نظريه سيستمهاى لومان به مثابه نظريه اى در باب مدرنيته
نوشته هارولر مولر ترجمه مراد فرهادپور نظريه سيستمهاى لومان در شكل فعلى اش حاصل سى سال تحول نظرى است. اين نظريه به منزله نوعى نظريه ساختارى مبتنى بر كاركرد در پاسخ به نظريه كاركردى مبتنى بر ساختار تالكوت پارسونز تدوين گشت. اين نظريه در ابتدا كارش را با نظريه عمومى سيستمها و مفهوم اساسى آن يعنى تفاوت ميان سيستم و محيط آغاز كرد، ولى در اواخر دهه 1970 و اوايل دهه 1980 به صورتى اساسى بازنويسى شد و با اخذ مفهوم خودسازى، ( autopoiesis ) از زيست شناسى معرفتى و عناصرى از نظريه مشاهده از قلمرو سيبرنيتيك مرتبه دوم، بر استحكام و قدرت توضيح دهندگى خود افزود. در مقام نظريه اى كه واجد دعاوى كلى است، نظريه سيستمها يقينا به آن دسته از نظريه هاى قشنگ و سودمندى تعلق ندارد كه به راحتى با مواضع قبلى تطبيق مى يابند. به همين دليل، تكرار تاريخچه نظرى آن در اينجا بى معنا به نظر مى رسد، تاريخچه اى مبتنى بر تركيب عوامل درونى و بيرونى كه به لحاظ پيچيدگى نظرى به پاى خود نظريه سيستمها نمى رسد و صرفا بيانگر تلاشى بى ضرر براى اهلى كردن آن خواهد بود. در عوض، من نخست معمارى مفهومى نظريه سيستمهاى لومان را، بر اساس اثر اصلى او، سيستمهاى اجتماعى، شرح خواهم داد و يكى از مفاهيم مركزى آن، يعنى مفهوم تفكيك اجتماعى، را به صورتى مفصلتر و روشنتر معرفى خواهم كرد. نظريه لومان در باب يك جامعه به لحاظ كاركردى تفكيك شده، در عين حال نظريه اى در باب مدرنيته است. از اين رو، در مرحله بعدى به توصيف نحوه كاركرد سيستم مدرن هنر خواهم پرداخت; و مقاله را با ارائه ملاحظاتى چند در باب نتايج كليتر اين طرح پژوهشى، سبك لومان و امكان تركيب و رقابت نظريه او با ساير مواضع نظرى به پايان خواهم برد. در جهان و جامعه اى كه بدون توجه به نقطه اى مركزى درك و تصور شده اند، به سختى مى توان مقوله يا مفهوم نقطه ارشميدسى را حفظ كرد، نقطه اى كه از آن و در راستاى آن مى توان هم جهان و هم جامعه را فهميد: «جهان چيزى نيست كه بتوان آن را از يك ديدگاه توصيف كرد.» اتخاذ منظر يك ناظر ممتاز و فراخاكى نيز ممنوع است. چنين منظرى پديده هاى منفرد جمعى، نظير خدا، روح، تاريخ، انسان، طبيعت، سوژه، فرد، يا بين الاذهان را در مركز يك گفتمان بنيادين قرار مى دهد. «به عبارتى، نظريه درمى يابد كه بيشتر در يك هزارتو قرار گرفته است تا در يك بزرگراه عريض به سوى پايانى خوش.» گفتمانهاى بنيادين متكى بر مقدمات هستى شناختى، متافيزيكى، طبيعى، انسان شناختى، تاريخى - فلسفى يا بين الاذهانى، عمدتا مسايلى مربوط به توصيف و ساده سازى نفس اند كه بايد به لحاظ كاركردى توضيح داده شوند. نظريه سيستمها دقيقا مدعى ارائه چنين توضيحى است تا بدين وسيله بتواند از مواضع قديميتر اروپايى و ماقبل مدرن پيشى گيرد. بنابراين نظريه سيستمهاى لومان نظريه اى است بدون مركز كه بر پايه تكثر مراكز و در نتيجه تكثر زمينه ها طراحى شده است. هيچ مفهوم بنيادين يا حتى مجموعه اى از مفاهيم اساسى در نظريه سيستمها به چشم نمى خورد. هيچ نوع شهود آغازگر، نظير مفهوم آگاهى بين الاذهانى در انديشه هابرماس، در كار نيست كه براهين بعدى بتوانند، به صورتى على، قياسى، غايتمند، يا هر شيوه ديگرى، بدان ارجاع داده شوند. در عوض، تلاشى در كار است تا مفاهيم در رابطه با يكديگر تعريف شوند، مفاهيمى چون : معنا، زمان، عنصر، رابطه، پيچيدگى، حدوث، كنش، ارتباط، سيستم، محيط، جهان، انتظار، ساختار، فرآيند، ارجاع به نفس، اختتام، خودسازماندهى، خودسازى، فرديت، مشاهده، مشاهده نفس، توصيف، توصيف نفس، وحدت، تفاوت، اطلاعات، تداخل، تعامل، جامعه، تضاد، تخاصم. در فرآيند تعريف مفاهيم در ارتباط با هم، اين مفاهيم يكديگر را روشن و محدود مى كنند، بى آن كه هر يك از آنها با تك تك مفاهيم ديگر پيوند داشته باشد. نظريه سيستمها به مفهوم دقيق كلمه نظريه اى سازنده است و به روايت صرف تاريخ نظريه ها خلاصه نمى شود. لومان به صورتى موجه و با لحنى آميخته به طنز از كسانى ياد مى كند كه مى پندارند با تكرار و تركيب مواضع وبرى و ماركسى به پيشرفتهاى نظرى دست مى يابند. به اعتقاد او فعاليت چنين كسانى معادل «گرم كردن و خاييدن استخوانهاى به جامانده از سفره متفكران كلاسيك است.» نظريه سيستمها عمدا به صورتى حلقوى ساخته شده است، به خود به منزله يكى از موضوعات خويش مى نگرد، و نفس نظريه تفكيك را به مثابه نتيجه و محصول [ فرآيند ] تفكيك درك و تفسير مى كند. اين نظريه مدعى ارائه توصيف صحيح از جهان يا جامعه موجود نيست. و در عين حال ادعا نمى كند كه مى تواند تمامى واقعيت موضوع خويش را بازتاب دهد، و همه صور ممكن شناخت آن را تحقق بخشد. اما نظريه سيستمها به واقع مدعى «درك كلى و عام موضوع خويش است، بدين مفهوم كه در مقام يك نظريه اجتماعى، به همه مسايل اجتماعى مى پردازد، و نه فقط به بخشها يا قطعاتى محدود.» اين نظريه كه به منزله سازه اى متكى بر خود ساخته شده است، بنا به توصيفى كه از خود عرضه مى كند «يك ابرنظريه مشخصا چشمگير» است كه از آغاز به شيوه اى ميان رشته اى طراحى شده و محركها و نيروهاى بسيارى را از رشته هاى گوناگون به خود جذب مى كند. اين نظريه مدعى است كه مى تواند به جهان و جامعه موجود توصيفى سودمند و رسا عرضه كند كه وجه مميزه آن توانايى بالقوه، در سطحى چشمگير، براى تجزيه و انحلال و تركيب مجدد است. عملكرد سازنده و به لحاظ مفهومى گسترده آن از معيارهايى تبعيت نمى كند كه معطوف به نظريه هاى تطابقى اند، ليكن اين نظريه به لحاظ بازسازى [ واقعيت ] به واقع حاوى ادعاهايى است كه مرجع آنها جهان واقعى و جامعه واقعى است. (1) بر اساس پيشفرضهاى فوق، سيستمهاى اجتماعى از زنان و مردان و افراد و آحاد و بازيهاى تعاملى ميان آنها تشكيل نمى شوند، بلكه اين سيستمها عبارت اند از «ارتباطات و انتساب آنها [ به اشخاص ] به مثابه عمل يا كنش.» در اينجا، ارتباط «واحد اوليه تاسيس و تشكيل، و كنش واحد اوليه مشاهده و توصيف سيستمهاى اجتماعى توسط خود آنهاست.» اعمال به اشخاص نسبت داده مى شود; ليكن منظور از اشخاص «بيشتر ساختارهاى [ فرآيند ] خودسازى سيستمهاى اجتماعى است... تا سيستمهاى روانى يا انسانهاى كامل.» نظريه سيستمها قائل به وجود تمايز تحليلى دقيقى ميان سيستمهاى اجتماعى (ارتباطات) و سيستمهاى روانى (آگاهى) است، و روابط موجود ميان آن دو را از نوع رابطه سيستم / محيط مى داند. اين نظريه در عملكرد خود براى بازنمايى بر اساس الگويى به پيش مى رود كه خود مقوم و تشكيل دهنده اين نظريه است: يعنى تقليل پيچيدگى. آيا تلاش خود لومان براى تقليل پيچيدگى مى تواند به شيوه اى تقليلى بررسى شود؟ اين كار، تلاشى بغايت گزينه اى و احتمالا ناموجه است. مع هذا، به نظرم مناسب آن است كه در اينجا به توصيف برخى جوانب بديهى نظريه سيستمها بپردازم، جوانبى كه ممكن است معمارى و ساختار نظرى آن را به نحوى دقيقتر نشان دهد. با اين كار من تكامل در زمانى نظريه سيستمها را توصيف نخواهم كرد، بلكه عمدتا برخى مفاهيم كليدى را به شيوه همزمانى گرد خواهم آورد. در تقابل با همه منتقدانى كه لومان را به ايجاد ثبات در سيستم متهم مى كنند، بايد به ياد آورد كه مفهوم كاركرد وابسته به صيانت نفس و صيانت ديگرى، [ Selbsterhaltung & Fremderhaltung ] نيست. كاركرد مفهوم كاركرد تقليل پيچيدگى افراطى جهان است. بنابراين، رهيافت كاركردى پيوند نزديكى با زوال امور بديهى و متعارف سنتى و غريب و غيرواقعى جلوه كردن آنها دارد، و همچنين با مساله معادلهاى كاركردى اين امور. «نسخه روش شناختى... به ترتيب ذيل است: به دنبال نظريه هايى بگرديد كه در توضيح امر عادى به منزله امرى نامحتمل موفق اند.» به لحاظ روش شناختى اين دستورالعمل بدان معنا است كه آدمى نخست بايد كاركرد كاركرد را تعريف كند و فقط بعد از آن است كه مى تواند پرسش چگونگى تاثيرگذارى آن بر ساختار يا فرآيند را مطرح سازد. اولويت مفهوم كاركرد در عين حال متضمن ممتاز شمردن آن مفهومى از معنا است كه نمى توان آن را به قصد و نيت [ آدميان ] نسبت داد. معنا و كنش مجموعه هايى برگزيده اند، اشكالى از تقليل [ پيچيدگى ] كه بر فشردگى دلالت مى كنند. آنها محصول افقى از معنايند كه مبتنى بر روابط ميان اشياء و امور است، افقى باز - فرجام، ( open-ended ) و مقاوم در برابر فضاى بسته، ( closure ) هيچ گونه مفهوم جوهرى از معنا وجود ندارد، و يا هر نوع مفهومى كه گوياى فضاى بسته مبتنى بر روابط، ( relational closure ) باشد. رخداد معنا، رخداد ارتباط، و رخداد كنش، جملگى حامل امكانات تحقق نيافته و ارجاعات بى پايان اند و از اين رو جملگى به دقيقترين مفهوم كلمه امورى حادث و غيرضرورى اند، زيرا همواره ممكن است به نحوى ديگر تحقق يابند. بدين جهت، رخدادهاى ارتباطى (سيستمهاى اجتماعى) و رخدادهاى آگاهى (سيستمهاى روانى) از طريق گزينشهاى حادث و غيرضرورى تعريف مى شوند زيرا آنها بايد مستمرا به گزينش از محيطى پيچيده ادامه دهند، بى آن كه شيوه گزينش آنها به صورت على، يا جز آن، توسط آن محيط تعيين شود. آنها وابسته به توانايى ايجاد پيوندند، ولى نمى توانند شكل زنجيرى محكم يا حتى شل را به خود بگيرند كه [ ساختار آن ] مبتنى بر اصولى چون خطى بودن، غايتمندى، يا عقلانيت اهداف و ارزشهاست. سيستمهاى اجتماعى و روانى همواره نظامهايى مبتنى بر تقابل سيستم / محيط اند. هر دو آنها، سيستمهايى خودمرجع و خودسازند كه بسته شدن و خاتمه يافتن آنها، خود همان عاملى است كه وجود گشودگى را ممكن مى سازد. وجه مشخصه سيستمهاى خودساز آن است كه اين سيستمها خود عناصر تشكيل دهنده خود را توليد و بازتوليد مى كنند. سيستمها، چه اجتماعى و چه روانى، عبارت اند از پردازش مستمر تفاوتها در متن تركيب مستمر ارجاع به خود و ارجاع بيرونى. لومان ارتباط (سيستمهاى اجتماعى) را به مثابه نوعى فرآيند گزينش سه مرحله اى توصيف مى كند كه اطلاعات، اظهارات، و فهم را با هم تركيب مى كند; سيستمهاى روانى، در مقام سيستمهاى خودساز، مولد افكار و تصورات اند. سيستمهاى اجتماعى و روانى به صورت ساختارى با هم مرتبط اند، بدين نحو كه هريك به ديگرى وابسته است و در همان حال هر يك براى ديگرى در حكم محيط است. سيستم اجتماعى و سيستم روانى هر دو در قالب پردازش معنا، دست اندركار پردازش پيچيدگى اند. آنها با كاهش پيچيدگى محيط، پيچيدگى خود را افزايش مى دهند. بدين سان، معنا چيزى نيست جز پردازش مستمر تفاوت ميان واقعيت و امكان. در اينجا بايد ميان سه بعد معنا تمايز قايل شد: بعد واقعى وضعيت موجود را مشخص مى سازد، بعد اجتماعى نشان مى دهد كه چه كسى سرگرم تعريف چه مضمونى است، و بعد زمان تعيين مى كند كه چه وقت امرى رخ مى دهد. براى پرهيز از موارد پوچ ارجاع به خود و همچنين موارد پوچ ارجاع بيرونى، وجود صورى از تقليل، يا همان محدوديتها، الزامى است، محدوديتهايى كه همزمان با حذف امكان وقوع چنين ارجاعاتى، امكان برقرارى تماسها و پيوندها را، البته بدون تضمين قطعى، تقويت مى كنند. ارتباط، زبان، كنش، فرآيند، ساختار، تعميم رفتار و ايجاد انتظارات و توقعات (هنجارها، ارزشها، و غيره)، نهادينه كردن، تعيين اهداف و سازمانها - اينها همگى مكانيسمهايى محدودكننده اند كه پديده هاى تصادفى و دلبخواهى را كه وجودشان در اصل مفروض گرفته شده است به حداقل مى رسانند. به علاوه، سيستمها مى توانند سيستمهاى جزئى يا خرده سيستمهايى، ( subsyste ms ) را شكل بخشند كه قادرند با استقلال فزاينده يا وابستگى فزاينده پيچيدگى محيطى را تقليل دهند، بى آن كه لزوم دخالت كاركردى كل سيستم يا ديگر سيستمهاى جزئى مطرح شود. اين امر نيز به تدوين نظريه اى در باب تكامل اجتماعى منجر مى شود. اين سيستمهاى جزئى كه به لحاظ كاركردى تفكيك شده اند، خود به صورت خودساز سازمان مى يابند و از نظر كاركردى با يكديگر قابل تعويض اند. اين سيستمها همراه با افزايش پيچيدگى خود، فشار براى گزينش را تشديد مى كنند و سطح خطر يا ريسك مرتبط با هر گزينشى را بالا مى برند. برخى رسانه هاى ارتباطى تفكيك شده (قدرت، پول، عشق، و غيره) نيز درجه توجيه ناپذيرى را به حداقل مى رسانند. اين سيستمهاى جزئى بر اساس كدهاى دوتايى، نامتقارن و تقليل ناپذير عمل مى كنند (نظير كد صادق / كاذب در سيستم علمى، يا كد زيبا / زشت در سيستم هنر). آنها داراى برنامه هاى مشخص (نظير انواع روش شناسى در سيستم تحقيقات دانشگاهى) يا نظريه هاى تاملى (مثلا زيباشناسى در سيستم هنر) خاص خودند. آنها دستاوردهاى خاصى براى ساير سيستمها به بار مى آورند. بدين سان، از ديدگاه مدرنيته، هنر كليسايى نوعى هنر است (كد زيبا / زشت)، ولى در عين حال موجد دستاوردى براى سيستم دينى نيز هست (كد درونماندگار / متعالى). تحقيق و پژوهش، در مقام يك سيستم جزئى خودساز و به لحاظ كاركردى تفكيك شده، اساسا مشاهدات را مشاهده مى كند و از اين رو درگير مشاهده مرتبه دوم است كه براى سيستمهاى جزئى تفكيك شده اصلى ترين نوع مشاهده محسوب مى شود. مشاهده عملى است متشكل از دو وجه يا سويه: تمايز و نامگذارى. در مقام نوعى نامگذارى كه نشانگر تفاوت است، مشاهده وابسته و مقيد به يك نقطه كور است. مشاهده كننده همواره تمايزى را به كار مى گيرد كه خود قادر به مشخص ساختن آن نيست. مشاهده مرتبه دوم قادر است اين نقطه كور نهفته در مشاهده مرتبه اول را مشاهده كند، و از نسبيت مشاهدات خود آگاه است. از اين رو، مشاهده مرتبه دوم به لحاظ سلسله مراتبى برتر از مشاهده مرتبه اول نيست. نظريه مشاهده لومان، در مقام نوعى نظريه تمايز كه متضمن دو حركت رفع پارادوكس و نامرئى ساختن است، يقينا نظريه اى مبتنى بر وحدت نيست. نظريه سيستمها همواره با فرض وجود تفاوت آغاز مى شود. لومان در اين زمينه مى گويد: براى مثال، به نظر من ثمربخش تر آن است كه نظريه ها را بيشتر با تفاوت آغاز كنيم تا با وحدت، و به عوض وحدت (به مفهوم سازگارى و آشتى) كار را با... تفاوتى بهتر به پايان بريم. به همين دليل است كه، براى مثال، رابطه سيستم و محيط براى من مهم است، همانطور كه فونكسيوناليسم نيز برايم اهميت دارد، زيرا اين رابطه همواره بدان معناست كه آدمى مى تواند اشياء و امور متفاوت را با هم مقايسه كند. در چارچوب نظريه سيستمها، تفكيك به معناى تفكيك سيستمى است. نظريه سيستمها دستگاهى توصيفى به ما ارائه مى دهد و خودارجاع، ( self-refrenfial ) اند، و همواره با مشخص ساختن تفاوتشان از محيط - تفاوتى كه به صورت درونى پردازش مى شود - به خود شكل مى بخشند. اين شاكله يا شماتيسم در عين حال بسط و توسعه خرده سيستمها يا سيستمهاى جزئى را ممكن مى سازد، و مابقى سيستم نيز به نوبه خود به محيطى درونى براى آنها بدل مى شود. سيستم هنر به محيطى براى سيستم تحقيق آكادميك بدل مى شود، و بالعكس. بدين سان در متن جامعه مدرن و به لحاظ كاركردى تفكيك شده، منظرها يا چشم اندازها تكثير مى شوند بى آن كه آدمى بتواند نوعى ديدگاه يا منظر ممتاز مركزى اتخاذ كند يا بر اساس نوعى سلسله مراتب مقامى برتر و رهبرى كننده را به هر يك از سيستمهاى جزئى نسبت دهد - مى خواهد اين سيستم جزئى سياست باشد كه رسانه ارتباطى آن قدرت است يا اقتصاد كه رسانه ارتباطى اش پول است. هيچ سيستم جزئى نمى تواند معرف كل باشد و به منزله نماينده كل سيستم عمل كند; هيچ سيستم جزئى نمى تواند در مقام معادل كاركردى سيستمى ديگر جايگزين آن شود. تفكيك كاركردى، كه ميزان كنترل درونى در هر يك از سيستمهاى جزئى منفرد را افزايش مى دهد، دقيقا همان عاملى است كه موجب افزايش «بى نظمى » و خطر يا ريسك مى شود، به ويژه در روابط ميان سيستمى. به علاوه، گرايش مشاركان در هريك از سيستمهاى مربوطه معطوف به زياد شمردن امكانات خود و فراافكندن آنها به شيوه هايى غيرمجاز است. نمايندگان سيستم سياسى همواره واژگان قدرت را به واژگان اخلاق گره مى زنند و در هيات نمايندگان منافع عمومى ظاهر مى شوند. در گفتار زيباشناختى نيز ارتقاء خويشتن به مقام و منصب سخنگوى تجارب اصيل و سپس تعميم اين تجارب به ساير سيستمها، يك استراتژى بلاغى پرطرفدار است. آدمى مى تواند خود را به هيات پاسدار زبان نيز نمايان سازد، بى آن كه متوجه شود در رقابت با گفتارى كلامى، ( theological ) كه كلام خداوند را عرضه مى كند، به سختى دچار مشكل خواهد شد. سيستمهاى جزئى به طور همزمان خودآيين و وابسته اند. سيستم علمى هرگز نمى تواند بدون سيستم سياسى به كار خود ادامه دهد، اما سيستم سياسى در عين حال وابسته به دانشى است كه تحقيقات و علوم فراهم مى آورند. سيستم هنر نيز، براى مثال، وابسته به سيستم حقوقى يا سياسى است; هرچند در اين مورد نيز جهت وابستگى به راحتى مى تواند معكوس گردد. اما اين شكل از جامعه كه به لحاظ كاركردى تفكيك شده است و پيچيدگى و تصادف و خطر در عرصه هاى مربوطه آن افزايش مى يابد، همواره وجود نداشته است. اشكال واقعى تفكيك به لحاظ تاريخى دگرگون گشته اند. كلا مى توان سه مرحله تاريخى را در تكامل جامعه مشخص كرد. در ابتدا، از طريق تفكيكهاى بخشى يا قطعه اى، ( segmentary ) ،سيستمهايى بر اساس روابط خويشاوندى و زندگى در مناطق و محدوده هاى كوچك شكل گرفتند. سپس ساختارهاى نامتقارن در جوامعى بسط يافتند كه بر اساس اقشار يا لايه هاى اجتماعى و با تفكيكهايى چون شهر / روستا، مركز / پيرامون، كل / جزء سازماندهى شده بودند. اين جامعه برخوردار از ساختار سلسله مراتبى هنوز مى توانست به يارى تصوير يك بازنمود واحد بازنمايى شود. اين جامعه متكى بر قشربندى اجتماعى و نظام سلسله مراتبى، با توجه به معناشناسى پيشرفته اش، به ويژه مناسب [ ظهور و رشد ] كيهان شناسيهاى دينى و نظامهاى متافيزيكى هستى شناختى در بخش فرهنگ بود. در تقابل با اين نوع تفكيك، جامعه مدرن، همچنان كه در قاره اروپا شكل و گسترش مى يافت، سبك و نوع كاملا متفاوتى از تفكيك اجتماعى را بسط داد. وجه مشخصه جامعه مدرن، و به لحاظ كاركردى تفكيك شده، وجود سيستمهاى كاركردى بدون سلسله مراتب، و همچنين وجود درجه بالايى از كنترل ناپذيرى است. البته تفكيك بخشى و تفكيك مبتنى بر قشربندى هنوز هم در جامعه مدرن وجود دارد، ليكن كاملا تابع تفكيك كاركردى است. جامعه مدرن محصول فرآيند تكامل است، همراه با مكانيسمهاى گوناگون آن براى گزينش، ايجاد تغيير و تنوع و تثبيت. در جامعه مدرن، نحوه كاركرد خود اين جامعه در يكى از سيستمهاى جزئى آن، يعنى سيستم تحقيق علمى، توصيف مى شود. اما همچون خود جامعه مدرن، علم نيز در مقام يكى از سيستمهاى جزئى اين جامعه محصول حركتى تكاملى است كه براى نخستين بار پديده هايى چون شتاب و تغيير و خطر يا ريسك را به وجود آورد (براى مثال، محو يا عقيم كردن تفكيك از طريق زيباشناسانه يا اخلاقى كردن جامعه). مى توان مجددا اين صورت بندى را (كه شناخت علمى جامعه مدرن محصول تكامل خود اين جامعه است) مطرح كرد و اين حدس موجه را پيش كشيد كه هر شكلى از توصيف نفس كه در سيستمهاى جزئى مجزا فراهم مى شود، بايد حامل نوعى نمايه يا نشانه زمانى باشد. به عبارت ديگر، در همه موارد توصيف نفس بايد خود امرى زمانمند شود. از اين لحاظ، نظريه سيستمها هوادار نوعى نسبى گرايى است كه البته ديگر به آن مواضعى كه عموما در تقابل با نسبى گرايى ارائه مى شوند، يعنى مطلق گرايى يا كلى گرايى، ربطى ندارد. فرضيه هاى مربوط به جوهر يا ذوات ماوراى تاريخى، انواع انسان شناسى ماوراى تاريخى، مفاهيم و برداشتهاى ماوراى تاريخى از تجربه بشرى، و از اين قبيل، جملگى صورى از تفكرند كه ديگر با تفكيك كاركردى سازگار نيستند. از منظر و ديدگاه لومان همه اينها بخشى از ميراث يك اروپاى كهن اند كه به صورت مصنوعى در محدوده رشته هاى آكادميك، كه به لحاظ نظرى دچار نقص و كمبودند، بقاى خود را حفظ كرده اند، و در بهترين حالت فقط مى توانند همبسته عناصرى از تفكيك مبتنى بر قشربندى تلقى شوند كه هنوز در جامعه مدرن وجود دارند. نظريه لومان در باب سيستمهاى اجتماعى خودساز، كه در آنها ارتباط دايما مولد ارتباط است، در عين حال به ما اجازه مى دهد درباره مشخصات انواع سيستمهاى جزئى به بحث بپردازيم. بدين ترتيب لومان، علاوه بر ساير موارد، چگونگى كاركرد سيستم اقتصادى و سيستم قانونى را روشن ساخته است. نتايج تحقيقات او درباره سيستمهاى سياست و هنر نيز در آينده اى قابل پيش بينى منتشر خواهد شد. امتياز بزرگ نظريه سيستمها آن است كه توصيفهاى مجزاى همه سيستمها در چارچوبى تطبيقى عرضه مى شوند. در هر مورد توجه لومان بر نحوه تحقق جدايى يا دربستگى، ( closure ) هر سيستم، كاركرد، نشانه گذارى و برنامه نويسى، تكامل، تركيبات ساختارى سيستم، و همچنين توصيف سيستم از خود و جايگاه آن در جامعه، متمركز مى گردد. اگر مفروضات لومان درباره نظريه تكامل را بر هنر اعمال كنيم، مى توانيم نتيجه بگيريم كه در جوامع بخشى، ( segmentary ) هنر بدون هيچ شكاف يا گسستى در قالب آيينها و مناسك با مكانيسمهاى بازتوليد وحدت مى يابد. در جوامع مبتنى بر قشربندى، نوعى تفكيك رخ مى دهد، ولى هنر هنوز هم با دين و سياست اتحادى نزديك دارد، و وجود صورى از بازنمايى نمادين را ممكن مى سازد. در اين جوامع، هنر هنوز مى تواند، با دشوارى نسبتا كمى، عناصر زيباشناختى، معرفتى، هنجارى و هستى شناختى را در درون خود جاى دهد. تا آنجا كه به زندگى و عرصه عمومى مربوط مى شود، مكانيسمهاى طرد و انحصار (نظير مكانيسمهاى شكل گيرى اقشار) (2) دست اندركار هستند. زمانى كه هنر خود را به منزله يك سيستم جزئى خودآيين، مستقل و وابسته از ساير سيستمها منفك مى كند، ما با وضعيتى نو و به يك معنا نامطمئن روبه رو مى شويم، زيرا در مدرنيته كاركرد همه سيستمها به يك اندازه خوب نيست. سيستم هنر در مقام يك سيستم جزئى تفكيك شده (در اينجا نيز ارتباط موجد ارتباط است) قبل از هر چيز به كد يا رمزگانى نياز دارد كه مولد توانايى ايجاد تماس به منظور ممكن ساختن تعيين مشخصات است. كد زيبا / زشت كدى فاصل، ( disjunctive ) است كه به صورتى نامتقارن ساخته شده است و خاص اين زيرسيستم است. نه كد صادق / كاذب (علم) و نه كد خير / شر (اخلاق) مقوم و تشكيل دهنده سيستم هنر نيست. با اين حال، به راحتى مى توان اين نوع مسايل ميدانى را به وسيله ارجاعات ميان سيستم و محيط، تحت شمول سيستم هنر قرار داد. امر زيبا، در بيان سنتى اش، از هر پيوندى با امر خير و امر حقيقى رها مى گردد. نتيجه ضمنى اين رهايى گسترش وسيع قلمرو هنر است، زيرا اينك حقايق زشت و شرور زيبا به راحتى مى توانند به مضامينى براى هنر بدل شوند. به لحاظ عملكرد يا رويه نظرى، چرخشى در تاكيدگذارى به سود ارجاع به نفس، self-refrence ] ،در قياس با ارجاع به غير ] رخ مى دهد. در قياس با اروپاى كهن ماقبل مدرن، ارجاع به نفس اينك بسيار قويتر است، مشاهدات مرتبه دوم نيز، بدون رها ساختن مشاهدات مرتبه اول، ارجح شمرده مى شوند. اما افزايش پيچيدگى كه ثمره تفكيك سيستم هنر است به قيمت از دست رفتن مرجعيت و اقتدار متافيزيكى و اخلاقى و معرفتى حاصل مى شود. براى سيستم هنر بليط ورود به مدرنيته، به منزله يك جامعه به لحاظ كاركردى تفكيك شده، بدان معناست كه پرسشهاى متافيزيكى و معرفتى و اخلاقى بايد در سطحى برنامه ريزى شده حلاجى شوند كه خود موجب خنثى شدن كدهاى مربوط به هر يك از اين حوزه ها مى شود. براى مثال، همانطور كه گرهارد پلومپ با اشاره به فردريش شلگل گفته است، اگر در باب حقيقت هنر به پرسش بپردازم، بيشتر در قلمرو سيستم علمى و كد صادق / كاذب آن عمل مى كنم تا در قلمرو سيستم هنر و كد زيبا / زشت يا جذاب / كسل كننده آن. در هر حال، كد مربوطه كه هادى عمل است براى ايجاد ارتباط مبتنى بر تماس كافى نيست. ما نيازمند برنامه هايى هستيم كه مى توانند خود را در قالب آموزه اصول بنيادين هنر و در قالب سبك متجلى سازند. آموزه اصول بنيادين هنر و امكاناتى كه مفهوم سبك براى طبقه بندى فراهم مى كند، به آثار هنرى، كه در عصر مدرن به نوآورى بى وقفه گرايش دارند، اجازه مى دهند تا امكان تماس گيرى با هنرمندان و عموم مردم را حفظ كنند. تزلزل و نامطمئن بودن سيستم هنر (گذشته از ساير عوامل) از اين واقعيت ناشى مى شود كه برنامه هاى آن در قياس با همتا يا معادل كاركردى خود در سيستم علم، يعنى همان روش شناسيهاى مورداستفاده علوم، نيرو و شادابى كمترى دارند. به علاوه، آثار هنرى ممكن است خود به مثابه برنامه ها عمل كنند. در مدرنيته آثار هنرى ديگر توسط علم بلاغت، قواعد فن شعر، يا برداشتهاى گوناگون از محاكات تنظيم نمى شوند. در عوض، و در وراى هرگونه مفروضات هستى شناسانه و همچنين در وراى اكثر شيوه هاى توصيف نفس، اين آثار واحدهاى سيستم / محيطى در چارچوب سيستم هنرند كه جهت گيريشان معطوف به نوآورى است و با اين حال همواره درگير نسخه بردارى و بدل سازى نيز هستند. آنها براى توليد آثار و جلوه هاى فرديت طراحى شده اند و در تكاملى معناشناختى مشاركت دارند كه همبسته فرآيند دگرگونى از جامعه مبتنى بر قشربندى به جامعه به لحاظ كاركردى تفكيك شده است. در مدرنيته، هنر يعنى هنر جهانى و كاركرد آن نيز مربوط به سرگرمى يا وضعيت حادث جهانى است. سيستم هنر با كد و برنامه هاى گوناگون و بعضا متناقض اش، مشغول بازى مستمر ارجاع به نفس و ارجاع بيرونى است. ارجاع بيرونى به سيستمهاى جزئى گوناگونى اشاره دارد كه محصولات آنها به منزله رسانه هايى عمل مى كند كه هنر مى تواند آنها را براى تامين مقاصد صورى خود به كار گيرد. سيستم هنر در عين حال مى تواند خود را مورد ارجاع قرار دهد و با استفاده از رابطه ميان رسانه و شكل، صور كثيرى از ارجاع به نفس را تحقق بخشد، اين سيستم حتى مى تواند به ميانجى رابطه ميان ارجاع به نفس و ارجاع بيرونى به نظامى خودمرجع بدل شود. بدين شيوه هنر مدرن ارجاع به نفس را شدت مى بخشد و از طريق نظريه هاى انعكاسى كه اين پديده را همراهى مى كنند، مثلا نظريه هنر براى هنر، آن را تدقيق مى كند. از سوى ديگر، گونه «رئاليستى » هنر مدرن بر ارجاع بيرونى تاكيد مى گذارد، و نظريه هاى انعكاسى همراه با آن عبارت اند از نظامهاى زيباشناختى مبتنى بر بازتاب يا مفاهيم مربوط به جنبه عملى هنر. اگر، بر اساس پيشنهاد گرهارد پلومپ، كدهاى برنامه هاى هنر مدرن با دقت بيشترى گشوده شوند، آنگاه مى توانيم آنها را به شيوه ذيل نظام مند سازيم: 1) تفاوت سيستم / محيط قبل از هر چيز مى تواند به منزله يك رسانه عمل كند. بدين سان، آثارى خلق مى شوند كه مضمون آنها تفاوت ميان هنر و محيط (براى مثال، بورژوا / هنرمند) است. در اين حال، هنر مكررا به هيات يك ضد جامعه كه داراى ارزش مثبت است نمايان مى شود. طرحهاى خيالى و افسانه اى براى تفكيك كه معمولا حامى برنامه اى در مورد يك «اسطوره جديد» است، احتمالا با همين دوگانگى [ ميان جامعه و هنر ] مرتبط است. 2) صورى از واقعيت كه با استفاده از محيط سيستم هنر ساخته مى شوند، مى توانند به منزله رسانه براى عرضه شكلهاى هنرى به كار گرفته شوند. با اين رويه مى توان به آثار و جلوه هاى رئاليستى و ناتوراليستى دست يافت. حضور دايمى ارجاع به نفس و همچنين رابطه موجود ميان رسانه و شكل مانع از آن مى شود كه همه چيز در نسخه بردارى صرف از جهان خلاصه شود. 3) هنگامى كه سيستم هنر خود به منزله رسانه به كار گرفته مى شود، مى توان وجود نوع سومى از برنامه را تشخيص داد. در اين حال، هنر مى تواند هم به جهانهاى هنرى توليدشده در سيستم هنر اشاره و ارجاع كند، و هم به گوناگونى و تغييرشكل روشهاى هنرى و نحوه استقبال مخاطبان از اين روشها. 4) چهارمين گزينه برنامه اى از امكان محو يا ابطال تفاوت ميان رسانه و شكل ناشى مى شود. بدين سان، هنرمند مى تواند يا به درون صحنه و منظره شلوغ محيط خويش پا گذارد، و يا جامعه را به عنوان يك اثر هنرى تام تبيين كند. از آنجا كه در اين حالت همه چيز جزئى از يك اثر هنرى تام است، پس تفاوت رسانه / شكل نيز ديگر در هيچ موردى صدق نمى كند و ديگر نشانه هاى تفاوت نيز جملگى در يك سيستم تام گرا، ( toalitarian ) جذب و حل مى گردد. در هيچ سيستم ديگرى ظرفيت يا توانايى پذيرش گسست به اندازه سيستم هنر بارز نيست. اين امر يقينا تا حدى معلول اين واقعيت است كه آثار هنرى - كه جهتگيرى آنها معطوف به نوآورى است و به طور همزمان بايد، در مقام آثار مستقل و دربسته، ايجاد تماس را ممكن سازند - به روشنى واجد عنصرى زمانمند هستند كه در بطن آنها ثبت و حك شده است. هرچه نسبت قيمت گذارى به سرعت نوآورى بالاتر باشد، فرآيند كهنه شدن نيز سريعتر رخ مى دهد. در مورد هنر، نشانه هاى تاريخمندى هم نوعى سود و هم نوعى زيان محسوب مى شوند. آنها در حكم سودند، زيرا هنر در عصر مدرن خود را از قيد همه تضمينهاى هستى شناسانه رها مى سازد، و در حكم زيان اند; زيرا اكنون سن اثر هنرى به روشنى بر چهره اش حك شده است. مى توان بدين خاطر دريغ خورد، ليكن كار درست، تصديق اين واقعيت است، نه تلاش براى طفره رفتن از آن به يارى سرهم بندى و ارائه كردن مفهومى (هنجارى) از «اثر كلاسيك » در شكل و شمايلى جديد: يكى از مهمترين پيامدهاى تاريخى شدن آن است كه اينك قياس پذيرى آثار هنرى واجد جهتى زمانى است و در نتيجه حد و حدودى دارد. نظريه سنتى هنر همه آثار هنرى را بر اساس ايدئالهاى عام كمال مى سنجيد و تنها پس از انجام اين كار آنها را در نظمى زمانى جاى مى داد; مى توان كاربرد اين روش را در كتاب زندگيها به قلم واسارى مشاهده كرد. گذشت زمان به كمال يا به انحطاط و زوال مى انجاميد. ولى اكنون برعكس، اولويت متعلق به تعيين جايگاه تاريخى است. اين امر در ژرفاى خود اثر هنرى جاى گرفته است. هر اثرى خود را با هنر قبلى مقايسه مى كند، فاصله را مى جويد و به دست مى آورد، طالب تفاوت است، و همه امكاناتى را كه هم اينك حاضرند حذف مى كند. بدين شيوه است كه اثر سبك خود يا سبكى را كه بدان تعلق دارد، تعريف مى كند. اما مقايسه هايى كه معطوف به آينده اند معنايى ندارند. آثار هنرى نمى توانند با دعوى فاصله گرفتن از امكاناتى كه هنوز تجلى نيافته اند خود را تعريف كنند. به علاوه، آثار هنرى فقط تحقق كمينه اى از وحدت و ارجاعات متقابل را در متن گفتارهايى كه بدانها اشاره مى كنند، تضمين مى كنند. آثار ديگر عبارت اند از تلخيص ارتباط، پنهان ساختن اختلاف و ناخوانايى، ايجاد وحدت در ارتباط، سازماندهى مشاركت، و تنظيم انتظارات و توقعات. تا آنجا كه به عموم مردم مربوط مى شود، هيچ قاعده و قانونى براى حذف وجود ندارد. همانطور كه هركس مى تواند از طريق انتخابات در سيستم سياسى شركت كند، مشاركت در سيستم هنر نيز، دست كم در اصل، براى همگان ميسر است. ولى در واقع در اينجا نيز قواعد حذف كننده دست اندركارند: كارشناسان خبره به سرعت ظاهر مى شوند، و زمانى كه فلان كارشناس خبره در زمينه شعر انضمامى در زمينه مثلا موسيقى آتونال فقط يك آماتور باشد، مسايل باز هم پيچيده تر مى شود. لومان ملاحظات خويش در باب شكل گيرى سيستم جزئى هنر در دوران مدرن را چنين خلاصه مى كند: 1) تفكيك فزاينده يك سيستم كاركردى در ارتباط با هنر; 2) استقلال فزاينده سيستم هم از افراد حرفه اى و هم از عموم مردم به قصد ايجاد ارتباط از طريق آثار هنرى كه مسئوليت و توليد آن به عهده خود اين آثار است; 3) شرح و بسط نظريه هاى انعكاسى، در باب «زيباشناسى » به مفهوم جديد كلمه، به منظور كنترل اين استقلال و خودآيينى جديد و حل مشكلات خاص اين حوزه. اين امر موارد زير را به راه مى اندازد: 4) فردى شدن آثار هنرى، تا سرانجام از نيمه قرن هجدهم به بعد، تصديق و بازشناسى هر شى ء [ به منزله اثر هنرى ] وابسته به يكتايى و منحصربه فرد بودن آن است; 5) در همين حال، توليد نفس [ يا نقش اثر در توليد خود ] به يك مساله بدل مى شود و تفاوت در سطوح معنا (كه به واسطه تمايز ميان سبك و اثر در دسترس قرار گرفته است) براى حل اين مساله اعمال مى شود; 6) معناى مقوله سبك براى مستقر ساختن خودآيينى به منزله امرى متفاوت (كه همواره به معناى «امرى وابسته » نيز هست) از محيط اجتماعى و جذب يا حذف مشاركان به كار گرفته مى شود; و در نهايت، محصول همه اينها : 7) پيچيدگى و تركيب درونى سيستم به طور كامل زمانمند مى شود، كه در نتيجه آن 8) ارزش سبكها و حتى اشياء، در مقام بازنمودهاى زمانى مى رود تا جانشين معيار عينى زيبايى شود (معيارى كه تعريف آن فقط با ارجاع به خودش ميسر مى شود، البته اگر چنين تعريفى اصولا ميسر باشد). نظريه سيستمها، در مقام نوعى نظريه تفكيك، مدعى هيچ موضع و ديدگاه متمايز يا مافوق عادى نيست، و به عنوان نظريه اى طراحى شده است كه فى نفسه منطقى و غيرخطى و چندزمينه اى، ( polycontextual ) است. اين نظريه، وراى هرگونه تعبير و تفسير هستى شناختى از جهان يا هر نوع منطق دوقطبى، شكلهايى براى پردازش انواع تفكيك ايجاد مى كند، آنهم بدون هرگونه مرجعيتى كه مدعى شود نقطه شروع ضرورتا همين تفكيك است و نه نوعى ديگر. در نتيجه اين فرض نظريه مشاهده، نظريه سيستمها نوعى «نسبى گرايى حل ناپذير» را مفروض مى گيرد. نظريه سيستمهاى لومان، در مقام نوعى نظريه تفاوت، معرف نوعى ضد امانيسم روش شناختى است و همه مفاهيمى را كه مبتنى بر اينهمانى اند به نقد مى كشد. در عين حال، اين نظريه به ما يادآور مى شود كه وجه مشخصه مدرنيته دقيقا غيبت هرگونه «ابركدى » ( super code ) است كه بتوان آن را در مورد همه سيستمهاى جزئى اعمال كرد. تفكيك كاركردى بدين معناست كه در هر سيستم كدهاى خاص آن سيستم تكامل مى يابد كه فقط در سيستم مربوط به خودشان عمل مى كند. از اين رو، مدرنيته فاقد يك كد اخلاقى كلى يا جهانشمول است. از منظر نظريه سيستمها، اين امر شرط تحقق مدرنيته است. اين مساله هنوز حل نشده است كه آيا كد اخلاقى (خير / شر) به منزله كدى تابع بر همه سيستمها اثر مى گذارد يا كه بايد آن را در سطح برنامه جاى داد. در هر حال، كد اخلاقى آن ابركدى كه برخى هنوز گمان مى كنند نيست; و در مقام يك كد جهانشمول و برخوردار از كاربردهاى متعدد، بيشتر كدى ماقبل مدرن و متعلق به اروپاى كهن است. نظريه سيستمها بر اين نكته نيز تاكيد مى گذارد كه كد اخلاقى، كه انتساب احترام يا بى احترامى را تعيين مى كند، فى نفسه حاوى گرايشهايى است كه مشوق نزاع و خصومت اند. حتى مى توان اين قاعده را وضع كرد كه در هرنزاعى بايد توسل به كد اخلاقى را تا حد ممكن به تاخير انداخت يا ترجيحا از توسل بدان اساسا خوددارى كرد. نظريه سيستمها در مقام نظريه اى غيرخطى تلاش قابل ملاحظه اى براى تفكيك امور به خرج مى دهد، و در نتيجه به لحاظ ساختارى بسيار غنى است. از اين رو اثر اصلى لومان، سيستمهاى اجتماعى، به شيوه اى نگاشته شده است كه خواننده مجبور نيست بخشهاى مجزاى آن را به صورت متوالى قرائت كند. مى توان خواندن اين اثر را از آغاز، وسط، يا بخشهاى انتهايى آن شروع كرد، اما براى درك خلوص، شيوايى و غناى ساختارى نظريه بايد تمامى متن را چندين بار خواند. فقط در اين صورت است كه سويه هاى آزمونى و بازيگوشانه نظريه سيستمها نمايان مى شود، نظريه اى كه نه فقط با لحنى زير و متواضع عرضه شده است، بلكه واجد صور كنايى و طنزآميز خاص خود است: «هر كتابى حاوى قدرى مهملات مخفى است كه همواره مورد توجه همگان قرار نمى گيرد; اين نوع چيزها در جلسات سخنرانى و تدريس نيز به كرات رخ مى دهد، و هدف از آن پرهيز از هرگونه مكتب گرايى در امر آموزش است.» (3) نظريه سيستمها، در مقام نوعى نظريه مشاهده كه همواره كار را با فرض وجود تفاوت آغاز مى كند، داراى وجوه مشتركى با دريدا است و مى تواند با صور گوناگون نظريه هاويه، ( chaos ) تركيب شود. حتى مى توان نوعى بازنويسى هرمنوتيك را، در مقام يك نظريه بازگردى، ( recursive ) ،به شيوه نظريه سيستمى متصور شد. علوم منفرد نظير الهيات يا مطالعات ادبى، نظريه سيستمها را مشاهده مى كنند و مى كوشند تا از اين طريق دستاوردى معرفتى يا شناختى براى خود كسب كنند. اتهامى كه مكررا عليه نظريه سيستمها طرح مى شود آن است كه اين نظريه محافظه كار يا تاييدكننده و غيرانتقادى است. مى توان همين سؤال را [ از ديدگاه نظريه سيستمها ] مطرح كرد و پرسيد مبناى اين تفاوت ميان محافظه كار و مترقى يا تاييدكننده و انتقادى چيست، و از اين طريق درجا به يك پيروزى نظرى دست يافت. اما من ترجيح مى دهم به نكته ديگرى اشاره كنم. سبك انديشه و تفكر نظريه سيستمها در كل - براى مثال، نحوه برخورد آن با امور عادى به منزله امور نامحتمل، جستجوى دايمى آن براى معادلهاى كاركردى، و تاكيد آن بر عدم قطعيت روشهاى علمى - به سختى ممكن است اتهام محافظه كارى را تاييد و توجيه كند. به علاوه، غناى فوق العاده اين نظريه به لحاظ ساختارى و ثمربخش بودن آن به لحاظ معرفتى، كه امكانات قابل ملاحظه اى براى تجزيه و تركيب مجدد فراهم مى آورد، به سختى ممكن است تحت الشعاع اين اتهام كلى قرار گيرد كه نظريه سيستمها «تاييدكننده » و غيرانتقادى است. حتى اين حكم هابرماس كه نظريه سيستمهاى اجتماعى، كه به يارى مفهوم خودسازى گسترش يافته است، به دشوارى مى تواند «از اتخاذ موضعى تاييدكننده در قبال افزايش پيچيدگى جوامع مدرن پرهيز كند»، نيازمند بررسى و سنجش انتقادى است. با توجه به طرح اين گونه اتهامات از سوى نظريه انتقادى، تعجبى ندارد كه روابط ميان فرانكفورت و بيله فيلد سرد است. لومان نوعى «استقامت يا سرسختى مبتنى بر مثالهاى خلاف واقع » ( contrafactual defiance ) را به گروه فرانكفورت نسبت مى دهد، و از اين نكته متاسف است كه برخورد هابرماس با مواضع گوناگون به لحاظ نظرى ناكافى و نارساست، امرى كه «نمى توان آن را با بحث با مخالفان جديد و جديدتر جبران كرد.» نظريه سيستمها، همراه با نظريه كنش ارتباطى هابرماس، يقينا به لحاظ معرفتى جذابترين نظريه اى است كه از سوى جامعه شناسى آلمانى معاصر عرضه شده است. اگر كسى علاقه مند به درافتادن با مواضع نظرى لومان است، بيش از هر چيز به «صبر، قدرت تخيل، مهارت و كنجكاوى » نياز دارد. يكى از آثار درگير شدن با لومان مى تواند وضع يا طرح تفكيكهايى غير از تفكيكهاى مورد نظر او باشد. درگيرى جدى با نظريه لومان همواره نوعى ماجراجويى معرفتى است كه در آغاز آن آدمى هرگز نخواهد دانست عاقبت كار چيست. ولى از نظر من ترديدى وجود ندارد كه آدمى از اين ماجراجويى نكات بسيارى خواهد آموخت، حتى اگر كل قضيه به آموختن اين نكته خلاصه شود كه معرفت علمى تا چه حد آميخته به ترديد و عدم قطعيت است. و «تطابق »، ( correspondence ) اساسا گوياى رابطه ساختار مفهومى نظريه ها با واقعيت بيرونى اند. نظريه هاى تطابقى مدعى تطابق با خود واقعيتى هستند كه در آنها «عينا» بازتاب يافته است، درحالى كه «بازسازى » حاكى از تفسير واقعيت و تجديد توليد آن در عرصه مفاهيم و در قالب الگويى مفهومى است كه به معناى متعارف كلمه «تصوير» واقعيت بيرونى محسوب نمى شود و به هيچ وجه با آن «تطبيق » نمى كند. - م. 2) اقشار، ( estates ) جوامع فئودالى اروپا به عوض مفهوم «طبقه » از مفهوم «قشر» براى طبقه بندى جامعه سود مى جستند. سه قشر اصلى عبارت بودند از اشراف، روحانيون، عوام. - م.