تئوري جنگ مشروع در اسلام
محقق : محمد ولي مدرس استاد راهنما: حجت الاسلام عميد زنجاني رشته/ مقطع: علوم سياسي/ كارشناسي ارشد محل نگهداري/ سال: معاونت پژوهشي بنياد شهيد انقلاب اسلامي/ 76 تعداد صفحات : 356 در مقدمه محقق به ديدگاه قرآن و جايگاه انسان در آن مي پردازد. و مي نويسد :«ازآنجائيكه تمام نزاعها به دست انسان صورت مي پذيرد شناخت اجمالي از اين موجود لازم است . در اسلام و قرآن تعاريفي از انسان و از خصوصيات آن بيان گرديده است، اينكه خداوند درانسان كمالاتي قرار داده به صورت بالقوه تا با اختيا ر خود آن را به سازد و به كمال لايق خود دست يابد . در كنار آن به صفات بدي هم در انسان اشاره كرده است مانند : انسان مخلوقي طبيعتا سخت حريص و بي صبر است». در اينجا آياتي را ذكر مي كند اثبات اين است كه خداوند نيازهايي را در انسان قرار داد. وبر اساس آن گروهي را بر گروه ديگر برتري داده، وانسان براي برطرف كردن نياز خود بايد با يكديگر پيوند برقرار كنند. تا بتوانند ازطريق آنها احتياجات خود را برطرف كنند. در اين ميان افرادي هستند كه استكبار دارند و مي خواهند برديگران برتري يابند اين امر باعث نزاع ميان انسانها گرديده و جنگ به وجود مي آيد و در واقع نمي توان براي جنگ ، مشروعيت قايل شد، اما اسلام آنجا كه حق دفاع از تجاوز بيگانه باشد را مشروع مي داند. حتي آنجا كه با تهاجم باشد اما براي بر پايي توحيد و براندازي شرك را مي پزيرد». در نتيجه اين تحقيق برآن است به بررسي مساله جنگ به طور اخص در دين اسلام و چرايي آن بپردازد . اين تحقيق مشتمل بر پنج فصل مي باشد . محقق در فصل اول در قسمت علل جنگ، ريشه جنگ را ديدگاه و نظريه هايي همچون ماركسيست ، زيست شناسي و ريشه رواني آن را مورد تحليل قرار مي دهد. او جنگ را يكي از مظاهر زندگي سياسي ملل دانسته است . از قول هراكليت مي گويد :«جنگ پدرو شهريارهمه چيز است». ابن خلدون را حامي حاكميت قوانين تناوب تاريخي مي داند. سپس به متفكراني كه به بحث عادلانه و غير عادلانه يا جنگ مشروع و نامشروع مي پردازند ،روي آورده و اسلام را شريك قرار داده و مي نويسد :«اسلام به دو دسته توجه دارد :1- جنگ هاي مقدس ( براي احياي حق و عدالت صورت مي گيرد )
2- جنگ هاي نا مقدس ( براي احياي باطل و به منظور ظلم وستم به ديگران شكل مي گيرد )» و در ادامه از آيات وروايات قرآن استنباط مي كند كه دونوع جنگ در عالم است :
1- جنگي كه ازناحيه ي انسانهاي مومن صورت مي گيرد
2- جنگي كه از ناحيه كافران و در راه طاغوت انجام مي پذيرد، كه از نظر اسلام فقط نوع اول مشروع است. سپس ريشه جنگ را از ديد زيست شناسانه مورد تحليل قرار داده است . او اين نظريه را متني بر تئوري تكامل داروين در زيست شناسي تعريف كرده است . و داروين را معتقد به تنازع موجودات براي ادامه بقا در هنگام كمبود مواد غذايي معرفي مي كند. و مي گويد : به نظر داروين اين عمل ( تنازع بقا ) از سوي طبيعت صورت مي گيرد و داروين اين عمل را انتخاب طبيعي و نتيجه آن را بقاي اصلح مي نامد . سپس به سراغ عده اي از جامعه شناسان زيستي رفته است و تحقيق آنها از جنگ را اينگونه نحليل مي كند:« ملتها و گروههاي مختلف انساني براي ادامه حيات خويش پيوسته در نبرد هستند. بنابراين وقوع جنگ در ميان انسانها و ملتها همانند نزاع در ميان حيوانات است». بعد از آن نظريات ماركس را در زمينه جنگ تحليل كرده و ريشه جنگ را از اين ديدگاه زماني مي داند كه استثمار انسانها توسط انسانهاي ديگر با پيدايش مالكيت خصوصي آغاز گرديد . بنابراين ماركس ريشه اصلي اختلاف مسلحانه را عوامل اقتصادي مي داند .در نهايت به ريشه رواني جنگ توجه دارد و استدلالات پيروان آن را اين چنين بيان مي كند:« صرف نظر از هر سلاحي كه بشر در اختيار داشته باشد در نهايت انسان تنهاست كه مي ميرد». از سويي عامل خوشنت در درون انسان يك حالت دروني ورواني است و همه عناوين قتل، غارت ، جنگ ، همه به خشونت باز مي گردد . در هر حال پيروان اين مكتب بروزجنگ را به عامل دروني انسانها برگشت مي دهند .ازقول هابز مي نويسد :«ستيز و درگيري بين افراد نتيجه در گيري سه انگيزه رقابت ، بي اعتقادي ، جاه طلبي است». از بقراط به عنوان پيشگام نظريه ريشه رواني جنگ ياد مي كند . او جنگ را مولود سياست مي داند و از قول كارل فونن كلاوس وتيز جنگ را رابطه اجتناب ناپذير ميان سياست و جنگ معرفي مي كند رابطه اي كه امروزه همانند يك ونيم قرن پيش معتبر بوده است و قاطعانه آنرا در جهت رسيدن به اهداف استفاده مي كند . او توماس هابز را مخالف نظريه كارل فونن مي داند و از قول او مي گويد :« قدرت جويي پديده ايست طبيعي ، پس جنگ، ستيز و اختلاف نيز پديده ايست طبيعي، ذاتي و هميشگي و همواره همراه و ملازم با مسائل خارجي و داخلي». در تفسيرديگري ريشه جنگ را سياست دانسته و اظهار مي شود:«چون سياست در صحنه بين الملل اعمال مي گردد وقتي كه براين عرصه هرج و مرج حكمفرما گردد جنگ بروز خواهد كرد. پس بر هم خوردن تعادل قوا در يك سيستم بين الملل منجر به جنگ خواهد شد».در چنين سيستمي دولت نقش ايجاد تعادل را بازي خواهد كرد و با تغيير خود ازيك سوي موازنه به سوي ديگر آن در ايجاد يا عدم تعادل نقش اساسي را ايفا خواهد كرد. محقق وارد بحث جنگ و ميثاقهاي بين الملل شده و در اين ميان به سراغ منشور سازمان ملل كه به عنوان يك ميثاق بين المللي است مي رود و مي گويد: «اين منشور هيچ بحثي درباره جنگ نكرده است و نيزرهنمودي در اين زمينه ارائه نداده است. ولي در مجموع مي توان گفت كه : الف ) اختلافات بين المللي يكي از ريشه هاي جنگ است كه منجر به نقض صلح گرديده و چنانچه حل نگردد جنگ را در پي خواهد داشت . ب) عدم احترام به حق حاكميت ملل و اصل تساوي دولتها ج) دفاع مشروع در مواردي كه كشور مورد تجاوز قرار مي گيرد د)نقض يك طرفه قرار دادها عاملي براي ايجاد جنگ محسوب مي شود». به نظر محقق دوبرداشت و مكتب كلي ريشه جنگ را در مكاتبات روابط بين الملل مي دانند:
«1- رئاليستها
2- ايده آليستها .
رئاليستها بشر را ذاتا خودخواه ، جاه طلب ، و قدرت جو مي دانند و انگيزه اصلي دولتها را مانند افراد تلاش براي كسب قدرت هر چه بيشتر عنوان مي دارد». و مي نويسد:« براي كسب همين قدرت جنگ آغاز مي گردد. ائده آليستها معتقدند جنگ زائيده ومعلول وضع خاص ساخت اجتماع داخلي وبين المللي است . وپديده عارضي وغير ذاتي مي باشد و اگر وضع خاص ساخت اجتماعي ازبين برود ويا نواقص آن برطرف گردد جنگ نيزازبين خواهد رفت». در قسمت بررسي علل جنگ ازديدگاه قرآن اظهار مي دارد كه :«اسلام با استنباط بر آيات قرآن اتفاق افتادن جنگ را در چند حالت مي داند:
1- بهره كشي از مردم به صورت ظالمانه
2- تحريف در آئينهاي آسماني
3- اصل تزاحم ( كه در آن دفع مزاحم در مسير تكامل و ارتقا و تعالي و تقرب به خدا مي باشد )
4- گاهي جنگ در جهت برتري يافتن قومي بر قوم ديگر مي باشد».محقق سپس ريشه هاي جنگ جهاني اول ودوم را تحليل كرده و عوامل زير را در خصوص جنگ اول بيان مي دارد :
«1- وجودمليتهاي گوناگون در امپراطور اطريش
2- مساله اقتصادي آن زمان
3- رشد تسليحات بين امپراطوري».
عوامل زير را براي جنگ دوم برمي شمارد:«توسعه اقتصادي آلمان ، وجود بحران اقتصادي ، براي فرار از آن توسط توسعه اراضي ، قدرت طلبي سردمداران آلماني معرفي مي كند». محقق اذعان مي كند كه اساس در اسلا م با صلح است به جزمواردي استثنا يكي از اين موارد در ارتباط حق دفاع مشروع مي با شد و مي گويد در اسلام زماني اين امر صورت مي گيرد كه در برابر كسانيكه پيمان شكني مي كنند و خداي متعال آنان را متجاوز دانسته و آنان را شا يسته سركوبي مي داند. از سويي به علت وجوه تمايزي كه اسلام براي جنگ مورد نظر خود قايل است براي آن نام جهاد را مي نهد . جهاد به معناي سعي وبذل نهايت درجه كوشش در مقاومت است چه به زبان باشد و چه به دست ، تا آنجا كه منتهي به كارزار شود. وليكن درقرآن بيشتر در معناي كارزار استعمال مي شود . وخلاصه آنكه ازديد اسلام جهاد يك عبادت است و درقصد قربت ملحوظ است.
جهاد داراي دو قسم
1- جهاد اكبر
2- جهاد اصغر مي باشد . و خود جهاد اصغر به دونوع جهاد جهاد ابتدايي و جهاد دفاعي تقسيم مي با شد .
او پيامدها ي اعراض از جها د را 1- جامعه دچار ذلت وخواري شده و از رشد دور مي شود
2- توطئه و بلاها دامنگير جامعه مي گردد
3- هرگونه خواري وذلت به خاطر عدم دفاع بر جامعه تحميل مي گردد
4- قدرت تفكر و تصميم گيري از جامعه سلب مي گردد
5- جامعه دچار بي عدالتي و فساد مي شود . در فصل دوم به بررسي نتيجه جهاد پرداخته است ، اين بررسي را به مسائلي همچون دعا وجهاد دستورات جنگي ، آمادگي رزمي ، كسب اطلاعات و حفظ اسرار نظامي ، فرماندهي اختصاص داده است در بحث دعا وجها د به بندگي انسان در برابر خدايتعالي و تكيه او در دفع مشكلاتش به معبودش اشاده دارد و براساس همين دعا را در عبادتي همچون جهاد براي دفع دشمن كارساز مي داند و براي اثبات دليل خود از آيات و روايات زيادي استفاده كرده است . او معتقد است آنچه از اهميت زياد ي برخوردار است بكارگيري پاره اي از اصول است . به آمادگي رزمي به عنوان يك اصل اهميت زيادي داده است . سپس اطاعت از فرماندهي را يكي از اصول اوليه در ارتش و يگانهاي رزمي مي شمارد. در فصل سوم به نتايج و آثار جنگ اشاره مي كند . نتايج آن را
1- اسرا
2- غنائم
3- متصرفات
4- قرار داد صلح بر مي شمارد .
در برخورد با اسرا اسلام حساسيت خاصي از خود نشان مي دهد و آن را به گروهها ي زير تقسيم مي كند :
1- اسيران كافر حربي
2- اسيران اهل كتاب
3- اسيران بغائ.
غنائم آنچه كه در كارزار و جنگ از كفار گرفته مي شود و آنها را به سه بخش زير تقسيم مي شود :
1- اموال و اشيا منقول
2- اموال غير منقول
3- اسرا .
متصرفات جنگي را به دو قسمت تقسيم كرده است :
1- آنهاي كه به زورصلاح به دست آمده
2- آنهاي كه بدون زور و با صلح بدست آمده . اومي گويد درنهايت يكي از دول متخاصم در جنگ پيروز خواهد شد اما در انتها بين اين دول صلح برقرار مي گردد . و رابطه اي مسالمت آميز را باهم دنبال خواهد كرد . در فصل چهارم به بررسي جنگ تحميلي ميان ايران وعراق مي پردازد واشاره مي كند كه پس از پيروزي انقلاب و اينكه انسانها با هم برابرند ايران مورد توجه بسياري از كشورها و مردمان مخصوصا آنهاييكه تحت ظلم بودند قرارگرفت .نيز كشورهاي از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران خسارت ديدند در اين ميان اسرائيل بيش از كشورهاي ديگر خسارت ديد ه بود. چون انقلاب با استكبار و نظامهاي استكباري جهان مخلف بود از همان ابتدا مورد تهاجم تبليغاتي قرار گرفت . توجه ملل مستضعف از تفكر انقلاب اسلامي در منطقه و ازبين رفتن پايگاهها ي نيرويي و منافع كشورها ي غربي سبب برانگيختن توطئه اي عليه انقلاب اسلامي شد كه هدف آن به سازش كشيدن انقلاب اسلامي در ارتباط با روابط ونظام حاكم برصحنه بين المللي بود. درحقيقت هدف استكبار جهاني از بين بردن انقلاب اسلامي است و بعداز آن مسائلي همچون نفت و ... قرار مي گيرد . در اين ميان به تحريك كشور عراق پرداختند و عراق نيز به بهانه دفاع مشروع به ايران حمله كرد .در اين ميان كشورها ي ديگر ازهيچ كمكي به عراق مضايقه نكردند ولي با همه اين احوال كشور ايران توانست عراق را از ايران بيرون براند. او علل تداوم جنگ را اينگونه بيان مي كند كه :« بعد از فشارها ي زياد بين المللي ايران قطعنامه را مي پذيرد اما كشور عراق در اين زمان ماهيت خود را نشان ميدهد و با استفاده از نيروهاي منافق كشور ايران را به دردسر مي اندازد . در نتيجه ايران به جنگ ادامه مي دهد واين تداوم جنگ نه تنها برخلاف موازين بين المللي نبوده است بلكه راه درست و تاييد شده از سوي اسلام مي باشد . و درحقيقت ايران دست به دفاع مشروع از خود در برابر تجاوز عراق زده است». در فصل پنجم به نتيجه گيري مي پردازد . او جنگ را با توجه به ويژگيهاي خاصي كه اسلام براي آن دارد باعث تكامل انسانها درمسير الهي مي داند و جنگهايي كه براي هدفهاي مادي و آتش افروزي مي باشد را نامشروع مي داند. اما اگر براي دفاع از منافع مادي و مقابله با حكومتهاي متجاوز را مشروع و نيك معرفي مي كند . از سويي به طرح نو همزيستي مسالمت آميز اسلام اشاره دارد و آن را بر اساس روابط متعادل و انساني همه قدرتها با يكديگر توصيف مي كند و بر اين اساس جنگ اسلامي به منزله دفاع در مقابل فشارها و زور گيريها به عنوان وسيله براي هدفي بزرگتر كه همان صلح واقعي است ، د ر نظر مي گيرد . به مورد اخلاقي بودن جنگهاي اسلامي توجه دارد و اين اصل را چه زمانيكه جنگ بر پاست و چه پس از آن، آن را پسنديده مي شمارد . نمونه ي آن را چگونگي برخورد با اسرا مي داند . جنگ ايران وعراق را دفاع مشروع ايران عليه عراق مي شمارد مخصوصا بعد از پذيرش قطعنامه 598 و معتقد است در بسياري حمله هاي ايران به عراق امدادهاي غيبي ( با توجه به اخلاقي بودن آن ) وجود داشته است