بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدفرهنگ و ايدئولوژىنوشته جان فيسكترجمه مژگان برومند واژه فرهنگ، در اصطلاح «مطالعات فرهنگى»، نه مفهومى زيبايىشناسانه دارد و نه بر انسانگرايى تأكيد مىگذارد، بلكه مفهومى سياسى است. [ در اين كاربرد، ] منظور از فرهنگ، نه زيبايىشناسىِ ايدئالهاى شكل و زيبايى در هنرِ متعالى است، و نه به مفهومى انسانگرايانهتر، صداى «روح انسانى» كه در همه ادوار زمانى و كليه ملل، مرد جهانى را مورد خطاب قرار مىدهد. (تعمداً بر جنسيت مردانه تأكيد مىگذارم زيرا در اين برداشت از فرهنگ، زنان يا نقشى كوچك بازى مىكنند و يا اصلاً نقشى ندارند.) بنابراين، فرهنگ آن محصولات زيبايىشناسانه روح انسانى نيست كه نقش موجشكن را در مقابل جزر و مدِّ ماترياليسم و ابتذالِ صنعتىِ كثيف ايفا مىكنند، بلكه كمابيش، روشى براى زندگى در جامعهاى صنعتى است كه تمام معانىِ آن تجربه اجتماعى را در بر مىگيرد.مطالعات فرهنگى به نحوه پيدايش و اشاعه معانى در جوامع صنعتى مىپردازد...شالوده تمام تحقيقات فرهنگى در بريتانيا، برخى از فرضهاى بنيادىِ ماركسيسم است... محققان يادشده با اين باور مطالعات خود را شروع مىكنند كه معانى [ اجتماعى ] و نحوه ايجاد آن معانى (كه با يكديگر فرهنگ را به وجود مىآورند) به طرزى جدايىناپذير به ساختار اجتماعى مربوط مىشوند و فقط در چارچوب آن ساختار و پيشينهاش توضيحپذير هستند. اين ساختار اجتماعى از جمله به وسيله معانىاى كه فرهنگ مىسازد، به طرز متناظر حفظ مىگردد. همانطور كه استوارت هال مىگويد: «پُر واضح است كه [ هر ] مجموعهاى از روابط اجتماعى، مستلزم معانى و ساختارى است كه زيربناى آنها را تشكيل دهند و موجب بقايشان گردند.»1 اين معانى نه فقط ناظر بر تجربه اجتماعى، بلكه بيانگر نَفْسِ ما هستند. به عبارت ديگر، معانى يادشده حكم برساختههايى از هويت اجتماعى دارند كه مردمِ جوامع سرمايهدارىِ صنعتى را قادر مىسازند تا خود و روابط اجتماعيشان را درك كنند. معانى تجربه و معانى سوژهاى (يا نَفْس) كه آن تجربه را دارد، نهايتاً بخشى از همان روند فرهنگى هستند.يكى ديگر از مفروضات بنيادىِ اين تحقيقات اين است كه جوامع سرمايهدارى، جوامع منقسم هستند. در بدو امر، محور اوليه تقسيم قرار بود طبقه اجتماعى باشد، گرچه در حال حاضر جنسيت و نژاد نيز نقشى مهم در ايجاد اختلافات اجتماعى ايفا مىكنند. محورهاى ديگر تقسيم عبارتاند از ملّت، گروه سنى، دين، شغل، تحصيلات، تعهد سياسى و غيره. بنابراين، جامعه يك كلِ سازمانيافته نيست، بلكه شبكهاى پيچيده از گروههاست كه هريك منافع خاص خود را دارد و در چارچوب ارتباطات مبتنى بر قدرت با طبقات حاكم، به يكديگر وابسته هستند. روابط اجتماعى در چارچوب قدرت اجتماعى، ساختار سلطه و تبعيت كه هرگز ايستا نيست بلكه هميشه محل كشمكش و مبارزه است فهميده مىشوند. برخوردارى از قدرت اجتماعى به معناى آن است كه بتوان ساختار اجتماعى را در مجموع در خدمت تأمين منافع طبقاتى يا گروهىِ خود قرار داد و مبارزه اجتماعى ــ يا به اصطلاحِ سنتىِ ماركسيستها، مبارزه طبقاتى ــ عبارت است از اعتراضِ گروههاى فرودست به اين قدرت. در حوزه فرهنگ، اين اعتراض، به شكل مبارزه براى معنا متبلور مىشود، مبارزهاى كه در آن طبقات حاكم تلاش مىكنند معانىِ تأمينكننده منافع خود را به صورت «عرف عامِ» جامعه به طور كلى «طبيعى» جلوه دهند، درحالىكه طبقات فرودست در مقابل اين روند به روشها و ميزان مختلفى مقاومت مىكنند و مىكوشند تا معانىاى به وجود آورند كه در خدمت منافع خودشان باشد. برخى تحقيقات فمينيستى نمونه روشنى از اين مبارزه و اعتراض فرهنگى به دست مىدهند. براى مثال، آنجلا مك رابى و ليزا لوئيس هر دو نشان مىدهند كه دختران جوان چهطور قادرند به ايدئولوژى مردسالارانهاى كه در فيلمهايى مانند dance Flash يا در چهرههاى معروف موسيقىِ پاپ مانند مادونا و سيندى لوپر ساختار يافته است اعتراض كنند و قرائتهايى فمينيستى از آنها ارائه دهند.2به ندرت اتفاق مىافتد كه تلاش طبقات حاكم براى طبيعى جلوه دادن معانيشان، حاصل نيّت آگاهانه اعضاى منفرد آن طبقات باشد (گرچه مقاومت در مقابل آن تلاش غالباً ــ اما نه هميشه ــ هم آگاهانه و هم با قصد قبلى است). به بيان دقيقتر مىتوان گفت كه اين تلاش را بايد به عنوان كاركرد ايدئولوژىاى نقش شده در رفتار فرهنگى و اجتماعىِ هر طبقه و بنابراين اعضاى آن طبقه تلقى كرد. اين ما را به فرض بنيادى ديگرى رهنمون مىسازد: فرهنگ واجد خصوصياتى ايدئولوژيك است.در سنتِ مطالعات فرهنگى، ايدئولوژى به مفهوم مبتذل ماركسيستىِ آن ــ يعنى به معناى «آگاهى كاذب» ــ به كار نمىرود، چرا كه مفهوم يادشده بر اين فرض بنا شده است كه آگاهى راستين نه فقط امكانپذير است بلكه در واقع وقتى به دست مىآيد كه تاريخ، يك جامعه پرولتاريايى را به وجود آوَرَد. اين صورت از آرمانگرايى براى اواخر قرن بيستم نامناسب به نظر مىآيد، قرنى كه نه خودويرانىِ محتومِ سرمايهدارى بلكه توانايى آن براى بازتوليد خود و ادغام نيروهاى مقاومت و مخالفت با خود را نشان داده است (ماركس اين توانايىِ سرمايهدارى را پيشبينى نكرده بود.) امكان وجود جامعهاى بدون ايدئولوژى، يعنى جامعهاى كه در آن مردم از روابط اجتماعيشان به نحوى واقعى آگاه باشند، از نظر تاريخى محل ترديد است.همچنين ساختارگرايى كه در مطالعات فرهنگى در بريتانيا تأثيرى بسزا داشته است، امكان آگاهى راستين را رد مىكند، زيرا ساختارگرايان معتقدند كه واقعيت فقط مىتواند از طريق زبان يا ديگر نظامهاى معانى فرهنگى ادراك شود. به اين ترتيب، اين نظر كه «حقيقتى» عينى و تجربى وجود دارد، نظرى ناموجه است. حقيقت هميشه بايد در اين چارچوب كه چهطور به وجود آمده، براى چه كسى و در چه زمانى «درست» است، در نظر گرفته شود. آگاهى هرگز محصول حقيقت يا واقعيت نيست، بلكه ناشى از فرهنگ و جامعه و تاريخ است.آلتوسر و گرامشى نظريهپردازانى هستند كه روشى براى همراهى ساختارگرايى (و برحسب اتفاق، فرويديسم) و تاريخ سرمايهدارى با ماركسيسم ارائه كردند. از نظر آلتوسر، ايدئولوژى مجموعهاى ايستا از عقايد اِعمالشده بر طبقه فرودست توسط طبقات حاكم نيست، بلكه روندى پوياست كه پىدرپى در عمل بازتوليد و بازسازى مىشود. «در عمل» يعنى آنگونه كه مردم فكر مىكنند، رفتار مىكنند، و خود و روابطشان با جامعه را مىفهمند.3 او با اين عقيده قديمى مخالف است كه زيربناى اقتصادى جامعه كلِ روبناى فرهنگى را تعيين مىكند. آلتوسر الگوى زيربنا / روبنا را با نظريه تعيين چندجانبه عوض مىكند. اين نظريه نه فقط روبنا را بر زيربنا اثرگذار مىداند، بلكه همچنين الگويى از روابط ايدئولوژى و فرهنگ ارائه مىدهد كه صرفاً با روابط اقتصادى تعيين نمىشود. اُسّ و اساس اين نظريه، مفهوم دستگاههاى ايدئولوژيك دولت («داد») است كه به اعتقاد آلتوسر عبارتاند از نهادهاى اجتماعى از قبيل خانواده، نظام آموزشى، زبان، رسانههاى گروهى، نظام سياسى و غيره. اين نهادها گرايش به رفتار و فكر كردن در شيوههاى مقبولِ اجتماعى را در مردم به وجود مىآورند (درست برخلاف دستگاههاى سركوبگرِ دولت مانند نيروى پليس يا قانون كه مردم را مجبور به رفتار بر طبق هنجارهاى اجتماعى مىكنند.) البته هنجارهاى اجتماعى، يا ملاكهاى قابل قبول اجتماعى، نه خنثى هستند و نه عينى؛ اين هنجارها طبق منافع طبقاتِ برخوردار از قدرت اجتماعى به وجود آمدهاند و براى حفظ موقعيتهاى قدرت طبقات حاكم، آنها را به صورت يگانه موقعيتهاى اجتماعى قدرت كه با عرف عام مطابقت دارند، طبيعى جلوه مىدهند. هنجارهاى اجتماعى، به لحاظ ايدئولوژيك، متضمن منافع طبقه خاص يا گروهى از طبقاتاند، اما ساير طبقات آن هنجارها را طبيعى تلقى مىكنند، حتى وقتى منافع آنان با ايدئولوژىِ بازتوليدشده از راه زندگى كردن طبق اين هنجارها مستقيماً تضاد پيدا مىكند.هنجارهاى اجتماعى در كاركردهاى روزمره دستگاههاى ايدئولوژيكِ دولت محقق مىشوند. به اعتقاد آلتوسر، هر يك از اين نهادها «نسبتاً خودمختار» است، و هيچ ارتباط آشكارى بين آن نهاد و ساير نهادها وجود ندارد. براى مثال، نظام حقوقى آشكارا با نظام آموزشى مدارس يا رسانههاى گروهى ارتباط ندارد. اما اين نهادها همگى كار ايدئولوژيك مشابهى انجام مىدهند. تمام اين نهادها مردسالارانهاند؛ و جملگى در پى به دست آوردن و حفظ ثروت و مايملكاند. نيز تمام اين نهادها بر فردگرايى و رقابت بين افراد صحّه مىگذارند. ليكن بااهميتترين ويژگى «داد» اين است كه همگى خود را به لحاظ اجتماعى بىطرف جلوه مىدهند، به نحوى كه گويى طبقهاى را بر طبقه ديگر مرجح نمىدانند. هريك از دستگاههاى ايدئولوژيك دولت، خود را به صورت [ عامل [نهادينه شدن اخلاقىِ برابرى جلوه مىدهد: قانون، رسانههاى گروهى و آموزش و پرورش، همگى، و اغلب با صداى بلند، مدعى رفتار برابر و منصفانه با تمام آحاد مردم مىشوند. اين حقيقت كه هنجارهاى برابرى و انصاف، ناشى از منافع طبقات متوسط و سفيدپوستان و مردان است، كمابيش با اين ادعاهاى اخلاقى مسكوت مىماند؛ گرچه فمينيستها و آنهايى كه براى سازگارىِ طبقات و نژادهاى مختلف فعاليت مىكنند، ممكن است مدعى شوند كه حقيقت يادشده را كموبيش به سهولت مىتوان آشكار كرد.نظريه آلتوسر درباره تعيين چندجانبه، اين هماهنگى بين نهادهاى «نسبتاً خودمختار» را نه با بررسى در ريشههاى آنها در يك زيربناى اقتصادىِ عام و تعيينكننده، بلكه با بررسى يك شبكه تعيين چندجانبه ايدئولوژيكِ مناسبات متقابل بين تمام آنها تبيين مىكند. اين نهادها فقط در سطح رسمىِ سياست اعلامشده خودمختار به نظر مىآيند، هرچند اعتقاد به اين «خودمختارى» براى كاركرد ايدئولوژيكِ آنها ضرورى است. ليكن، در سطح ايدئولوژى ــ كه [ هرگز ] بيان نمىشود ــ هر نهاد توسط شبكه مكتومِ پيوندهاى درونىِ ايدئولوژيك، به تمام نهادهاى ديگر مرتبط مىشود، آنچنان كه طرز عمل هريك از آنها را شبكه ناپيداى مناسبات درونىاش با ساير نهادها «از چند جهت تعيين مىكند.» بنابراين، براى مثال، نظام آموزشى نمىتواند داستانى درباره سرشت فردى بگويد متفاوت با آنچه توسط نظام حقوقى، نظام سياسى، خانواده و غيره گفته مىشود.بنابراين، ايدئولوژى مجموعهاى از عقايد ايستا نيست كه به واسطه آن جهان را نظاره كنيم، بلكه عملكرد اجتماعىِ پويايى است كه دائماً جريان دارد و در حال بازتوليد خود در طرز عملِ روزمره اين دستگاههاست. همچنين ايدئولوژى در مقياس كوچكتر [ يعنى در سطح ] فرد نيز عمل مىكند. براى درك اين مطلب لازم است سوژه را جايگزين فرد كنيم. طبيعت، فرد را به وجود آورده است، اما سوژه محصول فرهنگ است. نظريههاى فرديت بر تفاوتهاى بين مردم تمركز دارد و اين تفاوتها را طبيعى مىداند. متقابلاً نظريههاى مربوط به سوژه، معطوف به تجربههاى مشترك مردم در هر جامعه است و اين تجربهها را ثمربخشترين روش توضيح اينكه (فكر مىكنيم) چه كسى هستيم مىداند. آلتوسر عقيده دارد كه «داد» از همه ما سوژههايى ــ در ــ ايدئولوژى به وجود مىآوَرَد و هنجارهاى ايدئولوژيك در عملكرد «داد» نه فقط درك ما از جهان بلكه همچنين درك ما از خودمان، از هويتمان و از ارتباطاتمان با ديگران و به طور كلى با جامعه را شكل مىدهد. بدينترتيب، هريك از ما سوژهاى در ايدئولوژى و تابعى از ايدئولوژى هستيم. بنابراين، سوژه برساختهاى اجتماعى است، نه طبيعى. كسى كه به لحاظ زيستشناختى زن است، مىتواند ذهنيتى مردانه داشته باشد (به اين صورت كه درك او از جهان، نَفْسِ خودش و نيز جايگاهش در آن جهان، دركى منبعث از ايدئولوژىِ مردسالارانه باشد.) به همين قياس، شخصى سياهپوست ذهنيتى سفيدپوست و عضوى از طبقه كارگر ذهنيتى از طبقه متوسط مىتواند داشته باشد.نظريه ايدئولوژيك سوژه اهميت بيشترى براى اوضاع اجتماعى و تاريخى (به ويژه اوضاع اجتماعى و تاريخىِ طبقات مختلف) قائل است و از اين حيث با نظريه سوژه در روانكاوى تفاوت دارد، هرچند اين تفاوت بنيادى نيست. آلتوسر با كمك گرفتن از نظريه فرويد، ايدهاش درباره فرد را بسط داد. همانطور كه آن كاپلن يادآور مىشود، فمينيستها نيز نظريه روانكاوى را، البته به نحوى بسيار پيچيدهتر، براى نظريهپردازى درباره سوژه واجد جنسيت subject) (gendered به كار بردهاند. اين سوژه واجد جنسيت بيشتر در روندهاى روانى ريشه دارد، درحالىكه سوژه ايدئولوژيك آلتوسر در روندهاى اجتماعى و تاريخى.اما هر دو نظريه بر نقشى كه رسانههاى گروهى و زبان در برساختنِ دائمىِ سوژه بازى مىكنند، تأكيد مىورزند. وقتى از اين نقش صحبت مىكنيم منظورمان بازتوليد دائمى ايدئولوژى در مردم است. آلتوسر از كلمات «استيضاح» و «صدا زدن» براى توصيف اين عملكرد در رسانههاى گروهى استفاده مىكند. اصطلاحات مذكور از اين ايده سرچشمه گرفتهاند كه هر زبانى ــ چه شفاهى باشد چه بصرى چه بساوايى و يا واجد هر شكل ديگر ــ بخشى از ارتباطات اجتماعى است و اينكه وقتى با ديگران مراوده برقرار مىكنيم، [ در واقع ] روابط اجتماعى را بازتوليد مىكنيم.براى مراوده با مردم، اولين كار اين است كه آنها را «صدا بزنيم»، تقريباً مانند صدا زدن تاكسى. در جواب، آنها بايد تشخيص دهند كه روى صحبتمان با آنهاست، نه با كسى ديگر. اين تشخيص از نشانههايى كه در زبان ما جارى است ناشى مىشود، نشانههايى دال بر اينكه آن اشخاص را چه كسانى تلقى مىكنيم. يك كودك را به شيوهاى متفاوت با يك بزرگسال صدا مىزنيم، مرد را متفاوت با يك زن و [ به همين ترتيب ] كسى را كه داراى مقام اجتماعى پايينترى از ماست متفاوت با كسى كه موقعيت اجتماعى بالاترى دارد. در جواب به اين ندا ، مخاطبانمان موقعيت اجتماعى برساختهشده در زبان ما را تشخيص مىدهند و اگر پاسخشان مساعدتآميز باشد، همان موقعيت را اتخاذ مىكنند. صدا زدن روندى است كه از طريق آن، زبان موقعيت اجتماعى را براى مخاطب تشخيص مىدهد و برمىسازد. استيضاح روند گستردهترى است كه به موجب آن، زبان روابط اجتماعى را براى هر دو گروه در عملى ارتباطى برمىسازد و سپس آنها را در نقشهاى وسيعتر از روابط اجتماعى به طور كلى جاى مىدهد.ظاهراً صدا زدن در شروع يك «گفتگو» بسيار مهم است، گرچه عملكرد ايدئولوژيكِ آن در حين گفتگو ادامه مىيابد. براى مثال، توجه كنيد به جملات آغازينِ گوينده خبر و گزارشگرِ يكى از شبكههاى خبرىِ آمريكا در آوريل 1991 :گوينده خبر :درباره پيامد اقتصادى احتمالى اعتصاب سراسرى [ كاركنان ] راهآهن ــ كه قرار است نيمهشب امشب آغاز شود ــ نگرانى فزايندهاى وجود دارد. مذاكرات اتحاديهها و راهآهن همچنان بىنتيجه مانده است. وايت اندروز [ خبرنگار ما ] آخرين اخبار را درباره اينكه رئيسجمهور بوش و كنگره چه اقدامى در اين باره مىكنند، گزارش مىدهد.گزارشگر :صبح فردا 230000 كارگر راهآهن احتمالاً بر سر كار خود نخواهند رفت و اين اعتصاب ميليونها آمريكايى را تهديد مىكند. درست همانطور كه هزاران مسافر هر روزه، از نيمهشب امشب ممكن است قطارى پيدا نكنند كه ايستگاه را ترك كند.كلمه «اعتصاب» ما را به عنوان مخالفانِ اتحاديههاى كارگرى مورد خطاب قرار مىدهد، چرا كه [ در اين گزارش ] «اعتصاب كردن» به صورت عملى منفى برساخته شده است كه توسط اتحاديهها انجام مىشود و ملّت را «تهديد مىكند». اين كلمه با نسبت دادن مسئوليت وضعيت پيشآمده به اتحاديهها، اين حقيقت را كه مديريت نيز در اين مناقشه نقش دارد و (آن هم نقشى احتمالاً بزرگتر) پنهان مىكند. اين گزارش اتحاديهها را نه با مديريت بلكه با «راهآهن» روياروى قرار مىدهد و بدينترتيب اتحاديهها را از كاركنان راهآهن جدا مىكند. جدا كردن اتحاديهها از كاركنان راهآهن، همسان شدن مديريت ــ كه صحبتى از آن به ميان نيامده است ــ با كاركنان راهآهن را امكانپذير مىكند. ايدئولوژى، كارش را به اين صورت ادامه مىدهد كه راهآهن را نه به عنوان صنعت، بلكه به عنوان يكى از امكانات ملّى برمىسازد و از آن به صورت مَجازِ جزء به كل براى اشاره به ملّت ــ و با تعميم، «ما» ــ استفاده مىكند. با تشخيص خودمان در «ما» ىِ ملّى كه در اينجا استيضاح مىشود، ما ضمن قبول موقعيتِ سوژه ضداتحاديه كه برايمان معين شده است، در عملكرد ايدئولوژى مشاركت مىكنيم. در بخشهاى بعدى اين گزارش، سوژه هرچه بيشتر به صورت ايدئولوژى مطرح مىشود:مسافر الف :بنزين، كيلومترها، زمان. بزرگراهها مملو از اتومبيل خواهند شد. ولى كارى از دستمان برنمىآيد. مسافر ب :قصد دارم در خانه بمانم. اتاق كارى در خانهام دارم و مىخواهم همانجا بمانم و كار كنم. گزارشگر :اما در مقايسه با تأثير اعتصاب بر قطارهاى باربرى، ناراحتى مسافران هيچ است. نزديك به نيمميليون از مشاغل صنعتى در معرض خطر هستند. چه براى حمل اتومبيلهاى توليدشده در منطقه مركزى آمريكا و چه براى حمل مواد شيميايى ساختهشده در شهر كانزاس، راهآهن هنوز بار بيشترى را نسبت به كاميون يا هواپيما حمل مىكند، و اين بدينمعناست كه اين اعتصاب قلب آمريكاى صنعتى را در قلب اين ركود اقتصادى تهديد مىكند.يكى از مقامات راهآهن: اگر هرچه زودتر به اين اعتصاب فيصله داده نشود، افراد بسيار بيشترى بيكار مىشوند و كالاهاى بسيار بيشترى به مقصد نمىرسند و بهبود اقتصادى بىاندازه به تعويض مىافتد.گزارشگر :در عين حال به نظر مىرسد مذاكرات درباره دستمزدها و خدمات درمانى و تعداد كارگرها در هر قطار، در ابتداى راه است. حتى تا آخر وقت امروز هر دو طرف در جهات مخالف گام برداشتند. اتحاديهها اظهار نارضايى مىكنند كه سه سال است راهآهن مانع افزايش حقوقها شده و در مذاكرات كارشكنى كرده است. راهآهن هم اتحاديهها را به حمايت از گروهى كثير از كارگرها كه لزوماً كارى انجام نمىدهند، متهم مىكند.يكى از مقامات راهآهن: موضوع مورد اختلاف با اتحاديه ما اين است كه چه كسى كار مىكند و چه كسى تماشا. به عبارتى مسأله اين است كه آيا افراد اضافى در كابين راننده هستند كه هيچ كارى براى انجام دادن ندارند.مسافران در سطح شخصى و گزارشگر در سطح صنعتى، «ما»ى ملّى را به منزله توليدكنندگانى سختكوش برمىسازند. استفاده مكرر از استعاره «قلب» نه فقط «آمريكا» را به مانند موجودى زنده و در حال تنفس تبديل مىكند (شبيه همان موجودى كه خود «ما» در كالبدش حيات داريم)، بلكه اتحاديهها را به مانند بيمارىاى بالقوه مهلك، اگر نه آدمكشى دشنه در دست، نشان مىدهد! اين مقام راهآهن به ادغام «راهآهن» (كه منظورش «مديريت» است) با سوژه ملىِ توليدكنندگان سختكوش ادامه مىدهد.تا اينجا، اين مشاجره صرفاً در چارچوب تأثير بدى كه اتحاديهها بر «ما»ى ملّى دارد، ارائه شده است و فقط در قسمت بعدى گزارش اشاره مىشود كه اين مشاجره علتهايى دارد كه ممكن است هم آن را توجيه كنند و هم مديريت را مسئول رخ دادن آن نشان دهند. اين اشارات با توضيحات بيشتر تكميل نمىشوند و لذا براى مثال، هيچ راهى براى ارزيابى موجه بودن درخواست اضافه حقوق كارگران نداريم. كلّىبافيهاى گزارشگر ــ آنجا كه از «مذاكرات درباره دستمزدها، خدمات درمانى، تعداد كارگرها در هر قطار» صحبت مىكند ــ با اين واقعيتِ ملموس تباين دارد كه 230000 عضو اتحاديه دست از كار مىكشند و ميليونها آمريكايى، هزاران مسافر هر روزه قطار و نزديك به نيم ميليون شغل صنعتى در معرض آسيب ديدن از اين اعتصاب قرار دارند. ممكن است مايل باشيم درباره اين عمل ايدئولوژيك فكر كنيم كه به اتحاديهها اجازه داده نمىشود كه به طور «زنده» از جانب خودشان صحبت كنند، اما مدعايشان از زبان مديريت گزارشگر به «ما» ارائه مىشود. براى مثال، اعضاى اتحاديه، طرف مذاكرهشان را «راهآهن» نمىنامند. همچنين آنان استدلالهاى خود را «اظهارِ نارضايىِ» صِرف تلقى نمىكنند و با «اتهام» ناميدن بحثهاى مديريت، جايگاه قدرتمندترى به ادله آنان نمىبخشند.در پايانِ اين خبر، همان عمل ايدئولوژيك كه اكنون ديگر بسيار طبيعى و آشنا به نظر مىرسد ادامه مىيابد :گزارشگر :فردا صبح دقيقاً چه خواهد شد؟ اگر مسافر هر روزه هستيد، از ايستگاه قطار منطقه خود سوءال كنيد. بعضى از قطارهاى شركت امتراك (Amtrak) و قطارهاى مسافربرى فعال خواهند بود و بعضى از اتحاديهها مىگويند فقط در مسير قطارهاى باربرى اعتصاب مىكنند و نه قطارهاى مسافربرى. در واشنگتن، مذاكرات كنگره را دنبال كنيد. فردا رئيسجمهور احتمالاً از كنگره مىخواهد كه راهحلى را اِعمال كند: اتحاديهها مىگويند اين حركت، دقيقاً به نفع [ مديريت ] راهآهن است. اتحاديهها همواره هشدار دادهاند كه راهآهن در مذاكرات كارشكنى مىكند و با خيالى آسوده از اينكه كنگره آنان را از مخمصه نجات مىدهد، اعتصاب را [ به كارگران ] تحميل خواهد كرد.همانطور كه ميمى وايت اشاره مىكند... اين ديدگاه درباره ايدئولوژى به عنوان روندى كه دائماً در عمل است و مردم را به عنوان سوژههايى در ايدئولوژىاى كه همواره در خدمت منافع طبقات حاكم است برمىسازد، در نظريه گرامشى درباره سلطه بسيار تقويت شد.اصطلاح «سلطه» در معناى اوليهاش براى اشاره به چگونگى اِعمال قدرت ايدئولوژيك و اجتماعىِ ــ و نه قدرت نظامى و قهرى ــ ملّتى بر ملّتى ديگر به كار مىرفت. اما، نظريهپردازان فرهنگى تمايل دارند اين اصطلاح را براى توصيف آن فرآيندى به كار ببرند كه طبقه حاكم براى تن در دادن دلبخواه [ و نه اجبارىِ ] طبقات فرودست به نظامى كه فرودستىشان را تضمين مىكند مورد استفاده قرار مىدهد. اين تن در دادن بايد دائماً رخ بدهد و تكرار شود، زيرا تجربه اجتماعى مردم همواره مضرتهاى فرودستىشان را به آنان يادآور مىشود و خطرى دائمى بر ضد منافع طبقه حاكم است. [ در نظريه گرامشى نيز ] مانند نظريه ايدئولوژى، سلطه بر ايستايىِ رابطه قدرت دلالت نمىكند، بلكه روند دائمىِ مبارزهاى است كه سلاحهاى بزرگ در آن به طرفى تعلق دارند كه از قدرت اجتماعى برخوردار است. ليكن در اين مبارزه، دارندگان سلاحهاى بزرگ لزوماً پيروز نمىشوند، يا اگر هم پيروز شوند، دستكم مىتوان گفت پيروزيشان مطلق نيست. نظريه [ گرامشى درباره ] سلطه بسيار بيشتر از نظريه ايدئولوژيك آلتوسر مفهوم مبارزه ايدئولوژيك را برجسته مىسازد. گهگاه از نظريه آلتوسر چنين برمىآيد كه ايدئولوژى و «داد» از قدرتى تقريباً مقاومتناپذير براى شكل دادن به سوژه به طريقى كه حافظ منافع طبقه حاكم باشد، برخوردارند. به عبارت ديگر، سلطه، تضادى دائمى را بين ايدئولوژى و تجربه اجتماعى طبقه فرودست مفروض مىداند كه اين وجه مشترك را به محل اجتنابناپذير مبارزه ايدئولوژيك تبديل مىكند. در نظريه سلطه، ايدئولوژى همواره با نيروهاى مقاومت روياروى است. در نتيجه، ايدئولوژى دائماً مىكوشد تا نه فقط قدرتش را توسعه دهد، بلكه [ احاطهاش را ] بر قلمروى كه قبلاً استعمار كرده است از دست ندهد.اين مقاله ترجمهاى است از :John Fiske, "British Cultural Studies and Television" in Robert C. Allen (ed.), Channels of Discourse, Reassembled: Television and ContemporaryCriticism, 1992, University of North Carolina Press.يادداشتها :1.Stuart Hall, "The Narrative Construction of Reality", Southern Review 17 (1984), pp.1-17.2.Angela McRobbie, "Dance and Social Fantasy", in Angela McRobbie and MicaNava, eds., Gender and Generation (London: McMilan, 1984), pp. 130-61; LisaLewis, Gender Politics and MTV: Voicing the Difference (Philadelphia: TempleUniversity Press, 1990).3. Louis Althusser, "Ideology and Ideological State Apparatuses", in Leninand Philosophy and Other Essays (London: New Left Books, 1971), pp. 127-86.