بدنهاى آسمانى : ستارگان سينما و جامعه
نوشته ريچارد دايرترجمه نيما ملكمحمدى درآمـد
پرتره ايو آرنولد از جون كراوفورد، سه بُعد ستاره سينما بودن را درون يك تصوير جا مىدهد. كراوفورد در اين پرتره، در برابر دو آينه است، آينه بزرگى روى ديوار و آينه كوچكى كه در دستش است. در آينه نخست، ما كرافورد را در كماليافتهترين شكل خويش مىبينيم؛ او به مجموعهاى از اصليترين مشخصههاى خويش تقليل يافته است: فك قوى، دهان كشيده، ابروهاى كمانى پُر و چشمان درشت. با استفاده از همين چند وجه مشخصه كوچك، يك كاريكاتوريست و يا يك مقلد زن حرفهاى مىتواند جون كراوفورد را براى ما به تصوير كشد. اما در عينحال، در آينه كوچك، قادر به ديدن بافت كرم پودر روى صورت، برق ماتيك و نقش مدادى هستيم كه به ابروها كشيده شده است. بهاينترتيب بخشى از شيوههاى ساختهشدن تصوير كوچكتر بر ما آشكار مىشود. ما در اين عكس كه به شيوهاى هنرمندانه به تصوير كشيده شده است، دو بازتاب از چهره كراوفورد مىبينيم. اين كه تصوير كوچكتر را با بالاترين وضوح و در مركز عكس داريم، مىتواند نشانگر اين باشد كه بايد اين تصوير را به عنوان كراوفورد «واقعى» در نظر بگيريم. ايو آرنولد به عكاسى شهرت دارد كه مىخواهد زنان را «همانگونه كه واقعاً هستند» نشان دهد، نه آنگونه كه مردان آنها را در خيال مجسم مىكنند. اين عكس در مجموعه عكسهاى آرنولد به نام زن رتوشنشده ( 1976 ) ظاهر مىشود، عنوانى كه گواهى بر هدف آرنولد است؛ اين مجموعه را متنى همراهى مىكند كه به ما مىگويد كراوفورد از آرنولد خواسته با گرفتن اين مجموعهعكسها از او، نشان دهد كه ستارهبودن چه كار سختى است. سبك و مضمون عكس، و همچنين منش فكريمان، ما را تشويق مىكند كه تصوير كوچكتر را به عنوان تصوير واقعى در نظر بگيريم. روند ساختهشدن ظاهر يك شخص اغلب واقعيتر از خود ظاهر شخص در نظر گرفته مىشود ــ ظاهر تنها يك توهم و چيزى سطحى است. اما كراوفورد سومى هم در اين عكس وجود دارد، تصويرى در پسزمينه كه وضوح كمترى نسبت به تصاوير درون دو آينه دارد. هر دو تصوير بزرگ و كوچك از چهره كراوفورد قاب گرفته شدهاند و به عكس تبديل شدهاند. اين حقيقت كه دو آينه مختلف تصاوير متفاوتى را بازتاب مىدهند، نشان از روابط پيچيده ميان يك عكس و تأكيد بر عكسبودن آن دارد. اين مسأله با اين واقعيت كه هر دو آينه بازتابدهنده بازنمود يك چهره هستند تقويت مىشود: آرايش و تزيين چهره. هر دو آينه نسخهاى از نماى ظاهرىِ پيكرى محو و سايهسان را بازتاب مىدهند كه در برابرشان قرار دارد. آيا اين كراوفورد سوم است كه كراوفورد واقعى و مسبب واقعى اين تصاوير است؟ اين نماى پشتى از كراوفورد، بر قطعيت حضور او تأكيد مىكند و با اينحال ما چيزى فراتر از دو تصوير جزئى او در آينه در اختيار نداريم. شايد اين تصوير آينه كوچكتر است كه بازتاب واقعى شخصيت حقيقى كراوفوردِ واقعى است، يا تنها مىتوانيم بگوييم كه شخصى واقعى درون اين تصاوير است كه ما هيچگاه نمىتوانيم او را بشناسيم؟ بهراستى جون كراوفورد واقعى كدام است؟ مىتوانيم مشاهده عكس آرنولد را به همين ترتيب ادامه دهيم و ذهنمان مدام ميان سه سيماى كراوفورد به نوسان بپردازد؛ اما اين تصاوير، هر سه، بههمراه هم هستند كه پديده جون كراوفورد را مىسازند و در اين ميان، جستجوى جون كراوفورد «واقعى» است كه مدام ما را از يك تصوير به تصوير ديگر مىكشاند. منطقاً هيچ تصويرى از تصوير ديگر واقعيتر نيست. چگونگى ظاهر ما از چگونگى توليد اين ظاهر توسط ما، و يا از «ما»يى كه عمل توليد را انجام مىدهد بههيچوجه واقعيت كمترى ندارد. ظواهر هم نوعى از واقعيت هستند، درست مانند توليدكننده ظاهر و خود شخص. هرچند عموماً در فرهنگ ما توليدكننده ظاهر و شخص (جنبهاى خاص از شخص كه بعداً به آن خواهم پرداخت) واقعيتر از ظاهر پنداشته مىشوند. اما در مورد ستارگان، تنها مسأله ظواهر مطرح است ــ همه آن چيزى كه در مورد آنها مىدانيم آن چيزى است كه در برابرمان مىبينيم و مىشنويم. با وجود اين، كل ساختار رسانهاى ستارگان ما را تشويق مىكند كه به مسأله «واقعيت»ها توجه كنيم ــ كراوفورد واقعى چگونهآدمى است؟ كدام زندگينامه، كدام شايعه دهانبهدهان، كدام لحظه در كدام فيلم بيش از همه به حقيقت او نزديك است؟ پديده ستارگان سينما، تمام اين مسائل وجودى انسان معاصر را با مسأله «واقعيت» به هم مىآميزد. در ادامه اين مقاله از دو زاويه به اين پديده پيچيده نظر مىكنيم: نخست، از منظر عناصر سازنده ستارگان، اين كه چگونه و از چه ساخته شدهاند؛ دوم، از منظر آن مفاهيمى از شخصيت و واقعيت اجتماعى كه با ستارگان رابطه دارند. البته اينها زواياى مختلف پديده ستارگان سينما نيستند، بلكه شيوههاى متفاوتى براى نظركردن به يك پديده كلى بهشمار مىروند. اين كه هر چيز چگونه در جامعه ساخته مىشود و چگونه اين عمل ساختهشدن سازماندهى و درك مىشود، از تصور ما در باره آدمها، عملكردشان و رابطهشان با عمل ساختهشدن جدايىناپذير است. شيوه پيچيده توليد و بازتوليد جهان در جوامعى كه از نظر تكنولوژيك توسعهيافته هستند، شامل شيوههاى تجزيه خودمان به اشخاص حوزه عمومى و خصوصى، توليدكننده و مصرفكننده و... و نيز شيوههايى كه باعث مىشود اين جدايى و تجزيهها را بپذيريم و با آن كنار بياييم نيز مىشود. تمام مسأله ستارگان حول همين موضوع دور مىزند، و به همين خاطر ستارگان يكى از مهمترين ابزارهايى هستند كه به ما كمك مىكنند تا به تمام اينها معنايى دهيم. به همين خاطر است كه ستارگان براى ما مهم هستند و به همين دليل ارزش دارند تا در بارهشان بيانديشيم. ستارهسازى
پديده ستارگان شامل تمام آن چيزهايى مىشود كه در مورد ستارگان در دسترس عموم مردم قرار دارد. تصوير يك ستاره سينما تنها با فيلمهايش ساخته نمىشود، بلكه تبليغات آن فيلمها، پوسترهاى فيلم و ستاره، حضور در مجامع عمومى، بروشورها، و همچنين مصاحبهها، زندگينامهها و پوشش رسانهاى اعمال و زندگى «خصوصى» ستارگان نيز در ساختهشدن تصوير آنها نقش دارند. علاوه بر اينها، تصوير ستارگان شامل آن چيزهايى كه مردم، به عنوان نقد يا اظهارنظر در بارهشان مىگويند و مىنويسند، استفاده از تصاوير آنها در زمينههايى چون تبليغات، رمانها و ترانههاى پاپ، و نهايتاً شيوهاى است كه طى آن بخشى از مكالمات روزمره به نام يك ستاره ضرب مىخورد. تقليد ژان پل بلموندو از همفرى بوگارت در فيلم از نفس افتاده (2) بخشى از تصوير بوگارت محسوب مىشود، همانطور كه وقتى كسى با لهجه اروپاى ميانه مىگويد «مىخوام تنها باشم»، تصوير گرتا گاربو را بازتوليد مىكند، گسترش مىدهد و در آن دخل و تصرف مىكند. (3) تصاوير ستارگان، هميشه عظيم و چندرسانهاى و بينامتنى هستند. البته تمام اين تجليات لزوماً با هم برابر نيستند. فيلمهاى يك ستاره سينما معمولاً مكان خاص و تثبيتشدهاى در تصوير او دارند و من هم در تحليلى كه از پى خواهد آمد، توجه ويژهاى نثار فيلمها خواهم كرد. هرچند كه خود اين موضوع هم مسأله چندان سادهاى نيست. براى مثال در مورد پل رابسون(4)، مىتوان با اطمينان گفت كه نمايشها، صفحهها، كاستها و كنسرتهايش بدونشك تحسينشدهتر از فيلمهايش هستند ــ در واقع رابسون بيشتر به عنوان خواننده شهرت داشت، اما در عينحال بيشتر مردم او را در فيلمهايش مىديدند تا در نمايشها و كنسرتهايش. بعدها، در دورهاى كه در اينجا به آن نخواهيم پرداخت، رابسون اهميت مشابهى نيز به عنوان يك فعال سياسى پيدا كرد. جودى گارلند(5) در اواخر دوران فعاليتش، بيشتر به عنوان يك ستاره موسيقى و سالنهاى كنسرت و كابارهها شهرت يافت، هرچند، آنچنانكه در بخش مربوط به گارلند نشان خواهم داد، اين شهرت باعث مىشد مردم با نگاه متفاوتى به فيلمهاى اوليه گارلند رجوع كنند. در مورد مرلين مونرو نيز مىتوان گفت كه امروزه او پيش از هر چيز چهرهاى نمادين است، چرا كه معناى نمادين او بسيار فراتر از آن چيزى است كه در فيلمهايش مىگذرد. همانطور كه اين مثالها نشان مىدهند، نهتنها عناصر متفاوتى در ستارگان متفاوت، عنصر غالب تصوير او هستند، بلكه در دوران مختلف كارى اين ستارگان نيز وزن اين عناصر تغيير مىكند. تصاوير ستارگان تاريخچهاى پشتسر خود دارند، تاريخچهاى كه پس از پايان زندگى ستاره نيز به تغيير و تحول ادامه مىدهد. در فصولى كه در پى مىآيد، تلاش كردهام تا بخشى از دلالتهاى معنايى رابسون و مونرو را در زمانى كه هنوز مشغول توليد آثار سينمايىشان بودند بازتوليد كنم؛ تلاش كردهام تا آنها را در ارتباط بىواسطه با شرايط آن دوران قرار دهم. رابسون و مونرو، همچنان مانند دوران زندگىشان، به عنوان نمادهاى قومى و جنسى مطرح هستند، اما من مىخواهم آنها را در ارتباط با شيوههاى فهم و احساس مسائل قومى و جنسى بهترتيب در دهههاى 1930 و 1950 قرار دهم، نه آنچنانكه امروز آنها در چارچوب اين مسائل معنادار مىشوند (هرچند كه اين نيز مىتواند موضوع مطالعهاى ديگر باشد). در اينجا بد نيست يادآورى كنم كه وقتى از اهميت نمادين جنسى و قومى مونرو و رابسون صحبت مىكنم، منظورم اهميت جنسى مونرو و اهميت قومى رابسون نيست، چرا كه رابسون همانقدر در رابطه با مسائل جنسى مهم است كه مونرو در مسائل مربوط به قوميت. در مورد گارلند به كارى خلاف اين دو دست زدهام ــ تلاش كردهام تا از منظرى جهانى به او نظر كنم، از منظر خردهفرهنگ مردان همجنسباز سفيدپوست شهرنشين كه در ارتباط با او پس از دوران اوليه درخشش سينمايىاش، هنگامى كه بيشتر به عنوان ستاره موسيقى، كاباره و تلويزيون (و سوژه جنجالها و رسواييهاى مختلف) مطرح مىشد، شكل گرفت. مطالعه رابسون، مونرو و گارلند كه از پى مىآيد، مطالعهاى جزئى و محدود است، نه آنچنانكه تمام تحليلها لاجرم اينگونه هستند، بلكه از آنجايى كه عمداً به جنبههايى خاص از تصوير اين ستارگان، در دورههايى خاص و با توجه ويژهاى به توليد و ثبت اين تصوير در فيلمها محدود شده است. تصاوير بايد ساخته شوند. ستارگان توسط صنعت رسانهها توليد مىشوند. ستارگان سينما در درجه اول توسط هاليوود (و يا معادلهايش در كشورهاى ديگر)، و در مرحله بعدى توسط ديگر موءسسههايى كه به طرق گوناگون با هاليوود در ارتباط هستند و هاليوود درجات نفوذ متفاوتى بر آنها دارد، توليد مىشوند. هاليوود نهتنها فيلمهاى ستارگانش را كنترل مىكند، بلكه تبليغات، پوسترها، مهمانيهاى پرزرق و برق، اطلاعرسانى و تا حد زيادى كلوبهاى هواداران آنها را نيز تحت نظر خود دارد. ارتباط هاليوود با رسانههاى ديگر به اين معناست كه اطلاعات منتشرشده در باره ستارگان در رسانهها، اينكه چه كسى با آنها مصاحبه كند و چه كليپى از تلويزيون پخش شود نيز تا حد زيادى توسط هاليوود تعيين مىشود. بهاينترتيب ممكن است روند ستارهسازى، روندى يكنواخت و يكطرفه بهنظر برسد. اما هاليوود، حتى درون مرزهاى خودش، بسيار پيچيدهتر و متناقضتر از اينها است.اگرچه هاليوود هميشه افرادى كليدى را در جايگاههاى كنترلكننده داشته است (معمولاً روءساى استوديوها و تهيهكنندههاى بزرگ، و در عينحال بعضى كارگردانها، ستارگان و چهرههاى ديگر) و اگرچه تمام اينها در يك ايدئولوژى حرفهاى كلى كه حول مفهوم سرگرمى شكل مىگيرد اشتراك داشتهاند، باز هم يكى از ويژگيهاى هاليوود كشاكش ويرانگرى است كه ميان بخشهاى مختلف آن وجود دارد؛ بخشهايى كه هر يك مىخواهند به شيوه خود با مسائلشان روبهرو شوند. ويژگى ديگر هاليوود دادن آزادى عمل به افراد براى پىگيرى و عملىكردن ايدههاى خودشان است (شايد تنها به اين سبب كه ابداع و نوآورى، يكى از ابزارى است كه صنايع سرمايهدارى به كمك آنها خود را نوسازى مىكنند). اگرچه همه در هاليوود دركى كلى از تصوير مونرو، رابسون و گارلند داشتند، باز هم قسمتهاى مختلف و آدمهاى مختلف اين تصوير را به شيوههاى مختلفى مىفهميدند و تحت تأثير قرار مىدادند. اين سيستم پيچيده ساختهشدن تصاوير ستارگان، هنگامى كه پاى موءسسهها و رسانههاى ديگر بهميان مىآيد از اين هم پيچيدهتر مىشود، چرا كه ميان اين رسانهها و هاليوود علاوه بر همكارى و نفوذ دوسويه، نوعى رقابت نيز وجود دارد. اگرچه درونمايه كلى تصوير ستارگان از هاليوود و معمولاً از درون هاليوود سرچشمه مىگيرد، با اينحال كل روند تصويرسازى ستارگان درون و بيرون هاليوود، جا را براى دگرگونيها، اعوجاجات و تناقضات باز نگه مىدارد. آنچه كه مخاطبان از تمام اينها برداشت مىكنند، خود بحث ديگرى است ــ و همانطور كه هميشه گفتهام، مخاطبان خود بخشى از عناصر سازنده تصوير ستارگان بهشمار مىروند. مخاطبان نمىتوانند از تصوير رسانهاى ستارگان هر برداشتى كه مىخواهند بكنند، اما مىتوانند از پيچيدگى تصوير استفاده كنند و آن معانى و احساسات، دگرگونيها، اعوجاجات و تناقضاتى را انتخاب كنند كه مطابق ميل و نياز آنها است. علاوه بر اينها، وجود موءسسههايى چون مجلات و كلوبهاى هواداران، درآمد گيشه و تحقيقات مخاطبشناسى، به اين معنا است كه تصور مخاطب در باره تصوير ستارگان مىتواند بر توليدكنندگان رسانهاى تصوير ستارگان تأثير متقابل بگذارد. البته تأثير متقابل رسانهها و مخاطبان بر يكديگر بههيچوجه برابر نيست ــ مخاطبان بسيار پراكندهتر و ازهمگسيختهتر هستند و خودشان تصوير رسانهاى متمركز و در دسترسى توليد نمىكنند. آنچه، براى مثال، در قرائت فمينيستى از مونرو (يا جان وين) و قرائت همجنسبازان مرد از گارلند (يا مونتگمرى كليفت) به چشم مىخورد، به مثابه كارشكنى اين مخاطبان خاص در روند توليد تصوير رسانهاى اين ستارگان است. ستارگان براى سود مالى ساخته مىشوند. از نظر بازار، ستارگان بخشى از ابزار فروش فيلمها محسوب مىشوند. حضور يك ستاره در يك فيلم، حاكى از وجود چيزهايى خاص است كه در صورت رفتن به سينما، شاهد آن خواهيد بود. ستارگان هم عامل فروش روزنامهها و مجلات هستند و هم از آنها براى فروش لوازم آرايشى و بهداشتى، مدهاى لباس، اتومبيل و تقريباً هر چيز ديگرى استفاده مىشود. اين كاركرد ستارگان در بازار، تنها بخشى از اهميت اقتصادى آنها است. ستارگان همچنين مايملكى هستند كه به اتكاى نامشان، مىتوان براى ساخت يك فيلم پول جمع كرد؛ آنها سرمايهاى براى شخص (خود ستاره)، استوديو و كارگزارانى كه آنها را كنترل مىكنند به حساب مىآيند؛ دستمزد آنها بخش عمده هزينههاى توليد يك فيلم را تشكيل مىدهد. فراتر از همه اينها، ستارگان بخشى از نيروى كارى هستند كه فيلمهاى سينمايى را به عنوان كالايى كه مىتواند در بازار براى كسب سود به فروش برسد، توليد مىكنند. ستارگان در روند تبديل خود به كالا مشاركت دارند؛ آنها هم نيروى كار و هم كالايى هستند كه نيروى كار توليد مىكند. آنها خود را به تنهايى توليد نمىكنند. در روند توليد ستارگان، دو مرحله از نظر منطقى مجزا قابل تشخيص هستند. نخست، شخص از جسم، خصوصيات روحى و مجموعهاى از مهارتهايى تشكيل شده كه بايد به تصوير يك ستاره ارتقا يابند. عمل شكلدادن يك ستاره از ماده خام يك شخص، در مورد افراد مختلف، با توجه به خصوصيات و استعدادهاى ذاتى بازيگران، با درجات مختلفى صورت مىگيرد؛ آرايش صورت، آرايش مو، لباس، رژيم غذايى و بدنسازى مىتوانند خصوصيات اوليه بدن بازيگر را تا حد زيادى تغيير دهند. خصوصيات شخصيتى و مهارتهاى آموختنى نيز به همين ميزان قابل انعطاف هستند. خود ستاره، چهرهآرا، آرايشگر مو، طراح لباس، متخصص تغذيه، مربى بدنسازى و اساتيد بازيگرى، رقص و غيره، مسئول روابط عمومى، عكاس پوسترها، نويسندگان ستون شايعات مطبوعات و... از جمله افرادى هستند كه در انجامشدن اين كار نقش دارند. بخشى از ساختهشدن تصوير ستارگان در فيلمهايى اتفاق مىافتد كه ستارگان در آن بازى مىكنند و تمامى كاركنان فيلمها نيز در اين نقش دارند، اما فيلمها را مىتوان به عنوان مرحله دوم ساخته شدن تصوير ستارگان در نظر گرفت. در اين حالت تصوير ستارگان، مانند ماشينآلات، مثالى از آن چيزى است كه كارل ماركس «كار منجمد» مىناميد، چيزى كه بههمراه نيروى كار بيشتر (فيلمنامه، بازيگرى، كارگردانى، مديريت، فيلمبردارى و تدوين) براى توليد يك كالاى ديگر، يعنى فيلم، بهكار مىرود. اين كه خود ستاره تا چه ميزان نقش تعيينكنندهاى در ساختهشدن تصوير و فيلمهايش دارد، در هر مورد نسبت به مورد ديگر بسيار متفاوت است، و اين خود مسألهاى جالب توجه است. ستارگان مثالى از شيوههايى هستند كه آدمها رابطه خود را با توليد در جوامع سرمايهدارى تعريف مىكنند. هر سه ستارهاى كه در ادامه بحث مورد بررسى قرار مىگيرند، تا حدودى بر ضد فقدان استقلالى كه خواهان آن بودند طغيان كردند ــ رابسون با دستكشيدن از بازى در فيلمهاى سينمايى، مونرو با جنگيدن براى بهدستآوردن نقشها و رفتار بهتر و گارلند با صحبت از تجربههايش در كمپانى متروگلدوينميِر و با شيوهاى كه مشكلات اواخر دوران فعاليتش به نظام هاليوود نسبت داده شد. (6) هر يك از اين جنگها و كشمكشها، نقش مركزى در تصوير ستاره دارند و هر يك نمايانگر يكى از شيوههايى هستند كه فرد روابط خود را با تجارت و صنعت در جامعه معاصر درك مىكند. در يك سطح، اين شيوهها تجربيات غالبى از كار در نظامهاى سرمايهدارى را بهوجود مىآورند ــ نهتنها اين حس كه فرد چرخدندهاى در ماشين صنعت است، بلكه در واقع اين حقيقت كه كار يك فرد و آنچه توليد مىشود، ارتباط چندانى به همديگر ندارند ــ فرد كار مىكند تا كالاهايى (يا سود مالى) توليد كند كه يا اصلاً سهمى در آنها ندارد و يا سهمى ناچيز و مبهم دارد. اين احساس رابسون، مونرو و گارلند كه آنها مورد استفاده قرار گرفتهاند، اينكه تبديل به چيزى شدهاند كه نظارت چندانى روى آن ندارند، از دقت خاصى برخوردار است؛ چرا كه كالايى كه آنها توليد مىكنند از درون و بيرون بدنها و خصوصيات روحى خود آنها شكل داده شده است. البته ستارگان ديگر، داستانهاى ديگرى دارند. جون آليسون در مصاحبهها و زندگينامه خود با فرانسيس اسپاتز ليتون، به تمجيد از امنيت شغلى مهياشده توسط سيستم فيلمسازى استوديوها و سرمايههاى بزرگ اين استوديوها مىپردازد، درست مانند فيلمهايش كه نقش تمام و كمال كدبانوى خانهنشين و شادى را ايفا مىكند كه تنها وظيفه خود را حمايت از شوهرش در زندگى حرفهاى او مىداند، چه كار او توليد موسيقى باشد (مانند فيلم داستان گلن ميلر (7) ) و چه كسب سود مادى (مانند سوئيت مديرعامل (8) ). سازگارى خاصى ميان تصوير سينمايى آليسون به عنوان «كدبانوى شاد و راضى» و رضايت او از شرايط كارىاش و خوشايندىِ آسانگيرى كه در لحن مصاحبهها و زندگينامهاش وجود داشت به چشم مىخورد. بهاينترتيب آليسون نماينده امكان همبستگى و رابطه متقابل حوزههاى مختلف زندگى محسوب مىشود، نه ستيز و كشمكش ميان تصوير سينمايى، توليدكننده و خود شخص كه مونرو، گارلند و رابسون نماينده آن هستند. اما بسيارىاز ستارگانمرد ــ كلارك گيبل،همفرىبوگارت، پل نيومن، استيو مككوئين ــ خبر از روابط متفاوتى مىدهند. در هر يك از اين ستارگان، فعاليتهاى تفريحى عنصرى اساسى ــ و شايد اصليترين عنصر ــ در ترسيم تصويرشان محسوب مىشود؛ اين ستارگان پيش از همه، به عنوان افرادى تعريف مىشوند كه مهمترين مسألهشان، داشتن تفريحى ساده و غيرپيچيده است، و اين مسأله از قرار معلوم به شيوهاى تلويحى، به رويكرد آنها نسبت به كارشان نيز منتقل مىشود. اما كار هم به همين ميزان بىاهميت است، كار تنها چيزى است كه شما آن را انجام مىدهيد تا بعد از آن دست بكشيد و به چوگان، قايقرانى و اتومبيلرانى بپردازيد. بهاينترتيب با رويكردى ابزارى نسبت به توليد روبهرو هستيم، نه رويكردى خصمانه كه در مورد گارلند، رابسون و مونرو شاهد آن هستيم، و نه رويكرد سازگارى كه در مورد آليسون بهچشم مىخورد، و نه حتى رويكرد متعهدانهاى كه براى مثال، در فرد آستر، جون كراوفورد و يا باربارا استرايسند به چشم مىخورد. اين سه ستاره آخر، داراى درجه تعهد متفاوتى نسبت به كار هستند ــ آستر با توجهش به مهارتهاى تكنيكى و داستانهايى كه در مورد رويكرد كمالگرايانه او نسبت به جلسات تمرين وجود دارد (و تأثيراتش كه در فيلمها نيز مشهود هستند)؛ كراوفورد با جانكندن براى تمام جنبههاى تصويرش و تجسمش به عنوان نماد اخلاقيات سختكوشى در كار در بسيارى از فيلمهايش؛ استرايسند با نظارت بر فيلمها و آهنگهايش، نظارتى كه حتى تا سطح فروشگاهها نيز ادامه مىيافت و خبر از سبك نمايشى بهشدت كنترلشده و جزئى او مىداد. از دخل و تصرفهاى خاص كه بگذريم، ستارگان نمايشگر شيوههاى مختلفى هستند كه كار در جوامع سرمايهدارى زندگى مىشود. انتخاب من از مونرو، رابسون و گارلند از آن جهت متفاوت است كه عنصر اعتراض نسبت به كار در شرايط سرمايهدارى تنها در آنها به چشم مىخورد و در آليسون، گيبل، آستر، استرايسند و ديگران نشانى از اين مسأله نمىبينيم. اعتراضهاى رابسون، مونرو و گارلند اعتراضاتى شخصى هستند. رابسون و مونرو مىتوانند بهترتيب مظهر اعتراض به شرايط سياهان و زنان قلمداد شوند، و به درستى نيز همين كاركرد را پيدا كردهاند. اما اينها همچنان نمونههايى فردى باقى ماندهاند، شايد به اين سبب كه نظام ستارهسازى به تبليغ ستارگان به مثابه فرد مىپردازد. اعتراض نسبت به فقدان كنترل نسبت به نتيجه كار فرد، مىتواند در چارچوب منطقى فردگرايى باقى بماند. اعتراض رابسون، مونرو و گارلند، اعتراضهاى افراد عليه سازمانهايى هستند كه ارزشى براى افراد قائل نيستند؛ اينها اعتراضاتى بر نظامهاى سرمايهدارى هستند كه فرديت آنها را به رسميت نمىشناسد، اعتراضى كه پژواكى ژرف در ميان ايدئولوژيهاى سرمايهدارى كارآفرين دارد. آنها به عنوان يك فرد و از منظر مفهوم موفقيت سخن مىگويند، نه به عنوان افرادى كه جزئى از سازمانهاى جمعى كار و توليد هستند. (تنها رابسون در آثار تئاترى خود، و در نقش نمادينش به عنوان يك فعال سياسى در سالهاى بعد، به اين سمت حركت كرد.) تصوير يك ستاره، هم از آن چيزى كه ما «تصوير» او مىخوانيم و از نقشهاى سينمايى و حضور كنترلشدهاش در مجامع عمومى ساخته شده است، هم از تصاوير سازنده آن «تصوير»، هم از شخص واقعى كه محل و موضوع اين تصوير است. هر يك از اين عناصر پيچيده و متناقض هستند، و ستاره تمامى اينها به همراه هم است. بيشتر آن چيزى كه ستارگان را به موجوداتى جالب تبديل مىكند شيوهاى است كه جنبههاى مختلف زندگى در جامعه معاصر را به هم مرتبط مىكند (كه من به يكى از آنها، يعنى ماهيت كار در جامعه سرمايهدارى، اشاراتى كردم). در فصولى كه از پى مىآيد، به بررسى شيوههايى مىپردازم كه سه ستاره خاص با سه جنبه مختلف از حيات اجتماعى ــ جنسيت، قوميت، هويت جنسى ــ رابطه برقرار مىكنند. با وجود محدود كردن دامنه اين مطالعه تا به اين ميزان، باز هم پيچيدگيهايى سر راه ما وجود دارد، چرا كه مىخواهم بخشى از چندگانگى معنايى قرائت اين ستارگان در اين زمينههاى خاص را حفظ كنم. اما در اينجا، مىخواهم خطر تعميمهاى جامعترى را بپذيرم: كار، جنسيت، قوميت و هويت جنسى خود به مفاهيم كليترى در اجتماع در باره چيستى يك فرد بستگى دارند، و ستارگان خود يكى از مراجع اصلى تعريف اين مفاهيم هستند.
ستارگان زنده
ستارگان بيانگر چيستى نوع بشر در جامعه معاصر هستند؛ اين بدانمعنا است كه ستارگان مفاهيم خاصى را كه ما از شخص و «فرد» در ذهن داريم شكل مىدهند. آنها اين كار را به شيوههاى گوناگون و پيچيدهاى انجام مىدهند. آنها تصديقگران بىچون و چراى فردگرايى نيستند، بلكه برعكس، آنها همزمان بيانگر اميدها و دشواريهايى هستند كه فرديت براى تمام كسانى به ارمغان مىآورد كه آن را در زندگى خود به كار بستهاند. انديشيدن به انسان به مثابه «فرد»، انديشيدن به نوع بشر، شامل خود شخص، به مثابه كلّيتى مجزا و منسجم است. فرد به عنوان موجودى مجزا در نظر گرفته مىشود، چنانكه وجودش جدا از هر چيز ديگرى در نظر گرفته مىشود ــ فرد تنها حاصل جمع نقشها و اعمال اجتماعى خود نيست؛ او ممكن است تنها از خلال اين اعمال و نقشها درك شود؛ حتى ممكن است به نظر بيايد كه به وسيله همينها شكل پيدا مىكند. اما در اين مفهوم از شخص، هستهاى تقليلناپذير از وجود، كليتى كه از خلال نقشها و اعمال درك مىشود و نيروهاى اجتماعى بر آن وارد مىشوند، وجود دارد. اين هسته تقليلناپذير و منسجم، شامل خصوصيات يگانه و منحصربهفردى دانسته مىشود كه در طول زندگى فرد پايدار مىماند و به كنشها و واكنشهاى او معنا مىبخشد. هرقدر كه رفتار و شرايط شخص تغيير كند، شخص در «درون» خود هنوز همان فرد هميشگى است؛ حتى اگر «درون» او هم دچار تغيير شود، اين امر از خلال تكاملى صورت گرفته كه بر واقعيت بنيادين هسته تقليلناپذير كه او را به فردى يگانه تبديل مىكند بىتأثير است. جهان اجتماعى در اين مفهوم، در خوشبينانهترين حالت خود، به عنوان چيزى در نظر گرفته مىشود كه از فرد سرچشمه مىگيرد، و هر فرد «سازنده» زندگى خود دانسته مىشود. با اين حال باور به اين امر جزو ملزومات اين مفهوم از فرديت نيست. آنچه اهميت دارد ايده كيفيتى مجزا و منسجم است كه «درون» خودآگاهى شخص قرار دارد و با واژگان گوناگونى چون «نفس»، «روح»، «سوژه» و... از آن ياد مىشود. اين مفهوم در نقطه مقابل «جامعه» قرار دارد، چيزى كه منطقاً مجزا، و در خيلى از موارد مغاير از افرادى كه آن را تشكيل مىدهند شناخته مىشود. اگر در ايدههاى مربوط به «فردگرايى پيروزمند»، افراد تعيينكنندگان چيستى جامعه هستند، در ايدههاى «بيگانگى» افراد به مثابه موجوداتى در نظر گرفته مىشوند كه ناشناختگى جامعه آنها را جدامانده، درمانده و مغلوب به حال خود رها مىكند. هر دوى اين منظرها، فرد را مثابه كليتى مجزا، تقليلناپذير و يگانه فرض مىكنند. چندان اشتباه نيست اگر بگوييم هيچ دورهاى نيست كه اين مفهوم از فردگرايى، توسط كل جامعه و بىهيچ مشكل خاصى، مورد قبول قرار گرفته باشد. مفهوم فرد هميشه با شديدترين ترديدها در مورد قابل دفاعبودن آن همراه بوده است. براى مثال، فلسفه عصر روشنگرى معمولاً به عنوان يكى از خوشبينانهترين و درخشانترين مصدقان فردگرايى شناخته مىشود؛ با اين حال دو نمونه از برجستهترين آثار اين دوره، رسالهاى در باره درك بشرى اثر هيوم و برادرزاده رامئو نوشته ديدرو، اساساً هرگونه باور بىچون و چرا به وجود فرديتى منسجم، پايدار و درونى را فرو مىريزند؛ هيوم با اين ادعا كه تمام آن چيزى كه ما به عنوان خود مىشناسيم مجموعهاى از احساسات و تجربياتى است كه لزوماً از هيچ همبستگى و يا ارتباطى برخوردار نيست، و ديدرو با تمركز بر شخصيت پرشور، تئاترى و ازهمگسيخته برادرزاده رامئو، كه بسيار «واقعيتر» از ديدرو، نفس راوى كه به گونهاى ملالآور منسجم باقى مانده است، جلوه مىكند. اگرچه مدهاى رايج تفكر از عصر رنسانس بهبعد، از تعمقات فلسفى گرفته تا عقل سليم روزمره، بر مفهوم فرد پافشارى كردهاند، اما ايدههايى به همين اندازه مستحكم نيز وجود داشتهاند كه بر چيزى مخالف اين تأكيد كردهاند و اعتمادبهنفس ما را در مورد مفهوم فرديت هدف گرفتهاند: ماركسيسم با پافشارىاش بر اين كه حيات اجتماعى خودآگاهى ما را شكل مىدهد و نه برعكس، و در نسخه اقتصادىاش، اين كه نيروهاى اقتصادى موتور محرك رويدادهاى تاريخى هستند؛ روانكاوى با تقسيمكردن آگاهى ما به قطعاتى مجزا و متناقض؛ رفتارباورى با اين نظريه كه بشر فراتر از خودآگاهى، در كنترل محركات غريزى است؛ و بالأخره زبانشناسى و مدلهاى ارتباطى كه در آنها اين ما نيستيم كه با زبان سخن مىگوييم، بلكه زبان است كه ما را سخن مىگويد. تحولات بزرگ اجتماعى و سياسى معمولاً با توجه به ميزان تهديدى درك شدهاند كه براى مفهوم فرد به وجود آوردهاند: انقلاب صنعتى كل جامعه را به سمتى پيش مىبرد كه در نهايت آدمها تنها چرخدندهاى در يك ماشين باشند؛ توتاليتاريسم پيروزى آسان و بىدردسر جامعه بر فرد است؛ توسعه وسايل ارتباط جمعى، و مفهوم ملازم آن، جامعه تودهاى، فرد را در حال بلعيدهشدن در يكنواختى توليدشده توسط رسانههايى تصوير مىكند كه همه چيز را به كوچكترين مخرج مشتركشان تقليل مىدهند. خط سير جريان اصلى ادبيات قرن بيستم نيز نشانگر فروپاشى شخص به مثابه خودى پايدار است: از نفس سيّال و روان وولف و پروست تا خود حدّاقلىِ بكت و ساروت. عقل سليم روزمره نيز پر از نشانههاى اين حس كوفتهشده از خود است: اين حس كه نيروهايى خارج از كنترل ما مسير زندگيمان را تعيين مىكنند، كه كارهايى مىكنيم كه دليلش را نمىفهميم، كه كارهايى را كه ديروز كردهايم (سال پيش، پيشكش) به ياد نمىآوريم، كه خودمان را در عكسهايمان بهجا نمىآوريم و حس غريبى كه وقتى سرشت تكرارى و روزمره زندگيمان را مىبينيم به ما دست مىدهد ــ هيچيك از اينها ديگر غيرعادى نيستند. با وجود اين، ايده فرد همچنان موتور محرك اصلى فرهنگ ما باقى مانده است. سرمايهدارى خود را براساس آزادى (استقلال) هركس براى پولدرآوردن، فروختن نيروى كارش آنگونه كه مىخواهد، آزادى بيان و عقيده و رساندن اين عقايد به گوش ديگران (بدون توجه به ثروت يا موقعيت اجتماعى) توجيه مىكند. آزادى جامعه با مورد خطاب قراردادن ما به عنوان فرد تضمين مىشود ــ فرد به عنوان مصرفكننده (و آزادى انتخاب براى خريد يا تماشاكردن آنچه مىخواهيم)، به عنوان سوژه قانون (آزاد و مسئول در برابر قانون) و به عنوان سوژه سياسى (كه قادر است تصميم بگيرد چه كسى جامعه را اداره كند). بهاينترتيب و به رغم اين كه مفهوم فرد از همهطرف مورد هجوم و تاخت و تاز قرار مىگيرد، داستانى ضرورى براى بازتوليد آن نوع جامعهاى است كه ما در آن زندگى مىكنيم. ستارگان ايدههاى مربوط به «شخصيت» را تا حد زيادى با مفهوم فرديت به هم مىآميزند، اما در عينحال نشانههايى از شكها و دشواريهاى موجود در آن را نيز بروز مىدهند. بخشى از اين مسأله، به اين واقعيت برمىگردد كه ستارگان تنها تصويرى روى پرده سينما نيستند، بله اشخاصى از پوست و گوشت هستند كه براى بيان فرديت خود، محتاج كار هستند. مجموعه عكسهاى يكى از ستارگانى كه تصويرش در دورههاى كارى مختلف دچار تغيير شده ــ مثلاً اليزابت تيلر ــ مىتواند براى قطعهقطعهكردن او، براى نشاندادن او به مثابه مجموعه چهرههايى جدا و بدون ارتباط به كار رود؛ اما در عمل اين مجموعه عكسها موءيدى بر اين مسأله خواهند بود كه در زير تمامى اين چهرههاى متفاوت، هستهاى تقليلناپذير وجود دارد كه باعث مىشود تمامى اين تصاوير، به شخص يكسانى به نام اليزابت تيلر تعلق داشته باشند. بهرغم پيچيدگى نقشها، گونههاى اجتماعى، رويكردها و ارزشهايى كه هر يك از اين چهرهها ايجاب مىكنند، شخصى با يك پوست و گوشت تجسمبخش تمامى آنها است. ما مىدانيم كه شخصى به نام اليزابت تيلر جداى از تمامى اين چهرهها وجود دارد و همين كافى است تا نوعى پيوستگى و انسجام در پشت تمامى اين چهرهها ببينيم. تنها همين كه بدانيم چنين شخصى وجود دارد كافى است، اما اغلب درك درونى ما از آن يك نفر بسيار روشنتر و مهمتر از تمامى نقشها و چهرههايى است كه او به خود مىگيرد. مردم اغلب مىگويند كه ارزش چندانى براى فلان ستاره قائل نيستند، چرا كه او هميشه يكجور است. در اين معنا، مشكل اين است كه مثلاً، گرى كوپر و دوريس دى هميشه همان گرى كوپر و دوريس دى هستند. اما اگر شما كوپر و دى را دوست داشته باشيد، دقيقاً به اين خاطر برايشان ارزش قائل هستيد كه آنها هميشه «خودشان» هستند ــ اين ستارگان هرقدر هم كه در نقشهاى متفاوت بازى كنند، گواهى بر پيوستگى وجود خود هستند. اين پيوستگى و انسجام درونى، تبديل به آن چيزى مىشود كه ستاره «واقعاً هست». بخش اعظم ساخته شدن تصوير ستارگان با تشويق ما براى اختيار چنين طرز تفكرى صورت مىگيرد. لحظات كليـدى فيلمهاى سينمايى كلـوزآپها هستند، صحنههايى جدا از كنش و واكنشهاى صحنه كه آن را نه ديگر شخصيتهاى فيلم، بلكه فقط ما مىبينيم؛ كلوزآپها براى ما چهره ستاره را قاب مىگيرند، پنجرهاى صميمى و روشن به روح. تمام تلاش بيوگرافيهاى ستارگان صرف اين مىشود كه ستارگان را آنچنان كه واقعاً هستند به ما نشان دهند. جملات تبليغاتى كه بر پشت كتاب نقش مىبندد، مقدمه و هر صفحه از كتاب نويد مىدهند كه ما را «به پشت صحنه»، «پشت ظواهر» و «فراتر از تصوير» ستاره مىبرند، جايى كه حقيقت در آن جاى دارد. علاوه بر اين، صداقت و اصالت دو ارزشى هستند كه به شدت در مورد ستارگان تبليغ مىشوند، چرا كه اين ارزشها به ترتيب تضمين مىكنند كه ستاره واقعاً به آن چيزهايى كه مىگويد اعتقاد دارد، و واقعاً همان چيزى است كه در ظاهر نشان مىدهد. چه در كلوزآپهاى ساكن ستاره باشد، چه در پردهبردارى بىرحمانه زندگينامهنويسان و يا در صداقت و اصالت ترديدناپذير ستاره، ما واقعيتى مصون، يعنى واقعيت زندگى خصوصى ستاره را به مثابه ريسمانى براى چنگزدن در اختيار داريم. نفس خصوصى ستاره با استفاده از تقابلهايى كه از جدايى فضاهاى عمومى و خصوصى جامعه به وجود مىآيد، بيشتر در معرض نمايش قرار مىگيرد؛ امرى كه به نوبه خود به ايده جدايى فرد و جامعه برمىگردد: خصوصى / عمومى فرد / جامعه صداقت / ريا روستا / شهر شهر كوچك / شهر بزرگ محلى / شهرى اجتماع / توده فيزيكى / ذهنى جسم / مغز طبيعى / مصنوعى رابطه جنسى / رابطه اجتماعى نژادى / قومى هنگامى كه ستارگان كاركردى بر مبناى تأكيد بر هسته تقليلناپذير واقعيتِ درونىِ فرديشان دارند، اغلب با يكى از ارزشهاى ستون دست راست سروكار دارند. ستارگانى مانند كلارك گيبل، گرى كوپر، جان وين، پل نيومن، رابرت ردفورد، استيو مككوئين و جيمز كان، تصوير خود به مثابه قهرمانى بزنبهادر و مردِ عمل را يا از طريق بازى در فيلمهاى وسترن، ژانرى كه بيش از همه با طبيعت و شهرهاى كوچك سروكار دارد كه مركز رفتارهاى انسانىِ اصيل تلقى مىشود، و يا از طريق بازى در سكانسهاى اكشن فيلمهاى جنگى، تعقيب و گريزى و ماجرايى كسب كردهاند كه انسان را مستقيماً و جسماً در برابر نيروهاى مادى قرار مىدهد. جالب است كه در نمونههاى متأخر اينگونه ستارگان ــ كلينت ايستوود و هريسون فورد ــ تمايل براى دادن رنگ و بويى هجوآلود به فيلم (فيلمهاى ميمونى (9) ايستوود و اينديانا جونزهاى فورد)، و يا بخشيدن كيفيتى غريب، سخت و متروك به فيلم (ايستوود در جو كيد و فورد در بليد رانر) به چشم مىخورد؛ گويى در عصر ريزتراشهها ( microchip )و رشد سريع حضور زنان (در آمريكا) در شغلهايى كه بهطور سنتى به مردان تعلق دارند، اعتقاد به ارزشهاى فيزيكى مردانه به گونهاى جدى و بىمسأله ممكن نيست. اما نفس خصوصى ستاره هميشه به مثابه نفسى نيك، سالم و مثبت نمايش داده نمىشود. سنت جايگزينى براى نمايش واقعيت درونى مردان، بهويژه، وجود دارد كه قدمت آن دستكم به آغاز جنبش رمانتيسيسم بازمىگردد. در اينجا نيروى تاريك و سركش طبيعت به استعارهاى از نفس درونى مرد تبديل مىشود: رودُلف والنتينو در فيلم پسر اغواگر و لارنس اليوير جوان در نقش هيتكليف در فيلم بلنديهاى بادگير و در نقش ماكسيم دووينتر در فيلم ربكا. در دهههاى 1940 و 1950 محبوبيت روانكاوى مناسبات و واژگان جديدى به تقابل خصوصى ـ عمومى اضافه كردند: خصوصى / عمومى ناخودآگاه / خودآگاه نهاد( Id ) / خود( ego ) و حالا با مطرحشدن لاكان در نظريههاى روانكاوى: خيالى / نمادين
اينها نقش مهمى بهويژه در پيشرفتهاى آتى ستارگان مرد داشتند، جايى كه ستارگانى چون مونتگمرى كليفت، جيمز دين، مارلون براندو، آنتونى پركينز، جك نيكلسون و ريچارد گِر ابعادى اديپى، جنسى ـ روانى، پارانويايى و... بر مقام رمانتيك مردانِ نگران، درونگرا و بدخلق اما آسيبپذير اضافه كردند. ستارگان مرد سياهپوست متأخر مانند جيم براون، ريچارد راندترى و بيلى دى ويليامز از آن جهت جالباند كه جوش و خروش لگامگسيخته ولى جذابشان، به سنت رمانتيك «مردان خطرناك» نزديكتر است؛ در عينحال اين ستارگان كليشه قديمى مردان سياه به عنوان افرادى بىرحم و بىعاطفه را احيا مىكنند. تنها در اينجا اين خصوصيات بهجاى اين كه عامل ترس و وحشت باشند، عامل جذابيت هستند. اين ستارگان همچنين بهكلى از پروژه روانكاوى براى منطقىكردن، نظاممندكردن و نامدادن به حيات احساسات و عواطف بركنار ماندهاند. تمامى اين ستارگان مرد، نسخههاى اندك متفاوتى از نفسِ درونىِ مردانهاى منفى، خطرناك، رواننژند و خشن ارائه مىدهند، اما هميشه اين خصوصيات به عنوان واقعيت يك مرد و آنچه او واقعاً هست وانمود مىشود. ستارگانى كه در ادامه اين بحث مورد بررسى قرار مىگيرند، پيوند مستحكمى با ستون دست راست، يعنى ستون «خصوصى» دارند. درك مونرو به تمامى از طريق جنسيت او صورت مىگرفت ــ تجسمبخشى او به ايدههاى جارى در مورد جنسيت بود كه باعث مىشد او واقعى، زنده و پرشور به نظر برسد. رابسون بيش از همه از طريق هويت نژادى خود و تلاش براى ديدن و به ويژه شنيدن او به مثابه ذات قوم سياهان درك مىشد. هر دوى اين ستارگان مصرّانه از خلال بدنهاشان نمايش داده مىشدند ــ بدن مونرو مظهر گرايشهاى جنسى بود و بدن رابسون گل سرسبد نژاد سياه. گارلند نيز به ستون دست راست تعلق دارد؛ در اوايل دوران كارىاش اين ارتباط از راه نقشهاى او به عنوان دخترى روستايى يا متعلق به شهرى كوچك بهوجود مىآمد، و بعدها از راه شيوهاى كه بدن او به نشانهاى از مشكلات او و گردنكشى او در برابر اين مشكلات بدل شد. تمام توضيحاتى كه در مورد گارلند در اواخر دوران كارىاش صورت مىگرفت با توصيف وضعيت جسمانى او و آنچه مواد مخدر، مشروب، كار و وضعيت روحى او بر سر اين بدن آورده آغاز مىشد، بدنى كه با اين حال هنوز سرزنده و شاداب به نظر مىرسيد. مونرو، رابسون و گارلند نهتنها ستارگانى هستند كه از لحاظ شخصيتى اصيل شناخته مىشوند، بلكه در عينحال نمايانگر اصالت بدن آدمى هستند كه سنگ محك نهايى اصالت محسوب مىشود. ستارگان نهتنها حاكى از سرمايهگذارى جامعه ما در دايره زندگى خصوصى به مثابه امر واقعى هستند، بلكه به ما مىگويند كه چگونه زندگى خصوصى به عنوان احياكننده «عطيه» طبيعى زندگى انسان، يعنى بدنش، درك مىشود. با اينحال، آنچه تا اينجا به آن دست يافتهايم راه درازى تا طبيعىبودن به گونهاى صريح و سرراست در پيش دارد. خود مفاهيم جنسيت و نژاد كه ظاهراً ريشه در بدن دارند، ايدههاى تاريخى و فرهنگى مشخصى در مورد بدن هستند و همين ايدهها هستند كه براى مونرو و رابسون بهويژه، سهم بيشترى از اصالت قائل مىشوند. آنچه در اغلب مثالهايى كه تا اينجا آورده شد محل مناقشه است، ميزان و شيوهاى است كه مىتوان ستاره را به راستى در هستهاى درونى، خصوصى و ذاتى جاى داد. بهاينترتيب است كه پديده ستارگان، ايدئولوژى اصلى شخص در جامعه معاصر را بازتوليد مىكنند. اما پديده ستارگان، به ناچار به افراد در عرصه عمومى نيز مىپردازد. از هرچه بگذريم، ستارگان هميشه افرادى در عرصه عمومى هستند. اگر جادوى بسيارى از ستارگان اين است كه حتى در عرصه عمومى نيز خودهاى خصوصىشان را حفظ مىكنند، باز هم اين مسأله با در عرصه عمومىبودن و شيوهاى كه نفس عمومى پيوسته در عرصه عمومى توليد و بازسازى مىشود سروكار دارد. ستارگانى كه بر اين مسأله تأكيد دارند، اغلب داراى «رفتارى تصنعى» شناخته مىشوند كه در مجموع واژه درستى است، چرا كه اين ستارگان مسائل مربوط به زندگى عمومى را به سطح رفتارهاى خود مىكشانند.هنگامى كه اين ستارگان موءيد رفتارهاى اجتماعى و زندگى عمومى باشند، اغلب، و به شيوه معنادارى، ستارگانى اروپايى يا با پيوندهاى اروپايى هستند ــ اينها ستارگانى هستند كه واژگانى مانند آدابدان، باوقار، خوشبرخورد، فرهيخته و طناز در موردشان صدق مىكند؛ ستارگانى مانند فرد آستر، مارگارت سولاوان، كرى گرانت، ديويد نيون، دبورا كِر، گريس كلى، ادرى هيپبورن، ركس هريسون و راجر مور. اينها كسانى هستند كه خبرگان جهان عمومى محسوب مىشوند، نه به سبب اصالت و حتى نه به سبب صداقتشان، بلكه به سبب ايفاى نقش در جهان به شيوهاى دقيق، متين و بدون لغزش. آنها رفتارهاى اجتماعى را بهخوبى مىشناسند. مثال ديگرى كه مىتوان در اينجا طرح كرد سيدنى پواتيه است، تنها كسى كه مهارتش در رفتارهاى اجتماعى توانست بر پيشفرض مرد سياهپوست به مثابه انسانى اصالتاً خشمگين غلبه كند. اما به سبب همين ناهمسانى تصوير سيدنى پواتيه با كليشه ستارگان سياه، فيلمهاى دهه 1950 و 1960 او قادر نيستند او را به ستارهاى فعال در صحنه عمومى تبديل كنند. او بازيگر خوبى است كه چيزى را بازى نمىكند. تنها پس از بازى در فيلم در گرماى شب (10) است كه پواتيه ديگرى تكوين مىيابد، پواتيهاى همراه با تنش حضور و رفتار دلپذير در عرصه عمومى، كيفيتى كه پواتيه را در زمره ستارگانى قرار مىدهد كه چيزى از دشوارى و اضطراب نقشبازىكردن در عرصه عمومى را در خود دارند. بسيارى از ستارگان زن فيلمهاى كمدى اسكروبال ــ كاترين هيپبورن، كارول لومبارد، روزالين راسل و در دوران اخير، باربارا استرايسند ــ ويژگى معذّب و آشكار كسانى را دارند كه در عرصه عمومى با موفقيت جان سالم بهدر مىبرند و بهسختى حفظ ظاهر مىكنند، و هميشه در حال تلاش براى انجام اين كار ديده مىشوند. زندگى حرفهاى بتى ديويس تأثيرات متفاوتى روى ايفاى نقش او در صحنه عمومى باقى گذاشته است. بسيارى از فيلمهاى دهه 30 و 40 از شيوه تصنعى رفتار او استفاده مىكنند تا نشان دهند به چه ميزان موفقيت و بقاى فرد به قابليت ادارهكردن رفتارها، چه رفتارهاى خود شخص و چه رفتار اطرافيانش، براى پيشبرد اهدافش (جزبل، روباههاى كوچك) مخفىكردن بزدليهايش (پيروزى تاريك) يا گناهش (نامه)، براى بهترجلوهدادن خود در اجتماع از آن چيزى كه هست (زندگى خصوصى اليزابت و اسكس) و دستيابى به زنانگى (مسافر تازه) و... بستگى دارد. اگرچه در صحنه اجتماعبودن براى ديويس در اين فيلمها از تنش جانفزايى برخوردار است، تنشى كه با حركات سريع و شاگرد مدرسهوار و بههمفشردن و گشودن مشتها آشكار مىشود، باز هم در دهههاى 30 و 40 او نمايشگر هيجان و سرمستى زندگى اجتماعى و زندگى در عرصه عمومى است. اما فيلمهاى متأخر او نشانگر وضعيت تراژيك عرصه عمومى بودند.
فيلمِ همه چيز در باره ايو به تفصيل به هزينههاى حفظ ظاهر و تصوير شخص در اجتماع مىپردازد. فيلم چه بر سر بيبى جين آمد؟ بر غيرممكنبودن بازيابى نقش اجتماعى ديويس كه باعث مىشد او احساس خوبى نسبت به زندگى داشته باشد، صحّه مىنهد. با اينحال پايان فيلم بيبى جين نفسِ اجتماعى ديويس را به عنوان واقعيتى برتر از نفسِ خصوصى او، كه به دست و پنجهنرمكردن با شرايط گوتيك آن خانه اشرافى مشغول است، تأييد مىكند. ما در پايان مىفهميم آدمِ بدِ فيلم، نه ديويس، كه كراوفورد است؛ دور از خانه، در ساحل و در محاصره مردم، جين سالخورده مىتواند دوباره نفسِ اجتماعىِ واقعى خود، يعنى بيبى جين را بازيابد. بهاينترتيب زندگى حرفهاى ديويس نشانگر گستره امكانات فرد خصوصى در برابر اجتماع عمومى است؛ از فيلمهاى اوليه و فردگرايى پيروزمند، اشخاصى كه جهان اجتماعى خود را، هرچند با دشوارى و هرچند در بعضى موارد به گونهاى نافرجام، مىسازند تا فيلمهاى آخر كه شاهد نوعى شرايط بيگانگى و آدمى هستيم كه به تمامى مغلوب تضادهاى زندگى اجتماعى شده و در پايانِ خوشِ فيلم كه به سرعت از راه مىرسد، تنها تعادل خود را به گونهاى سخت شكننده حفظ كرده است. دوگانگى خصوصى / عمومى و فردى / اجتماعى مىتواند به طرق گوناگونى توسط ستارگان مجسم شود؛ تأكيد مىتواند در هر يك از دو طرف طيف باشد، اما اين تأكيد اغلب به سمت خصوصى، اصيل و صادق وارد مىشود. در اينجا هم مسأله «واقعىبودن» مطرح است ــ آدمها / ستارگان در عرصه خصوصى و حتى شايد تا حدى در عرصه عمومى، واقعاً خودشان هستند. البته اين هم از كنايى بودن پديده ستارگان است كه اينهمه تأكيد بر واقعيت نفسِ درونى در عرصهاى از زندگى مدرن اتفاق مىافتد كه بيش از همه به تخريب و تجاوز به نفس درونى و فساد زندگى عمومى متهم است؛ نام اين عرصه رسانههاى گروهى است. ستارگان همچنين مىتوانند به عنوان مثال كاملى از جار و جنجال رسانههاى گروهى در نظر گرفته شوند؛ ستارگانى كه بر اثر نياز دائم رسانهها به جلب توجه به ما قالب مىشوند. همگى ما با شيوههايى كه استوديوها تصاوير ستارگان را مىسازند و عَلَم مىكنند آشنايى داريم: اين كه چگونه ستارگان درست همان وقتى در گفتگوهاى تلويزيونى ظاهر مىشوند كه تازهترين عكسشان منتشر شده است، اين كه بسيارى از داستانهايى كه در باره ستارگان چاپ مىشود چيزى نيست مگر داستانهايى تحريككننده؛ همه ما مىدانيم كه ستارگان به ما فروخته مىشوند.
با وجود تمام اينها، آن لحظات خاص، آن بيوگرافيها و ويژگيهايى چون صداقت و اصالت، آن تصاوير خصوصى و طبيعى هنوز بر ما تأثيرگذار هستند. ما البته مىتوانيم هر تصميمى بگيريم. به عنوان مثال مىتوان واكنش تماشاگران به نقش جان تراولتا در فيلم تب شنبهشب را در نظر گرفت. من در آن زمان از بينندگان فيلم يك نظرسنجى انجام دادم، اما به نظر مىرسيد كه مردم به دو گروه نسبتاً مساوى تقسيم شدهاند. براى كسانى كه همراه شخصيت او نشده بودند، تبليغات پرسر و صداى فيلم، شيوهاى كه باعث مىشد پيش از ديدن فيلم بدانيد چه چيزى خواهيد ديد، تأكيد محجوبانه اما توى ذوقزنندهاى كه بر جذابيت جنسى تراولتا در فيلم صورت مىگرفت و مصنوعى و نمايشىبودن صحنههاى ديسكو، همگى او را به عنوان شخصيتى ساختگى و پرورده دست رسانههاى گروهى براى فريب تماشاگران جلوه مىدادند. اما كسانى كه فيلم بر آنها تأثير خوبى گذاشته بود، از كلوزآپهايى كه رنجهاى اين تصوير مردانه را نمايان مىكردند، از شايعات مشكوكى كه از روابط تراولتا با زنى مسنتر از خودش در زندگى واقعى خبر مىداد، از خودانگيختگى ( = صداقت) لبخند او و از ارائه تصويرى طبيعى از يك خردهفرهنگ قومى در فيلم سخن مىگفتند. تصوير ستاره مىتواند در دو جهت مخالف بر ما تأثير نهد و اين تأثير اغلب به اين بستگى دارد كه تصوير ستاره تا چه ميزان بتواند در مورد چيزهايى كه براى ما مهم است، با ما سخن بگويد. آگاهى ما نسبت به جنجالهاى دروغين و شرايط سخت كار رسانهها، اين كه آنها مثالهايى عالى از تحريف، رياكارى، عدم اصالت و زندگى عمومى تودهاى هستند، به اين معنا است كه كل پديده ستارگان به شدت ناپايدار است. ستارگان نمىتوانند ساخته شوند تا تنها به عنوان موءيدان زندگى خصوصى يا عمومى عمل كنند. در بعضى موارد، چندگانگى تصاوير ستارگان، ميزان جار و جنجال و داستانهايى كه در موردشان گفته مىشود، چنان تنوعى پيدا مىكند كه به تصاوير متناقضى دامن مىزنند. آيا هنوز هم مىتوان دركى از مونرو و والنتينو داشت جدا از تمام مفاهيمى كه اين ستارگان در خدمت آنها ساخته شدهاند؟ شايد، اما در بهترين حالت هم با دركى از شكنندگى خارقالعاده نفسهاى درونى اين ستارگان كه تحت تأثير آنچه ديگران، از جمله خود ما، مىخواهند آنها باشند به قطعات بىشمار تقسيم شده است، روبهرو نخواهيم بود؟ يا شايد هم آنچه علاقه ما را جلب مىكند، چهره اين ستارگان در عرصه عمومى است كه با پذيرفتن مصنوعىبودن و فانتزىبودنش با آن روبهرو مىشويم ــ آيا ما از جين مانسفيلد، دايانا راس، گروچو، هارپو و چيكو ماركس توقع صداقت و اصالت داريم؟ در عينحال ممكن است ما به شيوه كاملاً متفاوتى با ستارگان روبهرو شويم و از آنها نه به سبب ذات درونيشان، بلكه به سبب شيوهاى كه قواعد اجتماعى را به بند مىكشند لذت ببريم. انحناهاى بدن مِىْ وست، راهرفتن سنگين و حرفزدن كشدار جان وين، لبخند ظريف و گزنده جون فونتين هر يك مىتوانند به عنوان نمادى از سنتهاى اجتماعى در نظر گرفته شوند: حيلههاى اغواگرى زنانه، اعتمادبهنفس قدرت مرد آمريكايى و ظرافت شكننده رفتار آدمهاى سطح بالا. روبهروشدن با اين ويژگيها بهاينترتيب، روبهروشدن با آنها به عنوان ظواهر و تصاوير است، تصاويرى كه بههيچوجه قرار نيست واقعى باشند. در موارد نادرى تصوير يك ستاره ممكن است حسى از ساختگىبودن اجتماعى را ترويج كند كه طبيعى به نظر برسد. تصوير لنا هورن در فيلمهايى كه براى كمپانى مترو گلدوينميِر بازى كرد، در زمينه ايدههاى مربوط به جذابيت جنسى سياهان و زنان چنين وضعيتى دارد. كل ايفاى نقش او در اين فيلمها ــ كه اغلب چيزى بيش از ايجاد چرخشى در روند جريان داستانى فيلم نيست ــ با چشمان درخشان، حركات دست مارمانند و شيوه سخنگفتن وسوسهانگيزش جنسيتى طبيعى و سرزنده را ترويج مىكند. اين كه مردم اين را به عنوان حد نهايى ليبيدوى زنانه مهارنشده در نظر بگيرند بديهى است، با اينحال به عنوان يك عمل از چنان كيفيت خارقالعاده، نوعى درخشندگى فلزگون و ظرافتى حساس برخوردار است كه در برابر شور حيوانى قرار مىگيرد. لنا هورن در مصاحبهاى با ميچيكو كاكوتانى در روزنامه نيويوركتايمز (يكشنبه، 3 مى 1981 ، بخش دى، صفحات 1 و 24 ) به تصوير خود در اين دوران در ارتباط با استراتژىاش براى بقا به عنوان يك زن سياهپوست مىپردازد: لنا (هورن) مىگويد بر اثر ترس از آسيبديدن و ترس از نشاندادن عصبانيتش، تصويرى از خود پرورانده است كه او را از كارفرمايان، همكاران و حتى از مخاطبانش متمايز مىكند. اگر قرار بود مخاطبانش او را تنها به عنوان بازيگرى كمنظير بشناسند ــ «دختر، تو معلومه كه بلدى بخونى، اما لازم نكرده از جايى كه هستى تكون بخورى» ــ اين تمام چيزى بود كه به دست مىآوردند. با تمركز عامدانه بر نتها و كلمات آوازها، او قادر بود دهان آدمهايى را كه به او زل زده بودند، ببندد. در طول سالها، نوعى جايگاه دستنيافتنى و فرهيختهوار براى خود به دست آورد، جايگاهى كه مىگفت «شما خواننده را داريد، اما خبرى از زن نيست.» لنا مىگويد «در آن زمان من فكر مىكردم كه من سياهپوست هستم و بايد خودم را منزوى كنم، چرا كه ديگران مرا نمىفهمند. همه حرفهايى كه مردم مىزدند باعث رنجش من و فرورفتن بيشتر من در اين انزوا مىشد. تنها چيزى كه ميان ما وجود داشت، حفاظ موسيقى جايو بود.» درك و بيان چگونگى كاركرد و تأثير يك بازيگر توسط خود او، موردى بسيار استثنايى است، اما توصيف هورن دقيقاً مطابق با تصوير او در دهههاى 1940 و 1950 است: سطح و ظاهر بىهمتاى آن، بازنمود آن از خود به مثابه سطح و ظاهر، سر باززدن آن از به دست دادن كوچكترين نشانهاى كه از نفس درونىاش و يا تصوير جذابيت جنسى سياهان كه از او طلب مىشد حكايت كند؛ اما غيرطبيعى جلوهدادن ايدههاى مربوط به جذابيت جنسى سياهان را مىتوان، آنچنان كه بود، به مثابه نوعى استراتژى بقا ديد. من در اين فصل تلاش كردم تا نشان دهم كه علاقهمند بودن به ستارگان، به نوعى، علاقهمند بودن به شيوهاى است كه ما اكنون انسان هستيم. ما مجذوب ستارگان مىشويم چرا كه آنها نشانگر شيوههايى هستند كه تجربه زندگى در نوع خاصى از توليد جمعى (سرمايهدارى) و سازماندهى خاص آن از زندگى به حوزههاى خصوصى و عمومى معنا مىدهد. ما ستارگان را دوست داريم چون آنها نمايشگر چگونگى درك ما در باره چيستى اين تجربه و يا احساسى هستند كه آرزو داريم در باره اين تجربه داشته باشيم. ستارگان تجسم شيوههاى نوعى رفتار، احساس و تفكر در جامعه معاصر هستند، شيوههايى كه به گونهاى اجتماعى، فرهنگى و تاريخى ساخته شدهاند. بخش اعظم سرمايهگذارى ايدئولوژيك كه در پديده ستارگان صورت مىگيرد، صرف نمايش ستاره به مثابه يك فرد و طبيعى جلوه دادن خصوصيات آنها مىشود. در اينجا قصد ندارم فردبودن آنها و محدودبودن آنها به محدوديتهاى مسلّم بدن انسان را رد كنم. اما مىخواهم بگويم چيزى كه ستارگان را جذاب مىكند، شيوهاى است كه آنها به بيان مسأله فرديت مىپردازند، چيزى كه به گونهاى متناقض، بسيار معمولى و عادى است، چرا كه تمام ما كه در جامعهاى غربى زندگى مىكنيم به ناچار بايد با اين مسأله كه چه هستيم روبهرو شويم. ستارگان همچنين تجسم دستهبنديهاى اجتماعى هستند كه مردم درون آنها جاى داده مىشوند و از طريق آنها و از خلال اين دستهبنديها به دركى از زندگى خود دست پيدا مىكنند؛ و به راستى هم دستهبنديهاى جنسيت، طبقه، قوميت، مذهب، گرايشهاى جنسى و... به راستى در درك ما از زندگيمان موءثر است. تمام اين ايدههاى عادى و معمولى كه انگار در هوايى كه شما نفس مىكشيد شناور هستند و جزو بديهيات بهشمار مىروند، تاريخچه خاص خود و نكات غريبى در مورد ساخت اجتماعيشان دارند. با توجه به اين كه تأكيد بر طبيعى جلوه دادن خود پديده ستارگان و مسائلى كه در باره نوعى و اجتماعىبودن اين پديده مطرح شد در جهت خلاف فردىسازى عمل مىكنند، ممكن است به نظر برسد كه اينها ناشى از تعمقات نظرى است و از بيرون به بحث تحميل شده است. اما ايدهها هيچوقت از خارج از چيزى كه اين ايدهها مربوط به آن هستند سرچشمه نمىگيرند، و اين مسأله بهويژه در مورد پديده ستارگان صادق به نظر مىرسد. پديده ستارگان مدام اين مسائل مربوط به فرد و جامعه، طبيعى و مصنوعى را بالا و پايين مىكنند و اين دقيقاً به اين سبب است كه به ترويج مسائل مربوط به فرديت در رسانههايى مىپردازند كه گروهى، از نظر تكنولوژيك بغرنج و از نظر زيبايىشناسى پيچيده هستند. اين تناقض اساسى به اين معنا است كه كل اين پديده ناپايدار است و هيچوقت به نقطه تعادل نمىرسد، و مدام از يك فرمول و ايده در باره چيستى انسان به فرمول و ايده ديگرى متوسل مىشود. اين مقاله ترجمهاى است از : Dyer, Richard, 1986, Heavenly Bodies, Film Stars and Society, New York: St Martin's Press .
1.ساخته ژان لوك گدار، محصول 1959 . 2.اشاره به فيلم ملكه كريستانا، يكى از كليديترين فيلمهاى گاربو است كه در جايى از فيلم اين جمله را بازگو مىكند. 3.خواننده و هنرپيشه سياهپوست آمريكايى. 4.هنرپيشه و خواننده آمريكايى. 5.گارلند، با آن چهره هميشه كودكانهاش، ستاره بىچون و چراى روءياى امريكايى در دهه 1940 بود. با گذشت زمان، پيرشدن او، و تغيير ماهيت «ستارهبودن» در دهه بعدى، گارلند به حاشيه رفت، افسرده شد، به اعتياد روى آورد، مدتى به آسايشگاه روانى رفت و با تصويرى كاملاً متفاوت از تصوير «ستاره»اىاش جان باخت. 6. : Glenn Miller Story ساخته آنتونى مان، محصول 1953، در باره زندگى گلن ميلر با بازى جيمز استيوارت، نوازنده جاز نمايشهاى برادوى. 7. : Executive Suite ساخته رابرت وايز، محصول 1954. 8. : chimp films اشاره به دو فيلمى است كه ايستوود در 1978 و 1980 با حضور دو ميمون بازى كرد تا به نوعى تصوير «ابرقهرمان» خودش بهخصوص در نقش پليس خشن و خونسرد را هجو كند. ــ م. 9.او براى اين فيلم جايزه اسكار را بُرد، تا نخستين سياهپوستى باشد كه به يك ستاره تبديل مىشود.