دکتر عباس سليمي نمين تهاجم فرهنگي ( واقعيت يا توهم )
مصاحبه :
آقاي دکتر سليمينمين به نظر ميرسد تاثيرپذيري ما از مظاهر فرهنگ غرب در عرصه فرهنگ عمومي خيلي زياد است و ما در رفتارهاي روزمره و اخلاق عمومي خيلي متاثر از غرب و عموما مطلوبهاي خود را از آنچه به واسطه رسانهها از ظاهر غرب ميبينيم اخذ ميکنيم. بررسي دليل اين تاثيرپذيري شديدتر ما از غرب حداقل به نسبت کشورهاي اطراف خودمان که بسترهاي تمدني نزديک يا حتي مشابهي با ما دارند با توجه به اينکه اين کشورها عموما تحت سلطه مستقيم استعمارگران غربي هم بودهاند ولي کشور ما هيچ گاه به صورت مستقيم تحت سلطه غربيها در نيامده موضوع مصاحبه ماست. اين نکته را هم در نظر داشته باشيم که به نظر ميرسد اين کشورها در حال حاضر عموما در برخورد با غرب نسبت به ما بازتر عمل ميکنند. با توجه به اين مقدمه اگر صلاح ميدانيد نظري به سوابق برخورد فرهنگ ايراني با ديگر فرهنگها در موارد مختلف حالا چه به واسطه حمله اسکندر مقدوني به ايران و ايجاد برخورد بين فرهنگ ايراني و يوناني و مقدوني و چه برخوردهاي نرم ديگر فرهنگي بين ايران و ديگر تمدنهاي تاريخي داشته باشيم تا ببينيم که سابقه برخوردها و تعاملات فرهنگ ايراني با ديگر فرهنگها چگونه بوده و فرهنگ برآمده از تمدن ايراني چه نتيجهاي را از اين تعاملات حاصل کرده است و بعد به ارزيابي برخورد و تعامل امروز فرهنگ ايراني با فرهنگ غربي بپردازيد تا ببينيم چه عواملي در گذشته باعث شدهاند فرهنگ ايراني علي رغم همه برخوردهايي که با ديگر فرهنگها داشته اما اصالت و عناصر اصلي خود را حفظ کرده است؟ بسم الله الرحمن الرحيم. ما بايد زماني به تقابلهاي فرهنگي ايران در گذشته بپردازيم که مطالب مکتوبي از آن در اختيار داشته باشيم. ما امروز از آن دوران يعني از زمانهاي که مربوط به حمله اسکندر به ايران يا مقاطع بعد و قبل از آن است مطالب مکتوبي را در اختيار نداريم که نشان دهد مسائل فرهنگي در آن زمانها چگونه بوده است. البته بعدها تاثيرگيري فرهنگ ايران از فلاسفه يونان بحث روشني است که اين به بعد از ورود اسلام به ايران بر ميگردد ولي قبل از ورود اسلام به ايران و به خصوص در دوران سلوکيان که بعد از ورود اسکندر به ايران شکل گرفت چيزي که مکتوب شده باشد تا براي ما روشن کند که ما در آن دوران با چه تحولات فرهنگي روبرو بوديم وجود ندارد. لذا فکر ميکنم ما از تاريخ باستان در بگذريم و بياييم به سالهاي نزديکتر تا بتوانيم مسايل را راحتتر مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم زيرا علاوه بر نداشتن منابع مکتوب در مسايل و تحولات فرهنگي دوران باستان برخي اختلافات فاحش ديدگاهي در زمينه تاريخي آن ايام وجود دارد و اين مانع از اين ميشود که ما بتوانيم دقت نظر داشته و بحث دقيقي در زمينه دنبال کنيم. به خصوص اينکه برخي از اسکندر به عنوان يک عنصر تخريب گر در ايران ياد مي کنند و برخي برعکس اسکندر با يک عنصر بسيار مثبت و همان ذوالقرنين که در قرآن از او ياد شده است مي دانند و از او به عنوان منجي ياد مي کنند و اسنادي در تاييد اين مسئله ارائه مي کنند. کساني که اسکندر را تخريب گر مي دانند عموما مدعي اند که اسکندر بعد از حمله به ايران تخت جمشيد را تخريب کرده است و در مقابل عده اي معتقدند تخت جمشيد کلا يک بناي نيمه تمام بوده است که اسکندر نيز آسيبي به آن نرسانده است. بنابراين اگر ما يک مقدار جلوتر بياييم که تاريخ روشن تر و مکتوبي از آن در دست است بهتر مي توانيم بحث کنيم. ما اگر دوران ورود استعمار به ايران را که عمدتا استعمار غربي بود را مبناي بحث قرار دهيم راحت تر مي توانيم بحث کرده و به نتيجه برسيم. يعني اگر از دوراني که روسيه و انگليس در ايران حضور يافتند مسايل فرهنگي را مورد بررسي قرار دهيم مي بينيم که عمده مسايل و تاثيرپذيري ها و تحولات فرهنگي اخير ما که تاثيرات تمدني هم دارد در همين دوران و با دخالت انگليس و تا حدودي روسيه رخ داده است. مطلع و آغاز اين دوران را از چه زماني مي دانيد؟ از دوران قاجار اگر شروع کنيم شايد خيلي قضايا روشن تر باشد. البته من بعد برمي گردم به مسايلي که در اين دوران از اسلام و تمدن اسلام و تاثيرات آن به جامعه ما منعکس شده است. در دوران قاجار شاهد تلاش و رقابت شديد دو کشور روسيه وانگليس در ايران هستيم که هر دو هم نظام سرمايه داري دارند, يعني روسيه تزاري و انگليس. رقابت اين دو کشور در ايران موجب تضعيف دولت مرکزي در ايران مي شود يعني عمدتا اين دو کشور تلاش مي کنند کشور را تضعيف کرده تا بتوانند امتياز بيشتري را کسب کنند. يک دولت مقتدر علي القاعده مطلوب آنها نيست چرا که دريافت امتيازات مورد نظر اين دو کشور از يک دولت مقتدر به راحتي مقدور نيست. لذا تلاش براي ايجاد آشوب ها و يا استقلال طلبي هاي اقوام مختلف يا تلاش براي اينکه اين اقوام و حکومت هاي محلي از دولت مرکزي دور باشند و هر اقدام ديگري با هدف تضعيف دولت مرکزي از سوي اين قدرت ها دنبال مي شد. اين دو دولت به تدريج با تضعيف دولت مرکزي ايران قراردادهاي خفت باري را به دولت قاجار تحميل مي کنند و اين دوراني است که به خصوص انگليسي ها يک شبکه گسترده جذب مزدور و حقوق بگير وابسته به خود را در ايران به وجود مي آورد که اين حقوق بگيران را هم عمدتا در ميان دولتمردان و عناصر صاحب نفوذ فرهنگي و فکري در کشور قرار مي دهد. انگليس به اين ترتيب يک شبکه گسترده اي را در ايران براي خود به وجود مي آورد و به تدريج روس ها را که داراي نفوذ و قدرت فراواني در دولت ايران بودند را تضعيف مي کنند. اوج تضعيف روسيه در ايران زماني است که روسيه درگير مسايل داخلي خودش و جنگ هاي داخلي که منجر به پيروزي انقلاب بلشويکي در اين کشور مي شود, مي گردد. اين فرصت خوبي را به انگليسي ها مي دهد که بتوانند در ايران يکه تازي کرده و همه امور را در اختيار بگيرند. در اين مدت قراردادهاي مختلفي بين ايران و انگليس منعقد مي شود که من از آنها فاکتور مي گيرم تا زودتر برسم به آن نقطه اي که از آنجا بحث را در مسايل فرهنگي خيلي جدي مي خواهيم دنبال کنيم. آخرين قراردادي که انگليسي ها به ايران تحميل مي کنند قرارداد1919 است که حتي پادشاهان بسيار آلوده قاجار هم زير بار قبول آن نمي روند. با اينکه احمدشاه عنصر لاابالي و خوشگذراني است ولي زير بار ذلت قبول قرارداد 1919 نمي رود, در حالي که انگليسي ها سعي داشتند از غيبت رقيب خودشان استفاده کنند و بر ايران مسلط شوند. انگليسي ها به خصوص در جريان نهضت مشروطه به يک جمع بندي در مورد مسايل ايران مي رسند و يک شناخت دقيقي از بافت قدرت در ايران به دست مي آورند تا هر چه سريع تر بتوانند اين بافت قدرت را در ايران تغيير داده و قدرت خود را در آن استقرار دهند. از اصلي ترين دلايل اهميت ايران براي انگليسي ها يکي اين بود که ما هم مرز هند بوديم و هند براي انگليس داراي اهميت خيلي زيادي بود و تلاش داشت رقيب خودش را در ايران به نوعي زمين گير کرده و روسيه را از منافعي که در ايران نصيبش مي شد محروم کند تا بتواند يک پيوندي بين ايران و هند بزند و حاکميت بر هند را مستحکم کند. مقاومت دولت قاجار در برابر زياده خواهي هاي انگليس موجب شد که انگليسي ها برنامه ريزي چندين ساله اي کنند تا اين دولت را سرنگون کنند. اين بعد از مخالفت احمد شاه با قرارداد 1919 بود يا اينکه از قبل اين تلاش شروع شده بود؟ از قبل هم تلاش هايي در اين وادي صورت گرفته بود ولي بعد از مقاومت احمد شاه در برابر قرارداد 1919 براي انگليسي ها مسجل و قطعي شد که بايد دولت قاجار تغيير کند ولي چند سالي طول کشيد تا اين خواسته محقق شود که ابتدا کودتاي 1299 سيد ضيا صورت گرفت و بعد از چند سال هم رضاخان روي کار آمد. اينجا مقطعي بود که انگليسي ها تلاش بسيار جدي و زيادي براي تغييرات فرهنگي در کشور ما انجام دادند. در واقع توجه عمده به تغييرات فرهنگي از اين نقطه شروع شد. قبل از اين انگليسي ها با مقاومت هايي در برابر تحقق اهدافشان مواجه بودند, يعني وقتي مي خواستند به عنوان مثال يک قراردادي را منعقد کنند که حق انحصاري را براي انگليسي ها ايجاد کند با مقاومت هايي از جانب علما, مردم و نهادهاي مردمي مواجه بودند که مانع تحقق خواسته ها و اهداف انگليسي ها بود. از اين مقطع ما يک برنامه ريزي گسترده اي را در کشورمان شاهد هستيم که فکر مي کنم اگر مي خواهيم تحليلي درستي از شرايط امروز کشور داشته باشيم بايد تحولات هم زمان با روي کار آمدن رضاخان و بعد از آن را مورد مطالعه دقيق و جدي قرار دهيم تا ببينيم انگليسي ها چه برنامه هاي فرهنگي را در ايران به مورد اجرا درآورده اند. اولين کاري که انگليسي ها در ايران به اجرا درآوردند و بسيار حائز اهميت هم بود فعال کردن شبکه فراماسونري خودشان در مسايل فرهنگي بود. در دوران قاجار انگليسي ها توانستند شبکه اي از اجيرشدگان و حقوق بگيران از خودشان را ايجاد کنند که بسياري از ايرانياني که از روسيه حقوق مي گرفتند بعد از ايجاد اين شبکه توسط انگليس به جمع حقوق بگيران از انگليس پيوستند چرا که قدرت مالي روسيه آن قدر کم شده بود که حتي نمي توانست حقوق نيروهاي نظامي و افسران قزاق روس را بپردازد و لذا اين افراد چون نمي توانستند از روس ها حقوق بگيرند متوجه انگليس شدند و حقوق بگير و وابسته انگليس شدند. علاوه بر افسران و نظاميان بسياري از عناصر سياسي و روشنفکران طرفدار روسيه نيز به سوي انگليس روي آوردند لذا اين شبکه انگليسي در ايران خيلي قوي شد و توانست بعد از حاکم شدن رضاخان اهداف بسيار گسترده اي را دنبال کند. اولين هدفي که از سوي انگليس در دوره رضاخان به واسطه اين گروه وابسته به خودش شروع شد بحث تاريخ سازي بود. در زمينه تاريخسازي کاري که صورت گرفت اين بود که تمامي مستشرقين غربي چه فرانسوي، چه آلماني، چه آمريکايي و چه انگليسي که عمدتا يهودي بودند اينها اگر چه اختلافنظرها و تعارضهايي به لحاظ منافع داشتند آن هم در مورد انتقال آثار تاريخي کشورمان اما به هر حال در تاريخ نويسي در مورد ايران هيچ اختلافنظر و تعارض و رقابتي با هم نداشتند و کاملا متفق و متحد بودند. بيشتر مستشرقين يهودي که در اين زمينه فعاليت کردند به لحاظ تاريخنگاري يک هدف را پيمودند. تاريخنگاري که در دوران رضاخان براي ما شروع شد هم در عرصه ابنيه تاريخي تاثير خودش را داشت و هم در عرصه نگارش آثار فرهنگي و آنها تلاش کردند ما را به نوعي با فرهنگ غرب پيوند بزنند. اين غرب که گفتم نمايندگان غرب و بيشتر يهوديان غربي است. اين تاريخ نويسان تلاش کردند در ما يک کينه و عداوتي نسبت به اسلام به وجود بيايد و اسلام را به عنوان عامل تخريبکننده فرهنگ ايراني به ما شناسانده شود و برعکس غرب يا يهوديان را به عنوان منجيان ايران مورد شناسايي قرار دهيم. اين تاريخنگاري عمدتا توسط مستشرقين غربي صورت گرفت و بعد هم ترجمه آن و ورود در جزئيات آن توسط فراماسونها صورت گرفت و با ورود اين متون به کتابها و سيستم آموزش و پرورش ما جهتگيري اين روند تاثير خود را آشکارتر کرد. در اين جهتگيري عليالقاعده ما نسبت به فرهنگ خودمان بيگانه و بيگانهتر ميشديم و نسبت به فرهنگ مهاجم بيشتر تمايل پيدا کرده و چون فرهنگ غربي به واسطه اين جهتگيري در تاريخنويسي وضعيت فرهنگ برتر را يافته بود ما در به دليل احساس حقارت در مقابل آن راحت تسليم آن ميشديم و احساس ميکرديم که بايد خودمان را با آن هماهنگ کنيم. کار خيلي گستردهاي در اين قضيه صورت گرفت که بحث آن خيلي مبسوط است. اينکه چگونه چه آثار تاريخي ما را از بين بردند و چگونه چه آثار تاريخي براي ما به وجود آوردند و کارهايي صورت گرفت که مبناي تاريخي جديدي براي ما به وجود آمد. بعضي موضوعات اصلا به طور کلي از تاريخ ما محو شد و بعضي موضوعات به تاريخ ما اضافه شد. تا جايي که توانستند مظاهر تاريخي براي اين مبناي تاريخي جديد ساختند. اگر ميخواستند تاريخ 2 هزار و 500 سالهاي براي ما بسازند که اين تاريخ ما را متوجه نمادهاي مبناي تاريخي موردنظر آنها کند اين تاريخ 2 هزار و 500 ساله را ساخته و به وجود آوردند. اگر دقت کنيم بحث تاريخ 2 هزار 500 ساله يک تاريخ کاملا ساختگي است چرا که هيچ دليل و مبنايي براي اينکه ما تاريخ تمدن در ايران را يک تاريخ 2 هزار و 500 ساله قرار دهيم وجود ندارد مگر اينکه پيوندي بين يهوديت و اقوام ايراني را به نمايش بگذارد. آيا انگليس مستشرقين يهودي را به ايران آورد يا اينکه عموم مستشرقين حداقل در آن مقطع زماني يهودي بودندو لذا اينها براي تاريخنگاري به ايران آمدند؟ 99 درصد مستشرقيني که به ايران آمده و به تاريخنگاري پرداختند و يا درباره ايران کتاب يا مطالبي نوشتهاند يهودي بودند. اين صرفا بر اساس منافع يا علايق خود اين يهوديان بوده است و يا انيکه انگليس در آن مقطع زماني به سراغ مستشرقين يهودي رفت؟ نه عموم مستشرقيني که در مورد ايران کار کردند و آثاري درباره ايران به رشته تحرير درآوردهاند يهودي بودهاند و حتي بعضي کساني که در سفارت انگليس درباره ايران کار ميکردند و الان به عنوان مستشرق بزرگ از او ياد ميکنند، يهودياند. مستشرقيني که بسيج شدند در اينزمينه و آثاري را مکتوب کردند که اين آثار همخواني جدي هم با هم دارد يعني به لحاظ روايي با اينکه تاريخ چند هزار سال قبل را روايت ميکردند ولي روايتهايشان با هم اصلا تفاوتي نداشت که خوب اين بيانگر اين بود که اين روايتسازيها از يک منشا سرچشمه ميگرفت و با يک جهتگيري کار دنبال ميشد که اين خيلي حائز اهميت است. يکي از کارهايي که در دوران رضاخان انجام شد اين بود و دوم تغيير ساختار اداري کشور بود. ساختار اداره يک کشور نمادي از توانمنديها يا قابليتهاي يک ملتي است. نميخواهم بگويم اين ساختار ضعفي نداشته اما دکتر مصدق در خاطرات خود از نقاط قوت ساختار اداري ايران در دوران قاجار نوشته است که به عنوان مثال با مشکلي به لحاظ اداره کشور مواجه نبوده است. هر چند اين عقيده دکتر مصدق است ولي به هر حال ساختار اداره کشور در آن دوران با اتکا به توانمنديهاي داخلي شکل گرفته بوده است و در کنار نقاط ضعفش از عهده اداره کشور بر ميآمده است. طبيعتا هر کشوري هم سعي در تقويت ساختار اداري خود دارد و اينکه به يکباره هر آنچه که متعلق به کشوري است و بر اساس آن ساختار اداري خاصي ترتيب يافته بوده است بيرون ريخته شده و سيستم کشور ديگري کپيبرداري شده و در اين کشور اجرا شود به هيچ وجه منطقي و عاقلانه نيست. اين کار در دوران رضاخان صورت گرفت و نظام اداري کشور کاملا به هم ريخت و مشکلات اساسي براي کشور ايجاد کرد که مردم اصلا با اين سيستم سازگاري نداشتند و کساني که که بايد در اين سيستم جديد کار ميکردند با آن کاملا بيگانه بودند. اين سيستم جديد به لحاظ فرهنگي هم مشکلات زيادي را براي ما ايجاد کرد چرا که وقتي ما بر يک سيستم مسلط هستيم و آن سيستم و موضوع مورد نظر آن متعلق به ماست اين يک مسئله است ولي وقتي به يک سيستم و دستاوردي براي اداره کشور تمسک ميجوييم که متعلق به ما نيست و از نظر فرهنگي هم با آن بيگانه هستيم اين نتيجه مناسبي به دنبال ندارد. لذا آنچه در زمان رضاخان با تغيير ساختار اداري کشور رخ داد علاوه بر آنکه کارآيي نداشت و نتوانست مشکلي از کشورمان حل کند باعث تحقير ملت و مردم ما نيز شد. بحث ديگري که در دوران رضاخان به لحاظ فرهنگي دنبال شد تغيير سنتها و باورهاي جامعه ما بود. رضاخان حدودا چهار سال بعد از روي کار آمدنش بحث تغيير لباس و پوشش را مطرح و اجرا کرد. شايد گفته شود که اين يک خواسته فردي از سوي رضاخان بود و چون ديده بود که غربيها اينگونه لباس ميپوشند و تصور کرده بود که اين باعث پيشرفتشان شده است و لذا خواسته بود که ايرانيها هم اينگونه لباس بپوشند. به نظر من اين پاسخ خيلي درست نيست. يعني هدفي که غرب دنبال ميکرد اين بود که ملت ما را کاملا نسبت به فرهنگ غربي مرعوب و حتي تحقير کند. اگر ملتي در فرهنگ و تمدن خودش تعلقاتي داشته باشد و نسبت به اين تعلقات فخر بفروشد اين ملت در برابر تعلقات ساير ملل و فرهنگ و تمدنها احساس حقارت نخواهد کرد. يعني اگر شما به لباس خود افتخار کنيد وقتي با آن در مجامع مختلف حاضر ميشويد هرگز احساس حقارت و کوچکي نميکنيد. اينها بنا بود که ما را کاملا به لحاظ فرهنگي در برابر غرب تحقير کنند بنابراين بايد ميگفتند که لباس ما هم لباس پستي است و اين فقط اعتقادات ما نيست که پست است بلکه لباس، سنتها و هر آنچه که به ما تعلق دارد پست است. ببينيد حاصل اين سياست اين ميشود که با زور به ما بفهمانند که اگر با اين لباس بيرون آمدي اين باعث تحقير تو ميشود و نظم عمومي جامعه را با اين عمل محقرانه به هم زدهايم، جامعه ميخواهد به سوي پيشرفت و تعالي برود و اين رفتار شما مثل اين است که فردي با لباس خانه به خيابان بيايد؛ اين چقدر بد و نامناسب است، لباس سنتي ما هم اينگونه معرفي ميشد. در همه ابعاد اين برخورد وجود داشت و از جمله هجمه به اعتقادات ديني و مباحثي که در مورد عزداريهاي ايام شهادت امام حسين (عليهالسلام) و هر آنچه که به باورهاي ديني مربوط ميشد، صورت گرفت. در خاطرات مادر شاه و همسر رضاخان آمده است که رضاخان از اينکه مردم روزه ميگرفتند و به ساير امورات ديني ميپرداختند، ناراحت ميشد. در زمانهاي گذشته در ماه مبارک رمضان شخصيتهاي سياسي حالا با براي ظاهرسازي و يا از روي خلوص نيت جا نماز مخصوص داشتند که خود اين کارها به نوعي تعلقاتي براي افراد به دين به وجود ميآورد. رضاخان مقابلهاي را با اين کارها شروع کرد که من اين مقابله را در حد فهم و شعور و عقل رضاخان نميبينم و قطعا اين طراحي و کار فراماسونهاست که بسيار دقيق هم طراحي، اجرا و پيگيري شد. اينها آمدند و در شروع کار نخبگان جامعه را نسبت به دين بدبين کرده و دين را در نظر آنها خراب کردند و بعد آنها را وادار کردند که از تعلقاتشان به دين دوري کرده و از دين فاصله بگيرند. در خاطرات تاجالملوک آمده است که رضاخان دستور داده بود گلوله توپي که در ماه مبارک رمضان براي اعلام زمان اذان صبح و مغرب شليک ميشد را به جاي ساعت پنج صبح ساعت دو صبح شليک کنند که اين زمان روزهداري مردم را خيلي طولاني ميکرد تا به مردم فشار وارد آيد و آنها روزه نگيرند و يا بعضي از ضديتهاي ديگر رضاشاه با دين که به اين ترتيب انجام ميشده است. اگر امروز ميبينيم که ما نسبت به تعلقات خودمان به دين بيتوجه هستيم و سعي ميکنيم خودمان را مثل غربيها کنيم اين ريشه در تاريخ پهلوي دارد که در طول 57 سال تلاش کردند به ما اينگونه بفهمانند که اگر ميخواهيد انسان باشيد و يک انسان پيشرفته عليالقاعده بايد به فرهنگ غربي تمسک بجوييد و لباس پوشيدنتان، سنتهايتان و حتي غذا خوردن شما مثل غربيها باشد. در دوران پهلويها اين رويه ابتدا از نخبگان شروع شد و بعد آرام آرام به جامعه هم تسري پيدا کرد که به غذاهاي ايراني مثل آبگوشت با تحقير نگاه ميکردند و اين به جايي رسيد که همه مسئولان سياسي کشور آشپزهاي خارجي بياورند و اصلا از غذاهاي ايراني استفاده نکنند و استفاده از غذاي ايراني هم عاملي براي تحقير و مسخره کردن شده بود که غذاي ايراني اصلا ارزش ندارد چون ايراني ارزش ندارد. شما وقتي تاريخ دوران پهلوي را مطالعه ميکنيد ميبينيد که اين رويه خيلي رايج است و نماد بارز اين از خود بيگانه شدن را در جشنواره 2 هزار و 500 ساله ميبينيد که در حاليکه محمدرضاشاه مدعي بود ميخواهد تمدن ايراني را به رخ ديگران بکشد وقتي وارد آن ميشدي ميديدي هيچ اثري از تمدن ايراني در اين جشنهايي که ادعا ميشد قصد دارند 2 هزار و 500 سال تمدن ايران را به دنيا عرضه کنند ديده نميشد. يعني محتوايي که در اين جشنوارهها به آن پرداخته ميشد هماني است که مستشرقين غربي براي ما نگاشتهاند؟ نه حالا از جنبه تاريخي قضيه هم که صرفنظر کنيم ميبينيد که حتي يک غذاي ايراني هم در اين جشنها عرضه نميشود و سنتها و آداب و رفتارهاي عرضه شده در اين جشنها و حتي ظاهر و رفتار گارسنها در اين جشنها غربي است. اين نشاندهنده اوج آن برنامههايي است که غربيها و به خصوص انگليسيها در ايران دنبال کردند و در حاليکه يک غربي دعوت شده بود تا بيايد تمدن 2 هزار و 500 ساله ايراني را ببيند اينجا آن قدر سياست تحقير فرهنگ و تمدن ايراني خوب پيشرفته است که ايراني ديگر اصلا هيچ به تعلقات خودش توجه نميکند چون آن را تحقيرآميز ميداند. ضديت غربيها با دين برخي مواقع مستقيم بود و بعضي جاها غير مستقيم. در ارتباط با سنتها و تعلقات شخصي و اعتقادي مستقيم برخورد ميکردند اما در ارتباط با بحث تغيير ديدگاهها نسبت به فرهنگ خودي تلاش غير مستقيمي صورت گرفت که از طريق پاک کردن برخي واقعيتها از تاريخ و افزودن برخي مسايل به تاريخ انجام شد. از جمله مسايلي که در تاريخ ما پاک شده و از دسترس ما دور نگه داشته شد مسايلي بود که در تاريخ باستان در کشور ما روي داده بود. در تاريخ باستان ما قبل از ورود اسلام رخدادهايي به وقوع پيوسته بود که به روند تمدني ملت ما لطمات قابل توجهي زده بود. از جمله اين رخدادها حادثه «پوريم» است. «پوريم» جشني است که امروز هم يهوديان و نه فقط يهوديان سرزمينهاي اشغالي آن را با قدرت و بزرگي مخصوص آن برگزار ميکنند. ريشه اين جشن به سرکوب مخالفان يهود در فلات ايران در اواخر دوران هخامنشيان باز ميگردد. شرح ماجراي «پوريم» در تورات در فصل «است»ر به صورت مفصل مطالبي نگاشته شده است. اين «استر» ملکه يا معشوقه خشايارشاه است. بر اساس آنچه در تورات نوشته شده است قتلعامي در در شوش و شهرهاي بزرگ فلات ايران صورت ميگيرد که باز هم بر اساس آماري که در تورات داده ميشود 77 هزار نفر کشته ميشوند. در واقع اگر ما اين نظريه را بپذيريم که تخت جمشيد يک بناي نيمهتمام بوده است ميتوان گفت که حتي تخت جمشيدي که توسط خود هخامنشيان در حال ساخت بود به دليل قتلعام نيمه تمام ماند و هرگز به پايان نرسيد. اين قتلعام از بين همه مردم صورت گرفت؟ بله. در تورات گفته شده است که همه را از دم کشته و قتلعام کرديم. اين قتلعام به واسطه نفوذ و تحريک «استر» يهودي و خاندانش در حکومت خشايارشاه انجام ميشود؟ اين قتلعام به دستور خشايارشاه و به تمريک «استر» انجام ميشود. ادامه دارد... منبع: باشگاه انديشه 18/10/85