بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدكالاها و اُبژههاى مسرّتبخش :چشماندازى روانكاوانه از مصرف كالانوشته بَرى ريچاردزترجمه حسين پايندهتحقيقات روانكاوانه درباره زندگى روزمره، معمولاً در حوزه بهزيستى و خدمات بهداشتى صورت مىگيرد، زيرا روانكاوى عمدتاً به صورت رشتهاى گسترش يافته كه ضمن درمان [ بيماران روانى ] ، كاربردهاى گستردهترى نيز دارد كه اغلب مربوط به همان حوزه محسوب مىشوند. با اين حال، متخصصان بهزيستى و خدمات بهداشتى تا همين اواخر از انديشههاى روانكاوانه چندان تأثير نپذيرفته بودند، چرا كه آنان به شكلهاى مختلف در برابر طرز تفكر روانكاوانه مقاومت مىورزيدند و همچنين روانكاوى در حوزه وسيع فرهنگ به طور كلى موضوع حاشيهاى تلقى مىشد.ايضاً در حوزه مطالعات سياسى، وضع مشابهى وجود داشته است: با اينكه طى ده سال اخير در بريتانيا فرهنگ روانكاوى به شدّت رواج يافته و تحقيقات اندكى نيز در خصوص كاربرد روانكاوى در تحليل فرآيندهاى سياسى منتشر شده است، اما آن نوع تأملى كه روانكاوى قادر است درباره موضوعات مهمى از قبيل ملىگرايى، رهبرى سياسى و شورشهاى شهرى برانگيزد، در گفتمانِ عمومى چندان مجال بروز نمىيابد. موضوع جنگ هستهاى در دهه 1980 ، زمينهاى مناسب براى فهم مسائل سياسى بر مبناى شناخت پويشهاى روانى به نظر مىرسيد؛ ليكن صرفنظر از برخى مفاهيمِ كمابيش نامنسجم (مانند لزوم دشمنتراشى)، چنين فهمى در جنبش صلحطلبى در كل نتوانست به وجود آيد، چه رسد به فرهنگ گستردهتر سياسى.مىتوان گفت ناكامىِ روانكاوى در تأثيرگذارى بر عموم مردم، تا حدى ناشى از كاستيهاى نحوه اشاعه اين نظريه بوده است. فردِ كمال مطلوب براى وارد كردن بصيرتهاى روانكاوانه به گفتمانى همگانىتر، كسى است كه هم روشنفكر باشد، هم متخصص بالينى و هم شهروندى قادر به تكلم به زبانى ساده. همچنين بايد توجه داشت كه سنّت ديرينه نظريهپردازىِ تحليلىِ فروكاهنده درباره حيات اجتماعى، بحق موجب ظن و ترديد در مورد رهيافتهاى روانكاوانه شده است. ليكن وقتى اين نظريه در خصوص موضوعاتى مانند دنياى درونىِ بزهكارانِ خشونتكار، نيازهاى كودكانِ رضاعى يا كودكانى كه احتمال مىرود مورد اذيت و آزار جنسى قرار گرفته باشند، نظرى مهم و احتمالاً بىمانند دارد، آنگاه جاى بسى تأسف است كه در نزد متخصصانى كه با اين قبيل بزهكاران يا كودكان سروكار دارند و مىكوشند تا آسيبديدگىِ عاطفىِ آنان را به حداقل برسانند و ميل آنان به ويرانگرى را مهار كنند، روانكاوى تا اين حد كماهميت ــ اگر نگوييم مغاير با طرز فكر آنان ــ محسوب مىشود.اگر رهيافتى روانكاوانه در تحليل فرهنگ عامه اتخاذ كنيم، چهبسا در بدو امر به نظرمان آيد كه فضاى فكرىِ اين زمينه نيز، همچون حوزه بهزيستى و سياست، به طور كلى پذيراى روانكاوى (يا دستكم نظريه «رابطه با مصداق اميال» (object relations) يا مكتب كلاين كه در مقاله حاضر مورد استفاده قرار گرفته است) نيست. البته نظريه لاكان و رهيافتهاى مرتبط با آن نيز در تحقيقات فرهنگى كاربرد دارند، اما اين نظريه در تعريفى كه از روانكاوى در حوزه مطالعات فرهنگى ارائه كرده و نيز در نحوه بهرهبردارى از فضاى اختصاص يافته به آن، مسألهآفرين بوده است، زيرا اين رهيافتها هر حُسنى هم كه داشته باشند، نمىتوانند همه جوانب ضمير ناخودآگاه را در فرهنگ عامه مورد بررسى قرار دهند.ليكن اگر به حوزه مصرف روزمره كالا و تبليغات تجارى بپردازيم، ديگر اين فرض درست نيست كه قاطبه مردم معمولاً با بصيرتهاى روانكاوى مخالفت مىورزند. به نظر مىرسد كه عقل سليم در اين زمينهها حكمى ديگر دارد. چهبسا اشاره به تعارضها و اضطرابهاى ناخودآگاهانه، در بحثهاى متخصصان بهزيستى و خدمات بهداشتى غالباً نامربوط تلقى شود، ولى آنجا كه [ تأثير [ مشكلات و فشارهاى آشكارِ بيرونى تمام توجه اين متخصصان را به خود مشغول مىكند، آنان براى تأييد نقش فراگير اين مشكلات و فشارها در فروش و استفاده از اتومبيل، روزنامه، كاكائو، بستنى و انبوهى ديگر از كالاهاى مصرفىْ ممكن است تمايل بيشترى از خود نشان دهند. شايد تصديق آسيبپذيرىِ روانى در حوزه مصرف كالا، راحتتر از تأييد آن در حوزه كار باشد. بنا به سنّت، مصرفْ حوزهاى دلالتگر تلقى مىشود و به همين سبب نمايان شدنِ ويژگيهاى فردى ــ و تمايلات جنسى ــ را در آن بيش از ساير حوزهها مجاز مىدانند.حتى شايد اشتباه نباشد كه بگوييم خِرَدِ عامه، از ميزانِ واقعىِ تأثيرگذارىِ پيامدهاى ليبيدويى در بازاريابىِ كالاها برآوردى مبالغهآميز دارد. برخى تحقيقاتِ جديد در زمينه تبليغات، درباره قدرت تأثيرگذارىِ آگهيهاى تجارى ــ يا، اگر نه درباره تأثير كلىِ فرهنگىِ آگهيها، دستكم درباره تأثيرگذارىِ آنها بر تصميمگيرىِ خريداران ــ تا حدى ابراز ترديد مىكند.1 گرچه اكثر محققان موافقاند كه تبليغاتْ موضوع مهمى براى تحقيق اجتماعى است، اما اين تصور كه تبليغات مستقيماً [ بر تصميم مصرفكنندگان به خريد كالاهايى معين، يا بر ميزان خريد كالاها ] تأثير مىگذارد، اكنون بخشى از سناريوى كهنه دهه 1950 به نظر مىآيد، سناريويى كه هراس از نيروهاى استبدادى، يكى از مضامينِ اصلىِ آن بود. علاوه بر اين، يكسانپندارىِ عامهپسندانه فروش كالا با گيرايىِ جنسى، با تجزيه و تحليل روانكاوانه تمايلات ناخودآگاهانه جنسى چندان تناسب ندارد، زيرا اين گيرايىِ جنسى معمولاً جنبهاى از تجربيات روزمره و آگاهانه است و همگان به خوبى با آن آشنايند. در نتيجه، اين گزاره را با احتياط بايد مطرح كرد كه در حوزه مصرف كالا، به كندوكاوِ دلالتهاى ناخودآگاهانه اقبال مىشود.با اين همه، تأثير تفكر روانكاوانه، در اين حوزه بيش از ساير حوزهها بوده است. يا شايد بايد بگوييم كه برخى گزارههاى روانكاوانه، با ديدگاههاى متداول درباره مصرف كالا همسازىِ نسبتاً زيادى دارند. البته گفتن اين موضوع به آن معنا نيست كه اين ديدگاهها مستقيماً از روانكاوى سرچشمه گرفتهاند، بلكه دال بر اين است كه بين بعضى مسائلِ مورد توجهِ روانكاوى و برخى از ديدگاههاى ما راجع به خودمان در مقام مصرفكننده، دستكم نوعى شباهت يا همگرايى وجود دارد. گرچه فهمِ عامه از تمايلات جنسى، با ملاكهاى روانكاوانهْ برداشتى سطحى است، اما اينكه مصرفكننده را موجودى كموبيش جنسى تلقى كنيم، با تحليل انگيزههاى احساسات شهوانى، خِرَدناپذيرى و تجربه بدوىِ بدنى نامربوط نيست.درباره اينكه چرا ديدگاههاى روانكاوانه در حوزههاى مختلفِ اجتماعى تأثيراتى متفاوت بر جاى گذاشتهاند، مىتوان فرضياتى را مطرح كرد. [ براى مثال ] مىتوانيم با معكوس كردن اين نظرِ آشنا و بسيار تكرارى كه اِشكالِ روانكاوىْ دشوارىِ اثباتِ ثمربخش بودن آن است، بگوييم كه در دنياى مصرف انبوه كالا ــ يعنى در جايى كه براى تحقيق درباره ارزيابى [ وضعيت كالاها در بازار [ همواره سرمايهگذارىِ كلانى صورت مىگيرد ــ رهيافتهاى روانكاوانه به علت كارآيىشان مىتوانند ثمربخش باشند. به عبارت ديگر، اين رهيافتها در زمينه خصوصيت تجربيات معمولى و عوامل تعيينكننده انتخاب روزمره كالاها حرف مهمى براى گفتن دارند. متقابلاً در حوزه بهزيستى، تحقيق راجع به ميزان كارآيىِ رهيافتهاى مختلف به شكلى ناهمگون، كُند و بطىء صورت مىگيرد. همچنين فقدان توافق در مورد ملاكهاى موفقيتِ اين تحقيقات، انجام آنها را با مشكلات زيادى روبهرو كرده است، به نحوى كه فقط ارائه نمودار فروش كالاست كه از نظر همگان معيار موفقيت چنين تحقيقى قلمداد مىشود. بدينترتيب اسلوبها و روشهاى بىفايده يا زيانبخش كماكان رونق خواهند داشت، حال آنكه ثمربخش بودنِ روشهاى ديگر كمتر معلوم مىگردد.احتمال دوم اين است كه ابراز نظرهاى روانكاوانه، در برخى زمينهها تأثرآورتر از زمينههاى ديگر است و به همين سبب مقاومت در برابر اين نظرها نيز به طريق اولى در برخى زمينهها بيشتر است. متخصصان خدمات بهزيستى با افرادى سروكار دارند كه به نحوى لطمه ديدهاند، يا يكى از عزيزانشان فوت كرده است، يا دچار ضايعه روحى، بيمارى و صدمه شدهاند. مواجهه دائمى با اين اتفاقات ناخوشايند و اُبژههاى نامطلوب، نياز به دفاع روانىِ جنونآسا و اسكيزوئيد را بسيار افزايش مىدهد. بازاريابى و مصرف، حوزههايى از كالا و لذاتِ حاصل از آن هستند. دستكم در نگاه اول به نظر مىآيد كه مصرف كالا، بيشتر به محركهاى روانى مربوط باشد تا به دفاع روانى. به عبارت ديگر، مصرف از نظر ليبيدو حوزهاى مثبت است، حوزهاى كه فرد معمولاً در آن مىكوشد به نحوى از انحاء اميال خود را محقق و ارضاء كند؛ حال آنكه نگرانىِ فرد بايستى از نيروهاى ويرانگر و تأثيرِ انكارِ نَفْس باشد. (اين تمايزْ [ به ظاهر ] ساده، اما در واقع مبيّنِ حقيقتى است و من در بخشهاى بعدىِ مقاله حاضر آن را با توضيحِ بيشتر، تعديل خواهم كرد.) وقوف يافتن مصرفكنندگان بر عناصرى كه حكايت از خودشيفتگى يا تمايلات جنسىِ آنان در انتخاب كالا دارد، شايد فقط مايه شرمندگى و ناراحتىِ آنان شود؛ اما پرداختن به انگيزههاى ستيزهجويانه و خودكامانهاى كه به بيمارىِ انسان يا اختلافات خانوادگى منجر مىشوند، به لحاظ روانى پيامدهاى به مراتب خطرناكترى مىتواند داشته باشد. در مطبِ روانكاو يا در كنفرانس مددكارىِ اجتماعى، ممكن است حقايقى باورنكردنى [ درباره انگيزههاى ناخودآگاهانه ] به گونهاى برملا شود كه هيچگاه در فروشگاههاى بزرگ و مراكز تفريحى برملا نمىشود. البته ما در مقام مصرفكننده كالا، به انواع و اقسام شيوههاى دفاع روانى از خود متوسل مىشويم، ليكن اين دفاع چهبسا آنقدرها همهجانبه نباشد و كمتر از آنچه تصور مىكنيم با بررسيهاى روانكاوانه مغايرت داشته باشد. سنجشِ وضعيت بازار با ملحوظ داشتنِ جنبههاى ناخودآگاهانه خريد كالااين قبيل بررسيها در خصوص كاربرد نظرهاى روانكاوانه در سنجشِ وضعيت بازار را از چند نقطه مىتوان آغاز كرد. انديشه و عمل روانكاوانه در فرهنگهاى حرفهاى و سياسيى كه به طور كلى فاصله زيادى با دنياى تحقيقات تجارى و بازاريابى دارند، بسط يافته است. با وجود اين، مىتوانيم تأثير بسزايى را كه روانكاوى بر تكوين تحقيقات مربوط به مصرفكنندگان كالا و نيز سنجش بازار داشته است از ديدگاهى تاريخى نشان دهيم.مهمترين رويداد در تاريخ تكوين اين تحقيقات، بهكارگيرىِ روشى است كه «تحقيق انگيزهها» ناميده شده است. ارنست ديشتر، يكى از مبتكرانِ اصلىِ اين رويكرد، روانشناسى اتريشى بود كه پس از اتمام تحصيلاتش در دهه 1930 به آمريكا رفت و آموختههايش را در تحقيق پيرامون وضعيت بازار به كار بُرد. البته رشته تحصيلى ديشتر روانكاوى نبود، اما سازگارىِ روانشناسى با رهيافتهاى روانكاوانه در سالهاى بين دو جنگ جهانى ــ به ويژه در اروپا ــ بسيار بيشتر از دورههاى بعد بود. وى با تأثيرپذيرى از مردمشناسىِ فرهنگى و نيز روشهاى كار بالينىِ پويا، دو كتاب در سالهاى 1960 و 1964 منتشر كرد كه تحقيقات تجارى را به نحو بىسابقهاى غنا بخشيدند. در اين كتابها، ديشتر توجه خود را معطوف كرد به : زمينههاى اجتماعى و سرگذشتِ شخصىِ مصرفكنندگان و تأثير اين زمينهها بر شيوههاى خاصى از مصرف كالا؛ همسازىِ مصرفكنندگان با كيفياتِ شهوتانگيزِ اشياء (مثلاً شكلِ يك قالب صابون در كف دست)؛ و نيز معانىِ خيالىِ مواد مختلفى كه در ساخت كالاها به كار مىروند (مثلاً لذتهاى متفاوتى كه از چوب و شيشه كسب مىشوند). او مروّجِ بهكارگيرى روشهاى كُلنگرانه (holistic) و كيفى براى معلوم كردن پويشهاى پيچيده انگيزههاى خريد كالا بود. ديشتر اين نظر را مطرح كرد كه اشياء و علامتهاى تجارى، واجد «شخصيت»اند و به درستى متوجه بود كه شخصيت داشتنِ آنها ناشى از فرافكنى خريداران به كالاهاى مورد استفادهشان است. به قول ديشتر، «اشياء روح دارند» (1960 ، ص. 86) و اين روح را از يك سو سنّتهاى فرهنگى و از سوى ديگر نيازهاى فردى و تأثير متقابل اين دو به وجود آورده است.بدينترتيب، وقتى يك شركت توليد مواد غذايى براى انجام تحقيقى پيرامون وضعيت سوپ در بازار با ديشتر قرارداد امضا كرد، او تصميم گرفت كه «معناى واقعى سوپ را دريابد» (1960 ، ص. 147). كوشش براى فهم «معناى واقعى سوپ» ممكن است از نظر افراد بدبين كارى مضحك و نشاندهنده ابتذالِ ذاتىِ سنجش بازار باشد. اما مردمشناسان هرگز چنين واكنشى از خود نشان نمىدهند، بلكه مشتاقاند بدانند كه نتايج سنجش بازار چه جنبههايى از جامعه مصرفكننده سوپ را آشكار مىكند. گروه تحقيقىِ ديشتر مفصلاً با افراد مختلف درباره سوپ صحبت كردند و از آنان پرسيدند كه چه نوع سوپى مىخورند؛ چه مواقعى، كجا، همراه با چه كسانى و چرا سوپ مىخورند؛ از چه چيزِ سوپ خوششان مىآيد و كلاً نظرشان راجع به سوپ چيست. آنان درباره تاريخ سوپ و تفاوتهاى فرهنگى در مصرف سوپ تحقيق كردند و به دنبال آثار ادبى و فيلمهايى گشتند كه سوپ در آنها نقش مهمى داشته است. آن كسانى كه امروزه دستاندركار تحقيق پيرامون وضعيت بازارهاى تجارى هستند، نياز ندارند كه تمام اين پسزمينه تحقيقى را از نقطه صفر انجام دهند، هرچند كه محرمانه بودنِ اغلب تحقيقات تجارى، يكى از مشكلات اصلىِ همسنجىِ دانستههاى موجود است.سنجش وضعيت بازار، از بدو پيدايشش در آمريكا در دهه 1910 (ليزر، 1973)، بيشتر جنبه آمارى و توصيفى داشت تا تحليل از ديدگاه روانشناسىِ ژرفانگر. پس از جنگ جهانى دوم، نوشتههاى ديشتر باعث شد كه «تحقيق انگيزهها» در سنجش وضعيت بازار تا حدى اهميت يابد. اهميت «تحقيق انگيزهها» در حوزه تحقيقات تجارى زودتر از آنچه انتظار مىرفت رو به افول گذارد، زيرا رويكردهاى كمّىِ كامپيوترى در دهههاى 1960 و 1970 آن را تحتالشعاعِ خود قرار دادند. با اين حال، روش ديشتر تأثير پايدار از خود باقى گذاشته است، از اين نظر كه مفاهيمِ ميلِ ناخودآگاهانه به بخشى از زبانِ عام تحقيقات تجارى تبديل شدهاند و اكثر محققان پذيرفتهاند كه آزمون فرافكن، از جمله شيوههاى معتبر در اين تحقيقات است.بد نيست در اينجا تفاوت دو روشِ سنجش بازار را يادآور شويم. برخى تحقيقات به اين موضوع مىپردازند كه مصرفكنندگان چگونه از كالاها و خدمات استفاده مىكنند، و برخى ديگر به اين موضوع كه عواملى از قبيل آگهيهاى تجارى، فعاليتهاى مختلف بازاريابى و وجهه شركتها چه تأثيرى بر مصرفكنندگان دارند. در سنجش بازار از نوع اول، موضوع تحقيقْ خريدِ معتنابهِ كالاست و واكنشها يا ديدگاههاى مصرفكنندگان درباره كالاها يا خدماتى معين مورد بررسى قرار مىگيرد. اين نوع تحقيق دستكم امكان اين را فراهم مىآوَرَد كه نتايج به دستآمده، در فرآيند توليد كالا مورد استفاده قرار گيرد، به نحوى كه كالاها با كيفياتى همخوان با نيازها و خواستههاى اكثريتِ مصرفكنندگان توليد شوند. با بهكارگيرىِ اين روش، سنجش بازار خصلتى «مردمسالاركننده» مىيابد و با بخشى از جنبش مصرفگرا همسو مىشود. اما متقابلاً در تحقيقات مربوط به آگهيهاى تجارى و موضوعاتى از قبيل آن، تأثير تصاوير بر نحوه خريد مصرفكنندگان است كه كمال اهميت را دارد و هدف تحقيق ممكن است فقط يافتن راههايى براى فروش بيشترِ يك محصول يا طيفى از كالاها باشد. با اين حال، در اين نوع تحقيق نيز پسندهاى مردم مورد بررسى قرار مىگيرد و به كيفيتِ رابطه توليدكنندگان با مصرفكنندگان، و همچنين به چگونگىِ حضور اجتماعى شركتهاى توليدى ممكن است توجه شود.تمايز يادشده بالا، از نظر تحقيق روانشناختى چهبسا بىاهميت باشد؛ به سخن ديگر، دانستن اينكه مردم چه برداشتى از يك آگهى تجارى دارند مىتواند همانقدر جالب باشد كه دانستن اينكه آنان چه كالاهايى مىخرند. بىترديد مىتوان گفت كه از ديدگاه تحقيق روانكاوانه، هر دو اين روشها به حوزه نماد و معنا مىپردازند و كالاها همانقدر مشحون از نماد و معنا هستند كه تصاوير آگهيهاى تجارى. تحقيقات نسبتاً اندكى كه در حال حاضر در چارچوبى كاملاً روانكاوانه صورت مىگيرد، شايد در عمل بيشتر راجع به صِرفِ تصاوير باشد تا راجع به توليد محصولات يا ارائه خدمات. مثلاً يك موءسسه تحقيقاتىِ ايتاليايى بر اساس آثار روانكاوى به نام فرانكو فُرنارى و نظر خاص او درباره تأثير خيالاتِ ناخودآگاهانه بر تجربيات روزمره، روشى را براى ارزيابىِ ميزانِ تأثيرگذارىِ اشعار تبليغاتى ابداع كرده است. هدف محققانِ موءسسه يادشده اين است كه با استفاده از اشعارِ تبليغاتى به صورت محرك در مجموعهاى از آزمونهاى تداعى و فرافكن، معلوم كنند كه صِرفِ چند سطر شعر و اندكى موسيقىِ معمولى چگونه مىتواند موجب آغاز آن چيزى شود كه فُرنارى آن را اصطلاحاً «مهمترين انديشههاى زندگى» مىنامد (تصاوير تولد، مرگ، خويشاوندى و اميال جنسى) و از اين طريق سناريوهاى ناپيداى عاطفه و رابطه را در ذهن شنونده متبادر كنند (فرانتُرى و همكاران، 1989).اهميت «تحليل انگيزهها» و ديگر شكلهاى سنجش بازار كه با تأثيرپذيرى از روانكاوى انجام مىشود، در خارج از حوزه تجارت ناشى از آن است كه اين تحقيقات مسيرهايى را نشان مىدهند كه تحليلهاى الهامگرفته از روانكاوى درباره مصرف به منظور دركِ بهترِ اينكه ما چرا كالاها را اينگونه مصرف مىكنيم، ناگزير از بررسىِ آن هستند. و البته نبايد از ياد بُرد كه با مداقّه درباره مصرف، به طور كلى فرهنگ را مورد پژوهش قرار مىدهيم.سهم مهم روانكاوى ــ از زمان فرويد به بعد ــ در نظريه فرهنگ، از جمله مطرح كردن اين نظر بوده است كه شكوفايىِ نهادهاى فرهنگى در گرو تلفيق اقتدار و خويشتندارى با امكان تحقق برخى نيازهاى بدوىِ كسانى است كه در اين نهادها مشاركت دارند. به عبارت ديگر، اين نهادها بايد ما را به پيروى از اصل واقعيت ملزم و در عين حال تبعيت ما از اصل واقعيت را جبران كنند. اين قاعده بايستى در مورد نهادها و عرفهاى فرهنگ مصرف به همان ميزان اجرا شود كه در مورد دين اِعمال مىگردد (در اصل، فرويد نظر يادشده بالا را در بحث راجع به دين استنتاج كرد). هم اين نظريهپردازىِ روانكاوانه درباره مصرف و هم يافتههاى تجربىِ تحقيقاتِ مبتنى بر «تحليل انگيزهها» و رويكردهاى مرتبط با آن، توجه ما را به چند موضوع معطوف مىكنند. (البته يكى از مشكلات موجود در اين زمينه، اين است كه غالب تحقيقات تجارى منتشر نمىشوند، اما بر پايه آن مقدار تحقيقاتى كه در دسترساند، مىتوان به برخى نتيجهگيريهاى كلى رسيد.)اولاً، از كندوكاوِ روانكاوانه حوزه مصرف، اين نتيجه برمىآيد كه اجناس مصرفى و تصاوير مربوط به آنها را مىتوان ــ به قول مردمشناسانِ هوادارِ روانكاوى ــ به صورت يك نظامِ فرافكنى شناخت. استنباط ما از اشياء و تصاوير تا حدى از فرافكنيهاى ما به آنها ناشى مىشود، يعنى از تأثيرهاى شكلدهندهاى كه در دنياى درونى ما بر ادراكمان از دنياى بيرون باقى مىگذارَد. اين بدانمعناست كه وقتى ظاهراً مسحور انواع خاصى از كالا مىشويم و يا وقتى كه به طور مستمر در معرض تبليغاتِ تجارى قرار مىگيريم، چندان هم قربانىِ فريبكارى و ارزشهاى تحميلى و وعدههاى توخالى [ توليدكنندگان كالا ] نيستيم؛ بلكه در چنين مواقعى، ما با خودمان روياروى مىشويم؛ هرچند كه در اين رويارويى نَفْسِ ما به واسطه دستاندركاران بازار، شركتهاى تبليغاتى و ساير متخصصانِ امرِ نمادين تعيين مىگردد. نمىتوان صرفاً ديگران را مسئول فرافكنيهاى خود قلمداد كرد.اين فرافكنيها در دو سطح، يا در دو مرحله، عمل مىكنند. وقتى به يك آگهى تجارى نگاه مىكنيد، يا از مزه نوع جديدى از چيپس لذت مىبريد، يا هنگامى كه به شكل و شمايل يك اتومبيل خيره مىشويد، مسلّماً اجزائى از دنياى درونىِ خودتان را به آنچه مىبينيد يا مىچشيد فرامىافكنيد. ليكن محرك اين تجربه (يعنى تصاوير و كلماتى كه در آن آگهى به چشم مىخورند، طرز تهيه آن چيپس، و طرح آن اتومبيل) احتمالاً خود از طيفى از محركهاى ممكن انتخاب شده است. اين انتخاب برحسب فرافكنيهاى ديگران ــ كه در تحقيقات تجارى مورد پرسش قرار گرفتهاند ــ صورت گرفته است.علت اين موضوع اين است كه اغلبِ آگهيهاى تبليغى و محصولات جديد، پيش از عرضه به بازار، در تحقيقات تجارى مورد ارزيابى قرار مىگيرند. دادههايى كه محققان بازار درباره واكنش مردم به مجموعهاى از تصاوير يا محصولاتِ احتمالى جمعآورى مىكنند، ممكن است در تعيين اينكه [ نهايتاً ] چه آگهى يا كالايى به خريداران عرضه شود، نقش بسزايى ايفا كرده باشد. چهبسا اين موضوع در همه موارد صادق نباشد. مشرب فكرى خاصى هم در بين طراحان و «آفرينشگرانِ» تبليغات وجود دارد كه سنجش بازار را ــ اگر نتايج چنين سنجشهايى تعيينكننده محصولِ نهايى باشد ــ به طور بالقوه نابودكننده خلاقيت مىداند. دلنگرانىِ هواداران مشرب يادشده اين است كه اين قبيل تحقيقات صرفاً مىتواند عرفباورىِ ايستا و بىروحِ عامه مردم ــ يا حتى سطح پايينترين علايق مشترك مردم ــ را نشان دهد.معهذا، صرفنظر از اينكه ارزيابى ما از تأثير تحقيقات تجارى چه باشد، چندان جاى ترديد نيست كه بازارسنجى نقش مهمى در تعيين شكل اجناس و تصاوير پيرامونمان دارد. اگر بخواهيم اين موضوع را با بهكارگيرى اصطلاحات روانكاوى بيان كنيم، بايد بگوييم مدبّرانِ بازار اميدوارند كه از راه بازارسنجى، طيف فرافكنيهاى احتمالى خريداران بر محصول نهايى را پيشبينى كنند و تا حدى اطمينان يابند كه اين فرافكنيها از نوع مطلوب است؛ بدينمعنا كه مردمْ محتواى آن آگهى تبليغى را ادعاى پوچ تلقى نخواهند كرد، يا از مزه آن چيپس تصور نمىكنند كه آنچه مىخورند ناسالم و بيمارىزاست، يا شكل ظاهرى آن اتومبيل به چشمشان بدتركيب نخواهد بود. معناهايى كه در آگهيهاى تجارى و كالاها مىيابيم، دستكم تا حدى ساخته و پرداخته خود ماست، هرچند كه آن معانى احتمالاً در محدوده عواطفى قرار دارد كه شركتكنندگان در تحقيقات تجارى مشخص كردهاند. مصرف، واپسروى و اُبژههاى مسرتبخشعطف توجه به اين خصوصيتِ فرافكنانه مصرف، به معناى اتخاذ روشى بسيار متفاوت با رويكردهاى نشانهشناختى و سخنكاوى (discourse analysis) است كه تاكنون در مطالعات فرهنگى تفوق داشتهاند. اين رويكردها، معناى هر كالايى را ناشى از كلِ مجموعه معناهاى دربرگيرنده آن مىدانند. براى مثال، «سوپ» نشانه يا خوشهاى از نشانه است كه صرفاً در پيوند با ساير نشانهها معنا دارد، يعنى در پيوند با دستور زبان غذا، زبان تغذيه و غيره. طبق اين طرز تفكر، به جاى اينكه سوژه معنا را خلق كند، معنا سوژه را مىآفريند.اما طبق يك اصلِ متعارف در سنّت روانكاوانه بريتانيا ــ اصلى كه به نحو تقليلناپذيرى انسانگرايانه است ــ هر سوژه برخوردار از واژگانِ نمادينِ پايهاى كه ريشه در تجربه بدنىِ مراقبتِ اوليه دارد، عامل ابداع معناست، معنايى كه متعاقباً وارد جريان نشانهها مىشود. با اين حال، اين اصلِ متعارف از طريق تبادل نظر با سخنكاوى و رويكردهاى مشابه، شايد تعديل شود و به نحو سازندهاى بسط يابد.به رغم سخنكاوى، از زمان مطرح شدن نظر تورستين وبلن (1899) با عنوان «مصرف چشمگير»، اين عقيده كه مصرف اساساً عبارت است از معانىِ خلق شده توسط مصرفكنندگان، اصلِ بنيادينِ اغلب نظريههاى اجتماعى درباره مصرف بوده است. اكثر نظريهپردازان توافق دارند كه مصرفكنندگان از راه معناهايى كه به كالاها و نحوه مصرف آنها مىبخشند، نظرهاى خود را ابراز مىكنند. به منظور بسط اين مضمون، كالين كَمبِل كه يك جامعهشناس است، در تازهترين كتاب مهمش در زمينه نظريه مصرف (1987)، انگيزه ابراز كردن را با جنبش رمانتيك و با آنچه خودْ نوعِ «خيالپردازانه» لذتطلبى مىنامد ــ يعنى با مهمترين ميراث فرهنگى رمانتيسم ــ مربوط دانسته است. به اعتقاد او، لذتهاى مصرف اساساً لذتهايى تخيلىاند؛ به عبارت ديگر، ما آنچه را [ يا به عبارتى، فوايد يا لذتهايى را ] كه تصور مىكنيم يك كالاى جديد برايمان به ارمغان خواهد آورد، در خيالِ خود مىپرورانيم. البته واقعيتْ ناگزير نمىتواند همه توقعاتمان از آن كالا را برآورده سازد و به همين سبب ما ــ با روحيهاى مأيوسناشدنى ــ به خريد كالايى ديگر سوق داده مىشويم. اگر بخواهيم اين نوع نظريه را به زبان روانكاوى بازگو كنيم، آنگاه مىتوانيم بگوييم مصرفكننده در جستجوى تجسمِ بيرونىِ اُبژهاى آرمانىشده است كه دقيقاً به دليل آرمانى بودنش، دستنيافتنى است. يا مىتوانيم همرأى با رابرت يانگ (1989) بگوييم كه بسيارى از اجناس مصرفى، نقشى مشابه با اُبژههاى انتقالى ايفا مىكنند و به عبارت ديگر، پلهايى بين نَفْس و ديگربودگى (otherness) هستند. كالا اين امكان را براى مصرفكننده فراهم مىآوَرَد كه برملا شدن اميال شهوانى را تجربه كند. در اين تجربه، مرز بين نَفْس و اُبژه به نحوى واپسروانه اما مفيد، نامشخص مىشود. رابرت يانگ نمونههايى از اين تجربه را ذكر مىكند كه برخى از آنها عبارتاند از : مجذوب شدن در موسيقى استريو، تأثير لطافت روغن استحمام بر سرتاسر بدن، و راحتىِ تمام و كاملِ حوله پالتويى.هر دو ديدگاه فوق، فهم بسيارى از نمونهها يا جنبههاى مصرف را بسيار تسهيل مىكنند. ليكن در مقاله حاضر، تأكيد من بر اين است كه مصرف متضمن نوع ديگرى از كاوش براى يافتن اُبژه است، كاوشى كه كمتر از جستجو براى يافتن اُبژههاى آرمانى يا انتقالى خصوصيتى پسروانه دارد. در بخشهاى بعدى به بررسىِ اين موضوع مىپردازم كه تلاش ما، ايجاد دنيايى از اُبژههاى مسرتبخش ــ و نه اُبژههاى آرمانى ــ در دنياى اجناس بيرونى است، يعنى اُبژههايى كه همچون نهادهاى فرهنگى، هم ما را ارضاء مىكنند و هم بر ما مهار مىزنند، يا به عبارت ديگر هم بازنمود برآورده شدن اميال ما هستند و هم بازنمود واقعيت. بدينترتيب، وقتى كالايى را مصرف مىكنيم، در واقع مىكوشيم يا آن را به صورت اُبژهاى مسرتبخش درونفكنى كنيم و يا اينكه همان كارى را با آن بكنيم كه در روابطمان با اُبژههاى مسرتبخش انجام مىدهيم.يكى از خصوصيات اُبژههاى مسرتبخش (بهويژه در معناى خاص و شايد اندكى بسط دادهشدهاى كه من از اين اصطلاح مراد مىكنم)، باثبات و ماندگار بودن آنهاست. در اين صورت، اين پرسش مطرح مىشود كه: پس چرا مصرفكنندگان همواره در طلبِ كالاهاى جديدند؟ پذيرفتنى نيست كه ولعِ پايانناپذيرمان براى خريد اجناس جديد را تماماً منتج از وسوسههاى تبليغات و تلاش براى گسترش بازار بدانيم. احتمالاً اميال خودجوشِ ما براى نيل به راحتى و آسايشِ بيشتر، منجر به توليد كالاهاى جديد مىشود. جريان توليد اين كالاها بىوقفه ادامه مىيابد، حتى هنگامى كه فعاليتهاى اقتصادى كمتر از آن مقدارى كه ما برحسب عادت انتظار داريم با انگيزه سوديابى صورت مىگيرد و يا اجناس با كيفيتى ديرپاتر عرضه مىشوند. بنابراين، بين ميل به خريد كالاهاى جديد از يك سو و نياز به ثبات و يكنواختى از سوى ديگر، تنشى از بيننرفتنى وجود دارد. بر طبق ديدگاههاى يكى از گونههاى نقد فرهنگى كه از نظريه روانكاوى الهام گرفته است و هواداران كثيرى دارد، تحريك دائمى اشتهاى مصرفكنندگان توسط كالاهاى جديد، تأثيرى ويرانگر بر روانِ انسان معاصر باقى مىگذارد. الزام به روىآورىِ بىوقفه به تازههاى بازار، باعث مىشود كه همچون بيماران اسكيزوئيد يا خودشيفته از برقرارى روابط پايدار و مستحكم با ديگران خوددارى ورزيم. توانايىِ ما براى دلبستگىِ پايدار به ديگران ــ كه پيش از اين به علت تأثير روابط بازارى و ساير جنبههاى جامعه مدرن از بيخ و بُن آسيب ديده است ــ بدينترتيب بيش از پيش تحليل مىرود و، در نتيجه، به اتخاذ نگرشى سودجويانه و يا دستكم غيرمسئولانه در قبال دنياى مادى ترغيب مىشويم.با وجود اين، حرص زدن براى خريد كالاهاى جديد را نمىتوان صرفاً ناشى از عوامفريبىِ دستاندركارانِ بازار دانست. به ويژه علاقهمندان به اتومبيلهاى سوارى خوب مىدانند كه هر مدل جديد چه جذابيت خاصى دارد و نيز اينكه اين جذابيت واجد كيفيتى آنى و غالباً هوسانگيز است كه مشكل بتوان آن را فقط نتيجه بازاريابى قلمداد كرد.نشئه كالاى جديدهر كالا به دو صورت مىتواند نو شود:يكى اينكه مدل جديدى از آن كالا (در طرحى نو و مبهوتكننده يا با سبك و سياقى مبتكرانه) به بازار عرضه گردد. اين رخداد به معناى پيدايش نشانه نوينى در زندگى روزمره است كه با جلب توجه مصرفكنندگان، ميل خريدن را در آنان برمىانگيزد. پديده مُد از جمله به معناى پيدايش همين نشانههاست. به عبارت ديگر، مُد يعنى ولعِ مصرفكنندگان براى نشانههاى جديد، رواج مجدد و غيرارادىِ نشانهها به منظور تجديدنظر در معانى و تركيب دوباره تصاوير، و اين كارى است كه براى پويايىِ مصرف در عصر جديد، غالباً بسيار مهم تلقى مىشود.2 مُد همچنين بخشى از فرآيند تحولات فنّاورانه است و به مدد اين تحولات، كاركرد اجناس جديد به نسبت مدلهاى قديميتر مىتواند پيشرفت كند. از اين هر دو جنبه ــ يعنى هم به لحاظ نشانهشناختى و هم به لحاظ عملى ــ بازاريابى براى پديد آوردن معانىِ جديد، يا درك بهسازى كاركرد كالاها، ممكن است ضرورى باشد، ليكن نياز به راحتىِ بيشتر يا دلالتهاى جديدِ نشانهها را بازاريابى ايجاد نمىكند.دومين شكل نو شدن كالاها، پيش پا افتادهتر و تشخيص كاذب بودن آن دشوارتر است. در اين شكل از نو شدن، كالاها به صورت اشيائى نو، استفاده نشده و بكر جلوهگر مىشوند (مثلاً در نظر بگيريد جلوه كفشهاى نو در ويترين مغازههاى كفش فروشى را، اتومبيلهاى به نمايش گذاشتهشده در نمايشگاه يا همين اتومبيلها در چند هفته اولِ «زندگىشان» در خيابانها را، و يا فضاى بسيار تر و تميزِ داخلِ يخچال نو را). در اين قبيل موارد، شعف مصرفكننده صرفاً ناشى از بىعيب و نقص بودن كالاى مورد استفاده اوست، يعنى ناشى از دستنخورده بودن آن كالا و اينكه به علت استفاده نشدن، هنوز از تواناييهايش كم نشده است. برخى اشياء كه مىتوانند چند بار استفاده شوند و لذا به معناى واقعىِ كلمه مصرفشدنى نيستند، شكل جديدشان ممكن است ــ به لحاظ كاركرد ــ بهتر از مدلهاى قديمى نباشد و حتى بدتر هم باشد. مثلاً آن كفشهاى يادشده بالا را بايد مدتى پوشيد تا به آنها بتوان عادت كرد، آن اتومبيلِ مدل جديد ممكن است در طرح يا توليدش اشكالات فراوانى داشته باشد، يا لااقل مدتى وقت لازم باشد كه بتوان با آن به راحتى رانندگى كرد. كالاى جديد ممكن است بىروح و بيگانه به نظر آيد. يكى ديگر از پويشهاى مصرفگرايى، مبتنى است بر تنش و تأثير متقابلِ نياز ما به فرديت و دلبستگى به متعلقاتمان از يك سو، و مسرّت نهفته در كالاى ابتياعنشده جديد ــ يا به عبارتى، وسوسه تعويض اشياء موجود با اشيائى ديگر كه كاركردى مشابه اما شكلى جديد دارند ــ از سوى ديگر.اين وسوسه، هميشه به دليل مُد نيست. دومين گونه نوپرستى3، صِرفِ لذت بردن از كالاى جديد است، خواه آن كالا مُد روز باشد يا نباشد، و خواه كاركردى «بهتر» داشته باشد يا نداشته باشد.اظهارنظر در اين باره كه ريشههاى روانىِ اين لذت ممكن است چه باشد، كار دشوارى نيست. مسرّت ناشى از كالاهاى جديد، پديدهاى حاكى از خودشيفتگى است. از راه تملك يا بهكارگيرىِ شىء [ يا اُبژه [جديد، مىتوان احساس كمال مطلوب بودنِ نَفْس را اعاده يا تأييد كرد. وقتى به كالاى بكر و جديد چشم مىدوزيم يا آن را در ذهن مجسم مىكنيم، تصاوير خودمان از يكپارچگى و ناب بودن را به آن فرامىافكنيم. بدينترتيب، آن تصاوير را با عمل خريد ــ كه مبتنى بر بىعيب و نقص بودنِ كالاست ــ به طور صحيح و سالم نگه مىداريم و متعاقباً در فرآيند ابتياع و تملك و استفاده از كالا، آن تصاوير را مجدداً [ به نَفْسِ خود ] درونفكنى مىكنيم. اين فرافكنيهاى حاكى از خودشيفتگى، واجد نيروى چندان زيادى نيستند. به عبارت ديگر، گرچه رنگ و رو رفته شدن كفش جديدمان و يا خط افتادن روى بدنه ماشينمان، ممكن است ناراحتكننده باشد، اما معمولاً رابطه ما با كالاهاى جديد صرفاً انعكاسى جزئى و خفيف از وضعيت روانى ماست.ليكن اين وضعيت روانى، نقشى بنيانى در حيات ذهنى و اقتصادى ما ايفا مىكند و مىتوان آن را از جمله دلايل اسرافكارىِ بىحد و حصر جوامعِ مرفّه دانست. مصرف بسيار زياد كاغذ و پلاستيك به منظور ايجاد مكانهاى كاملاً جديد در كافهها و رستورانها براى كسانى كه به هيچ وجه مشتريان پر و پا قرص نيستند، يا به منظور بستهبندىِ ناقابلترين خريدها به شكلى چشمگير و پرجاذبه، اگر ما اين نياز به اجناسِ بىعيب و نقص را نداشتيم، نمىتوانست در جلب مشترىْ موءثر باشد. احساسى كه سنّتاً دينى تلقى مىشده [ يعنى نياز به خدايى كه عين كمال است ] ، از جمله به اين تركيب [ از كائنات ] به دنياى مادى جابهجا [ يا معطوف ] گرديده است، هرچند كه صحبت كردن از «جابهجايى» دلالت بر اين دارد كه اين احساس، در اصل، ماهيتى دينى داشته و از خودشيفتگىِ بىثباتِ اوليه ناشى نشده است. در هر حال، اگر نمىخواهيم دوباره جايگاهى خداشناختى براى اين نَفْسِ بكر قائل شويم، آنگاه بايد بينديشيم كه جلوههاى غيراسرافكارانه آن را در فرهنگ مادى چگونه مىتوانيم بيش از پيش تنوّع بخشيم.مىتوان گفت بهترين جايگاه براى يك شىء/ اُبژه آرمانىشده، سايه همان شىء/ اُبژه ادغامشده در نَفْس است، زيرا بدينترتيب موءثرترين تلاشهاى فرد براى اعاده امر آرمانى، در دنياى واقعى صورت خواهند گرفت، نه در ضديت با اين دنيا و نه خامخيالانه در بيرون از واقعيت. زمينه مناسبِ زيادى وجود دارد كه ميل به كالاهاى بىعيب و نقص را به منظور حفظ محيط زيست، بتوان مهار كرد (مثلاً از طريق تعمير كالاها، حفاظت از محيط، پاكسازىِ محيط، و از اين قبيل). البته موفقيت هرگونه طرح و برنامهاى در اين زمينه، منوط به اين است كه بر لذت بردن از شعفِ ناشى از تملك كالاهاى جديد تأكيد گذاريم و نه اينكه از ديدگاهِ اخلاقياتى متعالى با چنين لذاتى مخالفت ورزيم، زيرا اين مخالفت باعث مىشود كه برنامههاى يادشده واپسگرايانه يا احساساتىگرىِ رياضتكشانه به نظر آيند. برخى كارها كه در حال حاضر سرگرميها يا «راهچارههايى» در حاشيه فرهنگ مصرف هستند، چهبسا به منزله پيشدرآمد يا نمونههايى از نحوه مصرفى كه تمايلات ما به فرافكنىِ نشأتگرفته از خودشيفتگى به كالاها را به ملاحظاتِ حفظ محيط زيست مىتواند سازگار كند، واجد ارزش باشند. براى مثال، «تجديد حيات» اتومبيلهاى «اصيل» (كارى كه اكنون شامل توليد انبوه اتومبيلهاى مدلِ پانزده تا بيست سال پيش مىشود)، تأثيرى بسيار متفاوت با پنداشت «اتومبيل دست دوم» بر تجربه مصرفكنندگان باقى مىگذارد. اين پنداشت ضربهاى بىرحمانه به آرزوى مصرفكننده براى برخوردارى از چيزى منحصر به فرد وارد مىآوَرَد، آرزويى كه از خودشيفتگىِ او حكايت مىكند. تداوم در سيلان كالاهابه هر حال، بدگمانى به كالاهاى جديد و كهنهشوندگىِ سريع آنها كه در نقدهاى روانكاوانه فرهنگى (يا در واقع نقدِ سنّتىِ تلفيق شده با انديشههاى روانكاوانه) مورد اشاره قرار گرفته است، بصيرت اخلاقى مهمى درباره بسيارى جنبههاى زندگىِ روزمره به ما مىدهد. ليكن ملاحظات ديگرى نيز در كار است كه بايد ذكر شوند، از جمله اينكه خودِ بازارِ سرمايهدارى از طريق پديده علامتهاى تجارى، امكان نوعى ثبات و يكنواختى در كالاهاى مصرفى را فراهم مىكند.طبق اعتقادِ اغلبِ نظريهپردازان، رقابت توليدكنندگان مختلفى كه هريك نام و علامت تجارى خاص خود را دارند و نيز هجوم اغواگرانه تصاويرِ اين علامتها به مصرفكنندگان، اركان مصرفگرايىِ سرمايهدارى را ــ كه عاطفه در آن جايى ندارد ــ تشكيل مىدهد و نيروى كارسازى است كه در وراى وعدههاى پوچ و اسرافِ بىحد و حساب جامعه مصرفى عمل مىكند. مىتوان استحكام اين قبيل نقدهاى اخلاقى و عملگرايانه را پذيرفت و در عين حال اين ديدگاه را نيز رد نكرد كه استفاده از علامتهاى تجارى تأثيرهاى ديگرى نيز دارد. همه محققان بازار اين موضوع را بديهى تلقى مىكنند كه مردم به اين دليل به خريد كالايى خاص ادامه مىدهند كه مىخواهند همچنان از كيفيات همان كالا برخوردار باشند. به سخن ديگر، خريداران به خوبى واقفاند كه هر كالايى چه چيز به آنها مىدهد. بدينترتيب، مصرفكننده شك و شبهه درباره كالايى كه به طور ثابت مىخرَد و احتمال ضرر كردن از خريد آن را منتفى مىكند و خود را از تأثير مخرب نوآورىِ دائم مصون نگه مىدارد.علامتهاى تجارى، اضطراب مصرف اُبژههايى بيشتر و گوناگون را در ما فرو مىنشانند. نه فقط مصرف كردن تصاوير علامت تجارىِ كالاى مورد نظر به منزله تصاويرى ابدى و تغييرناپذير، بلكه همچنين استفاده از خودِ آن كالا موجب فرو نشاندن اين اضطراب است. يك جفت شلوارِ جين از نوع ليويس، فرق چندانى با ساير شلوارهاى جين ندارد؛ مزه كوكاكولا و پپسى همهجا يكسان است؛ و ــ اگر اين اصل را تا حد ممكن تعميم دهيم ــ همه جوانبِ تجربه رفتن به رستورانهاى مكدانلد (از خوشامدگويىِ كاركنانِ رستوران تا مزه همبرگرِ آن) در همه جاى دنيا به نحو شگرفى يكسان است. مسلّماً صنعت غذاى حاضرى بر برخى اصول روانشناختىِ ديگر نيز مبتنى است، اصولى از قبيل جذابيتهاى تغذيه كموبيش آنى با غذاى گرم (دريافت خوراك به محض درخواست) و نيز جذابيتِ غذايى كه با دست مىتوان خورد. با اين همه، اينكه غذا در رستورانهاى ارائهكننده غذاى حاضرى طبق انتظارِ خريدارْ يكنواخت است، از جمله عوامل مهم موفقيت اين رستورانها به شمار مىرود.4به اعتقاد اغلبِ محققان، يكى از دلايل اينكه چرا بيشترِ كودكان همواره طالب لقمهماهى و كنسرو لوبيا هستند، تغييرناپذيرىِ اندازه و شكل اين غذاهاست. معمولاً آنچه از نظر بچهها اهميت دارد، همگونى تركيبات و ثابت بودنِ مزه اين غذاهاست و نه اينكه كدام شركتِ مواد غذايى آنها را توليد كرده است. با اين حال، علاقهمندىِ دائمىِ آنان به اين غذاها، دلالتى روانشناختى درباره يكى از دلايلِ احتمالىِ وفادارى خريداران به محصولاتِ آشنا دارد. يكنواختىِ كالاهاى داراى علامت تجارىِ معين، با خيالپردازى درباره اُبژه مادرانه همواره ارضاكننده همخوانى دارد، اُبژهاى كه هرگز ضعيف نمىشود، به سبب مطالبات ما تغيير نمىكند و با رويدادهاى غيرمترقبه و ناخوشايندْ ما را شگفتزده نمىسازد. هراسهاى پارانويايى از مسموم شدن به دست مادرى بدسرشت و كينهتوز، اوليهترين لايه روانىِ اضطراب كودكان از تغيير غيرمترقبه در غذايشان است. مىتوان استدلال كرد كه بزرگسالان كمتر تحت تأثير چنين اضطرابى قرار مىگيرند و به همين سبب كمتر انتظار مىرود كه در مصرف روزمره خود خواهان يكنواختى باشند. با اين حال، در جامعهاى كه همهچيز را به وفور دارد، اين خواسته بحقى است كه هر تجربه مسرتبخشى را بتوان برحسب جزئيات زيباشناختىِ آن بازآفرينى كرد (هرچند كه اين كار تا حدى ماهيت واپسروانه دارد) و استفاده از علائم تجارى يكى از راههاى تحقق همين خواسته است.نامها و علامتهاى تجارى فقط تصاوير مادرانه را به طور خاص تداعى نمىكنند. تحقيق ورنيك (1991) حكايت از آن دارد كه هويتِ شركتها مىتواند موجد تخيلاتى درباره والدينِ دلسوز باشد، به گونهاى كه خريدار ممكن است يك شركت عمده را «ولىِّ» شركتهاى تابعه آن يا محصولاتش، و همچنين «ولىِّ» مصرفكنندگانِ كالاهايش تلقى كند. كسى كه چنين نگرشى دارد، در گام بعدى تصور خواهد كرد كه در دنياى توليدات آن شركت، نوعى اصالت خانوادگى و شباهت خويشاوندى وجود دارد (كما اينكه اين شباهت در طرح اتومبيلهاى سوارى به وضوح مشاهده مىشود). بدينترتيب، وفادارى به محصولات يك شركت خاص را مىتوان نوعى صحه گذاشتن بر احساس خويشاوندى [ بين مصرفكننده و توليدكننده ] ، يا تأكيد بر علقه خريدار با پدرسالارى قدرتمدار و سخاوتمند دانست.براى فهم اينكه نوآورىِ بىپايان چه تأثيرى بر روان باقى مىگذارد ــ روانى كه در برابر پيروزىِ اجناس نو بر اُبژههاى ديرينه درونى، عجولانه تسليم نمىشود ــ علاوه بر بررسىِ ميزان تأثيرگذارىِ نامها و علامتهاى تجارى راه ديگرى نيز وجود دارد: مىتوانيم به تنش دائمى بين اُبژههاى قديمى و اجناس نو دقت كنيم و بگوييم كه روابط مسرتبخشِ گسترده درونىِ ما نه فقط به هيچ وجه زير موجِ هر دَم قوىشونده تجارت مستغرق نمىشود، بلكه احتمالاً روشهايى براى مستحيل كردن مبارزهطلبىِ كالاهاى جديد و ناآشنا ابداع خواهد كرد. بدينترتيب، درمىيابيم كه تلاش داريم به گونهاى درباره كالا و ملاكهاى انتخاب كالا بينديشيم و سخن بگوييم كه تنشهاى بين كالاى آشنا و كالاى بهتر را برايمان كاهش دهد. شايد عاديترين روش انجام اين كار، ايجاد چنان هويتى براى كالاى جديد است كه آن را به كالاى قديمى مرتبط سازد.بديهى است كه تبليغات در اين زمينه تأثيرگذار است و براى مثال در فعاليتهايى تبليغاتى كه مضمون آن ياد كردن از گذشتههاست، اين تأثير را مىتوان ديد. دو نمونه از اين نوع فعاليتها كه اخيراً در بريتانيا انجام شد، تبليغ براى نان هويس و سوپ هاينتس است. هرچند كه هيچيك از اين محصولات واقعاً نياز ندارد كه سنّتى و تغييرنيافته جلوه داده شود زيرا قدمت توليدِ آنها بيش از عمر اغلبِ ماست. در اين نمونهها، به جاى ارائه تصويرى از تداومِ كيفياتِ يك محصول، از قدمتِ واقعىِ آن محصول بهرهبردارى مىشود. نمونه بهتر اين نوعِ اخير از تبليغ، آن آگهيهايى است كه بر خصوصيتهاى «اصيلِ» محصولى جديد (خواه اتومبيل و خواه نرمكننده مو) تأكيد مىگذارند. در اينگونه آگهيها، هدف اين است كه مصرفكننده اطمينانخاطر يابد كه توليدكنندگان در تلاش براى ارائه محصولى جديد و بهتر، به هيچ وجه نمىخواهند خصوصيات قبلى آن محصول را از بين ببرند، بلكه در پى آنند كه همان ويژگيهاى قديمى و برتر را اعاده يا حفظ كنند.عذاب وجدان مصرفكنندگاناضطراب درباره مصرف كالاهاى جديد، توجه ما را به تنشى ديگر جلب مىكند كه ضمناً وجوه مشتركى هم با اين اضطراب دارد. اين تنش شايد واجد بنيانيترين اهميت در مصرف باشد و روانكاوى نيز نظرهاى خاصى براى ابراز كردن درباره آن دارد. تنشِ موردنظرِ من، تنشى بين ميل و عذاب وجدان است. در بيست سال اخير، نگرانيهاى گوناگون درباره [ آلودگىِ ] محيط زيست، به سنّت ديرينه عذاب وجدان در مصرفكنندگان ابعاد جديدى بخشيدهاند كه برخى واقعبينانه و برخى هم خيالبافانهاند. اين احساس گناه، دلايل متعددى دارد. ديشتر در تحقيقِ خود توجهش را به ويژه به رفاه (يا به قول خودش، «بار سنگينِ زندگىِ آسوده») به منزله يكى از سرچشمههاى عذاب وجدان معطوف كرد. به نظر مىرسد كه از مهمترين اهداف تحقيق او، يافتن چنان راههايى براى عرضه اجناس بوده است كه عذاب وجدان مصرفكنندگان را به حداقل برساند.البته عذاب وجدان فقط از مصرف كالاهايى ناشى نمىشود كه عموماً تجملاتِ زائد محسوب مىگردند يا توليدشان مستلزم ويرانگرىِ توجيهناپذير [ در محيط زيست ] است، بلكه مصرف آن اجناسى كه چهبسا بسيارى از مردم جزو ضرورياتِ بىضررِ زندگى تلقى مىكنند نيز ــ دستكم به طور ناخودآگاهانه ــ اين احساس را به وجود مىآوَرَد. در حالت اخير، احساس گناه نتيجه خيالپرورىِ مصرفكننده درباره كسانى است كه يا به سبب برخوردار نبودن از آن كالاها و يا به واسطه اشخاصى كه در پى به دست آوردن آن كالاها بودهاند، لطمه ديدهاند.گاهى اوقات هم عذاب وجدان [ نه از خيالپرورى، بلكه ] از واقعيتى كاملاً مشهود سرچشمه مىگيرد. براى مثال، كسى هنگام صَرف صبحانه، كاسه حاوى برشتوك را روى ورق يك روزنامه مىگذارد و چشمش به عكس كودكى در حال مرگ و درخواست كمك به قحطىزدگان مىافتد. بعد هنگامى كه ملچ ملچ از برشتوكِ داخل كاسه مىخورَد، به اين موضوع مىانديشد كه نسلهاى قبلىِ خانوادهاش ــ كه به گمان او از امكانات كمترى برخوردار بودند و زندگى دشوارى داشتند ــ براى صبحانه چه مىخوردهاند. معمولاً ما به اين قبيل موضوعات خيلى فكر نمىكنيم و همزمان با شتاب گرفتن كارهاى روزمره، به سرعت آنها را به فراموشى مىسپاريم. با اين حال، قاعدتاً هر بار كه غذا مىخوريم، آن افكار دوباره در ذهنمان زنده مىشوند و غذاخوردنمان را تحتالشعاعِ خود قرار مىدهند.ليكن از زمان اوج رونق «تحقيق انگيزهها»، اين شكل از عذاب وجدانِ مصرفكنندگان در سنجشِ وضعيت بازار چندان بررسى نشده و در واقع شايد بتوان گفت كه هرگز به طور كامل مورد مداقّه قرار نگرفته است. از ياد نبايد برد كه اين جنبه از مصرف، همچنان نامعلوم باقى مانده است. موضوعاتى كه در اين زمينه مطرحاند عبارتاند از هراس از اينكه اُبژهاى محبوب به نحو چارهناپذيرى ضايع شده باشد، يا اينكه خواهر يا برادرى از حقِ خود ظالمانه محروم شده باشد. چنانچه اضطرابِ افسردهسازِ شخص مجدداً برايش به وحشتى ذلّهكننده تبديل گردد، صورتِ سادهترى از اين موضوعات مىتواند هراس از اختگى، مسموميت، نابود شدن و تنها گذاشتهشدن باشد، و يا هراس از سرنوشتِ هولناكِ ديگرى كه از نظر ناظران چهبسا مجازاتى به خاطر مصرف بىزيان و عادىِ يك كالا تلقى شود اما در خيالاتِ شخص، نمودِ ولعِ بىحد و مرز بوده است. اين پديده تعابيرى گوناگون مىتواند داشته باشد و از جمله مىتوان آن را جنبه ناخودآگاهانه و نابخردانه طرفدارى از حفظ محيط زيست دانست.5 همچنين براى فهم علت شيوع «هول و هراس از مسموميت غذايى» در سالهاى اخير، به اين عامل بايد توجه داشت. بررسى وضعيت اشخاصِ مبتلا به اين وحشت، نشان مىدهد كه برخى از آنان ظاهراً دوباره دچار اين هراس پارانويايى شدهاند كه تعدىِ زياد، مام طبيعت را به انتقامگيرى از انسان واخواهد داشت.در بحث حاضر، انواع و اقسام اضطرابهايى كه به مراحل مختلفى از رشد روانى ربط دارند و برحسب نظريههاى مختلف، به شيوههاى متفاوتى درمان مىشوند، مورد اشاره قرار گرفتهاند. لزومى نيست كه از اين بابت پوزش طلبيده شود، زيرا اين اضطرابها هنگام رخ دادن عملاً شكل تودهاى چنان درهم و برهم و كم و بيش بدوى را به خود مىگيرند كه بهترين راه اشاره به آنها، استفاده از نامِ عامِ عذاب وجدان است.در اين اضطرابها نيز ــ همچون تنشِ بينِ كالاهاى جديد و كالاهاى شناختهشده ــ به نظر مىرسد كه تبليغات در تسكين مصرفكننده متألم نقشى ايفا مىكند، چرا كه بسيارى از آگهيها صريحاً به مسأله عذاب وجدان مىپردازند. در برخى آگهيها، اين كار به آسانى از راه برانگيختن شورشى ليبيدويى انجام مىشود (با اين جمله كه «عيب نداره، يه خورده به خودت برس!»)، اما در اغلب موارد در متن آگهى [ صراحتاً ] به موضوع عذاب وجدان اشاره مىشود، با اين هدف كه سرسختىِ اين احساس در مصرفكننده از بين برود و يا اينكه با ميلِ شديد به مصرف سازگار گردد. (اين نحوه عملكردِ تبليغات، مشابه است با اينكه چگونه فراخودِ ددمنش به منظور مجازات فرد، فكر و ذكر او را به كثيفى يا خطر مشغول مىكند تا نشانه بيمارىِ وسواس را با ميل مفرط جنسى مرتبط سازد.) براى مثال، آن آگهى فولكس واگن را در نظر بگيريد كه در متنش گفته شده است «ما انسان را مقدم بر ماشين مىدانيم» و بچهاى را نشان مىدهد كه به طور نگرانكنندهاى جلوى يك اتومبيل فولكس واگن قرار داده شده است. تمام آن احساسِ بيرحمىِ مرگبارى كه گهگاه به رانندگان دست مىدهد، يا آن هراسى كه غالباً در خود حس مىكنند، و همچنين به ويژه آن نگرش به اصطلاح مخالف پرورش كودكان كه گفته مىشود مشخصه رانندگان است: تصوير بصرى بالا توجه آگاهانه ما را به نحو شگفتآورى به همه اين موضوعات معطوف مىسازد. ولى جمله مندرج در آن آگهى دوباره به ما اطمينانخاطر مىدهد؛ به عبارت ديگر، مىدانيم كه آن تصوير با كلمات بازى كرده [ و صرفاً معناى تحتاللفظىِ «تقدم انسان بر ماشين» را نشان داده ] است و به مخاطبانش مىگويد كه اضطرابهاى [ معمولِ ] ما درباره كشنده بودن اتومبيل، در مورد فولكس واگن مصداق ندارد. بدينترتيب، اين آگهى ما را به برملا كردن عذاب وجدانمان سوق مىدهد تا در گام بعدى اين احساس را در ما مهار كند.تفاوت نشانه بيمارىِ وسواس با آگهىِ تبليغاتى اين است كه اولى تألمآور است، حال آنكه دومى معمولاً چنين نيست. (بعضى آگهيها از نظر برخى مردم تألمآور است، اما دليل بروز اين تألم ــ دستكم به ظاهر ــ زير پا گذاشته شدن اخلاقياتِ عمومى است و نه اينكه آن آگهيها موجب تعارضى درونى مىشوند.) آگهى يادشده بالا شايد اشخاص بيشترى را به خريد فولكس واگن ترغيب كرده باشد، و شايد هم نه؛ اما موضوع مهمتر، تأثير بالقوه آن بر همه رانندگان است. چهبسا برخى رانندگان كه فولكس واگن ندارند، با ديدن اين آگهى احساس رضايتبخشى پيدا كنند، چرا كه به خود خواهند گفت كه آنها هم قطعاً مىتوانند انسان را بر ماشين مقدم بدانند. اما اگر تصوير مناسبى براى آن آگهى انتخاب نشده بود، احساس منفى آنان درباره رانندگى تشديد مىگرديد.به علاوه، اين احتمال وجود دارد كه آگهى يادشده بالا (كه در سال 1991 به طور گسترده به صورت پوستر و نيز در روزنامهها منتشر گرديد) حتى بر كسانى كه اهل خريد اتومبيل نيستند و شايد فقط نگاهى گذرا به اين تصوير بيندازند نيز تأثير بگذارد. يكى از ويژگيهاى تبليغات كه باعث اهميت فوقالعاده آن در مطالعه فرهنگ مىشود، حضور گريزناپذير آگهيهاى تجارى در مكانهاى عمومى است. اين آگهيها، صرفنظر از اينكه چه كالاى خاصى را تبليغ مىكنند، معمولاً با استفاده از تصاوير ماهرانه، غنى و تأثيرگذارى كه مبتنى بر مضامينِ روانشناختىاند، برنامهاى براى كارهاى روزمره ما تعيين مىكنند. مضامينِ يادشده، ساخته و پرداخته آگهيهاى تجارى نيستند. به سخن ديگر، انواع و اقسام ناايمنى، احساس حسادت و عذاب وجدان را نويسندگانِ عوامفريبِ آگهيهاى تجارى به مردمِ سادهلوح نمىقبولانند. ليكن آنان اين مضامين را به شيوههاى خاصى بيان مىكنند كه منجر به استنباطى شاخص از نَفْس و جامعه مىشود و البته حل مشكلات را در گرو مصرف كالا جلوه مىدهد.فعاليتهاى تبليغاتىِ اخيرِ شركت بِنِتُن ــ كه بسيار مورد توجه تحليلگرانِ فرهنگ قرار گرفته است! ــ نيز به فهم بحث حاضر كمك مىكند. محتواى اين پوسترها و اعلاميهها صرفاً عبارت است از تصاويرى گيرا از مصائب و مخاصمات گوناگون (مثلاً تصوير لباسِ خونآلودِ يك سرباز بوسنيايى كه در جنگ كشته شده است). ادله شركت بِنِتُن براى بهكارگيرى چنين عكسى اين بوده است كه اين شركت قصد دارد «سرزمين روءيايىِ دنياى تجارت را كه در آن وانمود مىشود جنگ وجود ندارد، ترك كند... و بكوشد كارى كند كه موضوعات مهم مورد بحث قرار گيرند... اگر اين شركت مردم را به صحبت درباره موضوع موردنظر وادارد، آنگاه كار مباركى انجام داده است» (اظهارات مارينا گالانتى سخنگوى شركت بِنِتُن، نقل قول شده در مقاله كالف، 1994).مىتوان استدلال كرد كه اين نوع آگهيها، تمايل به استفاده از گفتمان مصرف با شيوههايى آشنا و واقعگريزانه را از بين مىبَرَند و توجه ما را به امكانات بالقوهاى براى ايجاد تحول در روابطِ ميانِ حوزههاى مختلف زندگى جلب مىكنند كه از نظر سياسى امكانات جالبى هستند. اين تحولات، بخشى از گرايش كلى به ايجاد ارتباطِ بيشتر بين كار، وقت فراغت و مسئوليتهاى اجتماعى را تشكيل مىدهند. اما در عين حال، با فراهم آوردن فضايى به رسميت شناختهشده براى عذاب وجدان و مسائل اجتماعى در فرآيند مصرف، مىتوانند باعث تسلى خاطر مصرفكننده درباره مصرف كالا شوند.6 احتمالاً شركت بِنِتُن تعمدى براى رسيدن به چنين هدفى در برنامههاى درازمدتش ندارد و شايد تأثير اين آگهيها منجر به فروش بيشتر در فروشگاههاى بِنِتُن نشود، اما باز هم موضوع مهم براى تحليل اجتماعى، بيشترْ پيامدهاى گستردهترِ حضور اجتماعى اين آگهيهاست تا تأثيرات تجارى آنها.بحث حاضر ما را به سمت اين نظر سوق مىدهد كه تبليغات حكم برونريزى [ تنشها و تعارضهاى درونى ] را دارد. اين كاركرد، در زمره نقشهاى متعددِ اجتماعىِ تبليغات، از ديدگاه روانشناسانه كاركردى مفيد است. يا اگر بخواهيم دقيقتر بگوييم، مصرفكنندهاى كه مىخواهد كالاها را با پرداخت كمترين بهاى روانى مصرف كند، اين كاركردِ تبليغات را مفيد مىداند. مسلّماً اين نوع ارزيابىِ مثبت از نقش اجتماعىِ تبليغات قبلاً به فكر دستاندركاران و مدافعانِ اين صنعت خطور كرده است. اما آن دسته از ما كه وظيفه دفاع از تبليغات را ندارند، نمىتوانند با استناد به اين موضوع بىدرنگ تبليغات را طرد كنند. در اينجا صرفاً شاهد نمونهاى از گرايش خاص تفكر روانكاوانه در تحليل پديدههاى اجتماعى هستيم، يعنى گرايش به تضعيف اين برداشت كه دنياى اجتماعى محل اِعمال اراده برخى از آحاد جامعه (كه معمولاً اقليتى مسلط تلقى مىشوند) بر بقيه آحاد آن جامعه (كه افراد سادهلوح ــ يا در بدترين حالت، منفعل ــ پنداشته مىشوند) است. سيگار كشيدن و واقعيتهمينقدر كه درباره رابطه مصرفكنندگان با تصاوير نوشتيم كفايت مىكند، هرچند كه البته نكات بسيار بيشترى را در اين خصوص مىتوان افزود. به منظور جمعبندى بحث، اكنون به رابطه مصرفكنندگان با خودِ كالاها مىپردازيم. برنهاد اصلى مقاله حاضر اين بوده است كه در رابطهمان با اجناس، ما نه فقط در پى ارضاء نيازهايمان، بلكه همچنين خواهان به ثبوت رساندن محدوديتهاى اِعمال شده بر ما و نيز پيوندهايمان با ديگران هستيم. خلاصه كلام اينكه، ما مىخواهيم ثابت كنيم موجودى اجتماعى هستيم و موجوديتمان عبارت است از همين محدوديتها و پيوندها. براى آخرين نمونه، سيگار را بررسى خواهيم كرد كه يكى از تمثالهاى مصرفگرايىِ اعتيادآور است، هرچند كه اين تمثال در زمانه ما در حال پيوستن به تاريخ است.واضح است كه سيگار با ارضاء ليبيدويى ــ يا ارضاء دهانى ــ ربط دارد، اما همچنين به شكلگيرى و حفظ پيوندهاى اجتماعى نيز مربوط مىشود. [ براى روشن شدن اين موضوع، كافى است بينديشيم كه ] چه دوستيها و پيوندهاى خانوادگىِ زيادى به واسطه سيگار آغاز شدهاند و چه تعاملهاى اجتماعىِ زيادى به واسطه تبادل سيگار سامان يافتهاند. سيگار كشيدن هم با معاشرت اجتماعىِ گسترده عجين است و هم با مكيدنِ سبعانه. ارزش اجتماعى يك نخ سيگار، گاهى اوقات با ارزش شهوانىِ آن مغايرت دارد و يا بر آن ارجح است. مثلاً زمانى را در نظر بگيريد كه واقعاً ميل نداشتيد سيگار بكشيد، اما اين كار را كرديد چون كسى آن را به شما تعارف كرد كه مىخواستيد با او آشنا شويد.علاوه بر اين، سيگار دلالت بر اقتدار و بلوغ هم داشته است، گهگاه به شكلى حاكى از ملالتِ زندگى شهرى و بيزارى از زندگى (سيگار بُگارت)، و گهگاه با روحيه تفوقِ بيشتر در فضاى باز (سيگار مارلبورو). پُرواضح است كه اين معانىِ بلوغِ جانسخت را گفتمانهاى فرهنگى و خردهفرهنگى به سيگار بخشيدهاند، گفتمانهايى كه سيگار در آنها مطرح مىشد (مىتوان گفت اين معانى را مكانِ سخن گفتن از موضوعات مختلف ــ يعنى [ پنهانگاهِ دانشآموزان كه عبارت است از [ پشت محل بستن دوچرخهها در مدارس ــ به سيگار داده است.) اين نحوه فرهنگىِ تعيين معانى را مىتوان با استناد به تحولات آن معانى در طول زمان تصديق كرد.7 در اواخر قرن نوزدهم، زمانى كه سيگار كمكم در حال باب شدن بود، در آمريكا تلقى عمومى اين بود كه سيگار كشيدن روشى زنانه براى استفاده از تنباكو است و به همين سبب در نيروى دريايى آمريكا، سيگار كشيدن ممنوع اعلام شده بود. بعدها، زمانى كه مردان نيز (عمدتاً به دليل تأثير جنگ جهانى اول بر عاداتِ گوناگونِ اجتماعى) شروع به سيگار كشيدن كردند، در آمريكا و اروپا سيگار به مظهرى مهم از آزادى زنان تبديل شد، كما اينكه مشابه همين فرآيند در سالهاى اخير در برخى كشورهاى اسلامى نيز رخ داده است. از آنجا كه استنباطِ عملىِ ما از اصل واقعيت، سخت تحت تأثير ويژگيهاى فرهنگىِ جنسيت قرار دارد، بايد چنين فرض كنيم كه اين دگرگونيها در معانىِ جنسيتىِ سيگار، دلالتهاى ناخودآگاهانه آن را تعديل مىكند.ليكن از جنبهاى ديگر مىتوان گفت بلوغ به منزله معناى سيگار، از تجربه مادىِ خودِ اين شىء مشتق شده است، و اين شايد روشن كند كه چرا سيگار براى ايفاى نقشِ دالِ بلوغ برگزيده شد. سيگار به مكيدن ربط دارد، اما آنچه از مكيدنِ سيگار حاصل مىشود، شيرِ گرم و مطبوعِ مادر نيست و خاصيت غذايى ندارد، بلكه دودى خشك و نامطبوع است. پس سيگار كشيدن به ناكامى ــ يا به بيان دقيقتر، به غلبه بر ناكامى ــ مربوط مىشود. فرد سيگارى با پوچى و سمّى بودنِ دود به كرّات روبهرو مىشود و مكرراً آن را مهار مىكند. براى او، يكى از لذتهاى اصلىِ سيگار كشيدن عبارت است از مهار كردن اين دودِ نامطبوع (هنگامى كه دود به انتهاى دهانش مىرسد)، بدينترتيب كه او دود را به اعماق بدنش مىكشد و سپس با خونسردىِ مغرورانهاى آن را بيرون مىراند. احتمالاً فرد با اين كار، اُبژهاى نامطلوب را از طريق درونفكنى (يا از طريق تبديل عملىِ آن اُبژه به جزئى از بدنِ خود) مهار مىكند، و مىتوان استدلال كرد كه اعتياد به سيگار يعنى دلبستگىِ ناخواسته به اُبژهاى نامطلوب اما وسوسهانگيز.اما سيگار اُبژهاى مسرتبخش است، به اين مفهوم كه نه فقط مايه خشنودى و معاشرت اجتماعى مىشود، بلكه همچنين فرد را با مهار سرخوردگى و بلوغ نمادين آشنا مىكند. علاوه بر اين، سيگار برخى از جنبههاى نامطبوعِ خودش را مجدداً در خود جذب مىكند: در فرآيند سيگار كشيدن، سيگارِ بىعيب و نقص و ميلانگيز، به تهسيگارى بيزاركننده تبديل مىگردد كه آنگاه مىتوان آن را دور انداخت. از اين حيث، سيگار نوعى اُبژه مهاركننده است كه جنبههاى نامطبوع و بيرونراندهشده فرد سيگارى را مهار مىكند.علاوه بر نكات فوق، به خصوصيتهاى داروشناختىِ نيكوتين نيز بايد توجه كرد، زيرا همين خصوصيتها بود كه باعث انتخاب تنباكو ــ و نه گياهى ديگر ــ براى ساخت سيگار شد. البته اينها تداعيهاى نگارنده اين سطور درباره سيگار كشيدن است. اگر به گزارشهايى كه «موءسسه تحقيقات انگيزهها» به رياست ديشتر در دهههاى 1940 و 1950 براى شركتهاى دخانيات آمريكا مىنوشت دسترسى داشتيم، مىتوانستيم اين تداعيها را محك بزنيم. در واقع، تداعيهاى فوق را نه به منزله تحليلى تصديقشده، بلكه به منظور ارائه نمونهاى از آفرينشِ اوليه معنا ذكر كردهام كه در رابطه بين مصرفكننده و كالا مىتواند رخ دهد. همچنين مثالى از پيچيدگى رابطه فرد با اُبژه را در اين تداعيها مىتوان ديد، رابطهاى كه در چارچوب تناقضاتِ ميلِ پسروانه و خوددارىِ بالغشدگان به وجود مىآيد. البته گفتمانِ مربوط به سيگار در دو دهه اخير دگرگون شده است، به گونهاى كه امروزه آن را اغلب اُبژهاى نامطلوب مىدانند. در زمانه رونقِ بخشِ خدمات، كودك محورى و جنبش توسعه، آن نوع دلزدگىِ بيرحمانه صنعتى كه سيگار نماد آن است ديگر از نظر فرهنگى مورد ترديد قرار گرفته است. در عين حال، تحولات اجتماعى نيز باعث شدهاند كه سيگار بيشتر موجد خصومت باشد تا دوستى. افزايش آگاهى درباره «سيگار كشيدنِ ناخواسته» [ (استنشاق ناخواسته دود سيگار ديگران) ] و تأثيرات آن، توجه ما را به واقعيتى ديگر معطوف كرده است. گرچه خطر صدمه زدن به سلامتِ خود را مىتوان كماهميتتر از تلاش براى جانسخت شدن و رفع توهّم دانست، اما خطر صدمه زدن به سلامتِ ديگران را نمىتوان به اين راحتى بىاهميت تلقى كرد يا گستاخانه آن را ناديده گرفت. براى برخى اشخاص، در سالهاى اخير جايگاه اتومبيل نيز ــ در حد فاصل اُبژههاى مسرتبخش و نامطلوب ــ تغيير كرده است. پس مىتوان چنين نتيجه گرفت كه گرچه رابطه فرد با كالا را تأثير خلاقانه فرافكنيهاى دائمى ما بر مصداقهاى تجربياتمان تعيين مىكند، اما اين رابطه بىگمان بخشى از گرايشهاى گستردهترى است كه ماهيتى تاريخى دارند. مصرف كالا ــ همچون ساير رفتارهاى فرهنگى ــ متضمن فرافكنى بازنمودهايى از اُبژه است كه هم به ارضاء لذتجوييهاى شهوانى مربوط مىشوند، و هم اينكه بر موجوديت اجتماعىِ ما و رابطهمان با اصل واقعيت صحّه مىگذارند. اين مقاله ترجمه فصل ششم از كتاب زير است :Richards, Barry. Disciplines of Delight: The Psychoanalysis of PopularCulture. London: Free Association Books, 1994.يادداشتها :1.براى مثال مراجعه كنيد به اين تحقيقات: شودسن 1986 ، ورنيك 1991 و ناوا 1991 .2.مراجعه كنيد به اين تحقيقات: كَمبل 1987 ، ويلسون 1985 .3.اصطلاح «نوپرستى» را از كريستوفر بروكر (1969) به عاريت گرفتهام.4.مراجعه كنيد به تحليلِ جالبِ وبرىِ جرج ريتسر (1992) از معقولسازىِ غذاى حاضرى.5.براى مطالعه بيشتر در اين باره، مىتوانيد مراجعه كنيد به جناين چَسِگِت ـ اسميرگِل (1986)؛ هرچند كه تحقيق او صرفاً درباره حزب سبزهاى آلمان است و احساس عذاب وجدانِ مصرفكنندگان را به واقعههاى تاريخى و غيرتخيلى (قتل عام يهوديان توسط آلمانيها در جنگ جهانى دوم) مربوط مىداند و نه به جنبههاى عامِ روان.6.دانستن اين موضوع را مديون باب يانگ هستم.7.مراجعه كنيد به تحقيق شودسن، 1986.مراجع :Brooker, C. (1969) The Neophiliacs. London: Collins.Campbell, C. (1987) The Romantic Ethic and the Spirit of Modern Consumerism. Oxford: Blackwell.Chasseguet-Smirgel, J. (1985) The Ego Ideal: A Psychoanalytic Essay on theMalady of the Ideal. London: Free Association Books.Culf, A. (1994) The Strategy of Desire. London: Boardman.ـــــــــ (1964) Handbook of Consumer Motivation. New York: McGraw-Hill.Frontori, L., Paris, A., and Ventura, I. (1989) "Association technique andjingle analysis", Proceedings of ESOMAR Congress, Stockholm 1989, pp. 443-60.Lazer, W. (1973) "Marketing research: past accomplishments and potentialfuture developments", Journal of the Marketing Research Society 16(3), pp. 183-202.Nava, M. and Nava, O. (1991) "Discriminating or duped? Young people asconsumers of advertising art", Magazine of Cultural Studies 1, pp. 15-21.Richards, B. ed. (1989) Crises of the Self. London: Free AssociationBooks.Ritzer, G. (1992) The Macdonaldization of Society. London: Sage.Schudson, M. (1986) Advertising: The Uneasy Persuasion. London: Routledge, 1993.Veblen, T. (1899) The Theory of the Leisure Class. New York: VIking, 1948.Wernick, A. (1991) Promotional Culture. London: Sage.Wilson, E. (1985) Adorned in Dreams. Fashion and Modernity. London: Virago.Young, R.M. (1989) "Transitional phenomena: production and consumption" in B. Richards, ed., 1989 pp. 57-72.