضد والدين را روا دانسته و آن را طبق اصول منطقي اخلاق قابل بخشش حساب كرده باشد ونه هيچ تمدني را مي شناسيم كه كشتن يك نفر انسان را براي تفريح خاطر عملي معقول بداند. رفتاري كه روميها با انسانهايي كه غلام آنها بودند، روا داشتند، نزد كليه نوع بشر كاملا غير معقول و شرمناك بود. بنابراين، ستون دوم اصول اخلاق جهاني را نمي شود دچار نسبيت فلسفي يا فقهي گرداند. بعضي از جانوران هوشمند نسبت به بعضي از مستبدان برگشته از راه صواب (هيتلرهاي معاصر) عاقلانه تر رفتار مي كنند. اصل سوم مهم اصول اخلاق جهاني مربوط به تنوع عقيده و ارزشها است كه مردم در زندگي خود دارند. بنابر اين در داخل يك عرف و عادت و همچنين بين عرف و عادات مختلف بايد تصديق حق زيستن مطابق عقيده خود افراد وجود داشته باشد، و نبايد ارزشهاي ديني يا فرهنگي اكثريت يا گروه حاكم به اقليت يا گروه ضعيف به زور تحميل گردد. استعمار فرهنگي و ديني و فكري همانقدر خطرناك است كه استعمار سياسي و اقتصادي تا موقعي كه براين موضع توافق عملي نباشد كه هر فرد بشر حق دارد مطابق ارزشها و عقيده خود زندگي كند، به عقيدة ما، نمي توانيم خواب تشكيل يك اجتماع داراي افكار و عقايد متنوع را به عنوان اولين شرط براي برقراري گفتگوي تمدنها در سطح جهان صورت واقعي ببخشيم. اصول اخلاق جهاني كه موضع بحث ماست، بدون ملاحظه احترام آدميت نمي تواند به كمال برسد، به عنوان يكي از اجزاي عمده آن، انسانيت را نبايد گيج و مات گذاشت. ريشه هاي اصيل هر فرد پاية هويت و تداوم نسلي (ژنتيك) را فراهم مي سازد، و اين نبايد دستخوش تكنولژي ژنتيك قرار گيرد. تكنولژي نو، بويژه در زمينة ژن شناسي، با امكانات جابجاي ژن انساني مواجه گشته است و مي توان تصور كرد كه روزي برسد كه خريد و فروش ژنهاي انساني به بهاي هم اندازه كيفيت آن ژن ها صورت گيرد. به تعبير ديگر،ژن برندة جايزه نوبل به بهاي گرانتر از ژن يك فرد عادي به فروش برسد، و مردم بتوانند براي نسلهاي آينةخود به انتخاب هر نوع ژني حسب دلخواه خود بپردازند. اين نوع تخلفها از اصول اساسي اخلاقي، ژن شناسي بشر و استيصال خانوادة آيندة جامعه انساني را درستخوش ترديد خواهد گرداند. بدون وجود خانواده اي كه با تداوم نسلي مطابقت داشته باشد، نمي توانيم جامعة انساني مؤقر داشته باشيم. اصول اخلاق انساني بايد اين جنبه مهم را در نظر داشته باشد،و پاية محكمي براي گفتگوي تمدنها را فراهم سازد. اگر سالميت و وقار خانواده از بين رفت، هيچ جايي براي گفتگوي تمدنها نخواهد ماند، چون دور ما انسانهاي ماشيني فاقد تمدن انساني وجود خواهند داشت. اين به نظر ما اصل چهارم مهم جهاني براي عمل اننتقال با معني ميان مردم جهان مي باشد. پنجمين و آخرين اصل اخلاق جهاني حق مالكيت افراد را در نظر مي گيرد. اين نبايد با اصول اقتصاد نظام سرمايه داري مبني بر حق مالكيت انحصاري اشتباه گردد. اما اين بكلي مطابق اصول اخلاق است كه حق افراد را براي استفاده از وسايلي بشناسند كه آنها طبق موازين اخلاق به دست آورده، وتوليد نموده اند. اگر به پنج اصل مذكور اخلاق جهاني بدرستي پي برده شود و به اجزاء در آيد، اين عمل مي تواند موجب احترام باهمي (متقابل) و همكاري در كسب اطلاع از تجربيات همديگر بدون هيچ نوع تصادم و برخوردگردد. به عقيده بنده هم برخورد تمدنها ناگزير نيست، و بنابر اين يك طرز بر خورد مثبت تر و منطقي تري كه بر چهار چوب مذكور اصول اخلاق جهاني پايه گذاري شده باشد، مي تواند محيط بهتري به علت ايجاد اعتماد و همزيستي مسالمت آميز و توسعه منابع و تداوم استفاده از آن براي جامعه هاي بشر فراهم سازد. 1- استاد و رئيس دانشكده علوم اجتماعي، دانشگاه بين المللي اسلامي-اسلام آباد. 2- رئيس سابق بخش فقه اسلامي اداره تحقيقات اسلامي، دانشگاه بين المللي اسلامي-اسلام آباد. 3- ر.ك.ساموئيل پ. هانتينكتن: «برخورد تمدنها» در مجلة «امور خارجه»، (نيويارك)، ج2،ش3، تابستان 1993م، صص 23-49. ونيز... «اگر تمدنهانه پس چه؟ الگوهاي دورة ما بعد جنگ سرد»، در مجلة «امور خارجه»، ج2، ش5، نوامبر-دسامبر 1993م، صص 186-194. 4-ر.ك.علي 1. مزروعي: «مشنمش تژادي يا برخورد تمدنها، الگوي. حريف براي خطوط عيبناك» در كتاب «برخورد تمدنها؟ پاسخهاي آسيائي» مرتبه سليم رشيد، گراچي، چاپخانه دانشگاه اكسفورد، 1997م، ص29. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بحثي در باره گفتگوي تمدن ها به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست قبل از اينكه دربارة تمدن ها بحث شود و آراءو عقايد موجود بررسي گردد، ضرور است تا نحوة برخورد ما با مسأله معين شود. به عبارت ديگر ميتودولوژي تحقيق در اين زمينه مشخص گردد. بهتر است در اين باره بدون بحث مفصل بپذيريم كه شيوةپژوهش معمول دانشمندان همانا برخورد از آزمون برآمده تاريخي و منطقي است. لازم است گذشته و چگونگي تكامل تاريخي تمدنها، تقابل آنها و وحدت و پيوند آنها، عناصر ديرپاي تمدنها، روابط متقابل آنها، عمل ها و عكس العمل ها و تأثير متقابل آنها مطالعه گردد و وضعيت كنوني تمدنها، خصوصيات تمدنها در عصر كنوني،وجوه اشتراك و افتراق آنها،موثر و مفيد بودن آنها در راه و اعتلاي معنوي و مادي بشر، مورد تدقيق و تحقيق قرارا گيرد. مسلما نتايجي كه در پايان به دست مي آيد، ارزشمند خواهد بود،بويژه آنگاهي كه تأثير عملي براي زندگي آتي بشر در تحكيم، درك و تفاهم متقابل، داشته باشد. همچنان مهم است بدانيم تا محرك هايي كه تمدن و فرهنگ را در ادوار تاريخ و حال حاضر هدايت مي كندكدامها بوده است كه توانسته يا مي تواند چرخهاي تمدن را به حركت در آورد. طوري كه درباره تمدن يونان وايت هد مي گويد: اصول توجه به زيبايي و عقل،محرك فرهنگ و تمدن يوناني به شمار مي رود(1) در حال حاضر بهتر است، اين محرك ها مشخص گردند كه براي ايضاح و تبيين آن لازم است،بحث جداگانه يي صورت گيرد. صاحبنظران تاريخ تمدن با تشريح اين محرك ها بخوبي خواهند توانست هدف و غايت اين تفكر را روشن گردانند. جهان ما، جهان وحدت در تنوع است، وحدت آن است كه همه چيز را در برگيرد و مسلما زماني كه همه چيز مي گوييم، مسأله تنوع درميان قرار مي گيرد واگر اين تنوع نباشد، جهان يك گونه هم بي ارزش و ملالت آور مي گردد،شايد بدون استدلال بيشتر همه همداستان به اين امر گرديم كه تنوع امر ضروري، لازمي و ناگزير است. حال بايد دريافت كه چگونه وحدت را تأمين كرد و استحكام بخشيد و چون و چندي آن را ايضاح نمود. تا اين جا ما به سه موضوع برخورديم: شيوه پژوهش، محرك هاي تمدن و جهان متنوع در وحدت. اگر به تاريخ رجوع نماييم و انديشه هاي وحدت طلبي و پيوند انسان به جهان در پويه تاريخ وجود داشته و بار بار مطرح شده از جمله در اوپانيشادهاي كهن. طرح مسأله گفتگوي تمدنها و نزديكي و پيوند تمدن ها را دانشمندان و نويسندگان بزرگ هماره به نحوي مطرح كرده اند، طوريكه در زمانه هاي نزديك به ما را بندرنات تاگور، مهاتماگاندي، ژان پل سارترهر كدام به سهم خود،و صدها عالم ديگر فكر وحدت جهاني وايجاد روابط متقابلا مفيد را ميان مردمان و فرهنگ هايشان مطرح نموده اند و پيكارهاي بر حقي درين راه نيز كرده اند. چنانكه رومن رولان بانقل از گفتار تاگور مي نويسد: من به اتحاد واقعي شرق و غرب معتقدم. تمام افتخارات بشري به من نيز تعلق دارد... شخصيت بيكران آدمي (به قول اوپانيشادها) بجز درهماهنگي با شكوه تمام نژادهاي انساني تكميل نخواهد شد... مسأله امروز يك مسأله جهاني است هيچ ملتي نمي تواند با بريدن از ساير ملل رستگار شود. يا همه با هم نجات يابند و يا همه با هم نابود شوند(2) تصوف اسلامي مالا مال از فلسفه انسان سالاري است و در اشعار سنايي، عطارو مولانا، خيام و بيدل پيام هايي براي يگانگي بشر و تعالي روحي انسان در بعد جهاني آن وجود دارد. طوري كه مولانا جلال الدين بلخي مي گويد: چونك ببرنگي اسير رنگ شد . موسئي با موسئي در جنگ شد . يا حافظ مي گويد: غلام همت آنم كه زير چرخ كبود . زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است . موجوديت اين افكار در جريان تاريخ خود گواه نيرومندي است كه وجوه اشتراك و درخواست عام بشري براي سعادت بشري وجود دارد. تصوف اسلامي خوديكي از اساسات فكري براي وحدت و يگانگي در تنوع تمدن انساني بوده مي تواند، طوري كه تقريبا هيچ قومي در جهان نيست كه نوعي عرفان را در نزد آنها نتوان يافت. تصوف به نوبه خود داراي تعدد آراءبوده بيگانگي فكر براي هر قومي در آن بعيد به نظر مي رسد. شباهت بين تصوف اسلامي با عرفان ساير ملل و نحل در جهان مي تواند يكي از موضوعات مهم تحقيق باشد و بدون شك حايز اهميت فراواني است. با مطالعه تاريخ اديان، علوم، تمدن، هنر و همه فلسفه ها و همه شئون زندگي به اين نتيجه مي رسيم كه شباهت و اشتراك زيادي در نقاط مختلف عالم و در بين اقوام مختلف جهان و بنيادهاي مشابه فرهنگي وجود دارد. اين وجوه اشتراك بايد درك و دريافت هر چه بيشتر گردند، تفكيك سليقه ها صورت گيرد، و با روشن بيني سنگ بناي تهدابي (بنيادي) و واقعي گفتگوي تمدنهاي بر بنياد وحدت در تنوع گذاشته شود. اگر بگوييم محرك اساسي در عصر ما براي انسان و تمدن انساني عبارت است از: تسلط، شايد به گوشه اي از بحث اشاره نموده باشيم. آري، تسلط، تسلط بر نفس، تسلط بر طبيعت پيرامون و تسلط بر جهان پيرامون طبيعت ما. ولي به هيچ وجه تسلط بر انسان نه! زيرا وقتي بحث و گفتگو مثمر و تطبيقي خواهد بود كه تسلط بر ديگري مطرح نباشد. اين محرك واحد (تسلط انسان) مسلما با در نظر داشت اهداف انساني تذكار يافته و ديگر اهداف انساني براي رفاه بشر در جاي خود اساس واحدي براي نيل به اهداف واحد، خواهد بود كه بتواند در تأمين پيوندها و استحكام وحدت جهاني كمك موثري نمايد. درباره تسلط يا حاكميت بر نفس سخن ها فراوان بوده اما چون در بحث مطرح گرديد بايد يادآور شد كه هدف از شناخت و معرفت هر چه بيشتر نفس و تسلط برآن در حقيقت معرفت و تسلط بر جهان كوچك اما خيلي با اهميت است. اين تسلط مقدمه تسلط بر طبيعت پيرامون و طبيعت زمينه خوبي براي جهان پيرامون طبيعت ما خواهد گرديد و درين سير و سفر مسلم است كه تأثير متقابل خود را نيز در برمي داشته باشد. چنانكه در گذشته ها بارها اين تلاش صورت پذيرفته است و اين يكي از امور معقول در سرگذشت آدمي بوده و مي باشد. تلاش انسان براي تسخير طبيعت و تسلط بر آن مبارزه دايمي خواهد بود كه مردمان سياره ما را در راه نيل به آن متحد خواهد ساخت. زمين ما اگر مركز كاينات به مفهوم جغرافيايي آن نيست تا آنجا كه ما مي دانيم مركز فرهنگي كاينات به مفهوم فلسفي كلمه هست و مي باشد. اين مركز معرفتي به شناخت خود و ديگران پرداخته و مي پردازد و اين ديگر پرواز پندار نيست و از آنجايي كه كارهايي در زمينه انجام شده است،بنا امكان ما به واقعيت مبدل گشته و اين راه ما آدميان است، با آنكه در خم كوچه اوليم. آن در راه شناخت خود، ماحول و كاينات كه به نوبه خودهر كدام داراي پيوند و تداخل با ديگري هست قرار دارد، اين راه هزاران ساله با كام نخست انسان اوليه آغاز گرديده در قرون بعد از رنسانس اروپا سرعت بيشتري كسبت نمود و در اواخر قرن بيستم آهنگ رشد معرفت انسان از ساختار بيولوژيك و سايكولوژيك خودش تا نظام هاي شمسي در دوردست ها سريعتر گرديده اين پروسه اي است لا ينقطع و خوشبختانه با رشد علوم و اختصاصي شدن هرچه بيشتر رشته هاي علمي با دقت تمام صورت مي گيرد. هر كشف و اختراع در هر سطحي كه باشد به اسرع وقت به مراكز علمي و تحقيقاتي و حتي به همه جهانيان رسانيده مي شود. اين خود يكي از زمينه هاي ضروري و مهم براي مساعي مشترك به خاطر تسلط بر طبيعت به شمار مي آيد و در حقيقت، خودجمعي آدميان است. با آنكه تسلط بر روندها امري است دشوار ولي ممكن وغايي و برجسته ترين محرك مبارزه عام بشري و هدف مشترك سرنشينان زمين. يكي ديگر از محرك هاي اساسي (سيطره و تسلط) همانا مبارزه به خاطر ارتقا و تكامل سطح شعور و در مجموع آگهي آدمي است. اين محرك مانند محرك تسلط در وجود انسان و نفس انساني نهفته است. انسان پيوسته در پي فزوني آگهي خويش از چگونگي ماهيت ها و پديده هاست با آنكه اين فزوني رشد هماهنگ ندارد و سطوح متفاوتي را دارا است ولي اگر نشود آن را برنامه ريزي و طراحي كرد، حد اقل مبارزه جدي براي آن، طوري كه وجود دارد بتوان بهتر تنظيم نمود،به نوبه خود مي تواند زمينه خوبي براي يگانگي و اتحاد هرچه بيشتر گردد، زيرا اهداف مشترك راه رسيدن واحد و مبارزه واحد مي خواهد. گفتگوي تمدنها در ماهيت امر جرياني است لا ينقطع و دوامدار،كه خود اين گفتگو مراحلي را بايد طي كند تا به قوام و پختگي لازم برسد. نخست در سطح حوزه ها بايد گفتگو ها و تفاهماتي به عمل آيد،يا حد اقل همسويي ها صورت گيرد، مثلا درميان كشورهاي مسلمان عربي، كشورهاي غير عرب بويژه افغانستان، ايران، هند، پاكستان، كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز، گفتگوهاي سازنده اي ميان شرق اسلامي و شرق بودايي و در گامهاي بعدي تمدن كنفوسيوسي (چيني در مجموع) تا باشد زمينه هاي خوبي مساعد و گفتگوي هايي با غرب مسيحي صورت پذيرد. يكي ديگر از محرك هاي گفتگوي تمدن ها كه مي تواند نقش محوري داشته باشد و خيلي ارزنده است همانا دردهاي مشترك آدميان است. غلبه بر اين دردها، آلام و مصايب، جستجوي راههاي معقول و شنوه هاي انساني براي تقليل و حتي زدودن آنها امري است خطير و قابل تأمل و دقت. زيرا دردهاي علام بشري هنوز هم كه هنوز است به طور جانكاه انسان را به گفته صادق هدايت از درون مثل خوره مي خورد. قسمتي از اين دردها منشأ اجتماعي دارند كه روح بشري را آزرده كرده و مي آزارد و انسان حساس را خرد مي كند،از آن جمله اند: فقر جهاني، جهل جهاني، استبداد و ظلم در سطوح و اشكال مختلف آن، مهاجرت ها، محروميت ها، آدم فروشي ها،كشتارهاي جمعي، توليد بلا انقطاع اسلحه و بويژه اسلحه ذروي (اتمي) و... بشريتي كه در پي فريب خود است و به مضحكه ها دلبسته است بايد نجات يابد. داغ آوارگي از قرني به قرني انتقال يافت و قرن 21نيز با آوارگيهاي دسته جمعي و بي خانماني انسانها آغاز شد. با آنكه اين دردها شايد بتواند به نوبه خود درك ها را بار آورد و بشريت را به سوي درك متقابل جهاني جولان دهد و راههاي معقول و صادقانه رفع آنها را دريابد ولي در حال حاضر جانكاه و طاقت فرساست. يكي از مسايل مبرم و تهديد كننده براي بشريت به طور عام و كشورها و قدرتها به طور خاص همين مسأله نفع و سود جويي در هر امدي است كه انسان و زندگي را نگذاشته تا به زدودن ساده ترين موانع و مشكلات خويش بپردازد. زماني كه تسلط بريكديگر مطرح نباشد بحث مثمر و تطبيقي مي باشد كه يكياز اساسي ترين شرايط در گفتگوي تمدن ها همين اصل خواهد بود. در هر گفتگويي بايد هويت و شخصيت خود را حفظ كرد تا گفتگو موفقانه و به مورد باشد كه درين رابطه بيشترين رابطه گذشته تاريخي جوامع مطرح مي گردد و اگر بپذيريم كه بشريت در هر جايي بوده، آفريده و گامي در راه لا يتناهي، سعادت و رفاه و بهروزي برداشته در حال حاضر هم كليه دست آوردهاي بشري را اعم از مادي و معنوي و روحي ملكيت حدود شش ميليارد انسان دانسته و از نظر فكري و درك متقابل و اعتلاي معنوي بشر، بايد به نوعي اكلكتيسسم يا فلسفه التقاط از بهترين افكار تن در دهيم و پذيرش افكار عالي و محصولات مادي براي رفاه انسان بوده و اين پرداخت ها و ساخت ها به زودي همگاني مي گردند، بدون توجه به اينكه كجايي هستند. پس موثرترين پديده دوران ما رشد وحدت جهاني در تنوع آن است كه زمينه مادي آن با رشد وسايل توليد و وسايل ارتباط جمعي و ساير پديده هاي تكنولوژيك همگام بوده و فراهم گرديده است. بشريت در طرح ها و دست آوردها با هم مي آميزد. حقيقت و نيكي در هر جاكه وجود دارند و به وجودمي آيند به همه بشر تعلق دارند. اگر به اين بحث پايان بخشيم بايد قبل از همه آن را جمع بندي نموده و نتايج حاصل از آن را روشنتر گرداني. طوري كه گفته آمديم به مسايلي از قبيل ميتود يا روش پژوهش،محركهاي تمدنها، جهان متنوع در وحدت و تسلط پرداختيم و در كليت آن دو راه در دو سطح خاطر نشان گرديد، در سطح كشورهاي اسلامي تصوف به حيث وسيله برخورد ما با تمدن هاي ديگر و مذهب داراي زمينه غني درميان فرق و مذاهب خود جهان اسلام، مورد بحث قرارگرفت با آنكه به تحليل و توضح آن به صورت مفصل پرداخته نشد، زيرا پژوهشهاي مفصلي دراين زمنيه به عمل آمده و ما در اينجا با درك اينكه برداشت كافي از موضوع وجود دارد، صرفا از آن طريقه (تصوف)نام برديم و پيشنهاد شد تا به حيث عقيده فراگير و مبرا از بند تعلق به حيث يك طرز تفكر حتي در سطح بزرگ و بزرگتر به كار آيد... در سطح جهاني آن نيز با آنكه تصوف ميتواند يك مورد قابل دقت و قوت در بحث ها و كارگيري ها باشد،ولي اكلكتيسسم يا نوعي از التقاط افكار كه اينجا هدف همانا افكار عالي انساني است مطرح گرديد و مانند تصوف به آن صرفا اشارةمختصري صورت گرفت ولي اكلكتيسسم به هيچ وجه به معني صرف، از هر چمن سمني نبوده، بل از آنجايي كه واقعيتهاي جهان موجود و انعكاس ذهن آنها گوناگون است رنگهاي طبيعي و تركيبي فراواني دارد، تلاقي و تعدد آراء نيز امري است بديهي و لازم و لزوم آن بيشتر از همه در نفس واقعيت مستقل از اراده ما مضمر است و ا ز اين رو اجتماع براي بيان روندهاي مختلف در يك طرز ديد به صورت سيستم به هم پيوسته و افكار ضروري براي يكديگر غرض ايضاح و بيان بهتر، امري است نهايت مبرم ارزنده و ضروري طوري كه در بالا اشاره شد زمينه مادي خوبي براي اين طرز تفكركه مي تواند آنرا كلكتيسسم يا فلسفه التقاطي قرن بيست ويك ناميد، همانا وحدت مادي جهان است كه در گونه گوني و تنوع بيشمار خودقرار دارد و به دريافت هاي جديد به وسيله تخنيك (تكنيك) و تكنالوژي پيشرفته درك و فهم ما از آن ژرفتر مي گردد، به عبارت ديگر، وحدت در تنوع در جهان مادي زمينه عيني براي انعكاس ذهني كه ما تبيين آن را فلسفه جديد التقاطي ناميديم بوده و اساس فكري براي گفتگوي تمدن ها مي باشد كه با استفاده از آن سهولت هاي حدي در بحث ها فراهم خواهد آمد و زمينه هاي تطبيقي را براي اين گفتگوها در سطح جهاني به وجود خواهد آورد. بدين صورت مي توان گفت نتايجي ازبحث ها خواهيم گرفت و قرن بيست و يكم را با گام هاي عملي درين راه خطير آغاز و ادامه داده، كه بي شك اين قرن مي تواند، قرن نزديكي هر چه بيشتر و بهتر انسان ها باشد، زيرا نسبت به تمام قرون گذشته (قرن بيست) زمينه هاي علاي را براي نيل به اين هدف به ميراث قرن بيست و يك گذاشته است. منابع و مآخذ:
1- داريوش، شايگان،دكتر، پديده هاي ديدار در گفتگوي تمدنها،مجله بخارا، شماره 8، ترجمه باقر پرهام، چاپ تهران سال 1379. 2- رادهاكريشنان، ترجمه امير فريدون گرگاني، چاپ تهران، 1343. 3- رومنرولان، مهاتماگاندي، ترجمه محمد قاضي، چاپ دوم، 1343، تهران. 4- وايت هد، سخنراني در دانشگاه روارد 1925، فلسفه علمي، جلد دوم، چاپ تهران، ترجمه سيد عبد الله انوار. 5- كارل ياسپرس، آغاز و انجام تاريخ: ترجمه محمد محسن لطفي، چاپ دوم، ديب، سال 1373، تهران. 1- سخنراني وايت هد در دانشگاه ها روارد 1925. فلسفه علمي، جلد دوم، چاپ تهران، ترجمه سيد عبدالله انوار، ص 80. 2- رومن رولان، مهاتماكاندي، ترجمه محمد قاضي، چاپ دوم، ص 157 از مقاله اتحاد تمدن ها، 13 مارس 1921.